<hr> معنی : چیز تسویه شده، کثافت و اشغال بیرون انداخته <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع)، آنچه که با ساییدن و شستشو جدا شود: آشغال، کثافت، مواد زاید، فضولات

معنی : چیز تسویه شده، کثافت و اشغال بیرون انداخته معانی دیگر : (معمولا جمع)، آنچه که با ساییدن و شستشو جدا شود: آشغال، کثافت، مواد زاید، فضولات

offscouring

offscum

<hr> معنی : فرزند، چین، افست، چاپ افست، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، انحراف، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن <hr> معانی دیگر : هر چیزی که از چیز دیگر منشعب شده باشد: کوه فرعی، کوهپایه، کوهچه، دنباله، ادامه، پیامد، شعبه، دست آورد، پارسنگ کردن، متوازن کردن، هم سنگ کردن، هم وزن کردن، موازنه کردن، شاخه، جوانه، پیاز فرعی، بچه پیاز، بچه سیب زمینی، شاخه ی نورس، پا جوش، رجوع شود به: offshoot، (نادر) رجوع شود به: out set، (معماری) تاقچه، برآمدگی دیوار، لبه ی پیش آمده ی دیوار، (گیاه شناسی - شاخه ای که ریشه دوانده و گیاه تازه ای می شود) زاد شاخه، (مکانیک) خمیدگی میله و لوله و غیره، خمش، (لوله کشی) دوخم، (پیچ گوشتی) سرکج، یک وری، (ابزار و آچار) کج تیغه، خمیده، لنگ، (چاپ) افست، (نقشه برداری) انحراف عمودی خط، مبدا، خمیدگی

معنی : فرزند، چین، افست، چاپ افست، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، انحراف، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن معانی دیگر : هر چیزی که از چیز دیگر منشعب شده باشد: کوه فرعی، کوهپایه، کوهچه، دنباله، ادامه، پیامد، شعبه، دست آورد، پارسنگ کردن، متوازن کردن، هم س

offset

<hr> معنی : شعبه، ترکه، انشعاب، فرع، جوانه، شاخه نورسته <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که از چیز دیگری منشعب شود) شاخه، نو ریشه، پاجوش، نو رس، رستاک، نو چه، مشتق

معنی : شعبه، ترکه، انشعاب، فرع، جوانه، شاخه نورسته معانی دیگر : (هر چیزی که از چیز دیگری منشعب شود) شاخه، نو ریشه، پاجوش، نو رس، رستاک، نو چه، مشتق

offshoot

<hr> معنی : از جانب ساحل، قسمت ساحلی دریا، دور از ساحل <hr> معانی دیگر : به سوی دریا، دریا سوی، در دریا، (امریکا) ماورای بحار، برون مرز(ی)، فرا دریا(یی)، دور از کرانه

معنی : از جانب ساحل، قسمت ساحلی دریا، دور از ساحل معانی دیگر : به سوی دریا، دریا سوی، در دریا، (امریکا) ماورای بحار، برون مرز(ی)، فرا دریا(یی)، دور از کرانه

offshore

<hr> معنی : خارج از خط <hr> معانی دیگر : (فوتبال و غیره) آف ساید، خارج از جای تعیین شده، دربازی فوتبال و غیره خارج از خط

معنی : خارج از خط معانی دیگر : (فوتبال و غیره) آف ساید، خارج از جای تعیین شده، دربازی فوتبال و غیره خارج از خط

offside

<hr> معنی : زاد، فرزند، زاده، سلاله <hr> معانی دیگر : بچه، اولاد، (حیوان) توله، جوجه، کره، زاد و رود، تخم و ترکه، نسل، اعقاب، نوادگان، پس آیندگان، پیامد، نتیجه، دستاورد، زادو ولد، مبدا، منشا

معنی : زاد، فرزند، زاده، سلاله معانی دیگر : بچه، اولاد، (حیوان) توله، جوجه، کره، زاد و رود، تخم و ترکه، نسل، اعقاب، نوادگان، پس آیندگان، پیامد، نتیجه، دستاورد، زادو ولد، مبدا، منشا

offspring

offsprings

<hr> معنی : در زندگی خصوصی، خارج از صحنه نمایش <hr> معانی دیگر : از برون صحنه، در خارج از صحنه، برون صحنه ای، (تئاتر و غیره) پشت صحنه، بیرون صحنه، بخش ناپیدای صحنه

معنی : در زندگی خصوصی، خارج از صحنه نمایش معانی دیگر : از برون صحنه، در خارج از صحنه، برون صحنه ای، (تئاتر و غیره) پشت صحنه، بیرون صحنه، بخش ناپیدای صحنه

offstage

<hr> معنی : بارها، کثیر الوقوع <hr> معانی دیگر : (شاعرانه) رجوع شود به: often، بسیار ر&nbsp; دهنده، غالبا

معنی : بارها، کثیر الوقوع معانی دیگر : (شاعرانه) رجوع شود به: often، بسیار ر دهنده، غالبا

<hr> معنی : خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات <hr> معانی دیگر : به کرات، به دفعات، چندین بار، اغلب اوقات، اکثرا، بیشتر وقت ها، (قدیمی) رجوع شود به: frequent

معنی : خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات معانی دیگر : به کرات، به دفعات، چندین بار، اغلب اوقات، اکثرا، بیشتر وقت ها، (قدیمی) رجوع شود به: frequent

often

<hr> معنی : غالب اوقات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: often، بارها، خیلی اوقات، بسی، کرارا، اغلب، بسیار

معنی : غالب اوقات معانی دیگر : رجوع شود به: often، بارها، خیلی اوقات، بسی، کرارا، اغلب، بسیار

oftentimes

<hr> معنی : غالب اوقات <hr> معانی دیگر : often : غالب اوقات

معنی : غالب اوقات معانی دیگر : often : غالب اوقات

ofttimes

ogival

<hr> معنی : چشم چرانی، چشم چرانی کردن، چشم چرانی کردن، با چشم غمزه کردن، نگاه عاشقانه کردن <hr> معانی دیگر : نگاه هیز کردن، هرزه نگاه، کرشمه، عشوه

معنی : چشم چرانی، چشم چرانی کردن، چشم چرانی کردن، با چشم غمزه کردن، نگاه عاشقانه کردن معانی دیگر : نگاه هیز کردن، هرزه نگاه، کرشمه، عشوه

ogle

<hr> معنی : غول، ادمخوار، غول پیکر، ادم موحش <hr> معانی دیگر : (در افسانه و داستان های جن و پری) عفریت، آدمخوار، دیو

معنی : غول، ادمخوار، غول پیکر، ادم موحش معانی دیگر : (در افسانه و داستان های جن و پری) عفریت، آدمخوار، دیو

ogre

<hr> معنی : غول اسا <hr> معانی دیگر : غول اسا

معنی : غول اسا معانی دیگر : غول اسا

ogreish

<hr> معنی : اهم، واحد مقاومت برق در سلسله <hr> معانی دیگر : (واحد مقاومت الکتریکی) اهم، برق واحد مقاومت برق در سلسله

معنی : اهم، واحد مقاومت برق در سلسله معانی دیگر : (واحد مقاومت الکتریکی) اهم، برق واحد مقاومت برق در سلسله

<hr> معنی : مقاومت هادی برق <hr> معانی دیگر : مقاومت هادی برق

معنی : مقاومت هادی برق معانی دیگر : مقاومت هادی برق

ohmage

<hr> معنی : اهمی <hr> معانی دیگر : اهمی

معنی : اهمی معانی دیگر : اهمی

ohmic

<hr> معنی : اهم سنج <hr> معانی دیگر : (برق) اهم سنج

معنی : اهم سنج معانی دیگر : (برق) اهم سنج

ohmmeter

<hr> معنی : مرهم، روغن، چربی، نفت، مواد نفتی، رنگ روغنی، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن <hr> معانی دیگر : روغن (گیاهی یا حیوانی یا کانی)، نفت (petroleum هم می گویند)، هر ماده ی روغن مانند، روغن زدن یا مالیدن، روغنی، روغن مانند، چرب گونه، وابسته به نفت، نفتی، رجوع شود به: oil color، (عامیانه) چاپلوسی، چرب زبانی

معنی : مرهم، روغن، چربی، نفت، مواد نفتی، رنگ روغنی، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن معانی دیگر : روغن (گیاهی یا حیوانی یا کانی)، نفت (petroleum هم می گویند)، هر ماده ی روغن مانند، روغن زدن یا مالیدن، روغنی، روغن مانند، چرب گونه، وابسته به نفت، نفتی، رجوع شود به: oil color

<hr> معنی : رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی <hr> معانی دیگر : رنگ و روغن (oil paint هم می گویند)

معنی : رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی معانی دیگر : رنگ و روغن (oil paint هم می گویند)

oil color

<hr> معنی : رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی <hr> معانی دیگر : رنگ روغنی

معنی : رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی معانی دیگر : رنگ روغنی

oil colour

<hr> معنی : رنگ روغنی <hr> معانی دیگر : رنگ روغنی

معنی : رنگ روغنی معانی دیگر : رنگ روغنی

oil paint

<hr> معنی : پارچه مشمع <hr> معانی دیگر : پارچه ی مشمع، پارچه ی شمعی، پارچه ی مشماعی، پارچه برزنت، مشمع، پارچه مشمعی

معنی : پارچه مشمع معانی دیگر : پارچه ی مشمع، پارچه ی شمعی، پارچه ی مشماعی، پارچه برزنت، مشمع، پارچه مشمعی

oilcloth

oiling

oils

<hr> معنی : بذرها و دانههای روغنی <hr> معانی دیگر : بذرها و دانه های روغنی

معنی : بذرها و دانههای روغنی معانی دیگر : بذرها و دانه های روغنی

oilseed

<hr> معنی : پارچه برزنت، پارچه مشمع، کت بارانی <hr> معانی دیگر : پارچه ی موم اندود، پارچه ی شمعی، پارچه ی پاد آب

معنی : پارچه برزنت، پارچه مشمع، کت بارانی معانی دیگر : پارچه ی موم اندود، پارچه ی شمعی، پارچه ی پاد آب

oilskin

<hr> معنی : سنگ چاقو تیز کنی <hr> معانی دیگر : سنگ چاقو تیز کن (که به آن روغن زده اند)

معنی : سنگ چاقو تیز کنی معانی دیگر : سنگ چاقو تیز کن (که به آن روغن زده اند)

oilstone

<hr> معنی : چرب، روغنی، دهنی <hr> معانی دیگر : روغن مانند، لیز، لغزان، سرنده، پر چربی، چرب ناک، پیه اکند، پوشیده از روغن

معنی : چرب، روغنی، دهنی معانی دیگر : روغن مانند، لیز، لغزان، سرنده، پر چربی، چرب ناک، پیه اکند، پوشیده از روغن

oily

<hr> معنی : مرهم، روغن، پماد <hr> معانی دیگر : بریزه

معنی : مرهم، روغن، پماد معانی دیگر : بریزه

ointment

<hr> معنی : خوب، بسیار خوب <hr> معانی دیگر : مخفف: ایالت اکلاهوما، okay صحیح است، تصویب کردن، موافقت کردن، اجازه

معنی : خوب، بسیار خوب معانی دیگر : مخفف: ایالت اکلاهوما، okay صحیح است، تصویب کردن، موافقت کردن، اجازه

<hr> معنی : جانور پستانداری شبیه زرافه، کاپی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) اوکاپی (حیوان زرافه مانندی به نام okapia johnstoni از تیره ی giraffidae که بومی افریقا است)

معنی : جانور پستانداری شبیه زرافه، کاپی معانی دیگر : (جانور شناسی) اوکاپی (حیوان زرافه مانندی به نام okapia johnstoni از تیره ی giraffidae که بومی افریقا است)

okapi

<hr> معنی : تصویب، اجازه، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن <hr> معانی دیگر : ok صحیح است، موافقت کردن

معنی : تصویب، اجازه، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن معانی دیگر : ok صحیح است، موافقت کردن

okay

<hr> معنی : تصویب، اجازه، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن

معنی : تصویب، اجازه، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن

okey

<hr> معنی : بامیه، بامیا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بامیه (abelmoschus esculentus از خانواده ی mallow)، میوه ی این گیاه

معنی : بامیه، بامیا معانی دیگر : (گیاه شناسی) بامیه (abelmoschus esculentus از خانواده ی mallow)، میوه ی این گیاه

okra

<hr> معنی : مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه <hr> معانی دیگر : سالمند، کلانسال، دنیا دیده، عاقل، باخرد، ارشد، بزرگتر، دارای سن بخصوص، - ساله، (معمولا o بزرگ - زبان) کهن، پیشین، اسبق، قبلی، با تجربه، سابقه دار، کار کشته، کار آزموده، مجرب، قراضه، زوار در رفته، لکنته، فرتوت، از کار افتاده، زپرتی، باستان، (عامیانه) عزیز، گرامی، دیرین، از مدت ها پیش، (زمین شناسی - کوه و رودخانه و غیره) فرسوده، فرو ریخته، پیر-، (عامیانه) برای تاکید پیش از صفت های خوش تداعی به کار می رود

معنی : مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه معانی دیگر : سالمند، کلانسال، دنیا دیده، عاقل، باخرد، ارشد، بزرگتر، دارای سن بخصوص، - ساله، (معمولا o بزرگ - زبان) کهن، پیشین، اسبق، قبلی، با تجربه، سابقه دار، کار 

<hr> معنی : پیری <hr> معانی دیگر : کهنسالی، سالمندی، سالخوردگی، دوران پیری

معنی : پیری معانی دیگر : کهنسالی، سالمندی، سالخوردگی، دوران پیری

old age

<hr> وطن اصلی مهاجرین امریکایی یعنی اروپا

وطن اصلی مهاجرین امریکایی یعنی اروپا

old country

old glory

<hr> گارد امپراطوری (که ناپلئون در سال 1804 به وجود آورد)، محافظه کار سیاسی، صنوف صاحب اعتبار قدیم

گارد امپراطوری (که ناپلئون در سال 1804 به وجود آورد)، محافظه کار سیاسی، صنوف صاحب اعتبار قدیم

old guard

<hr> (آدم) کار کشته، کهنه کار، ماهر، پر تجربه، ادم با سابقه و مجرب

(آدم) کار کشته، کهنه کار، ماهر، پر تجربه، ادم با سابقه و مجرب

old hand

<hr> معنی : سیفلیس، سیفیلیس

old joe

<hr> (خودمانی) مادر، والده، همسر، زوجه، والده my old lady made me take a bath everyday مادرم مرا وادار میکرد هر روز حمام بگیرم همسر، زوجه معشوقه

(خودمانی) مادر، والده، همسر، زوجه، والده my old lady made me take a bath everyday مادرم مرا وادار میکرد هر روز حمام بگیرم همسر، زوجه معشوقه

old lady

<hr> معنی : دمامه، دختر خانه مانده، اخمو و غرولندو <hr> معانی دیگر : (دختر یا زن) خانه مانده، پیر دختر، ترشیده

معنی : دمامه، دختر خانه مانده، اخمو و غرولندو معانی دیگر : (دختر یا زن) خانه مانده، پیر دختر، ترشیده

old maid

<hr> معنی : پیر مرد <hr> معانی دیگر : (خودمانی) پدر، ابوی، (با: the - معمولا o و m بزرگ) رئیس، سرور، مدیر، سرپرست، ناخدا، ارباب، کار فرما، شوهر، کار فرما the great old man of persian archeology پیش کسوت عالیقدر باستان شناسی ایران شوهر معشوق، همخواب، فرمانده کل علوم نظامى : مقام فرماندهى

معنی : پیر مرد معانی دیگر : (خودمانی) پدر، ابوی، (با: the - معمولا o و m بزرگ) رئیس، سرور، مدیر، سرپرست، ناخدا، ارباب، کار فرما، شوهر، کار فرما the great old man of persian archeology پیش کسوت عالیقدر باستان شناسی ایران شوهر معشوق، همخواب، فرمانده کل علوم نظامى : مقام فرماندهى

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد