<hr> معنی : محروم کردن، اخته کردن، بی تخمدان کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد اسب) اخته کردن، (انگلیس - زمان انگلوساکسون ها و نرمان ها) خراج سلطنتی، مالیاتی که زمین داران به پادشاه می دادند

معنی : محروم کردن، اخته کردن، بی تخمدان کردن معانی دیگر : (به ویژه در مورد اسب) اخته کردن، (انگلیس - زمان انگلوساکسون ها و نرمان ها) خراج سلطنتی، مالیاتی که زمین داران به پادشاه می دادند

geld

<hr> معنی : جانور بدون اولاد <hr> معانی دیگر : حیوان اخته شده، اسب اخته

معنی : جانور بدون اولاد معانی دیگر : حیوان اخته شده، اسب اخته

gelding

<hr> معنی : بسیار سرد، یخ کرده، کاملا سرد و بسته شده <hr> معانی دیگر : منجمد، ی&nbsp; کرده

معنی : بسیار سرد، یخ کرده، کاملا سرد و بسته شده معانی دیگر : منجمد، ی کرده

gelid

<hr> معنی : ژلیگنیت <hr> معانی دیگر : ژلینیت (ماده منفجر شونده ای که از نیتروگلیسیرین و نیتروسلولز می سازند و بیشتر در معادن و استخراج سنگ کاربرد دارد) (dynamite gelatin هم می گویند)، ماده ژلاتینی و منفجره ای که از نیترو گلیسیرین میسازند

معنی : ژلیگنیت معانی دیگر : ژلینیت (ماده منفجر شونده ای که از نیتروگلیسیرین و نیتروسلولز می سازند و بیشتر در معادن و استخراج سنگ کاربرد دارد) (dynamite gelatin هم می گویند)، ماده ژلاتینی و منفجره ای که از نیترو گلیسیرین میسازند

gelignite

<hr> معنی : جواهر، گوهر، سنگ گرانبها، جواهر نشان کردن، مرصع کردن <hr> معانی دیگر : جواهر کنده کاری نشده، جواهر معدن، تحفه، چیز عالی، بهترین در نوع خود، آدم برجسته و ارزشمند، آدم نخبه، مافین (نوعی نان تخم مرغ دار و معمولا شیرین که داغ می خورند)

معنی : جواهر، گوهر، سنگ گرانبها، جواهر نشان کردن، مرصع کردن معانی دیگر : جواهر کنده کاری نشده، جواهر معدن، تحفه، چیز عالی، بهترین در نوع خود، آدم برجسته و ارزشمند، آدم نخبه، مافین (نوعی نان تخم مرغ دار و معمولا شیرین که داغ می خورند)

<hr> معنی : دوقلو، جفت، دوتا، دولا، توام، جفت کردن، توام کردن <hr> معانی دیگر : دو تا کردن یا شدن، زوج شدن، مضاعف شدن یا کردن، جفتی، دوتایی

معنی : دوقلو، جفت، دوتا، دولا، توام، جفت کردن، توام کردن معانی دیگر : دو تا کردن یا شدن، زوج شدن، مضاعف شدن یا کردن، جفتی، دوتایی

geminate

<hr> معنی : دولایی، جفت سازی <hr> معانی دیگر : جفت سازی، دولایی

معنی : دولایی، جفت سازی معانی دیگر : جفت سازی، دولایی

gemination

<hr> معنی : برج جوزا <hr> معانی دیگر : (نجوم) علامت سوم منطقه البروج، صورت فلکی دو پیکر، توام، دو پیکر

معنی : برج جوزا معانی دیگر : (نجوم) علامت سوم منطقه البروج، صورت فلکی دو پیکر، توام، دو پیکر

gemini

<hr> معنی : جوانه، غنچه، دکمه، جرثومه، الفکه، نرمتن یا صدف گرد کوچک خوراکی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جوانه، ژما، اندام هم آوری رویشی (در خزه ها و هپاتیک ها)، هم آور

معنی : جوانه، غنچه، دکمه، جرثومه، الفکه، نرمتن یا صدف گرد کوچک خوراکی معانی دیگر : (زیست شناسی) جوانه، ژما، اندام هم آوری رویشی (در خزه ها و هپاتیک ها)، هم آور

gemma

<hr> معنی : غنچه دار، جوانه دار <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)، جوانه زدن، تولید ژما کردن، از طریق اندام هم آوری رویشی تولید مثل کردن، ژمادار، جوانه ای

معنی : غنچه دار، جوانه دار معانی دیگر : (زیست شناسی)، جوانه زدن، تولید ژما کردن، از طریق اندام هم آوری رویشی تولید مثل کردن، ژمادار، جوانه ای

gemmate

<hr> معنی : غنچه دار، جوانه دار، جوانهاور، دکمه اور <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جوانه آور، گیاهی که با جوانه زدن تولید مثل می کند

معنی : غنچه دار، جوانه دار، جوانهاور، دکمه اور معانی دیگر : (زیست شناسی) جوانه آور، گیاهی که با جوانه زدن تولید مثل می کند

gemmiparous

<hr> معنی : گوهر شناس، جواهر شناس <hr> معانی دیگر : gemologist جواهر شناس

معنی : گوهر شناس، جواهر شناس معانی دیگر : gemologist جواهر شناس

gemmologist

<hr> معنی : سنگ جواهر، سنگ قیمتی <hr> معانی دیگر : جواهر نتراشیده، جواهر کنده کاری نشده

معنی : سنگ جواهر، سنگ قیمتی معانی دیگر : جواهر نتراشیده، جواهر کنده کاری نشده

gemstone

<hr> معنی : پاسبان، پلیس، ژاندارم <hr> معانی دیگر : امنیه، (فرانسه ی قدیم) فرمانده ی یک جوخه ی سواره نظام

معنی : پاسبان، پلیس، ژاندارم معانی دیگر : امنیه، (فرانسه ی قدیم) فرمانده ی یک جوخه ی سواره نظام

gendarme

<hr> معنی : ژاندارمری، امنیه، اداره امنیه <hr> معانی دیگر : اداره ی امنیه (gendarmery هم می نویسند)

معنی : ژاندارمری، امنیه، اداره امنیه معانی دیگر : اداره ی امنیه (gendarmery هم می نویسند)

gendarmerie

<hr> معنی : ژاندارمری، اداره امنیه <hr> معانی دیگر : gendarmerie ژاندارمری

معنی : ژاندارمری، اداره امنیه معانی دیگر : gendarmerie ژاندارمری

gendarmery

<hr> معنی : قسم، نوع، جنس، تذکیر و تانیی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مرد یا زن بودن، مردی یا زنی، مذکر یا مونث بودن، (دستور زبان) جنس، جنسیت، تذکیر و تانیث (در انگلیسی جنسیت توسط ضمیر سوم شخص مفرد: he و she و it بیان می شود و برخی از اسم ها نیز جنسیت را بیان می کنند مثلا: lioness ولی به طور کلی در انگلیسی برخلاف آلمانی و فرانسه جنسیت رکن اساسی گرامر نیست)، (متون قدیمی) تولید کردن، (بچه) پس انداختن، به وجود آوردن (رجوع شود به: engender)، تذکیر و تانیک

معنی : قسم، نوع، جنس، تذکیر و تانیی معانی دیگر : (عامیانه) مرد یا زن بودن، مردی یا زنی، مذکر یا مونث بودن، (دستور زبان) جنس، جنسیت، تذکیر و تانیث (در انگلیسی جنسیت توسط ضمیر سوم شخص مفرد: he و she و it بیان می شود و برخی از اسم ها نیز جنسیت را بیان می کنند مثلا: lioness ولی به طور کلی در انگلیسی برخ

gender

<hr> معنی : ژن <hr> معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

معنی : ژن معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

gene

<hr> معنی : شجره شناس <hr> معانی دیگر : شجره شناس

معنی : شجره شناس معانی دیگر : شجره شناس

genealogist

<hr> معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب <hr> معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

genealogy

<hr> معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان <hr> معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (قدیمی) توده ی مردم، عوام، عوام الناس

معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (

general

<hr> پزشک عمومی، پزشکی که تخصص ویژه ای ندارد، طبیب امرا­ عمومی، پزشک بیماریهای عمومی

پزشک عمومی، پزشکی که تخصص ویژه ای ندارد، طبیب امرا­ عمومی، پزشک بیماریهای عمومی

general practitioner

<hr> معنی : هر کاره <hr> معانی دیگر : همه کاره، همه فن حریف، دارای کاربردهای متعدد، مناسب کاربرد عمومی، بدرد هر کاری خورنده

معنی : هر کاره معانی دیگر : همه کاره، همه فن حریف، دارای کاربردهای متعدد، مناسب کاربرد عمومی، بدرد هر کاری خورنده

general purpose

<hr> معنی : ستاد ارتش <hr> معانی دیگر : (ارتش) ستاد کل، ستاد فرماندهی

معنی : ستاد ارتش معانی دیگر : (ارتش) ستاد کل، ستاد فرماندهی

general staff

<hr> مغازه ای که در آن کالاهای متنوعی با هم (نه در بخش های مجزا) به فروش می رسند، مغازه ی فروش خواربار و اسباب منزل، فروشگاه، فروشگاهی که همه نوع جنسی در ان یافت میشود ولی قسمت بندی نشده

مغازه ای که در آن کالاهای متنوعی با هم (نه در بخش های مجزا) به فروش می رسند، مغازه ی فروش خواربار و اسباب منزل، فروشگاه، فروشگاهی که همه نوع جنسی در ان یافت میشود ولی قسمت بندی نشده

general store

<hr> معنی : سپهسالار، فرمانده کل، ژنرالیسیم <hr> معانی دیگر : (در برخی از کشورها) سر فرمانده ی کل نیروهای مسلح

معنی : سپهسالار، فرمانده کل، ژنرالیسیم معانی دیگر : (در برخی از کشورها) سر فرمانده ی کل نیروهای مسلح

generalissimo

<hr> معنی : عمومیت، عموم، اصل کلی، اظهار عمومی، نکته کلی <hr> معانی دیگر : اکثریت، کلیت، تعمیم، همگانی بودن، همه جاگیری، شمول، کلی بافی، کلی گویی

معنی : عمومیت، عموم، اصل کلی، اظهار عمومی، نکته کلی معانی دیگر : اکثریت، کلیت، تعمیم، همگانی بودن، همه جاگیری، شمول، کلی بافی، کلی گویی

generality

<hr> معنی : تعمیم، کلیت بخشی <hr> معانی دیگر : عمومیت، کلیت، همگانش، عمومیت دادن

معنی : تعمیم، کلیت بخشی معانی دیگر : عمومیت، کلیت، همگانش، عمومیت دادن

generalization

<hr> معنی : عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، بطور عام گفتن، کلیت بخشیدن <hr> معانی دیگر : تسری دادن، کلیت دادن، به کلیات پرداختن، کلی بافی کردن، کلی گویی کردن، حکم کلی صادر کردن، نتیجه ی کلی گرفتن، استنباط کلی کردن، همگانی کردن یا شدن، رواج دادن، رواج یافتن، شایع شدن، عمومیت یافتن، عمومیت دادن به

معنی : عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، بطور عام گفتن، کلیت بخشیدن معانی دیگر : تسری دادن، کلیت دادن، به کلیات پرداختن، کلی بافی کردن، کلی گویی کردن، حکم کلی صادر کردن، نتیجه ی کلی گرفتن، استنباط کلی کردن، همگانی کردن یا شدن، رواج دادن، رواج یافتن، شایع شدن، عمومیت یافتن، عمومیت دادن به

generalize

<hr> معنی : کلی، تعمیم یافته <hr> معانی دیگر : تعمیم یافته، کلی

معنی : کلی، تعمیم یافته معانی دیگر : تعمیم یافته، کلی

generalized

<hr> معنی : عموما، معمولا، بطور کلی <hr> معانی دیگر : به طور کلی، اکثرا، به طور گسترده، کلا، قاعدتا

معنی : عموما، معمولا، بطور کلی معانی دیگر : به طور کلی، اکثرا، به طور گسترده، کلا، قاعدتا

generally

<hr> معنی : ریاست، سرتیپی، سرلشکری، علم لشکرکشی <hr> معانی دیگر : مقام ژنرالی، تیمساری، سپهبدی، رهبری ماهرانه، مدیریت

معنی : ریاست، سرتیپی، سرلشکری، علم لشکرکشی معانی دیگر : مقام ژنرالی، تیمساری، سپهبدی، رهبری ماهرانه، مدیریت

generalship

<hr> معنی : حاصل کردن، زاییدن، تولید کردن، بوجود اوردن، زادن، احدای کردن، تناسل کردن، تولید نیرو کردن <hr> معانی دیگر : تولید نسل کردن، پس انداختن، ایجاد کردن، فرآوردن، هست کردن، (هندسه) رسم کردن، در اثر حرکت یک نقطه یا خط یا منحنی شکلی را ایجاد کردن، احداث کردن، احداک کردن

معنی : حاصل کردن، زاییدن، تولید کردن، بوجود اوردن، زادن، احدای کردن، تناسل کردن، تولید نیرو کردن معانی دیگر : تولید نسل کردن، پس انداختن، ایجاد کردن، فرآوردن، هست کردن، (هندسه) رسم کردن، در اثر حرکت یک نقطه یا خط یا منحنی شکلی را ایجاد کردن، احداث کردن، احداک کردن

generate

generated

generating

<hr> معنی : پشت، زایش، قبیله، نسل، تولید، تولید نیرو <hr> معانی دیگر : فرآوری، ابداع، هست سازی، هستش، مردم دوران بخصوصی، زادگان، ایجاد، زه و زاد، نسل اندر نسل، پشت اندر پشت

معنی : پشت، زایش، قبیله، نسل، تولید، تولید نیرو معانی دیگر : فرآوری، ابداع، هست سازی، هستش، مردم دوران بخصوصی، زادگان، ایجاد، زه و زاد، نسل اندر نسل، پشت اندر پشت

generation

<hr> معنی : تولیدی <hr> معانی دیگر : وابسته به تولید مثل، تناسلی، زایشی، زاد و ولدی، دارای قدرت مولد، سازنده، زایا، فرآور، نسلی

معنی : تولیدی معانی دیگر : وابسته به تولید مثل، تناسلی، زایشی، زاد و ولدی، دارای قدرت مولد، سازنده، زایا، فرآور، نسلی

generative

<hr> معنی : مولد، زاینده، دینام، ژنراتور، مولد برق، زایاد <hr> معانی دیگر : دستگاه ژنراتور، سازنده، زایگر، زادگر

معنی : مولد، زاینده، دینام، ژنراتور، مولد برق، زایاد معانی دیگر : دستگاه ژنراتور، سازنده، زایگر، زادگر

generator

<hr> معنی : مولد، زاینده، احدای کننده <hr> معانی دیگر : زایا، (هندسه و ریاضیات)، خط مولد، خط زایا، نقطه یا خط یا سطحی که سبب احداک خط یا سطح یاجسمی میشود، احداک کننده

معنی : مولد، زاینده، احدای کننده معانی دیگر : زایا، (هندسه و ریاضیات)، خط مولد، خط زایا، نقطه یا خط یا سطحی که سبب احداک خط یا سطح یاجسمی میشود، احداک کننده

generatrix

<hr> معنی : عمومی، جنسی، کلی، نوعی، وابسته به تیره <hr> معانی دیگر : وابسته به یک نوع یا طبقه ی بخصوص، تیره ای، گروهی، (در مورد اجناسی که در سوپرمارکت ها می فروشند) بدون علامت تجارتی، بدون مارک، (زیست شناسی) وابسته به جنس (گیاه یا حیوان)، اسم عام، عام

معنی : عمومی، جنسی، کلی، نوعی، وابسته به تیره معانی دیگر : وابسته به یک نوع یا طبقه ی بخصوص، تیره ای، گروهی، (در مورد اجناسی که در سوپرمارکت ها می فروشند) بدون علامت تجارتی، بدون مارک، (زیست شناسی) وابسته به جنس (گیاه یا حیوان)، اسم عام، عام

generic

<hr> معنی : مروت، بخشش، سخاوت، فتوت، گشاده دستی <hr> معانی دیگر : دهش، بخشندگی، کرم، جوانمردی و گذشت، لوطی گری، بلند نظری، دست و دل بازی، خیر خواهی

معنی : مروت، بخشش، سخاوت، فتوت، گشاده دستی معانی دیگر : دهش، بخشندگی، کرم، جوانمردی و گذشت، لوطی گری، بلند نظری، دست و دل بازی، خیر خواهی

generosity

<hr> معنی : سخی، بخشنده، زیاد <hr> معانی دیگر : کریم، با سخاوت، دهشگر، با گذشت، بلندنظر، گشاده دست، دست و دل باز، رادمنش، لوطی، بزرگ، پر برکت، از حد معمول بزرگتر یا بیشتر، حاصلخیز، پربار، (شراب) قوی، سخاوتمندانه

معنی : سخی، بخشنده، زیاد معانی دیگر : کریم، با سخاوت، دهشگر، با گذشت، بلندنظر، گشاده دست، دست و دل باز، رادمنش، لوطی، بزرگ، پر برکت، از حد معمول بزرگتر یا بیشتر، حاصلخیز، پربار، (شراب) قوی، سخاوتمندانه

generous

<hr> معنی : ریشه، پیدایش، سنخیت، منشاء، تولید، تکوین، سفر پیدایش، طرز تشکیل، پسوند بمعنیایجاد کننده <hr> معانی دیگر : اصل، علت وجود، (با g بزرگ) کتاب پیدایش (که نخستین بخش انجیل عهد عتیق است)، کتاب تکوین، کتاب پیدایش تورات، پسوند بمعنی ایجاد کننده <hr> genesis _ پسوند (اسم ساز): اصل، زایش، خلقت

معنی : ریشه، پیدایش، سنخیت، منشاء، تولید، تکوین، سفر پیدایش، طرز تشکیل، پسوند بمعنیایجاد کننده معانی دیگر : اصل، علت وجود، (با g بزرگ) کتاب پیدایش (که نخستین بخش انجیل عهد عتیق است)، کتاب تکوین، کتاب پیدایش تورات، پسوند بمعنی ایجاد کننده genesis _ پسوند (اسم ساز): اصل، زایش، خلقت

genesis

<hr> معنی : تکوینی، پیدایشی، مربوط بهتولید و وراثت، وابسته به پیدایش یا اصل هر چیز <hr> معانی دیگر : وابسته به ژن، موروثی، توارثی، زادی، زادگانی، ژنتیک، وابسته به اصل و نهاد هر چیز

معنی : تکوینی، پیدایشی، مربوط بهتولید و وراثت، وابسته به پیدایش یا اصل هر چیز معانی دیگر : وابسته به ژن، موروثی، توارثی، زادی، زادگانی، ژنتیک، وابسته به اصل و نهاد هر چیز

genetic

<hr> معنی : تکوینی، پیدایشی، مربوط بهتولید و وراثت، وابسته به پیدایش یا اصل هر چیز

معنی : تکوینی، پیدایشی، مربوط بهتولید و وراثت، وابسته به پیدایش یا اصل هر چیز

genetical

<hr> معنی : نسل شناس <hr> معانی دیگر : وراثت شناس، ویژه گر ژنتیک، زادشناس

معنی : نسل شناس معانی دیگر : وراثت شناس، ویژه گر ژنتیک، زادشناس

geneticist

<hr> معنی : نسل شناسی، علم پیدایش <hr> معانی دیگر : زادگان شناسی، علم ژنتیک، زادشناسی، وراثت شناسی، شاخه ای از علم زیست شناسی که در باره انتقال وراثت توارک واختلاف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارک بحک میکند

معنی : نسل شناسی، علم پیدایش معانی دیگر : زادگان شناسی، علم ژنتیک، زادشناسی، وراثت شناسی، شاخه ای از علم زیست شناسی که در باره انتقال وراثت توارک واختلاف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارک بحک میکند

genetics

<hr> معنی : صلیب سرخ <hr> معانی دیگر : نشان صلیب سرخ (که طبق عهدنامه ی ژنو بیمارستان ها و کارکنان و وسایل بهداشتی را از حمله ی نظامی مصون می کند)، cross red صلیب سر

معنی : صلیب سرخ معانی دیگر : نشان صلیب سرخ (که طبق عهدنامه ی ژنو بیمارستان ها و کارکنان و وسایل بهداشتی را از حمله ی نظامی مصون می کند)، cross red صلیب سر

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد