<hr> معنی : کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی، تسکینی <hr> معانی دیگر : آرام سازی، فرونشانی، دلداری، دل آسایی، آرامش، امداد، پشتیبانی، یاری، هرزید، پایمردی، آسان سازی، تحمل پذیرسازی، کاهش (مالیات یا فشار یا ظلم وغیره)، تعویض، عوض، گهولیدن، (ادبیات) مغایرت، ناهمگونی، ( بیس بال ) بازیکن ذخیره، کمکی، امدادی، (معماری - تندیس گری) برجسته کاری، نقش برجسته (مقایسه شود با: bas-relief)، (حقوق) عارض شدن (در دادگاه انصاف)، عرض حال، (نقاشی) تمایز رنگ ها، برجسته نمایی، (زمین شناسی - نابرابری های زمین از نظر ارتفاع ) پستی و بلندی، فراز سنگ، ( نقشه ی جغرافی) برجستگی نمایی، (چاپ) برجسته (letterpress هم می گویند)

معنی : کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی، تسکینی معانی دیگر : آرام سازی، فرونشانی، دلداری، دل آسایی، آرامش، امداد، پشتیبانی، یاری، هرزید، پایمردی، آسان سازی، تحمل پذیرس

relief

<hr> معنی : نقشه برجسته، نقشه برجسته نما <hr> معانی دیگر : نقشه ی برجسته

معنی : نقشه برجسته، نقشه برجسته نما معانی دیگر : نقشه ی برجسته

relief map

<hr> معنی : تخفیف دادن، کمک کردن، داشتن، تسلی دادن، بر کنار کردن، خلاص کردن، تغییر پست دادن، بر جسته ساختن، ریدن <hr> معانی دیگر : (درد و دلواپسی و فشار وغیره) کاستن، آرام کردن، تسکین دادن، خواباندن، فرو نشاندن، (با: -self) ادرار کردن، شاشیدن، پایمردی کردن، یاری دادن، تنوع ایجاد کردن، کم نما کردن، کم اثر کردن، نوبت عوض کردن، مرخص کردن، جای (پاسدار یا بازیکن خسته و غیره را) گرفتن، (شهر محاصره شده و غیره) به کمک شتافتن، امداد کردن، رفع محاصره کردن، محاصره شکنی کردن، رهانیدن، آزاد کردن، رستاندن، برجسته نشان دادن، (در مقایسه) چشمگیر بودن، (بیس بال) جای پیچر (pitcher) اصلی بازی کردن، خلاص کردن از درد و رنج و عذاب، معاونت کردن، برجستگی

معنی : تخفیف دادن، کمک کردن، داشتن، تسلی دادن، بر کنار کردن، خلاص کردن، تغییر پست دادن، بر جسته ساختن، ریدن معانی دیگر : (درد و دلواپسی و فشار وغیره) کاستن، آرام کردن، تسکین دادن، خواباندن، فرو نشاندن، (با: -self) ادرار کردن، شاشیدن، پایمردی کردن، یاری دادن، تنوع ایجاد کردن، کم نما کردن، کم اثر کردن

relieve

<hr> معنی : بر جسته کاری <hr> معانی دیگر : (در مقایسه) چشمگیر بودن، برجسته نمایاندن

معنی : بر جسته کاری معانی دیگر : (در مقایسه) چشمگیر بودن، برجسته نمایاندن

relievo

<hr> معنی : دین، کیش، مذهب، ایین <hr> معانی دیگر : موضوع مورد علاقه شدید، هم و غم، فکر و ذکر، رهبانیت

معنی : دین، کیش، مذهب، ایین معانی دیگر : موضوع مورد علاقه شدید، هم و غم، فکر و ذکر، رهبانیت

religion

<hr> معنی : پیرو متعصب دین <hr> معانی دیگر : پیرو متعصب دین

معنی : پیرو متعصب دین معانی دیگر : پیرو متعصب دین

religionist

<hr> معنی : تعصب مذهبی، مجلس عبادت، مجلس مذهبی <hr> معانی دیگر : (به ویژه به افراط یا به طور متظاهرانه) مذهبی بودن، خشکه مقدسی، خشکه مقدس بودن

معنی : تعصب مذهبی، مجلس عبادت، مجلس مذهبی معانی دیگر : (به ویژه به افراط یا به طور متظاهرانه) مذهبی بودن، خشکه مقدسی، خشکه مقدس بودن

religiosity

<hr> معنی : راهبه، تارک دنیا، روحانی، خدا پرست، مذهبی، دین دار <hr> معانی دیگر : دینی، کیشی، متدین، پارسا، خدا ترس، با وجدان، درستکار، بسیار دقیق، مصر، پافشار، وسواسی، عضو صومعه، عضو راهبه خانه، دیر نشین، خانقاه نشین

معنی : راهبه، تارک دنیا، روحانی، خدا پرست، مذهبی، دین دار معانی دیگر : دینی، کیشی، متدین، پارسا، خدا ترس، با وجدان، درستکار، بسیار دقیق، مصر، پافشار، وسواسی، عضو صومعه، عضو راهبه خانه، دیر نشین، خانقاه نشین

religious

<hr> معنی : فقه <hr> معانی دیگر : فقه

معنی : فقه معانی دیگر : فقه

religious jurisprudence

<hr> معنی : ترک کردن، ول کردن، چشم پوشیدن <hr> معانی دیگر : دست کشیدن (از)، رهاکردن، صرفنظرکردن، تسلیم کردن، واگذار کردن، از دست دادن، برگشتن

معنی : ترک کردن، ول کردن، چشم پوشیدن معانی دیگر : دست کشیدن (از)، رهاکردن، صرفنظرکردن، تسلیم کردن، واگذار کردن، از دست دادن، برگشتن

relinquish

<hr> معنی : انصراف <hr> معانی دیگر : انصراف

معنی : انصراف معانی دیگر : انصراف

relinquishment

<hr> معنی : محفظه عتیقه، جعبه اشیاء متبرکه <hr> معانی دیگر : (کلیسا) ظرف یا محفظه ای که اشیای مذهبی را در آن نگه می دارند، ظرف مخصص نگهداری اثار مقدس یاباستانی، باقیمانده

معنی : محفظه عتیقه، جعبه اشیاء متبرکه معانی دیگر : (کلیسا) ظرف یا محفظه ای که اشیای مذهبی را در آن نگه می دارند، ظرف مخصص نگهداری اثار مقدس یاباستانی، باقیمانده

reliquary

<hr> معنی : مرده ریگ، بقایا <hr> معانی دیگر : بقایا، مرده ریگ

معنی : مرده ریگ، بقایا معانی دیگر : بقایا، مرده ریگ

reliquiae

<hr> معنی : میل، اشتها، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، خوش طعمی، مقدار کم، ذائقه، ذوق، رغبت، لذت بردن از، مزه اوردن، با رغبت خوردن، خوش مزه کردن <hr> معانی دیگر : نشانه، اثر، خوشی، لذت، اشتیاق، شوق، شور، (خوراک) مخلفات (ترشیجات و غیره)، گزک، لذت بردن، خوش آمدن (از چیزی)، دوست داشتن، تمتع بردن، خوشمزه بودن، طعم خوب داشتن، مزه یا طعم یا ویژگی چیزی را داشتن، هر چیز اشتیاق انگیز، (نادر) طعم دادن، مزه دار کردن، رجوع شود به: appetizer

معنی : میل، اشتها، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، خوش طعمی، مقدار کم، ذائقه، ذوق، رغبت، لذت بردن از، مزه اوردن، با رغبت خوردن، خوش مزه کردن معانی دیگر : نشانه، اثر، خوشی، لذت، اشتیاق، شوق، شور، (خوراک) مخلفات (ترشیجات و غیره)، گزک، لذت بردن، خوش آمدن (از چیزی)، دوست داشتن، تمتع بردن، خوشمزه بودن، طعم خو

relish

<hr> معنی : کردن <hr> معانی دیگر : تغییر مکان دادن، جابجا شدن یا کردن، دوباره محل چیزی را یافتن، بازیابی کردن یا شدن

معنی : کردن معانی دیگر : تغییر مکان دادن، جابجا شدن یا کردن، دوباره محل چیزی را یافتن، بازیابی کردن یا شدن

relocate

<hr> معنی : جابجا سازی، جابجایی <hr> معانی دیگر : جابجا سازی، جابجایی

معنی : جابجا سازی، جابجایی معانی دیگر : جابجا سازی، جابجایی

relocation

<hr> معنی : براق، متشعشع، نور افشان، منعکس کننده نور <hr> معانی دیگر : نورانی، درخشان، خیره کننده

معنی : براق، متشعشع، نور افشان، منعکس کننده نور معانی دیگر : نورانی، درخشان، خیره کننده

relucent

<hr> معنی : شوریدن، استقامت کردن، بی میلی نشان دادن <hr> معانی دیگر : (نادر)، مبازره کردن، (بر کسی) شوریدن، طغیان کردن، شوریدن <hr> reluct(ate) بی میل بودن، مخالفت کردن

معنی : شوریدن، استقامت کردن، بی میلی نشان دادن معانی دیگر : (نادر)، مبازره کردن، (بر کسی) شوریدن، طغیان کردن، شوریدن reluct(ate) بی میل بودن، مخالفت کردن

reluct

<hr> معنی : بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی <hr> معانی دیگر : روی گردانی، دل نخواهی، ناخوشداشت، ناخواهی، (برق) مقاومت مغناطیسی، ایستایی هم آهن ربایی، مخالف

معنی : بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی معانی دیگر : روی گردانی، دل نخواهی، ناخوشداشت، ناخواهی، (برق) مقاومت مغناطیسی، ایستایی هم آهن ربایی، مخالف

reluctance

<hr> معنی : بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی <hr> معانی دیگر : مخالف

معنی : بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی معانی دیگر : مخالف

reluctancy

<hr> معنی : مخالف، بی میل <hr> معانی دیگر : روی گردان، بیزار، ناخواه، ناخواستار، از روی بی میلی، با بیزاری، ناخواهانه، با ناخواستگی

معنی : مخالف، بی میل معانی دیگر : روی گردان، بیزار، ناخواه، ناخواستار، از روی بی میلی، با بیزاری، ناخواهانه، با ناخواستگی

reluctant

<hr> معنی : مخالف کردن، بی میلی کردن <hr> معانی دیگر : مقابله کردن

معنی : مخالف کردن، بی میلی کردن معانی دیگر : مقابله کردن

reluctate

<hr> معنی : مقاومت ویژه مغناطیسی، واکنش نفوذپذیری مغناطیسی <hr> معانی دیگر : (فیزیک) قابلیت مقاومت مغناطیسی، توانایی ایستایی آهن ربایی، برق مقاومت ویژه مغناطیسی

معنی : مقاومت ویژه مغناطیسی، واکنش نفوذپذیری مغناطیسی معانی دیگر : (فیزیک) قابلیت مقاومت مغناطیسی، توانایی ایستایی آهن ربایی، برق مقاومت ویژه مغناطیسی

reluctivity

<hr> معنی : روشن کردن، بر افروختن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دوباره روشن یا مشتعل کردن، باز افروختن، باز رخشاندن (relumine هم می گویند)، مشتعل کردن

معنی : روشن کردن، بر افروختن معانی دیگر : (قدیمی) دوباره روشن یا مشتعل کردن، باز افروختن، باز رخشاندن (relumine هم می گویند)، مشتعل کردن

relume

<hr> معنی : اعتماد کردن <hr> معانی دیگر : (با: on یا upon) اتکاکردن، متکی بودن، اطمینان کردن، وابسته بودن، پشتگرم بودن، تکیه کردن با on و upon

معنی : اعتماد کردن معانی دیگر : (با: on یا upon) اتکاکردن، متکی بودن، اطمینان کردن، وابسته بودن، پشتگرم بودن، تکیه کردن با on و upon

rely

rely on

relying

remade

<hr> معنی : اثر باقی مانده، باقی ماندن، اقامت کردن، ماندن <hr> معانی دیگر : به جا ماندن، (هنوز) وجود داشتن، پس ماندن، پا برجا ماندن، موجود بودن، ادامه دادن، (هنوز) بودن، مانده، درجمع بقایا

معنی : اثر باقی مانده، باقی ماندن، اقامت کردن، ماندن معانی دیگر : به جا ماندن، (هنوز) وجود داشتن، پس ماندن، پا برجا ماندن، موجود بودن، ادامه دادن، (هنوز) بودن، مانده، درجمع بقایا

remain

remain silent

<hr> معنی : باقی، باقی مانده، پس مانده، فضله، سایرین، با تخفیف فروختن <hr> معانی دیگر : باقی ماندگان، بازماندگان، به جامانده، بقیه، تتمه، کتاب های ته انباری، کتاب های فروش نرفته (و مانده در انبار)، (کتاب های ته انباری را) با تخفیف بسیار فروختن، (حقوق) حالت تعلیق، مانده

معنی : باقی، باقی مانده، پس مانده، فضله، سایرین، با تخفیف فروختن معانی دیگر : باقی ماندگان، بازماندگان، به جامانده، بقیه، تتمه، کتاب های ته انباری، کتاب های فروش نرفته (و مانده در انبار)، (کتاب های ته انباری را) با تخفیف بسیار فروختن، (حقوق) حالت تعلیق، مانده

remainder

remained

<hr> معنی : باقی مانده، مانده <hr> معانی دیگر : بقایا، بقیه السیف، اثار، جسد، جنازه

معنی : باقی مانده، مانده معانی دیگر : بقایا، بقیه السیف، اثار، جسد، جنازه

remaining

<hr> معنی : باقی، بقایا <hr> معانی دیگر : بقیه (بقایا)، باقی ماندگان، پس مانده ها، نشانه های گذشته، یادبودها، یادگارها، آثار، جسد، لاشه، نعش، جنازه، باقی مانده

معنی : باقی، بقایا معانی دیگر : بقیه (بقایا)، باقی ماندگان، پس مانده ها، نشانه های گذشته، یادبودها، یادگارها، آثار، جسد، لاشه، نعش، جنازه، باقی مانده

remains

<hr> معنی : تعمیر کردن <hr> معانی دیگر : از نو ساختن، باز ساختن، نوسازی، بازسازی، دوباره سازی، باز ساختن نوسازی

معنی : تعمیر کردن معانی دیگر : از نو ساختن، باز ساختن، نوسازی، بازسازی، دوباره سازی، باز ساختن نوسازی

remake

<hr> معنی : اعاده دادن، به بازداشتگاه برگرداندن <hr> معانی دیگر : بازگرداندن، فرمان بازگشت دادن، پس فرستادن، (حقوق) تعویض دادرسی کیفری، (زندانی) در انتظار محاکمه، احضار کردن

معنی : اعاده دادن، به بازداشتگاه برگرداندن معانی دیگر : بازگرداندن، فرمان بازگشت دادن، پس فرستادن، (حقوق) تعویض دادرسی کیفری، (زندانی) در انتظار محاکمه، احضار کردن

remand

<hr> معنی : اظهار، تذکر، توجه، بیان، ملاحظه، فرمایش، عرضه داشت، تبصره، اظهار نظریه دادن، اظهار داشتن، ملاحظه کردن، سخن گفتن <hr> معانی دیگر : متوجه شدن، مشاهده کردن، پی بردن، نمیدن، (پس از توجه یا به عنوان تفسیر) اظهار کردن، گفتن، نوشتن، اظهار نظر کردن، پشدید، روی آوری، گفته، باز نمود، نشان کردن، تشخیص دادن

معنی : اظهار، تذکر، توجه، بیان، ملاحظه، فرمایش، عرضه داشت، تبصره، اظهار نظریه دادن، اظهار داشتن، ملاحظه کردن، سخن گفتن معانی دیگر : متوجه شدن، مشاهده کردن، پی بردن، نمیدن، (پس از توجه یا به عنوان تفسیر) اظهار کردن، گفتن، نوشتن، اظهار نظر کردن، پشدید، روی آوری، گفته، باز نمود، نشان کردن، تشخیص دادن

remark

<hr> معنی : خیلی خوب، عالی، قابل توجه، جالب توجه <hr> معانی دیگر : چشمگیر، دید انگیز، استثنایی، مگری، فوق العاده، ابرروال

معنی : خیلی خوب، عالی، قابل توجه، جالب توجه معانی دیگر : چشمگیر، دید انگیز، استثنایی، مگری، فوق العاده، ابرروال

remarkable

<hr> معنی : ازدواج مجدد، تجدید فراش <hr> معانی دیگر : ازدواج مجدد، تجدید فراش

معنی : ازدواج مجدد، تجدید فراش معانی دیگر : ازدواج مجدد، تجدید فراش

remarriage

remarrying a divorced woman

<hr> معنی : چاره پذیر، قابل علاج، درمانپذیر، گزیر پذیر <hr> معانی دیگر : باچاره

معنی : چاره پذیر، قابل علاج، درمانپذیر، گزیر پذیر معانی دیگر : باچاره

remediable

<hr> معنی : شفابخش، درمانی، چاره ساز، علاجی، گزیری <hr> معانی دیگر : چاره ای، ترمیمی، بازساختی، اصلاحی، (آموزش) وابسته به کلاس بازآموزی، بازآموز، جبرانی، مفید

معنی : شفابخش، درمانی، چاره ساز، علاجی، گزیری معانی دیگر : چاره ای، ترمیمی، بازساختی، اصلاحی، (آموزش) وابسته به کلاس بازآموزی، بازآموز، جبرانی، مفید

remedial

<hr> معنی : چاره، چاره یا فایده، دارو، درمان، درمان کردن، اصلاح کردن، تعمیر کردن، جبران کردن <hr> معانی دیگر : علاج، مداوا، دوا، راه حل، گزیر، وید، علاج کردن، مداوا کردن، ترمیم کردن، بازسازی کردن، چاره کردن، (حقوق) جبران رسمی، جبران حقوقی، ترمیم قضایی (legal redress هم می گویند)، میزان

معنی : چاره، چاره یا فایده، دارو، درمان، درمان کردن، اصلاح کردن، تعمیر کردن، جبران کردن معانی دیگر : علاج، مداوا، دوا، راه حل، گزیر، وید، علاج کردن، مداوا کردن، ترمیم کردن، بازسازی کردن، چاره کردن، (حقوق) جبران رسمی، جبران حقوقی، ترمیم قضایی (legal redress هم می گویند)، میزان

remedy

<hr> معنی : بخاطر آوردن، بخاطر داشتن، یاد اوردن <hr> معانی دیگر : به یاد آوردن، به خاطر آوردن، یاد آمدن، به خاطر سپردن، به یاد سپردن، فراموش نکردن، سلام رساندن، درود گفتن، (قدیمی) یادآوری کردن، (از کسی یا چیزی) یاد کردن، بخاطراوردن

معنی : بخاطر آوردن، بخاطر داشتن، یاد اوردن معانی دیگر : به یاد آوردن، به خاطر آوردن، یاد آمدن، به خاطر سپردن، به یاد سپردن، فراموش نکردن، سلام رساندن، درود گفتن، (قدیمی) یادآوری کردن، (از کسی یا چیزی) یاد کردن، بخاطراوردن

remember

<hr> معنی : تذکر، یاداوری، خاطر، یادگاری، ذهن <hr> معانی دیگر : حافظه، یاد، ویر، یاده، خاطره، یادگار، یادبود، یادآور، (جمع) درود، سلام، بزرگداشت، یاد داری، به یادآوری، به خاطرآوری، رجوع شود به: souvenir

معنی : تذکر، یاداوری، خاطر، یادگاری، ذهن معانی دیگر : حافظه، یاد، ویر، یاده، خاطره، یادگار، یادبود، یادآور، (جمع) درود، سلام، بزرگداشت، یاد داری، به یادآوری، به خاطرآوری، رجوع شود به: souvenir

remembrance

<hr> معنی : شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر <hr> معانی دیگر : شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر

معنی : شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر معانی دیگر : شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر

remex

<hr> معنی : بیاد اوردن، یاداوری کردن، یاداور شدن <hr> معانی دیگر : یادآوری کردن، تذکر دادن، به یاد کسی آوردن، یاد انداختن

معنی : بیاد اوردن، یاداوری کردن، یاداور شدن معانی دیگر : یادآوری کردن، تذکر دادن، به یاد کسی آوردن، یاد انداختن

remind

<hr> معنی : تذکر، یاداوری، یاداور <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) یادآور، یاد انداز، تذکار، یاداوری کننده

معنی : تذکر، یاداوری، یاداور معانی دیگر : (شخص یا چیز) یادآور، یاد انداز، تذکار، یاداوری کننده

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد