<hr> معنی : پوزه، بینی، دهانک، سر لوله اب <hr> معانی دیگر : (سر لوله یا شیلنگ به ویژه اگر بشود آن را تنظیم کرد) سرلوله، سر شیلنگ، افشانک، سر فواره، دهانه، ناوک، شیپوره، (تایر دوچرخه و غیره) سرفنتیل

معنی : پوزه، بینی، دهانک، سر لوله اب معانی دیگر : (سر لوله یا شیلنگ به ویژه اگر بشود آن را تنظیم کرد) سرلوله، سر شیلنگ، افشانک، سر فواره، دهانه، ناوک، شیپوره، (تایر دوچرخه و غیره) سرفنتیل

nozzle

<hr> معنی : در مرحله چند، در مرتبه بیشمار <hr> معانی دیگر : (ریاضی) n ام، عددn، به مقدار n، به میزان n ام

معنی : در مرحله چند، در مرتبه بیشمار معانی دیگر : (ریاضی) n ام، عددn، به مقدار n، به میزان n ام

<hr> معنی : نکات دقیق وظریف، اختلاف مختصر، فرق جزئی <hr> معانی دیگر : فحوا، تفاوت ظریف، سایه ی کم رنگ، سایه رنگ، سایه چم، معنی یا آهنگ فرعی و ظریف، سایه روشنک، ریزه کاری

معنی : نکات دقیق وظریف، اختلاف مختصر، فرق جزئی معانی دیگر : فحوا، تفاوت ظریف، سایه ی کم رنگ، سایه رنگ، سایه چم، معنی یا آهنگ فرعی و ظریف، سایه روشنک، ریزه کاری

nuance

<hr> معنی : قلنبه، تکه، بر امدگی <hr> معانی دیگر : قلمبه شدگی، برآمدگی، کلوخه، تکه ی کوچک، خرده، ریزه

معنی : قلنبه، تکه، بر امدگی معانی دیگر : قلمبه شدگی، برآمدگی، کلوخه، تکه ی کوچک، خرده، ریزه

<hr> معنی : میوه ناقص <hr> معانی دیگر : هر چیز کوچک و ناقص، خرده ریزه، ذرت معیوب، ذرت بد رشد کرده، میوه نارس

معنی : میوه ناقص معانی دیگر : هر چیز کوچک و ناقص، خرده ریزه، ذرت معیوب، ذرت بد رشد کرده، میوه نارس

nubbin

<hr> معنی : تکه، قنبلی، برامدگی یا گره کوچک <hr> معانی دیگر : قلمبه شدگی کوچک، گرزچه، لخته، گرهچه

معنی : تکه، قنبلی، برامدگی یا گره کوچک معانی دیگر : قلمبه شدگی کوچک، گرزچه، لخته، گرهچه

nubble

<hr> معنی : قابل ازدواج و همسری <hr> معانی دیگر : (دختر) تنه ی شوهر، شوهردادنی، در سن ازدواج، دم بخت

معنی : قابل ازدواج و همسری معانی دیگر : (دختر) تنه ی شوهر، شوهردادنی، در سن ازدواج، دم بخت

nubile

<hr> معنی : بلوغ، تنه شوهر بودن <hr> معانی دیگر : بلوه

معنی : بلوغ، تنه شوهر بودن معانی دیگر : بلوه

nubility

<hr> معنی : قفایی، وابسته به پشت گردن <hr> معانی دیگر : قفایی، وابسته به پشت گردن

معنی : قفایی، وابسته به پشت گردن معانی دیگر : قفایی، وابسته به پشت گردن

nuchal

<hr> معنی : اتمی، هستهای، مغزی <hr> معانی دیگر : وابسته به هسته ی اتم، هسته مانند، هسته ساز

معنی : اتمی، هستهای، مغزی معانی دیگر : وابسته به هسته ی اتم، هسته مانند، هسته ساز

nuclear

<hr> معنی : بمب هستهای <hr> معانی دیگر : بمب اتمی

معنی : بمب هستهای معانی دیگر : بمب اتمی

nuclear bomb

<hr> نیروی اتمی، کارمایه ی هسته ای

نیروی اتمی، کارمایه ی هسته ای

nuclear energy

<hr> کافش هسته ای، شکافت اتمی

کافش هسته ای، شکافت اتمی

nuclear fission

<hr> همجوشی هسته ای، همجوشی اتمی

همجوشی هسته ای، همجوشی اتمی

nuclear fusion

<hr> فیزیک هسته ای، فیزیک اتمی

فیزیک هسته ای، فیزیک اتمی

nuclear physics

<hr> واکنشگر هسته ای، راکتور اتمی

واکنشگر هسته ای، راکتور اتمی

nuclear reactor

<hr> معنی : هسته دار، دارای هسته، بشکل هسته شدن، تشکیل هسته دادن، جمع شدن <hr> معانی دیگر : جمع کردن یا شدن، توده کردن یا شدن، هسته ساختن، تبدیل به هسته کردن یا شدن، هسته سان کردن یا شدن

معنی : هسته دار، دارای هسته، بشکل هسته شدن، تشکیل هسته دادن، جمع شدن معانی دیگر : جمع کردن یا شدن، توده کردن یا شدن، هسته ساختن، تبدیل به هسته کردن یا شدن، هسته سان کردن یا شدن

nucleate

<hr> معنی : هستک گرد میان هسته سلول <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) هستک (nucleole هم می گویند)

معنی : هستک گرد میان هسته سلول معانی دیگر : (زیست شناسی) هستک (nucleole هم می گویند)

nucleolus

<hr> معنی : هسته، لب، اساس، مغز <hr> معانی دیگر : مرکز اصلی، هسته مرکزی، درونه، (شیمی) حلقه (ring می گویند)، (کالبد شناسی - دسته ای عصب در مغز یا نخاغ شوکی) پی کلاف، پی دسته، (نجوم - بخش درخشان و مرکزی سر ستاره ی دنباله دار) شهاب سنگ سر، (زیست شناسی) هسته ی یاخته، (گیاه شناسی) هسته ی دانه (به ویژه دانه های نشاسته ای مانند گندم و جو)، (شیمی - فیزیک) هسته ی اتم

معنی : هسته، لب، اساس، مغز معانی دیگر : مرکز اصلی، هسته مرکزی، درونه، (شیمی) حلقه (ring می گویند)، (کالبد شناسی - دسته ای عصب در مغز یا نخاغ شوکی) پی کلاف، پی دسته، (نجوم - بخش درخشان و مرکزی سر ستاره ی دنباله دار) شهاب سنگ سر، (زیست شناسی) هسته ی یاخته، (گیاه شناسی) هسته ی دانه (به ویژه دانه های نش

nucleus

<hr> معنی : برهنه، عریان، لخت <hr> معانی دیگر : (به ویژه انسان) لخت، بی لباس، پتی، عور، لاج، نقاشی یا تندیس آدم برهنه، (زمین و غیره) بی پوشش، بی گیاه، برهوت، لوت، آدم لخت، آدم برهنه، مدل بی جامه، (حقوق - به ویژه در مورد قراردادها) بدون وجه التزام تخلف، عقد غیر معوض، پوچ، بی اثر

معنی : برهنه، عریان، لخت معانی دیگر : (به ویژه انسان) لخت، بی لباس، پتی، عور، لاج، نقاشی یا تندیس آدم برهنه، (زمین و غیره) بی پوشش، بی گیاه، برهوت، لوت، آدم لخت، آدم برهنه، مدل بی جامه، (حقوق - به ویژه در مورد قراردادها) بدون وجه التزام تخلف، عقد غیر معوض، پوچ، بی اثر

nude

<hr> معنی : سقلمه، اشاره کردن، با ارنج زدن <hr> معانی دیگر : (برای هشدار دادن و غیره) با آرنج زدن (به)، سقلمه زدن، (با ملایمت) تشویق کردن، ترغیب کردن، خواهان کردن، ایزانیدن، گرایاندن، با آرنج زنی، خواهان سازی، تشویق

معنی : سقلمه، اشاره کردن، با ارنج زدن معانی دیگر : (برای هشدار دادن و غیره) با آرنج زدن (به)، سقلمه زدن، (با ملایمت) تشویق کردن، ترغیب کردن، خواهان کردن، ایزانیدن، گرایاندن، با آرنج زنی، خواهان سازی، تشویق

nudge

<hr> برهنگی، لختی، بی لباسی، عریانی، عریان بودن

برهنگی، لختی، بی لباسی، عریانی، عریان بودن

nudity

<hr> معنی : عذاب دهنده <hr> معانی دیگر : (خودمانی) آدم کند ذهن و خسته کننده، سرخر

معنی : عذاب دهنده معانی دیگر : (خودمانی) آدم کند ذهن و خسته کننده، سرخر

nudnik

<hr> معنی : پوچ، بی اثر، ناچیز، منفی <hr> معانی دیگر : بی ارزش

معنی : پوچ، بی اثر، ناچیز، منفی معانی دیگر : بی ارزش

nugatory

<hr> معنی : قطعه، تکه فلز <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد طلا) قلنبه، تکه، خفچه، هرچیز پر ارزش

معنی : قطعه، تکه فلز معانی دیگر : (به ویژه در مورد طلا) قلنبه، تکه، خفچه، هرچیز پر ارزش

nugget

<hr> معنی : اذیت، ازار، ناگواری، سر خر، مایه رنجش، مایه تصدیع خاطر <hr> معانی دیگر : دردسر، مایه ی گرفتاری، گرفتاری، مزاحمت، (حقوق) آزار، بلا، ایجاد مزاحمت (مثلا سد معبر)، مردم آزاری

معنی : اذیت، ازار، ناگواری، سر خر، مایه رنجش، مایه تصدیع خاطر معانی دیگر : دردسر، مایه ی گرفتاری، گرفتاری، مزاحمت، (حقوق) آزار، بلا، ایجاد مزاحمت (مثلا سد معبر)، مردم آزاری

nuisance

<hr> با سلاح اتمی حمله کردن (به)، با جنگ افزار هسته ای نابود کردن، (امریکا - خودمانی)، زیردریایی اتمی، جنگ افزار اتمی، نیروگاه اتمی، کنشگر اتمی

با سلاح اتمی حمله کردن (به)، با جنگ افزار هسته ای نابود کردن، (امریکا - خودمانی)، زیردریایی اتمی، جنگ افزار اتمی، نیروگاه اتمی، کنشگر اتمی

nuke

<hr> معنی : صفر، تهی، بی ارزش، باطل، بلااثر، پوچ <hr> معانی دیگر : (ریاضی) صفر، خالی، نول، هیچتا، (از نظر حقوقی) باطل، بی اعتبار، بی اثر، کان لم یکن (بیشتر به این صورت: بی اعتبار و تهی null and void)، نهست، بی اهمیت، بی نتیجه، ملغی

معنی : صفر، تهی، بی ارزش، باطل، بلااثر، پوچ معانی دیگر : (ریاضی) صفر، خالی، نول، هیچتا، (از نظر حقوقی) باطل، بی اعتبار، بی اثر، کان لم یکن (بیشتر به این صورت: بی اعتبار و تهی null and void)، نهست، بی اهمیت، بی نتیجه، ملغی

null

<hr> حق، بی اثر، باطل و بی اثر

حق، بی اثر، باطل و بی اثر

null and void

<hr> معنی : ابطال، لغو سازی، لغو شدگی <hr> معانی دیگر : بی ارزش سازی، الغا، بی اثرسازی، ناچیز سازی

معنی : ابطال، لغو سازی، لغو شدگی معانی دیگر : بی ارزش سازی، الغا، بی اثرسازی، ناچیز سازی

nullification

<hr> معنی : باطل کننده <hr> معانی دیگر : باطل کننده

معنی : باطل کننده معانی دیگر : باطل کننده

nullifier

<hr> معنی : بر انداختن، لغو کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، بی اثر کردن، بهم زدن <hr> معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، بی ارزش کردن، ملغی کردن، کان لم یکن کردن، بلا اعتبار کردن، نهست کردن

معنی : بر انداختن، لغو کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، بی اثر کردن، بهم زدن معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، بی ارزش کردن، ملغی کردن، کان لم یکن کردن، بلا اعتبار کردن، نهست کردن

nullify

<hr> معنی : عدم، پوچی، صفر، بطلان، بی اعتباری، نیستی <hr> معانی دیگر : ابطال، الغا، لغو شدگی، بی ارزش شدگی

معنی : عدم، پوچی، صفر، بطلان، بی اعتباری، نیستی معانی دیگر : ابطال، الغا، لغو شدگی، بی ارزش شدگی

nullity

<hr> معنی : بی حس، کرخت، بیحس یا کرخت کردن <hr> معانی دیگر : کرخ، لمس، لس، قبض روح، بهت زده، هاج و واج، کرخ کردن، بی حس کردن

معنی : بی حس، کرخت، بیحس یا کرخت کردن معانی دیگر : کرخ، لمس، لس، قبض روح، بهت زده، هاج و واج، کرخ کردن، بی حس کردن

numb

<hr> معنی : عده، رقم، عدد، نمره، شماره، شماره یا عدد، نمره دادن به، بالغ شدن بر، شمردن <hr> معانی دیگر : تعداد، (جمع) حساب، جمع و تفریق و ضرب و تقسیم، شمارگان، مجموع، تعداد کلی، مقدار کل، (با فعل جمع) گروه، دسته، (معمولا جمع) جمعیت کثیر، شمار بسیار، شمار فزونی، نفرات، (جمع) آمار، برآورد (ارزش کار و غیره)، امتیازات، چندتا، چند عدد، تعدادی، (مجله و روزنامه و غیره) شماره، چاپ، (برنامه ی هنری و غیره) قلم، بخش برنامه، چیز، شخص، شی، (دستور زبان) شمار، برشمردن، شماره گذاری کردن، نمره زدن، به حساب آوردن، به حساب آمدن، محسوب کردن یا شدن، محدود کردن، معدود کردن یا شدن، (از نظر تعداد) رسیدن به، بالغ شدن به، (مهجور) وزن شعر، شعر، نظم

معنی : عده، رقم، عدد، نمره، شماره، شماره یا عدد، نمره دادن به، بالغ شدن بر، شمردن معانی دیگر : تعداد، (جمع) حساب، جمع و تفریق و ضرب و تقسیم، شمارگان، مجموع، تعداد کلی، مقدار کل، (با فعل جمع) گروه، دسته، (معمولا جمع) جمعیت کثیر، شمار بسیار، شمار فزونی، نفرات، (جمع) آمار، برآورد (ارزش کار و غیره)، امت

number

<hr> (عامیانه - کامپیوتر یا ماشین یا شخص) حساب گر، تندشمار

(عامیانه - کامپیوتر یا ماشین یا شخص) حساب گر، تندشمار

number cruncher

<hr> بی شمار، بی حدوحصر، بسیار زیاد، نشمردنی، شمارناپذیر

بی شمار، بی حدوحصر، بسیار زیاد، نشمردنی، شمارناپذیر

numberless

<hr> معنی : بیحس کننده <hr> معانی دیگر : کر

معنی : بیحس کننده معانی دیگر : کر

numbing

<hr> معنی : بیشعور <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: numskull، numskull : بیشعور

معنی : بیشعور معانی دیگر : رجوع شود به: numskull، numskull : بیشعور

numbskull

<hr> معنی : خدا، روح، الوهیت، وجود الهی <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) روح، فرشته ی راهنما، خدایی

معنی : خدا، روح، الوهیت، وجود الهی معانی دیگر : (اسطوره ی روم) روح، فرشته ی راهنما، خدایی

numen

<hr> معنی : قابل شمارش، معدود <hr> معانی دیگر : شمردنی، شمار پذیر، قابل محاسبه

معنی : قابل شمارش، معدود معانی دیگر : شمردنی، شمار پذیر، قابل محاسبه

numerable

<hr> معنی : نمره، شماره، رقم، عدد، هندسی، عددی، رقومی، شمارهای <hr> معانی دیگر : پیکر، شمارگان، شمارگانی، شماری، وابسته به اعداد

معنی : نمره، شماره، رقم، عدد، هندسی، عددی، رقومی، شمارهای معانی دیگر : پیکر، شمارگان، شمارگانی، شماری، وابسته به اعداد

numeral

<hr> معنی : حساب کردن، بشمار اوردن، خواندن یا شمردن، قادر شمردن <hr> معانی دیگر : برشمردن، برخواندن، (انگلیس) دارای سواد در حساب ابتدایی، قادر به انجام حساب، حسابدان

معنی : حساب کردن، بشمار اوردن، خواندن یا شمردن، قادر شمردن معانی دیگر : برشمردن، برخواندن، (انگلیس) دارای سواد در حساب ابتدایی، قادر به انجام حساب، حسابدان

numerate

numerated

<hr> معنی : شمارش، احتساب <hr> معانی دیگر : برشمارش، محاسبه، عدد خوانی، خواندن اعداد

معنی : شمارش، احتساب معانی دیگر : برشمارش، محاسبه، عدد خوانی، خواندن اعداد

numeration

<hr> معنی : شمارنده، صورت کسر، برخه شمار، شمارشگر <hr> معانی دیگر : (شخص یا ماشین) شماره گذار، شماره نویس، شماره انداز

معنی : شمارنده، صورت کسر، برخه شمار، شمارشگر معانی دیگر : (شخص یا ماشین) شماره گذار، شماره نویس، شماره انداز

numerator

<hr> معنی : عددی، نمرهای <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: numerical

معنی : عددی، نمرهای معانی دیگر : رجوع شود به: numerical

numeric

<hr> معنی : عددی، شمارهای، شمارشی <hr> معانی دیگر : شمارگانی، رقمی

معنی : عددی، شمارهای، شمارشی معانی دیگر : شمارگانی، رقمی

واژه های حرف "n" - مترادف و متضاد