مترادف و متضاد

<hr> معنی : اضافه کار، بیش از وقت معین، بطور اضافه <hr> معانی دیگر : فزون کار، اضافه کاری، فزون کاری، وابسته به اضافه کار یا اضافه وقت، (مسابقات ورزشی) وقت اضافی (که در صورت مساوی بودن طرفین داده می شود تا برنده معلوم شود)، اضافه وقت

معنی : اضافه کار، بیش از وقت معین، بطور اضافه معانی دیگر : فزون کار، اضافه کاری، فزون کاری، وابسته به اضافه کار یا اضافه وقت، (مسابقات ورزشی) وقت اضافی (که در صورت مساوی بودن طرفین داده می شود تا برنده معلوم شود)، اضافه وقت

overtime

<hr> معنی : مفهوم فرعی، صدای فرعی <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) اثر یا مفهوم ثانوی، فراچم، فحوا، لحن، هاله ی معنایی، (پژواک شناسی - موسیقی) نت هم ساز، هارمونیک، فراز نواخت (در برابر: فرو نواخت undertone)، قوی، شدیدالحن

معنی : مفهوم فرعی، صدای فرعی معانی دیگر : (معمولا جمع) اثر یا مفهوم ثانوی، فراچم، فحوا، لحن، هاله ی معنایی، (پژواک شناسی - موسیقی) نت هم ساز، هارمونیک، فراز نواخت (در برابر: فرو نواخت undertone)، قوی، شدیدالحن

overtone

<hr> معنی : فائق امدن بر، برتری جستن بر، بلندتر بودن <hr> معانی دیگر : بلندتر بودن از، فرازیدن، سر برافراشتن، برتی جستن بر

معنی : فائق امدن بر، برتری جستن بر، بلندتر بودن معانی دیگر : بلندتر بودن از، فرازیدن، سر برافراشتن، برتی جستن بر

overtop

<hr> معنی : کشف، افشاء، پیش در امد، اغاز عمل <hr> معانی دیگر : پیشنهاد اولیه، پیشقدم شدن، (موسیقی) پیش درآمد، اورتور، (کلیسای پرسبیتاری) پیشنهاد مجمع عمومی به مجلس مشایخی، سورا، شکاف، افشا، مطرح کردن، باپیش در امداغاز کردن

معنی : کشف، افشاء، پیش در امد، اغاز عمل معانی دیگر : پیشنهاد اولیه، پیشقدم شدن، (موسیقی) پیش درآمد، اورتور، (کلیسای پرسبیتاری) پیشنهاد مجمع عمومی به مجلس مشایخی، سورا، شکاف، افشا، مطرح کردن، باپیش در امداغاز کردن

overture

<hr> معنی : واژگونی، مضمحل کردن، واژگون کردن، چپه کردن یا شدن، بر انداختن <hr> معانی دیگر : وارونه کردن یا شدن، فرو افکندن، به هم زدن، نابود کردن، از بین بردن، سرنگونی، براندازی

معنی : واژگونی، مضمحل کردن، واژگون کردن، چپه کردن یا شدن، بر انداختن معانی دیگر : وارونه کردن یا شدن، فرو افکندن، به هم زدن، نابود کردن، از بین بردن، سرنگونی، براندازی

overturn

<hr> معنی : استعمال مفرط <hr> معانی دیگر : مصرف یا کاربرد بیش از حد

معنی : استعمال مفرط معانی دیگر : مصرف یا کاربرد بیش از حد

overuse

<hr> نظر اجمالی، نظر کلی، مرور، مرور an overview of the country's economic situation مروری بر وضع اقتصادی کشور

نظر اجمالی، نظر کلی، مرور، مرور an overview of the country's economic situation مروری بر وضع اقتصادی کشور

overview

overwarm

<hr> معنی : بسیار خسته، زیاده خسته کردن، واماندن <hr> معانی دیگر : بیش از حد خسته کردن، خسته شدن

معنی : بسیار خسته، زیاده خسته کردن، واماندن معانی دیگر : بیش از حد خسته کردن، خسته شدن

overweary

<hr> معنی : خود رای، مغرور، خود سر، بسیار مغرور <hr> معانی دیگر : غره

معنی : خود رای، مغرور، خود سر، بسیار مغرور معانی دیگر : غره

overweening

<hr> معنی : گرانبار کردن، سنگین تر بودن از، ظلمکردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: outweigh

معنی : گرانبار کردن، سنگین تر بودن از، ظلمکردن معانی دیگر : رجوع شود به: outweigh

overweigh

<hr> معنی : چاقی، وزن زیادی، سنگینی زیاد، چاق، سنگینی کردن <hr> معانی دیگر : دارای وزن بیشتر از حد معین، وزن اضافی، اضافه وزن، فزون وزن، چاق (لاغر)، دارای وزن اضافی (کم)

معنی : چاقی، وزن زیادی، سنگینی زیاد، چاق، سنگینی کردن معانی دیگر : دارای وزن بیشتر از حد معین، وزن اضافی، اضافه وزن، فزون وزن، چاق (لاغر)، دارای وزن اضافی (کم)

overweight

<hr> معنی : دست پاچه کردن، منکوب کردن، درهم شکستن، پایمال کردن، سراسر پوشاندن، مستغرق دراندیشه شدن <hr> معانی دیگر : غرقه کردن، فرا گرفتن، مستغرق کردن، از توان انداختن، از پا در آوردن، در هم کوبیدن، سراسیمه کردن، گیج کردن، (شدیدا) تحت تاثیر قرار دادن، غوط ه ور ساختن، مضمحل کردن

معنی : دست پاچه کردن، منکوب کردن، درهم شکستن، پایمال کردن، سراسر پوشاندن، مستغرق دراندیشه شدن معانی دیگر : غرقه کردن، فرا گرفتن، مستغرق کردن، از توان انداختن، از پا در آوردن، در هم کوبیدن، سراسیمه کردن، گیج کردن، (شدیدا) تحت تاثیر قرار دادن، غوط ه ور ساختن، مضمحل کردن

overwhelm

<hr> معنی : منکوب کننده <hr> معانی دیگر : فشار آور، مقاومت ناپذیر، سخت، زیاد از سر دررونده

معنی : منکوب کننده معانی دیگر : فشار آور، مقاومت ناپذیر، سخت، زیاد از سر دررونده

overwhelming

<hr> معنی : عصبی، کاربرده، تهیه شده از روی مهارت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) خسته، کوفته، وامانده، هیجان زده، دارای رو کاری آذین شده، پر کار

معنی : عصبی، کاربرده، تهیه شده از روی مهارت معانی دیگر : (قدیمی) خسته، کوفته، وامانده، هیجان زده، دارای رو کاری آذین شده، پر کار

overwrought

<hr> معنی : لوله فالوپ، لوله رحمی، مجرای عبورتخم، تخمراهه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) تخمراه

معنی : لوله فالوپ، لوله رحمی، مجرای عبورتخم، تخمراهه معانی دیگر : (زیست شناسی) تخمراه

oviduct

<hr> معنی : تخم گذار <hr> معانی دیگر : تخم آور

معنی : تخم گذار معانی دیگر : تخم آور

oviparous

<hr> معنی : تخم گذاشتن، تخم ریختن <hr> معانی دیگر : تخم کردن، تخم ریختن درحشرات

معنی : تخم گذاشتن، تخم ریختن معانی دیگر : تخم کردن، تخم ریختن درحشرات

oviposit

<hr> معنی : تخم ریز <hr> معانی دیگر : (برخی حشرات و ماهیان) تخم گذار

معنی : تخم ریز معانی دیگر : (برخی حشرات و ماهیان) تخم گذار

ovipositor

<hr> معنی : تخم مرغی شکل، جسم تخم مرغی <hr> معانی دیگر : خاگدیس، بیضی (ovate و ovoidal هم می گویند)، ovoidal جسم تخم مرغی

معنی : تخم مرغی شکل، جسم تخم مرغی معانی دیگر : خاگدیس، بیضی (ovate و ovoidal هم می گویند)، ovoidal جسم تخم مرغی

ovoid

<hr> معنی : تخمی، وابسته به تخمک <hr> معانی دیگر : تخمکی، تخمک سان

معنی : تخمی، وابسته به تخمک معانی دیگر : تخمکی، تخمک سان

ovular

<hr> معنی : تخمک، تخمچه، اوول <hr> معانی دیگر : ماده زامه، تخمزا

معنی : تخمک، تخمچه، اوول معانی دیگر : ماده زامه، تخمزا

ovule

<hr> معنی : تخمک، یاخته ماده، سلول نطفه ماده <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) تخمک

معنی : تخمک، یاخته ماده، سلول نطفه ماده معانی دیگر : (زیست شناسی) تخمک

ovum

<hr> معنی : دارا بودن، بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن <hr> معانی دیگر : وام دار بودن، قرض داشتن، بدهی داشتن، (به کسی یا چیزی) دین داشتن، زیر بار منت بودن، سپاسمند بودن، (قدیمی) داشتن، مالک بودن

معنی : دارا بودن، بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن معانی دیگر : وام دار بودن، قرض داشتن، بدهی داشتن، (به کسی یا چیزی) دین داشتن، زیر بار منت بودن، سپاسمند بودن، (قدیمی) داشتن، مالک بودن

<hr> بدهکار، نپرداخته، تسویه نشده، مانده، 50 pounds is still owing، هنوز 50 پوند مانده است، پرداخت نشده، به خاطر، به دلیل، در نتیجه ی

بدهکار، نپرداخته، تسویه نشده، مانده، 50 pounds is still owing، هنوز 50 پوند مانده است، پرداخت نشده، به خاطر، به دلیل، در نتیجه ی

owing

<hr> معنی : سبب، زیرا، بعلت <hr> معانی دیگر : به واسطه ی، به خاطر، به دلیل

معنی : سبب، زیرا، بعلت معانی دیگر : به واسطه ی، به خاطر، به دلیل

owing to

<hr> معنی : جغد، بوف <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) بوف، شباویز، پیواز (راسته ی strigiformes)

معنی : جغد، بوف معانی دیگر : (جانور شناسی) بوف، شباویز، پیواز (راسته ی strigiformes)

<hr> معنی : جوجه جغد، بوفچه <hr> معانی دیگر : بچه جغد، جوجه بوف

معنی : جوجه جغد، بوفچه معانی دیگر : بچه جغد، جوجه بوف

owlet

<hr> معنی : جغدی، جغد مانند <hr> معانی دیگر : بوف سان

معنی : جغدی، جغد مانند معانی دیگر : بوف سان

owlish

<hr> معنی : خود، خاص، تنی، شخصی، خویشتن، مال خودم، خودی، اقرار کردن، مال خود داشتن، دارا بودن، داشتن <hr> معانی دیگر : خودم، خودت، خودش، خودمان، خودتان، خودشان، مال خودم (خودت، (نادر) خویشاوند نسبی (در برابر: خویشاوند سببی)، همخون، مالک بودن، صاحب (چیزی) بودن، اذعان کردن، تصدیق کردن، پذیرفتن، قبول کردن، راست یافت کردن یا شدن، (با:to ) اعتراف کردن، خستو شدن، مال خود دانستن، تن در دادن

معنی : خود، خاص، تنی، شخصی، خویشتن، مال خودم، خودی، اقرار کردن، مال خود داشتن، دارا بودن، داشتن معانی دیگر : خودم، خودت، خودش، خودمان، خودتان، خودشان، مال خودم (خودت، (نادر) خویشاوند نسبی (در برابر: خویشاوند سببی)، همخون، مالک بودن، صاحب (چیزی) بودن، اذعان کردن، تصدیق کردن، پذیرفتن، قبول کردن، راست 

<hr> معنی : خواجه، مالک، دارنده <hr> معانی دیگر : مالک، دارنده

معنی : خواجه، مالک، دارنده معانی دیگر : مالک، دارنده

owner

<hr> معنی : مالکیت، دارندگی <hr> معانی دیگر : دارا بودن، کدیوری

معنی : مالکیت، دارندگی معانی دیگر : دارا بودن، کدیوری

ownership

<hr> معنی : گاو نر <hr> معانی دیگر : پیشوند:، رجوع شود به: [oxy-]، مخفف: اکسفورد

معنی : گاو نر معانی دیگر : پیشوند:، رجوع شود به: [oxy-]، مخفف: اکسفورد

<hr> معنی : ترشک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: wood sorrel

معنی : ترشک معانی دیگر : رجوع شود به: wood sorrel

oxalis

<hr> معنی : چشم گاوی، چشم بزرگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) داودی گاو چشم (نام کلی چندین گونه گیاه خانواده ی composite مثلا heliopsis helianthoides - بومی شرق امریکای شمالی)، گل داودی و مینا ومانندآنها، گاو چشم، چشم گاوی، چشم بزرگ

معنی : چشم گاوی، چشم بزرگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) داودی گاو چشم (نام کلی چندین گونه گیاه خانواده ی composite مثلا heliopsis helianthoides - بومی شرق امریکای شمالی)، گل داودی و مینا ومانندآنها، گاو چشم، چشم گاوی، چشم بزرگ

oxeye

<hr> معنی : اکسفورد <hr> معانی دیگر : کفش معمولی بند دار (oxford shoe هم می گویند)، شهر آکسفورد (در جنوب و مرکز انگلیس - مقر دانشگاه آکسفورد)

معنی : اکسفورد معانی دیگر : کفش معمولی بند دار (oxford shoe هم می گویند)، شهر آکسفورد (در جنوب و مرکز انگلیس - مقر دانشگاه آکسفورد)

oxford

<hr> معنی : عمل ترکیب اکسیژن با جسم دیگری <hr> معانی دیگر : (در اصل) ترکیب ماده با اکسیژن

معنی : عمل ترکیب اکسیژن با جسم دیگری معانی دیگر : (در اصل) ترکیب ماده با اکسیژن

oxidation

<hr> معنی : اکسید <hr> معانی دیگر : (شیمی) اکسید

معنی : اکسید معانی دیگر : (شیمی) اکسید

oxide

<hr> معنی : زنگ زدن، با اکسیژن ترکیب کردن <hr> معانی دیگر : (شیمی) اکساییدن، اکسیده کردن

معنی : زنگ زدن، با اکسیژن ترکیب کردن معانی دیگر : (شیمی) اکساییدن، اکسیده کردن

oxidize

<hr> معنی : پامچال بلند <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پامچال بلند (primula elatior از خانواده ی primrose)، پامچال بلند elatior primula، گاو زبان پیوندی، پیوند پامچال با گاو زبان، پامچال

معنی : پامچال بلند معانی دیگر : (گیاه شناسی) پامچال بلند (primula elatior از خانواده ی primrose)، پامچال بلند elatior primula، گاو زبان پیوندی، پیوند پامچال با گاو زبان، پامچال

oxlip

<hr> معنی : وابسته به دانشگاه اکسفورد <hr> معانی دیگر : دانشجوی دانشگاه آکسفورد، دانشجوی پیشین دانشگاه آکسفورد

معنی : وابسته به دانشگاه اکسفورد معانی دیگر : دانشجوی دانشگاه آکسفورد، دانشجوی پیشین دانشگاه آکسفورد

oxonian

<hr> معنی : بغل، زیر بغل گرفتن <hr> معانی دیگر : بغل، زیر بغل گرفتن

معنی : بغل، زیر بغل گرفتن معانی دیگر : بغل، زیر بغل گرفتن

oxter

<hr> معنی : گل گاو زبان، خانواده گل گاو زبان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - مهجور) گیاهی که برگ آن به شکل زبان است، گیاه زبان برگی، گل گاوزبان

معنی : گل گاو زبان، خانواده گل گاو زبان معانی دیگر : (گیاه شناسی - مهجور) گیاهی که برگ آن به شکل زبان است، گیاه زبان برگی، گل گاوزبان

oxtongue

<hr> معنی : اکسیژن، اکسیژن دار <hr> معانی دیگر : (شیمی) اکسیژن (عنصر بی رنگ و بی بو و بی مزه و گاز مانند- نشان آن: o، وزن اتمی: 15/9994، شماره ی اتمی 8، چگالی 1/429: نقطه ی گداز: -21/8c، نقطه ی جوش: 182/96c)

معنی : اکسیژن، اکسیژن دار معانی دیگر : (شیمی) اکسیژن (عنصر بی رنگ و بی بو و بی مزه و گاز مانند- نشان آن: o، وزن اتمی: 15/9994، شماره ی اتمی 8، چگالی 1/429: نقطه ی گداز: -21/8c، نقطه ی جوش: 182/96c)

oxygen

<hr> معنی : اکسیژن زدن، اکسیژن امیختن <hr> معانی دیگر : با اکسیژن آمیختن، در معرض اکسیژن قرار دادن، اکسیژنی کردن، اکسیژن دار کردن

معنی : اکسیژن زدن، اکسیژن امیختن معانی دیگر : با اکسیژن آمیختن، در معرض اکسیژن قرار دادن، اکسیژنی کردن، اکسیژن دار کردن

oxygenate

<hr> معنی : استعمال کلمات مرکب ضد و نقیض <hr> معانی دیگر : (معانی بیان) ترکیب متضاد، پاد آمیزه (مثلا: لطف ظالمانه cruel kindness یا حزن دلچسب sweet sorrow)، استعمال کلمات مرکب ضد ونقی­، استعمال کلمات مرکب متضاد مثل kindness cruel

معنی : استعمال کلمات مرکب ضد و نقیض معانی دیگر : (معانی بیان) ترکیب متضاد، پاد آمیزه (مثلا: لطف ظالمانه cruel kindness یا حزن دلچسب sweet sorrow)، استعمال کلمات مرکب ضد ونقی­، استعمال کلمات مرکب متضاد مثل kindness cruel

oxymoron

<hr> معنی : صدف، صدف خوراکی <hr> معانی دیگر : سرچشمه ی سود آور، منبع فایده، در معرض استفاده، اویستر، (عامیانه) آدم کم حرف

معنی : صدف، صدف خوراکی معانی دیگر : سرچشمه ی سود آور، منبع فایده، در معرض استفاده، اویستر، (عامیانه) آدم کم حرف

oyster

<hr> معنی : ازن <hr> معانی دیگر : (شیمی) ازن (o3)، نوعی اکسیژن ابی کمرنگ گازی و تغییر گرای

معنی : ازن معانی دیگر : (شیمی) ازن (o3)، نوعی اکسیژن ابی کمرنگ گازی و تغییر گرای

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد