<hr> مکتب کهن، گروه محافظه کار، گروه سنت گرا

مکتب کهن، گروه محافظه کار، گروه سنت گرا

old school

<hr> (انگلیس) کراوات ویژه ی دانش آموزان هر مدرسه

(انگلیس) کراوات ویژه ی دانش آموزان هر مدرسه

old school tie

old wives' tale

old women

<hr> معنی : دنیای قدیم <hr> معانی دیگر : بر قدیم، جهان کهن (اروپا و آسیا و افریقا- به امریکا می گویند: جهان نو new world)، دنیای قدیم یعنی اروپا و اسیا

معنی : دنیای قدیم معانی دیگر : بر قدیم، جهان کهن (اروپا و آسیا و افریقا- به امریکا می گویند: جهان نو new world)، دنیای قدیم یعنی اروپا و اسیا

old world

old-fashioned

old-timer

<hr> معنی : پیشین، قدیمی، کهنه، کهن، زمان پیش <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) کهن، باستانی، عتیق، وابسته به ایام گذشته، سابق

معنی : پیشین، قدیمی، کهنه، کهن، زمان پیش معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) کهن، باستانی، عتیق، وابسته به ایام گذشته، سابق

olden

<hr> معنی : پیر مانند، نسبتا پیر <hr> معانی دیگر : نسبتا پیر یا کهنه، پیر وار

معنی : پیر مانند، نسبتا پیر معانی دیگر : نسبتا پیر یا کهنه، پیر وار

oldish

<hr> معنی : پیر، پیر مرد <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پیر، سالخورده، سالمند، ادم کار کشته که چهار سال در نیروی دریایی کار کرده باشد

معنی : پیر، پیر مرد معانی دیگر : (عامیانه) پیر، سالخورده، سالمند، ادم کار کشته که چهار سال در نیروی دریایی کار کرده باشد

oldster

<hr> معنی : روغنی، شبیه روغن، دارای خواص روغن <hr> معانی دیگر : چربی زا، پر چربی، روغن پوش

معنی : روغنی، شبیه روغن، دارای خواص روغن معانی دیگر : چربی زا، پر چربی، روغن پوش

oleaginous

<hr> معنی : خرزهره، وردالحمار، سمالحمار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) خرزهره (nerium oleander از خانواده ی dogbane)، گیش، جور

معنی : خرزهره، وردالحمار، سمالحمار معانی دیگر : (گیاه شناسی) خرزهره (nerium oleander از خانواده ی dogbane)، گیش، جور

oleander

<hr> معنی : زیتون بری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زیتون روسی، ایده، پستک، پستانک، سنجد، قبیده بادام (جنس elaeagnus از تیره ی elaeagnaceae و راسته ی proteales که گیاهان دو لپه ای و زینتی هستند)

معنی : زیتون بری معانی دیگر : (گیاه شناسی) زیتون روسی، ایده، پستک، پستانک، سنجد، قبیده بادام (جنس elaeagnus از تیره ی elaeagnaceae و راسته ی proteales که گیاهان دو لپه ای و زینتی هستند)

oleaster

<hr> معنی : روغنی، وابسته بروغن <hr> معانی دیگر : به دست آمده از یا وابسته به روغن، روغن گونه

معنی : روغنی، وابسته بروغن معانی دیگر : به دست آمده از یا وابسته به روغن، روغن گونه

oleic

<hr> معنی : سبزی فروشی، سبزیکاری، فرااوردن و نگاهداری سبزیجات <hr> معانی دیگر : فراوردن و نگاهداری سبزیجات

معنی : سبزی فروشی، سبزیکاری، فرااوردن و نگاهداری سبزیجات معانی دیگر : فراوردن و نگاهداری سبزیجات

olericulture

<hr> معنی : بویایی، استشمام <hr> معانی دیگر : حس بویایی، حس شامه

معنی : بویایی، استشمام معانی دیگر : حس بویایی، حس شامه

olfaction

<hr> معنی : حس بویایی، حس شامه، وابسته بحس بویایی <hr> معانی دیگر : وابسته به بویایی یا شامه، بویشی

معنی : حس بویایی، حس شامه، وابسته بحس بویایی معانی دیگر : وابسته به بویایی یا شامه، بویشی

olfactory

<hr> معنی : عضو بویایی، اندام بویایی <hr> معانی دیگر : تش

معنی : عضو بویایی، اندام بویایی معانی دیگر : تش

olfactory organ

<hr> معنی : حکومت معدودی از ثروتمندان <hr> معانی دیگر : جرگه سالاری (حکومت معدودی اشخاص با نفوذ که با هم گاو بندی دارند)، کشور تحت حکومت جرگه سالاران، حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان

معنی : حکومت معدودی از ثروتمندان معانی دیگر : جرگه سالاری (حکومت معدودی اشخاص با نفوذ که با هم گاو بندی دارند)، کشور تحت حکومت جرگه سالاران، حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان

oligarchy

<hr> معنی : مخلوط، شلوغ، درهم و برهم، چیز درهم ریخته <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی - تاس کباب پر ادویه) اولیو، شلوه

معنی : مخلوط، شلوغ، درهم و برهم، چیز درهم ریخته معانی دیگر : (خوراک پزی - تاس کباب پر ادویه) اولیو، شلوه

olio

<hr> معنی : سبز زیتونی، زیتونی، سبز مایل بزرد <hr> معانی دیگر : زیتون مانند، زیتون سان

معنی : سبز زیتونی، زیتونی، سبز مایل بزرد معانی دیگر : زیتون مانند، زیتون سان

olivaceous

<hr> معنی : زیتون، رنگ زیتونی، روغنی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت زیتون (olea europaea)، چوب زیتون، شاخه ی درخت زیتون، حلقه ی زیتون (برای آذین بندی - شاخه ی زیتون نشان صلح است)، (رنگ) سبز زیتونی، سبز مایل به زرد، (رنگ و پوست بدن) سبزه، زیتونی، وابسته به زیتون، اسم خاص مونث

معنی : زیتون، رنگ زیتونی، روغنی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت زیتون (olea europaea)، چوب زیتون، شاخه ی درخت زیتون، حلقه ی زیتون (برای آذین بندی - شاخه ی زیتون نشان صلح است)، (رنگ) سبز زیتونی، سبز مایل به زرد، (رنگ و پوست بدن) سبزه، زیتونی، وابسته به زیتون، اسم خاص مونث

olive

<hr> پیشنهاد صلح، پیشنهاد آشتی، شاخه ی زیتون (نماد صلح و آشتی)، شا&nbsp; زیتون، اولاد

پیشنهاد صلح، پیشنهاد آشتی، شاخه ی زیتون (نماد صلح و آشتی)، شا زیتون، اولاد

olive branch

<hr> معنی : روغن زیتون <hr> معانی دیگر : روغن زیتون

معنی : روغن زیتون معانی دیگر : روغن زیتون

olive oil

<hr> معنی : اسم خاص مذکر <hr> معانی دیگر : درخت زیتون، چکش کوچک، پتک می&nbsp; سازی

معنی : اسم خاص مذکر معانی دیگر : درخت زیتون، چکش کوچک، پتک می سازی

oliver

<hr> معنی : مسابقات المپیک، جشن ها و مسابقات قدیم یونان <hr> معانی دیگر : (یونان باستان - گاه شماری) دوره ی چهار ساله (فاصله ی زمانی میان دو المپیاد)، اسمانی، بهشتی

معنی : مسابقات المپیک، جشن ها و مسابقات قدیم یونان معانی دیگر : (یونان باستان - گاه شماری) دوره ی چهار ساله (فاصله ی زمانی میان دو المپیاد)، اسمانی، بهشتی

olympiad

<hr> معنی : آسمانی، بهشتی، وابسته بکوه المپ، وابسته بخدایان کوه المپ <hr> معانی دیگر : همانند خدایان کوه الیمپوس، خجسته، شگرف، پرجلال و جبروت، کیانی، ملکوتی، شکوهمند، (اسطوره ی یونان) هر یک از دوازده خدای عمده ای که در کوه الیمپوس زندگی می کردند، شرکت کننده در مسابقات المپیک، ناوردگر المپیک، وابسته به کوه الیمپوس، وابسته به مسابقات المپیک، اسمانی، وابسته بمسابقات المپیک

معنی : آسمانی، بهشتی، وابسته بکوه المپ، وابسته بخدایان کوه المپ معانی دیگر : همانند خدایان کوه الیمپوس، خجسته، شگرف، پرجلال و جبروت، کیانی، ملکوتی، شکوهمند، (اسطوره ی یونان) هر یک از دوازده خدای عمده ای که در کوه الیمپوس زندگی می کردند، شرکت کننده در مسابقات المپیک، ناوردگر المپیک، وابسته به کوه الی

olympian

<hr> معنی : مربوط به مسابقات المپیک <hr> معانی دیگر : مسابقه ی (همداوی) المپیک

معنی : مربوط به مسابقات المپیک معانی دیگر : مسابقه ی (همداوی) المپیک

olympic

<hr> معنی : مسابقات المپیک <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) ناوردهای (مسابقات) ورزشی و موسیقی و شعر که هر چهار سال یک بار در دشت المپیا برگزار می شد، مسابقه های قهرمانی که یونانیهای باستان هرچهارسال یک باربرپامی کنند

معنی : مسابقات المپیک معانی دیگر : (یونان باستان) ناوردهای (مسابقات) ورزشی و موسیقی و شعر که هر چهار سال یک بار در دشت المپیا برگزار می شد، مسابقه های قهرمانی که یونانیهای باستان هرچهارسال یک باربرپامی کنند

olympic games

<hr> معنی : آسمان، کوه المپ در مقدونیه <hr> معانی دیگر : کوه الیمپوس (در شمال یونان - 2988 متر)، اسمان، بهشت

معنی : آسمان، کوه المپ در مقدونیه معانی دیگر : کوه الیمپوس (در شمال یونان - 2988 متر)، اسمان، بهشت

olympus

<hr> معنی : نهایت، امگا، اخرین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : آخرین، پایانی، واپسین، (آخرین حرف الفبای یونانی) امگا

معنی : نهایت، امگا، اخرین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : آخرین، پایانی، واپسین، (آخرین حرف الفبای یونانی) امگا

omega

<hr> معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی <hr> معانی دیگر : omelette املت، کوکوی گوجه فرنگی <hr> omelet(te) خاگینه، کوکو

معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی معانی دیگر : omelette املت، کوکوی گوجه فرنگی omelet(te) خاگینه، کوکو

omelet

<hr> معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی <hr> معانی دیگر : omelet املت

معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی معانی دیگر : omelet املت

omelette

<hr> معنی : نشانه، پیش گویی، فال، علامت، ایت، بفال نیک گرفتن <hr> معانی دیگر : شگون، یمن، تفال، طالع، از وقوع چیزی خبر دادن، دلالت کردن بر، نوید

معنی : نشانه، پیش گویی، فال، علامت، ایت، بفال نیک گرفتن معانی دیگر : شگون، یمن، تفال، طالع، از وقوع چیزی خبر دادن، دلالت کردن بر، نوید

omen

<hr> معنی : شوم، بدشگون، نامیمون، بدیمن <hr> معانی دیگر : مرغوا، ناهمایون، ناخجسته، نکبت بار، بلا انگیز، تهدید آمیز، بد خبر

معنی : شوم، بدشگون، نامیمون، بدیمن معانی دیگر : مرغوا، ناهمایون، ناخجسته، نکبت بار، بلا انگیز، تهدید آمیز، بد خبر

ominous

<hr> معنی : سهو، حذف، فروگذاری، غفلت، از قلم افتادگی <hr> معانی دیگر : فرو گذاشت، قصور، کوتاهی، اهمال، پرویش، زدش، سترش، از قلم افتادگی یا انداختگی، هر چیز حذف شده یا از قلم افتاده، حذف شدگی

معنی : سهو، حذف، فروگذاری، غفلت، از قلم افتادگی معانی دیگر : فرو گذاشت، قصور، کوتاهی، اهمال، پرویش، زدش، سترش، از قلم افتادگی یا انداختگی، هر چیز حذف شده یا از قلم افتاده، حذف شدگی

omission

<hr> معنی : حذفی <hr> معانی دیگر : قاصر، فرو گذار، کوتاهی کننده، غفلت کار

معنی : حذفی معانی دیگر : قاصر، فرو گذار، کوتاهی کننده، غفلت کار

omissive

<hr> معنی : انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فروگذار کردن <hr> معانی دیگر : ذکر نکردن، زدن، قلم زدن، انجام ندادن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن

معنی : انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فروگذار کردن معانی دیگر : ذکر نکردن، زدن، قلم زدن، انجام ندادن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن

omit

omitted

<hr> معنی : اتوبوس <hr> معانی دیگر : (رستوران) مستخدم، جنگ آثار یک نویسنده یا آثار مربوط به موضوع بخصوص، کلیات، چند کاره، چند هدفی، چند کاربردی، چندگانه، توده مردم، عامه <hr> omnibus (book) کتابی که چندین حکایت و داستان نمایشی درآن چاپ کرده وبهای اندکی می فروشند

معنی : اتوبوس معانی دیگر : (رستوران) مستخدم، جنگ آثار یک نویسنده یا آثار مربوط به موضوع بخصوص، کلیات، چند کاره، چند هدفی، چند کاربردی، چندگانه، توده مردم، عامه omnibus (book) کتابی که چندین حکایت و داستان نمایشی درآن چاپ کرده وبهای اندکی می فروشند

omnibus

<hr> معنی : رنگارنگ، همه جور، جور بجور <hr> معانی دیگر : گوناگون، متنوع، جور واجور

معنی : رنگارنگ، همه جور، جور بجور معانی دیگر : گوناگون، متنوع، جور واجور

omnifarious

<hr> معنی : خالق <hr> معانی دیگر : خالق همه چیز، همه آفرین (omnificent هم می گویند)، همه چیز آفرین، خالق کل

معنی : خالق معانی دیگر : خالق همه چیز، همه آفرین (omnificent هم می گویند)، همه چیز آفرین، خالق کل

omnific

<hr> معنی : قادر مطلق، قدرت مطلق، قدرت تام، همه توانا <hr> معانی دیگر : همه کار توانی، همه توانی

معنی : قادر مطلق، قدرت مطلق، قدرت تام، همه توانا معانی دیگر : همه کار توانی، همه توانی

omnipotence

<hr> معنی : قادر مطلق، قادر متعال <hr> معانی دیگر : همه توان، همه کار توان، قدرقدرت، (o بزرگ - با the) خداوند، ایزد متعال

معنی : قادر مطلق، قادر متعال معانی دیگر : همه توان، همه کار توان، قدرقدرت، (o بزرگ - با the) خداوند، ایزد متعال

omnipotent

<hr> معنی : حضور در همه جا در ان واحد <hr> معانی دیگر : حضور در همه جا در ان واحد درمورد خدا

معنی : حضور در همه جا در ان واحد معانی دیگر : حضور در همه جا در ان واحد درمورد خدا

omnipresence

<hr> معنی : حاضر در همه جا <hr> معانی دیگر : حاضر در همه جا در آن واحد، حاضر مطلق

معنی : حاضر در همه جا معانی دیگر : حاضر در همه جا در آن واحد، حاضر مطلق

omnipresent

<hr> معنی : علم لایتناهی <hr> معانی دیگر : همه چیز دانی، همه دانی، علم مطلق، علم کل، دانش بی پایان، علم لاینتاهی

معنی : علم لایتناهی معانی دیگر : همه چیز دانی، همه دانی، علم مطلق، علم کل، دانش بی پایان، علم لاینتاهی

omniscience

<hr> معنی : علام، واقف بهمه چیز <hr> معانی دیگر : همه چیز دان، همه دان، عالم مطلق

معنی : علام، واقف بهمه چیز معانی دیگر : همه چیز دان، همه دان، عالم مطلق

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد