<hr> معنی : خوشرو، خون گرم، خیر، خوش مشرب، خوش دماغ <hr> معانی دیگر : تندرستی آفرین، سلامتی بخش، (آب و هوا) ملایم و سالم، (شخص) سر زنده و گرم، رفیق دوست، (در اصل) وابسته به نکاح و زاد و ولد، نکاحی، زایشی، وابسته به چانه، چانه ای، زنخی، خوش معاشرت، خوش دهن

معنی : خوشرو، خون گرم، خیر، خوش مشرب، خوش دماغ معانی دیگر : تندرستی آفرین، سلامتی بخش، (آب و هوا) ملایم و سالم، (شخص) سر زنده و گرم، رفیق دوست، (در اصل) وابسته به نکاح و زاد و ولد، نکاحی، زایشی، وابسته به چانه، چانه ای، زنخی، خوش معاشرت، خوش دهن

genial

<hr> معنی : خوش رویی، خونگرمی، خوش مشربی <hr> معانی دیگر : خوش معاشرتی

معنی : خوش رویی، خونگرمی، خوش مشربی معانی دیگر : خوش معاشرتی

geniality

<hr> معنی : خم شده، خمیده، دارای زانویی <hr> معانی دیگر : دارای مفصل زانو مانند، زانودار، زانویی، geniculated دارای زانویی

معنی : خم شده، خمیده، دارای زانویی معانی دیگر : دارای مفصل زانو مانند، زانودار، زانویی، geniculated دارای زانویی

geniculate

<hr> معنی : خم شده، دارای زانویی، خیمده <hr> معانی دیگر : geniculate دارای زانویی

معنی : خم شده، دارای زانویی، خیمده معانی دیگر : geniculate دارای زانویی

geniculated

<hr> رجوع شود به: jinni، jinn تولید کننده، تناسلی، مربوط به اندامهای تناسلی

رجوع شود به: jinni، jinn تولید کننده، تناسلی، مربوط به اندامهای تناسلی

genie

<hr> معنی : تناسلی، مربوط به اندامهای تناسلی، مربوط به الت تناسلی <hr> معانی دیگر : شرمگاهی، (روانکاوی - وابسته به مرحله ی سوم رشد روانی کودک که طی آن توجه طفل به آلت تناسلی خود زیاد می شود - در مقایسه با مراحل دهانی و مقعدی) زادآوری، (جمع) عضو تناسلی، اندام زادآوری، وابسته به جهاز تناسل

معنی : تناسلی، مربوط به اندامهای تناسلی، مربوط به الت تناسلی معانی دیگر : شرمگاهی، (روانکاوی - وابسته به مرحله ی سوم رشد روانی کودک که طی آن توجه طفل به آلت تناسلی خود زیاد می شود - در مقایسه با مراحل دهانی و مقعدی) زادآوری، (جمع) عضو تناسلی، اندام زادآوری، وابسته به جهاز تناسل

genital

<hr> آلت تناسلی، دستگاه تولیدمثل، ذکر، کس، کیر، شرمگاه، اندام(های) تناسلی، اندام(های) زادآوری

آلت تناسلی، دستگاه تولیدمثل، ذکر، کس، کیر، شرمگاه، اندام(های) تناسلی، اندام(های) زادآوری

genitals

<hr> معنی : حالت مضاف الیه، حالت اضافه، حالت مالکیت، ملکی مضاف الیهی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان)، حالت ملکی، حالت مضاف الیه (در انگلیسی اغلب بدین صورت بیان می شود: کتاب های حسن books hassans، فرزندان علی the children of alis)، حالت مضاف الیه (در انگلیسی اغلب بدین صورت بیان می شود: کتاب های حسن books hassan's

معنی : حالت مضاف الیه، حالت اضافه، حالت مالکیت، ملکی مضاف الیهی معانی دیگر : (دستور زبان)، حالت ملکی، حالت مضاف الیه (در انگلیسی اغلب بدین صورت بیان می شود: کتاب های حسن books hassans، فرزندان علی the children of alis)، حالت مضاف الیه (در انگلیسی اغلب بدین صورت بیان می شود: کتاب های حسن books hassan

genitive

<hr> معنی : جهآز تناسلی و ادراری، وابسته به دستگاه اداری تناسلی <hr> معانی دیگر : وابسته به اعضای تناسلی و دستگاه پیشاب، تناسلی - ادراری، زادآور - پیشابی، جهاز تناسلی وادراری، تناسلى وبولى، تناسلى بولى

معنی : جهآز تناسلی و ادراری، وابسته به دستگاه اداری تناسلی معانی دیگر : وابسته به اعضای تناسلی و دستگاه پیشاب، تناسلی - ادراری، زادآور - پیشابی، جهاز تناسلی وادراری، تناسلى وبولى، تناسلى بولى

genitourinary

<hr> معنی : تولد <hr> معانی دیگر : nativity تولد

معنی : تولد معانی دیگر : nativity تولد

geniture

<hr> معنی : استعداد، خوش طبعی، ژنی، دماغ، نابغه، نبوغ <hr> معانی دیگر : هوش سرشار، ذکاوت زیاد، هوشمندی، استعداد زیاد، بسیار باهوش، فرزاد، دارای استعداد سرشار، (در مورد ملت ها و مکان ها و ادوار) خصوصیات، تجلی، ذات، اصل و گوهر، کنه، (اغلب با g بزرگ) روح حافظ شخص یا مکان بخصوصی، هر یک از دو روح خوب و بد که به اعتقاد قدما سرنوشت انسان را تحت تاثیر قرار می دهند، کسی که بر دیگری تاثیری ژرف می گذارد، (عقاید رومیان قدیم) روح محافظ شخص که هنگام تولد او مامور می شود، روح، همزاد، جنی، جن و پری، نبوه، دماه

معنی : استعداد، خوش طبعی، ژنی، دماغ، نابغه، نبوغ معانی دیگر : هوش سرشار، ذکاوت زیاد، هوشمندی، استعداد زیاد، بسیار باهوش، فرزاد، دارای استعداد سرشار، (در مورد ملت ها و مکان ها و ادوار) خصوصیات، تجلی، ذات، اصل و گوهر، کنه، (اغلب با g بزرگ) روح حافظ شخص یا مکان بخصوصی، هر یک از دو روح خوب و بد که به اع

genius

<hr> معنی : قتل عام، کشتار دستهجمعی <hr> معانی دیگر : کشتار طبق برنامه برای براندازی ملت یا نژادی، نسل کشی، نژاد براندازی، پاکسازی نژادی

معنی : قتل عام، کشتار دستهجمعی معانی دیگر : کشتار طبق برنامه برای براندازی ملت یا نژادی، نسل کشی، نژاد براندازی، پاکسازی نژادی

genocide

<hr> معنی : نوع معرف و نماینده یک جنس <hr> معانی دیگر : ژنوتیپ (سرشت ارثی یک موجود)، زادمون، هم سرشتی، نوع موروثی، نوع معرف و نماینده یک جنس ازموجودات دارای صفات مشابه ارثی

معنی : نوع معرف و نماینده یک جنس معانی دیگر : ژنوتیپ (سرشت ارثی یک موجود)، زادمون، هم سرشتی، نوع موروثی، نوع معرف و نماینده یک جنس ازموجودات دارای صفات مشابه ارثی

genotype

<hr> معنی : جور، قسم، دسته، نوع، جنس، طرز <hr> معانی دیگر : گونه، شاخه، نقاشی ژانر، نقاشی واقع نما، طبقه، راسته، طریقه

معنی : جور، قسم، دسته، نوع، جنس، طرز معانی دیگر : گونه، شاخه، نقاشی ژانر، نقاشی واقع نما، طبقه، راسته، طریقه

genre

<hr> معنی : دسته، قبیله، خاندان، خانواده <hr> معانی دیگر : (روم باستان) قبیله، طایفه (که نژادشان به شخص فرضی واحدی می رسید)، تیره، در روم و یونان قدیم خانواده

معنی : دسته، قبیله، خاندان، خانواده معانی دیگر : (روم باستان) قبیله، طایفه (که نژادشان به شخص فرضی واحدی می رسید)، تیره، در روم و یونان قدیم خانواده

gens

<hr> معنی : آقا <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آقا، جنتلمن، جناب، (متون قدیمی) زیبا، طناز، man اقا

معنی : آقا معانی دیگر : (عامیانه) آقا، جنتلمن، جناب، (متون قدیمی) زیبا، طناز، man اقا

gent

<hr> معنی : تربیت شده، نجیب، اصیل، آقا منش <hr> معانی دیگر : بزرگوار، فهمیده و مودب، خوش لباس و رفتار، متظاهر به فهم و ادب، پرتعارف، اشراف ماب

معنی : تربیت شده، نجیب، اصیل، آقا منش معانی دیگر : بزرگوار، فهمیده و مودب، خوش لباس و رفتار، متظاهر به فهم و ادب، پرتعارف، اشراف ماب

genteel

<hr> معنی : کوشاد، جنتیانای زرد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل سپاس، جنتیانا (از تیره ی gentianaceae و راسته ی gentianales که گیاهان دولپه ای هستند)

معنی : کوشاد، جنتیانای زرد معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل سپاس، جنتیانا (از تیره ی gentianaceae و راسته ی gentianales که گیاهان دولپه ای هستند)

gentian

<hr> معنی : غیر یهودی، غیر کلیمی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) نشانگر کشور یا ملیت، شخص غیر یهودی، گوئیم، (در میان مسیحیان قدیم) کافر، بی دین، (در فرقه ی مورمون های آمریکا) غیر مورمون، وابسته به قبیله یا ملت بخصوصی، کسی که نه مسیحی و نه کلیمی باشد

معنی : غیر یهودی، غیر کلیمی معانی دیگر : (دستور زبان) نشانگر کشور یا ملیت، شخص غیر یهودی، گوئیم، (در میان مسیحیان قدیم) کافر، بی دین، (در فرقه ی مورمون های آمریکا) غیر مورمون، وابسته به قبیله یا ملت بخصوصی، کسی که نه مسیحی و نه کلیمی باشد

gentile

<hr> معنی : نجابت، نزاکت، ادب <hr> معانی دیگر : (قدیمی) نزاکت و ادب، آقا منشی، نرم رفتاری و تواضع

معنی : نجابت، نزاکت، ادب معانی دیگر : (قدیمی) نزاکت و ادب، آقا منشی، نرم رفتاری و تواضع

gentilesse

<hr> معنی : بزرگی، نجابت، اصالت، شرافت، آقا منشی <hr> معانی دیگر : نجابت خانوادگی، اشرافیت، تعلق به طبقات بالای اجتماع، بزرگ زادگی، آقازادگی، پاکزادگی، میرزا، هزار خانواده، طبقات ممتاز، بزرگ زادگان، اعیان، ادب و تواضع، فهمیدگی و ادب، آداب دانی، نزاکت، بزرگ منشی، رادی، رادمنشی، بزرگواری، خوش لباسی و خوش رفتاری، اقا منشی

معنی : بزرگی، نجابت، اصالت، شرافت، آقا منشی معانی دیگر : نجابت خانوادگی، اشرافیت، تعلق به طبقات بالای اجتماع، بزرگ زادگی، آقازادگی، پاکزادگی، میرزا، هزار خانواده، طبقات ممتاز، بزرگ زادگان، اعیان، ادب و تواضع، فهمیدگی و ادب، آداب دانی، نزاکت، بزرگ منشی، رادی، رادمنشی، بزرگواری، خوش لباسی و خوش رفتاری

gentility

<hr> معنی : مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین، ملایم کردن، رام کردن، ارام کردن <hr> معانی دیگر : وابسته به اعیان و اشراف، نجیب زاده، بزرگ زاده، از طبقه ممتاز، اشرافی، آقازاده، (قدیمی) اعیان، میرزا، بزرگ منش، ملایم رفتار، خوش رفتار، با گذشت، رام، بی آزار و اذیت، با ملاحظه، راد، رادمنش، پاکزاد، پاک گهر، آزاده، تدریجی، نوازش کردن، (با دست به سر کشیدن) آرام کردن یا التیام دادن، (چهارپا) رام و مطیع کردن یا شدن، با نزاکت و ادب، پرتواضع، فهمیده و مودب، (نادر) ملایم کردن، خوشایند کردن، (مهجور) به مقام جنتلمنی ارتقا دادن، اعیان کردن، در زمره ی اشراف درآوردن

معنی : مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین، ملایم کردن، رام کردن، ارام کردن معانی دیگر : وابسته به اعیان و اشراف، نجیب زاده، بزرگ زاده، از طبقه ممتاز، اشرافی، آقازاده، (قدیمی) اعیان، میرزا، بزرگ منش، ملایم رفتار، خوش رفتار، با گذشت، رام، بی آزار و اذیت، با ملاحظه، راد

gentle

<hr> معنی : جنس زن، جنس لطیف <hr> معانی دیگر : جنس لطیف، جنس زن

معنی : جنس زن، جنس لطیف معانی دیگر : جنس لطیف، جنس زن

gentle sex

<hr> معنی : نجباء، مردمان شریف <hr> معانی دیگر : اعیان و اشراف، از ما بهتران، نجیب زادگان (gentlefolks هم نوشته می شود)، gentlefolks مردمان شریف، نجباء <hr> gentlefolk(s) مردمان نجیب، خانواده هاى نجیب

معنی : نجباء، مردمان شریف معانی دیگر : اعیان و اشراف، از ما بهتران، نجیب زادگان (gentlefolks هم نوشته می شود)، gentlefolks مردمان شریف، نجباء gentlefolk(s) مردمان نجیب، خانواده هاى نجیب

gentlefolk

<hr> معنی : خواص، خاصان، خاصگان

معنی : خواص، خاصان، خاصگان

gentlefolks

<hr> معنی : آقا، شخص محترم، ادم با تربیت <hr> معانی دیگر : (در اصل) اشراف زاده، نجیب زاده، کسی که آنقدر ثروت دارد که نیاز به کار کردن ندارد، آدم مودب و شرافتمند، مرد شریف و ضعیف دوست، جوانمرد، راد، رادمرد، پاک زاد، پاک گهر، لوطی، (در صدا زدن و نامه نگاری) آقا، اقا، اصیل

معنی : آقا، شخص محترم، ادم با تربیت معانی دیگر : (در اصل) اشراف زاده، نجیب زاده، کسی که آنقدر ثروت دارد که نیاز به کار کردن ندارد، آدم مودب و شرافتمند، مرد شریف و ضعیف دوست، جوانمرد، راد، رادمرد، پاک زاد، پاک گهر، لوطی، (در صدا زدن و نامه نگاری) آقا، اقا، اصیل

gentleman

<hr> معنی : اقامنشانه، شایسته مرد نجیب، مثل مردم شریف <hr> معانی دیگر : شایسته مرد نجیب، اقامنشانه، مثل مردم شریف

معنی : اقامنشانه، شایسته مرد نجیب، مثل مردم شریف معانی دیگر : شایسته مرد نجیب، اقامنشانه، مثل مردم شریف

gentlemanlike

<hr> معنی : آقا منش، نجیبانه، از روی بزرگ منشی <hr> معانی دیگر : آقا منشانه، در خور جنتلمن، نجیب و مودب، جوانمردانه، شرافتمندانه، راد مردانه، راد منشانه

معنی : آقا منش، نجیبانه، از روی بزرگ منشی معانی دیگر : آقا منشانه، در خور جنتلمن، نجیب و مودب، جوانمردانه، شرافتمندانه، راد مردانه، راد منشانه

gentlemanly

gentlemen

<hr> معنی : ملایمت <hr> معانی دیگر : مهربانی، ارامی، لطافت

معنی : ملایمت معانی دیگر : مهربانی، ارامی، لطافت

gentleness

<hr> معنی : خانم، بانو، زن نجیب، زن باتربیت <hr> معانی دیگر : (در اصل) خانم اشراف زاده، خانم اعیان زاده، از خانواده ی شریف و برجسته، خانم مودب و ملاحظه کار، مبادی آداب

معنی : خانم، بانو، زن نجیب، زن باتربیت معانی دیگر : (در اصل) خانم اشراف زاده، خانم اعیان زاده، از خانواده ی شریف و برجسته، خانم مودب و ملاحظه کار، مبادی آداب

gentlewoman

<hr> معنی : ملایم، با ملایمت، بتدریج، به ارامی <hr> معانی دیگر : با نرمی، آرام آرام، آهسته، با ملاحظه، بارامی

معنی : ملایم، با ملایمت، بتدریج، به ارامی معانی دیگر : با نرمی، آرام آرام، آهسته، با ملاحظه، بارامی

gently

gently born

<hr> معنی : نجابت، تربیت، اصالت <hr> معانی دیگر : تربیت، نجابت، اصالت

معنی : نجابت، تربیت، اصالت معانی دیگر : تربیت، نجابت، اصالت

gentrice

<hr> معنی : تربیت، اصالت، مردمان محترم و با تربیت <hr> معانی دیگر : طبقه ی بالای اجتماع، نجیب زادگان، اشراف، (انگلیس - طبقه ی زمینداران کلان که مقامشان از اشراف پایین تر بود) ارباب زاده، طبقه ی ویژه ای از مردم، (مهجور) امتیاز اشرافی، مقام والا، ادب

معنی : تربیت، اصالت، مردمان محترم و با تربیت معانی دیگر : طبقه ی بالای اجتماع، نجیب زادگان، اشراف، (انگلیس - طبقه ی زمینداران کلان که مقامشان از اشراف پایین تر بود) ارباب زاده، طبقه ی ویژه ای از مردم، (مهجور) امتیاز اشرافی، مقام والا، ادب

gentry

<hr> معنی : سجود کردن، زانو خم کردن، رکوع کردن <hr> معانی دیگر : (هنگام دعا یا ادای احترام) زانو خم کردن

معنی : سجود کردن، زانو خم کردن، رکوع کردن معانی دیگر : (هنگام دعا یا ادای احترام) زانو خم کردن

genuflect

<hr> معنی : سجود، خم کردن زانو <hr> معانی دیگر : genuflexion سجود

معنی : سجود، خم کردن زانو معانی دیگر : genuflexion سجود

genuflection

<hr> معنی : خم کردن زانو <hr> معانی دیگر : genuflection سجود

معنی : خم کردن زانو معانی دیگر : genuflection سجود

genuflexion

<hr> معنی : اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی <hr> معانی دیگر : اصیل، پاک نژاد، واقعی (در مقابل جعلی یا قلابی)، راست، بی غل و غش، دارای سندیت، معتبر، موثق، بی ریا، رک و بی ریا، امین و صریح

معنی : اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی معانی دیگر : اصیل، پاک نژاد، واقعی (در مقابل جعلی یا قلابی)، راست، بی غل و غش، دارای سندیت، معتبر، موثق، بی ریا، رک و بی ریا، امین و صریح

genuine

<hr> معنی : جور، قسم، دسته، طبقه، نوع، جنس، سرده <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جنس، سرده (که در موجودات بخشی از تیره است و به چند گونه تقسیم می گردد)

معنی : جور، قسم، دسته، طبقه، نوع، جنس، سرده معانی دیگر : (زیست شناسی) جنس، سرده (که در موجودات بخشی از تیره است و به چند گونه تقسیم می گردد)

genus

<hr> معنی : زمینی، دارای مرکزی در زمین <hr> معانی دیگر : (نجوم قدیم - اعتقاد به اینکه کره ی زمین مرکز منظومه ی شمسی و کائنات است) زمین مداری، زمین مرکزی، معتقد باینکه خداوندزمین رامرکز عالم وجودقرارداده

معنی : زمینی، دارای مرکزی در زمین معانی دیگر : (نجوم قدیم - اعتقاد به اینکه کره ی زمین مرکز منظومه ی شمسی و کائنات است) زمین مداری، زمین مرکزی، معتقد باینکه خداوندزمین رامرکز عالم وجودقرارداده

geocentric

<hr> معنی : شیمی خاک، زمین شیمی <hr> معانی دیگر : (بخشی از دانش شیمی که سطح کره را از نظر شیمیایی بررسی می کند) شیمی زمین شناسی، ژئوشیمی، شیمی زمین، علمی که درباره ترکیب و تغییرات شیمیایی پوسته زمین بحک میکند

معنی : شیمی خاک، زمین شیمی معانی دیگر : (بخشی از دانش شیمی که سطح کره را از نظر شیمیایی بررسی می کند) شیمی زمین شناسی، ژئوشیمی، شیمی زمین، علمی که درباره ترکیب و تغییرات شیمیایی پوسته زمین بحک میکند

geochemistry

<hr> معنی : مساح، متخصص علممساحی <hr> معانی دیگر : متخصص علم مساحی

معنی : مساح، متخصص علممساحی معانی دیگر : متخصص علم مساحی

geodesist

<hr> معنی : علم مساحی، مساحی، زمین سنجی <hr> معانی دیگر : ژئودسی (شاخه ای از ریاضیات که هدفش اندازه گیری و تعیین شکل زمین یا بخشی از سطح آن است)، نقشه برداری

معنی : علم مساحی، مساحی، زمین سنجی معانی دیگر : ژئودسی (شاخه ای از ریاضیات که هدفش اندازه گیری و تعیین شکل زمین یا بخشی از سطح آن است)، نقشه برداری

geodesy

<hr> معنی : خط اقصر، مربوط بهمساحی <hr> معانی دیگر : وابسته به علم کره سنجی، geodesic کوتاه ترین خط ترسیم شده بین دو نقطه درروی سطح

معنی : خط اقصر، مربوط بهمساحی معانی دیگر : وابسته به علم کره سنجی، geodesic کوتاه ترین خط ترسیم شده بین دو نقطه درروی سطح

geodetic

<hr> معنی : جغرافی دان <hr> معانی دیگر : گیتاشناس

معنی : جغرافی دان معانی دیگر : گیتاشناس

geographer

<hr> جغرافیایی، وابسته به جغرافی، گیتاشناختی (geographic هم می گویند)

جغرافیایی، وابسته به جغرافی، گیتاشناختی (geographic هم می گویند)

geographical

<hr> معنی : شرح، جغرافیا، جغرافی، علم جغرافیا <hr> معانی دیگر : کتاب جغرافی، علم زمین نگاری، گیتاشناسی

معنی : شرح، جغرافیا، جغرافی، علم جغرافیا معانی دیگر : کتاب جغرافی، علم زمین نگاری، گیتاشناسی

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد