مترادف و متضاد

<hr> معنی : خوش عکس، روشنی زا، ایجاد شده در اثر نور و روشنایی <hr> معانی دیگر : خوب برای عکاسی، نوری، شیدی، فروغی، شیدزاد، نورزاد، فروغ زاد، شبتاب، فروزنده

معنی : خوش عکس، روشنی زا، ایجاد شده در اثر نور و روشنایی معانی دیگر : خوب برای عکاسی، نوری، شیدی، فروغی، شیدزاد، نورزاد، فروغ زاد، شبتاب، فروزنده

photogenic

<hr> معنی : عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن <hr> معانی دیگر : فرتور، فروغه، عکس برداشتن، عکس گرفتن، (در عکس) خوب یابد افتادن

معنی : عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن معانی دیگر : فرتور، فروغه، عکس برداشتن، عکس گرفتن، (در عکس) خوب یابد افتادن

photograph

<hr> معنی : عکاس، عکس بردار <hr> معانی دیگر : فروغه بردار

معنی : عکاس، عکس بردار معانی دیگر : فروغه بردار

photographer

<hr> معنی : عکسی، وابسته به عکاسی <hr> معانی دیگر : وابسته به عکاسی یا عکس، فرتوری، فروغه ای، از طریق عکس، عکس مانند، تصویر مانند، (حافظه و غیره) قوی، دقیق، موبه مو

معنی : عکسی، وابسته به عکاسی معانی دیگر : وابسته به عکاسی یا عکس، فرتوری، فروغه ای، از طریق عکس، عکس مانند، تصویر مانند، (حافظه و غیره) قوی، دقیق، موبه مو

photographic

<hr> معنی : عکاسی، عکسبرداری، لوازم عکاسی <hr> معانی دیگر : هنر و علم عکسبرداری، فروغه برداری

معنی : عکاسی، عکسبرداری، لوازم عکاسی معانی دیگر : هنر و علم عکسبرداری، فروغه برداری

photography

<hr> معنی : گراور سازی از روی شیشه عکاسی <hr> معانی دیگر : گراور ساخته شده از عکس، گراور سازی از عکس

معنی : گراور سازی از روی شیشه عکاسی معانی دیگر : گراور ساخته شده از عکس، گراور سازی از عکس

photogravure

<hr> معنی : نور سنج، روشنایی سنج <hr> معانی دیگر : شید سنج، فروغ سنج

معنی : نور سنج، روشنایی سنج معانی دیگر : شید سنج، فروغ سنج

photometer

<hr> معنی : نورسنجی <hr> معانی دیگر : شید سنجی، فروغ سنجی

معنی : نورسنجی معانی دیگر : شید سنجی، فروغ سنجی

photometry

<hr> معنی : فوتون، واحد شدت نور وارده بشبکیه چشم <hr> معانی دیگر : (فیزیک) فوتون، کوانتوم نور

معنی : فوتون، واحد شدت نور وارده بشبکیه چشم معانی دیگر : (فیزیک) فوتون، کوانتوم نور

photon

<hr> معنی : افتاب، نورکره، کره نور <hr> معانی دیگر : (سطح قابل رویت خورشید) شید پهنه، فلک

معنی : افتاب، نورکره، کره نور معانی دیگر : (سطح قابل رویت خورشید) شید پهنه، فلک

photosphere

<hr> معنی : رونوشت برداری بوسیله عکاسی، دستگاه عکسبرداری از اسناد، رونوشت تهیه کردن <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی)، دستگاه فتوکپی، فتوکپی، اسباب عکس برداری مستقیم

معنی : رونوشت برداری بوسیله عکاسی، دستگاه عکسبرداری از اسناد، رونوشت تهیه کردن معانی دیگر : (نام بازرگانی)، دستگاه فتوکپی، فتوکپی، اسباب عکس برداری مستقیم

photostat

<hr> معنی : نورخاست، ترکیب مواد بکمک نور <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) فروغ آمایی، شید آمایی، نور ساخت، فتوستنز، ایجاد وتشکیل مواد الی در گیاهان بکمک روشنایی

معنی : نورخاست، ترکیب مواد بکمک نور معانی دیگر : (زیست شناسی) فروغ آمایی، شید آمایی، نور ساخت، فتوستنز، ایجاد وتشکیل مواد الی در گیاهان بکمک روشنایی

photosynthesis

<hr> معنی : نور گرایی، نورواکنش <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) شید آرایی، فروغ آرایی، واکنش سازواره به نور، فتوتاکسی

معنی : نور گرایی، نورواکنش معانی دیگر : (زیست شناسی) شید آرایی، فروغ آرایی، واکنش سازواره به نور، فتوتاکسی

phototaxis

<hr> معنی : نور گرایی، گرایش بطرف نور <hr> معانی دیگر : (رشد گیاه در جهت موافق یا مخالف نور) شیدگرایی، زیست شناسی گرایش بطرف نور

معنی : نور گرایی، گرایش بطرف نور معانی دیگر : (رشد گیاه در جهت موافق یا مخالف نور) شیدگرایی، زیست شناسی گرایش بطرف نور

phototropism

<hr> معنی : فتووالتائیک <hr> معانی دیگر : فتوولتائیک، نیروزای نوری، قدرت زای نوری

معنی : فتووالتائیک معانی دیگر : فتوولتائیک، نیروزای نوری، قدرت زای نوری

photovoltaic

<hr> معنی : عبارتی، مربوط به کلمه بندی <hr> معانی دیگر : وابسته به عبارت (در جمله و غیره)

معنی : عبارتی، مربوط به کلمه بندی معانی دیگر : وابسته به عبارت (در جمله و غیره)

phrasal

<hr> معنی : عبارت، اصطلاح، کلمه بندی، سخن موجز، تعبیر، تعبیر کردن، پند وامثالبعبارت دراوردن، تعبیر دراوردن، کلمه بندی کردن <hr> معانی دیگر : (از طریق واژه یا عبارت) بیان کردن، عبارت پردازی کردن، (دستور زبان) عبارت، گزاره، (زبان شناسی) گروه، گروه واژه ها، واژه گروه، سبک بیان، روش نگارش، عبارت پردازی (phraseology هم می گویند)، (رقص) یک سلسله تحرکات وابسته به هم، (موسیقی) قطعه، (موسیقی - آهنگ را) به چند قطعه بخش کردن، فراز، عبارت سازی

معنی : عبارت، اصطلاح، کلمه بندی، سخن موجز، تعبیر، تعبیر کردن، پند وامثالبعبارت دراوردن، تعبیر دراوردن، کلمه بندی کردن معانی دیگر : (از طریق واژه یا عبارت) بیان کردن، عبارت پردازی کردن، (دستور زبان) عبارت، گزاره، (زبان شناسی) گروه، گروه واژه ها، واژه گروه، سبک بیان، روش نگارش، عبارت پردازی (phraseolo

phrase

<hr> معنی : انشاء، عبارت، کلمه بندی، عبارت پردازی <hr> معانی دیگر : روش نگارش یا سخن، سبک، واژه بندی، فهرست

معنی : انشاء، عبارت، کلمه بندی، عبارت پردازی معانی دیگر : روش نگارش یا سخن، سبک، واژه بندی، فهرست

phraseology

<hr> معنی : دیوانه، شوریده، اشفته <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: frenetic، frenetic : دیوانه

معنی : دیوانه، شوریده، اشفته معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: frenetic، frenetic : دیوانه

phrenetic

<hr> معنی : حاجزی <hr> معانی دیگر : فکری، مغزی، روانی، وابسته به حجاب حاجز

معنی : حاجزی معانی دیگر : فکری، مغزی، روانی، وابسته به حجاب حاجز

phrenic

<hr> معنی : جمجمه شناس، جمجمه خوان <hr> معانی دیگر : جمجمه شناس، جمجمه خوان

معنی : جمجمه شناس، جمجمه خوان معانی دیگر : جمجمه شناس، جمجمه خوان

phrenologist

<hr> معنی : جمجمه خوانی، علم براهین جمجمه <hr> معانی دیگر : (عملی که امروز مردود است: شناخت شخصیت از روی شکل و برجستگی های کاسه ی سر) جمجمه خوانی

معنی : جمجمه خوانی، علم براهین جمجمه معانی دیگر : (عملی که امروز مردود است: شناخت شخصیت از روی شکل و برجستگی های کاسه ی سر) جمجمه خوانی

phrenology

<hr> معنی : دیوانگی، شور <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: frenzy، frenzy : دیوانگی

معنی : دیوانگی، شور معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: frenzy، frenzy : دیوانگی

phrensy

<hr> معنی : سل ریوی، فساد بافتها <hr> معانی دیگر : (پزشکی) بیماری تباه گر بافت ها (مانند سل)، طب سل ریوی

معنی : سل ریوی، فساد بافتها معانی دیگر : (پزشکی) بیماری تباه گر بافت ها (مانند سل)، طب سل ریوی

phthisis

<hr> معنی : طلسم، پیشانی بند وباز وبند، تعویذ <hr> معانی دیگر : (هر یک از دو کیسه ی چرمی که آیاتی از تورات را در آنها گذاشته اند و هنگام نماز بامداد یهودیان بنیادگرای یکی را به پیشانی و دیگری را به دست چپ می بندند) فیلاکتری

معنی : طلسم، پیشانی بند وباز وبند، تعویذ معانی دیگر : (هر یک از دو کیسه ی چرمی که آیاتی از تورات را در آنها گذاشته اند و هنگام نماز بامداد یهودیان بنیادگرای یکی را به پیشانی و دیگری را به دست چپ می بندند) فیلاکتری

phylactery

<hr> معنی : قبیله <hr> معانی دیگر : (در سازمان سیاسی آتن باستان) بخش بزرگ، فایلی، یونان باستان قبیله، عشیره، طایفه

معنی : قبیله معانی دیگر : (در سازمان سیاسی آتن باستان) بخش بزرگ، فایلی، یونان باستان قبیله، عشیره، طایفه

phyle

<hr> معنی : شبیه برگ، برگ وار <hr> معانی دیگر : برگ سان، برگی، برگ مانند، برگ دیس

معنی : شبیه برگ، برگ وار معانی دیگر : برگ سان، برگی، برگ مانند، برگ دیس

phylloid

<hr> معنی : شته، کرم، شته مو <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) برگ خواران (تیره ی phylloxeridae که آفت برگ و ریشه ی تاک و غیره اند)

معنی : شته، کرم، شته مو معانی دیگر : (حشره شناسی) برگ خواران (تیره ی phylloxeridae که آفت برگ و ریشه ی تاک و غیره اند)

phylloxera

<hr> معنی : تکامل نژادی، تاریخ نژادی جانور یا گیاه <hr> معانی دیگر : تبار زایی (در برابر: هستی زایی ontogeny)، سرچشمه و تکامل هر نژاد یا دسته یا تیره، تاری&nbsp; نژادی جانور یا گیاه

معنی : تکامل نژادی، تاریخ نژادی جانور یا گیاه معانی دیگر : تبار زایی (در برابر: هستی زایی ontogeny)، سرچشمه و تکامل هر نژاد یا دسته یا تیره، تاری نژادی جانور یا گیاه

phylogeny

<hr> معنی : اجداد، دودمان، نژاد، قبیله، راسته <hr> معانی دیگر : (رده بندی) شاخه، phylon نژاد، سلسله

معنی : اجداد، دودمان، نژاد، قبیله، راسته معانی دیگر : (رده بندی) شاخه، phylon نژاد، سلسله

phylum

<hr> معنی : طب، مسهل، فطری، شفاء دادن، دوا دادن، مسهل دادن <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: physics، (قدیمی) پزشکی، درمانگری، دارو، دوا (به ویژه ملین یا مسهل)، کارکن، شفا دادن، فیزیک

معنی : طب، مسهل، فطری، شفاء دادن، دوا دادن، مسهل دادن معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: physics، (قدیمی) پزشکی، درمانگری، دارو، دوا (به ویژه ملین یا مسهل)، کارکن، شفا دادن، فیزیک

physic

<hr> معنی : بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی <hr> معانی دیگر : وابسته به علوم طبیعی، علمی، عینی، واقعی، جسمانی (در برابر: فکری یا روحی)، تنی، جسمی، شهوانی، جنسی، خشن، پر خشونت، قلدر، قلدرانه، معاینه ی پزشکی (physical examination هم می گویند)، وابسته به علم فیزیک

معنی : بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی معانی دیگر : وابسته به علوم طبیعی، علمی، عینی، واقعی، جسمانی (در برابر: فکری یا روحی)، تنی، جسمی، شهوانی، جنسی، خشن، پر خشونت، قلدر، قلدرانه، معاینه ی پزشکی (physical examination هم می گویند)، وابسته به علم فیزیک

physical

physical anthropology

<hr> ورزش، تربیت بدنی، تربیت بدنی a physical education class in our university کلاس تربیت بدنی در دانشگاه ما

ورزش، تربیت بدنی، تربیت بدنی a physical education class in our university کلاس تربیت بدنی در دانشگاه ما

physical education

<hr> معنی : تن درمانی، ورزش درمانی <hr> معانی دیگر : (درمان با ورزش و ماساژ و غیره به جای دارو) تن درمانی (physiotherapy هم می گویند)، طب تن درمانی

معنی : تن درمانی، ورزش درمانی معانی دیگر : (درمان با ورزش و ماساژ و غیره به جای دارو) تن درمانی (physiotherapy هم می گویند)، طب تن درمانی

physical therapy

<hr> معنی : پزشک، طبیب <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) درمانگر، درمان، آرامبخش، دکتر طب، طبیب (معمولا به جراح اطلاق نمی شود)

معنی : پزشک، طبیب معانی دیگر : (شخص یا چیز) درمانگر، درمان، آرامبخش، دکتر طب، طبیب (معمولا به جراح اطلاق نمی شود)

physician

<hr> معنی : فیزیک دان <hr> معانی دیگر : ویژه گر علم فیزیک

معنی : فیزیک دان معانی دیگر : ویژه گر علم فیزیک

physicist

<hr> معنی : فیزیک <hr> معانی دیگر : کتاب فیزیک، رساله ی فیزیک، خواص فیزیکی، ویژگی های خیمی، ویژگی های مادی یا جسمی، (با فعل مفرد) علم فیزیک، طبیعت شناسی، خیم شناسی، چهر شناسی، (در اصل) فلسفه ی طبیعی

معنی : فیزیک معانی دیگر : کتاب فیزیک، رساله ی فیزیک، خواص فیزیکی، ویژگی های خیمی، ویژگی های مادی یا جسمی، (با فعل مفرد) علم فیزیک، طبیعت شناسی، خیم شناسی، چهر شناسی، (در اصل) فلسفه ی طبیعی

physics

<hr> معنی : سیمایی، وابسته به قیافه شناسی <hr> معانی دیگر : سیما شناس

معنی : سیمایی، وابسته به قیافه شناسی معانی دیگر : سیما شناس

physiognomic

<hr> معنی : فراست، سیما، منظر، صورت، چهره، قیافه شناسی، سیما شناسی <hr> معانی دیگر : قیافه، ویژگی های جغرافیایی، ظاهر، برونه، (داوری شخصیت و ویژگی های فکری از روی قیافه و ساختمان بدنی) سیما سنجی، قیافه سنجی

معنی : فراست، سیما، منظر، صورت، چهره، قیافه شناسی، سیما شناسی معانی دیگر : قیافه، ویژگی های جغرافیایی، ظاهر، برونه، (داوری شخصیت و ویژگی های فکری از روی قیافه و ساختمان بدنی) سیما سنجی، قیافه سنجی

physiognomy

<hr> معنی : وابسته به علم فیزیولوژی، تنکردی، وابسته به علم وظایف اعضاء <hr> معانی دیگر : physiological وابسته به علم وظایف اعضاء، ساختمانی

معنی : وابسته به علم فیزیولوژی، تنکردی، وابسته به علم وظایف اعضاء معانی دیگر : physiological وابسته به علم وظایف اعضاء، ساختمانی

physiologic

<hr> معنی : وابسته به علم فیزیولوژی، تنکردی، وابسته به علم وظایف اعضاء <hr> معانی دیگر : وابسته به تنکرد شناسی (یا فیزیولژی)، فیزیولژیکی، تنکرد شناختی، تنکرد شناسانه، physiologic وابسته به علم وظایف اعضاء، ساختمانی

معنی : وابسته به علم فیزیولوژی، تنکردی، وابسته به علم وظایف اعضاء معانی دیگر : وابسته به تنکرد شناسی (یا فیزیولژی)، فیزیولژیکی، تنکرد شناختی، تنکرد شناسانه، physiologic وابسته به علم وظایف اعضاء، ساختمانی

physiological

<hr> معنی : تن کردشناس، ویژه گر فیزیولوژی <hr> معانی دیگر : ویژه گر فیزیولوژی، تن کردشناس

معنی : تن کردشناس، ویژه گر فیزیولوژی معانی دیگر : ویژه گر فیزیولوژی، تن کردشناس

physiologist

<hr> معنی : فیزیولوژی، تن کردشناسی، علم وظایف الاعضاء، علم طبیعی <hr> معانی دیگر : تنکار شناسی، فیزیولژی

معنی : فیزیولوژی، تن کردشناسی، علم وظایف الاعضاء، علم طبیعی معانی دیگر : تنکار شناسی، فیزیولژی

physiology

<hr> معنی : تن درمانی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: physical therapy، physicaltherapy : تن درمانی

معنی : تن درمانی معانی دیگر : رجوع شود به: physical therapy، physicaltherapy : تن درمانی

physiotherapy

<hr> معنی : ترکیب، ساختمان بدن، هیئت، هیکل، سازمان بدن <hr> معانی دیگر : جثه، قد و قواره، بدن، پیکر، وضع جغرافیایی، بنیه، رمق

معنی : ترکیب، ساختمان بدن، هیئت، هیکل، سازمان بدن معانی دیگر : جثه، قد و قواره، بدن، پیکر، وضع جغرافیایی، بنیه، رمق

physique

<hr> معنی : طبقهبندی گیاهان روی زمین، گیاه شناسی توضیحی و تشریحی <hr> معانی دیگر : (بخشی از گیاه شناسی که با توصیف گیاهان سر و کار دارد) گیاه نگاری

معنی : طبقهبندی گیاهان روی زمین، گیاه شناسی توضیحی و تشریحی معانی دیگر : (بخشی از گیاه شناسی که با توصیف گیاهان سر و کار دارد) گیاه نگاری

phytography

<hr> معنی : گیاه شناسی، علم گیاهان <hr> معانی دیگر : (قدیمی) گیاه شناسی (امروزه: botany)، botany گیاه شناسی

معنی : گیاه شناسی، علم گیاهان معانی دیگر : (قدیمی) گیاه شناسی (امروزه: botany)، botany گیاه شناسی

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد