<hr> معنی : خیز، طلوع، برخاستگی، در حال ترقی یا صعود، طالع، بالا رونده، متصاعد <hr> معانی دیگر : در حال رشد، بالغ شونده، (عامیانه) نزدیک به، رجوع شود به: rise، خیزگر، خیزنده، سربالا، (نجوم) رجوع شود به: ascendant، شورش، قیام، طغیان، برجستگی، بلندی، (محلی) کورک، دمل

معنی : خیز، طلوع، برخاستگی، در حال ترقی یا صعود، طالع، بالا رونده، متصاعد معانی دیگر : در حال رشد، بالغ شونده، (عامیانه) نزدیک به، رجوع شود به: rise، خیزگر، خیزنده، سربالا، (نجوم) رجوع شود به: ascendant، شورش، قیام، طغیان، برجستگی، بلندی، (محلی) کورک، دمل

rising

rising early

rising ground

<hr> معنی : مخاطره، خطر، ریسک، احتمال زیان و ضرر، گشاد بازی، بخطر انداختن <hr> معانی دیگر : سیج خواهی، احتمال خطر، دل به دریا زنی، سیج گری، به مخاطر انداختن، خطر کردن، سیج کردن، سیج گری کردن، به خطر انداختن، دل به دریا زدن

معنی : مخاطره، خطر، ریسک، احتمال زیان و ضرر، گشاد بازی، بخطر انداختن معانی دیگر : سیج خواهی، احتمال خطر، دل به دریا زنی، سیج گری، به مخاطر انداختن، خطر کردن، سیج کردن، سیج گری کردن، به خطر انداختن، دل به دریا زدن

risk

<hr> معنی : پر مخاطره، ریسک دار <hr> معانی دیگر : مخاطره آمیز، دارای احتمال خطر، سیج آمیز، سیج دار

معنی : پر مخاطره، ریسک دار معانی دیگر : مخاطره آمیز، دارای احتمال خطر، سیج آمیز، سیج دار

risky

risqué

<hr> معنی : اداب، مراسم، تشریفات مذهبی، فرمان اساسی <hr> معانی دیگر : رسم، آیین، (جمع) مراسم، شعائر، مناسک، تشریفات، آداب، (معمولا r بزرگ) مراسم مذهبی (به ویژه مراسم عشای ربانی)

معنی : اداب، مراسم، تشریفات مذهبی، فرمان اساسی معانی دیگر : رسم، آیین، (جمع) مراسم، شعائر، مناسک، تشریفات، آداب، (معمولا r بزرگ) مراسم مذهبی (به ویژه مراسم عشای ربانی)

rite

<hr> هر یک از این مراسم نیمه مذهبی: تولد، بلوغ، ازدواج، فوت، موفقیت بزرگ

هر یک از این مراسم نیمه مذهبی: تولد، بلوغ، ازدواج، فوت، موفقیت بزرگ

rite of passage

<hr> معنی : تشریفات، تشریفات مذهبی، ایین پرستش <hr> معانی دیگر : وابسته به رسوم و تشریفات، تشریفاتی، آیینی، رسومی، پرستوار، پرستش وار، برگزاری یا پیروی از مراسم مذهبی، (کاری که از روی عادت و با اصرار انجام شود) پرستش واره، پرستواره، مراسم عبادت، مراسم (کلیسایی و غیره)، کتاب مراسم مذهبی

معنی : تشریفات، تشریفات مذهبی، ایین پرستش معانی دیگر : وابسته به رسوم و تشریفات، تشریفاتی، آیینی، رسومی، پرستوار، پرستش وار، برگزاری یا پیروی از مراسم مذهبی، (کاری که از روی عادت و با اصرار انجام شود) پرستش واره، پرستواره، مراسم عبادت، مراسم (کلیسایی و غیره)، کتاب مراسم مذهبی

ritual

<hr> معنی : تشریفات دوستی <hr> معانی دیگر : پرستشواره گرایی، پرستواره گرایی، آداب پرستی

معنی : تشریفات دوستی معانی دیگر : پرستشواره گرایی، پرستواره گرایی، آداب پرستی

ritualism

<hr> معنی : ویژهگر تشریفات مذهبی <hr> معانی دیگر : وابسته به تشریفات

معنی : ویژهگر تشریفات مذهبی معانی دیگر : وابسته به تشریفات

ritualist

<hr> معنی : وابسته به تشریفات <hr> معانی دیگر : مبنی بر رعایت یین ومراسم دینی

معنی : وابسته به تشریفات معانی دیگر : مبنی بر رعایت یین ومراسم دینی

ritualistic

<hr> معنی : شیک پوش، خیلی شیک <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی - اغلب کنایه آمیز) مجلل، شیک، معرکه

معنی : شیک پوش، خیلی شیک معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی - اغلب کنایه آمیز) مجلل، شیک، معرکه

ritzy

<hr> معنی : رقیب، حریف، هم چشمی، سبقت گیر، هم چشمی کننده، هماورد، هم چشم، شبیه، نظیر، رقابت کردن <hr> معانی دیگر : همداو، ناوردگر، وابسته به رقابت، رقابت آمیز، رقیبانه، هماوردانه، همچشمی کردن، هماوردی کردن، برتری خواستن، برابری کردن، (قدیمی) همکار، همقطار

معنی : رقیب، حریف، هم چشمی، سبقت گیر، هم چشمی کننده، هماورد، هم چشم، شبیه، نظیر، رقابت کردن معانی دیگر : همداو، ناوردگر، وابسته به رقابت، رقابت آمیز، رقیبانه، هماوردانه، همچشمی کردن، هماوردی کردن، برتری خواستن، برابری کردن، (قدیمی) همکار، همقطار

rival

<hr> معنی : هم اوری، رقابت، هم چشمی <hr> معانی دیگر : برتری خواهی، هماوردی، ناورد

معنی : هم اوری، رقابت، هم چشمی معانی دیگر : برتری خواهی، هماوردی، ناورد

rivalry

<hr> معنی : جدا کردن، ترکیدن، شکافتن <hr> معانی دیگر : درهم دریدن، جر دادن، چاک دادن، (هیزم و غیره) به دو نیم کردن، ترکاندن

معنی : جدا کردن، ترکیدن، شکافتن معانی دیگر : درهم دریدن، جر دادن، چاک دادن، (هیزم و غیره) به دو نیم کردن، ترکاندن

rive

<hr> معنی : رود، رودخانه <hr> معانی دیگر : شط، هر چیز رود مانند، چوب بر، هیزم شکن، چاک دهنده

معنی : رود، رودخانه معانی دیگر : شط، هر چیز رود مانند، چوب بر، هیزم شکن، چاک دهنده

river

<hr> معنی : مسیر، بستر رودخانه <hr> معانی دیگر : رود بستر، بستر رود

معنی : مسیر، بستر رودخانه معانی دیگر : رود بستر، بستر رود

riverbed

<hr> معنی : سواحل رودخانه، رودخانهای، رودمانند <hr> معانی دیگر : مشرف به رود، رودکناری، ساحلی، رودزی، رودخانه زی، وابسته به رودخانه، رودی، رودسان، تولید شده توسط رودخانه، رودزاد

معنی : سواحل رودخانه، رودخانهای، رودمانند معانی دیگر : مشرف به رود، رودکناری، ساحلی، رودزی، رودخانه زی، وابسته به رودخانه، رودی، رودسان، تولید شده توسط رودخانه، رودزاد

riverine

<hr> معنی : محکم کردن، پرچ کردن، پر چین کردن، بهم میخ زدن، با میخ پرچ محکم کردن <hr> معانی دیگر : میخ پرچ، پرچ میخ، همبند، پرچ میخ کردن، با میخ پرچ وصل یا محکم کردن، (چینی و غیره) بند زدن، (چشم ها یا توجه و غیره را به چیزی) دوختن، متمرکز کردن، بامی&nbsp; پرچ محکم کردن، بهم می&nbsp; زدن

معنی : محکم کردن، پرچ کردن، پر چین کردن، بهم میخ زدن، با میخ پرچ محکم کردن معانی دیگر : میخ پرچ، پرچ میخ، همبند، پرچ میخ کردن، با میخ پرچ وصل یا محکم کردن، (چینی و غیره) بند زدن، (چشم ها یا توجه و غیره را به چیزی) دوختن، متمرکز کردن، بامی پرچ محکم کردن، بهم می زدن

rivet

riveting

<hr> معنی : جویبار، جوی کوچک، نهر کوچک <hr> معانی دیگر : رود کوچک، رودچه، نهر، (اصفهانی) مادی

معنی : جویبار، جوی کوچک، نهر کوچک معانی دیگر : رود کوچک، رودچه، نهر، (اصفهانی) مادی

rivulet

<hr> معنی : صخره، سوسک حمام، ماهی ریزقنات، کجوله <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، ته سیگار ماری جوانا، (جانور شناسی) روچ (انواع ماهیان آب شیرین و کپور مانند شمال اروپا و امریکا از جنس rutilus)، (موی سر را) به عقب شانه کردن، بالا زدن، (یال اسب را) کوتاه کردن (به طوری که مثل ماهوت پاک کن سیخ بشود)، تخته سنگ

معنی : صخره، سوسک حمام، ماهی ریزقنات، کجوله معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، ته سیگار ماری جوانا، (جانور شناسی) روچ (انواع ماهیان آب شیرین و کپور مانند شمال اروپا و امریکا از جنس rutilus)، (موی سر را) به عقب شانه کردن، بالا زدن، (یال اسب را) کوتاه کردن (به طوری که مثل ماهوت پاک کن سیخ بشود)، تخته سن

roach

<hr> معنی : راه، خیابان، خط، جاده، مسیر، طریق، راه اهن، بجاده <hr> معانی دیگر : ره، صراط، (مجازی) دستیابی، راه طریق، طریقه، طریقت، شیوه، وسیله، (معمولا در خارج از شهر) خیابان، (مخفف) رجوع شود به: rail road، (معمولا جمع) رجوع شود به: roadstead، رجوع شود به: roadway، معبر

معنی : راه، خیابان، خط، جاده، مسیر، طریق، راه اهن، بجاده معانی دیگر : ره، صراط، (مجازی) دستیابی، راه طریق، طریقه، طریقت، شیوه، وسیله، (معمولا در خارج از شهر) خیابان، (مخفف) رجوع شود به: rail road، (معمولا جمع) رجوع شود به: roadstead، رجوع شود به: roadway، معبر

road

<hr> معنی : غارتگر <hr> معانی دیگر : (امریکا - قدیمی) دزد سرگردنه

معنی : غارتگر معانی دیگر : (امریکا - قدیمی) دزد سرگردنه

road agent

<hr> معنی : سنگ ریزه <hr> معانی دیگر : (سنگ پاره و غیره که در زیرسازی جاده به کار می رود) مصالح زیرسازی راه، سنگ سنگ فرش، قلوه سنگ

معنی : سنگ ریزه معانی دیگر : (سنگ پاره و غیره که در زیرسازی جاده به کار می رود) مصالح زیرسازی راه، سنگ سنگ فرش، قلوه سنگ

road metal

<hr> راندن خودرو در جاده برای امتحان آن، راه آزمون، آزمایش در جاده، (برای گرفتن گواهینامه رانندگی) امتحان شهری، ازمایش امادگی وسائط نقلیه، برات مسافرت

راندن خودرو در جاده برای امتحان آن، راه آزمون، آزمایش در جاده، (برای گرفتن گواهینامه رانندگی) امتحان شهری، ازمایش امادگی وسائط نقلیه، برات مسافرت

road test

<hr> معنی : راهواری، قابل مسافرت در جاده، جاده رو <hr> معانی دیگر : خوب رفتن و راحتی اتومبیل، درمورد اتومبیل راهواری

معنی : راهواری، قابل مسافرت در جاده، جاده رو معانی دیگر : خوب رفتن و راحتی اتومبیل، درمورد اتومبیل راهواری

roadability

<hr> معنی : جاده رو، راهوار <hr> معانی دیگر : راهوار، جاده رو

معنی : جاده رو، راهوار معانی دیگر : راهوار، جاده رو

roadable

<hr> معنی : کف خیابان، زیر سازی راه، کف جاده <hr> معانی دیگر : (جاده و راه آهن) بستر، زیرکار، زیرسازی، کف جاده، کف خیابان، بستر خط، زیر سازی

معنی : کف خیابان، زیر سازی راه، کف جاده معانی دیگر : (جاده و راه آهن) بستر، زیرکار، زیرسازی، کف جاده، کف خیابان، بستر خط، زیر سازی

roadbed

<hr> معنی : وسیله انسداد جاده <hr> معانی دیگر : وسیله ی انسداد جاده، راه بند، راهگیر، سدراه، (مجازی) مانع، باز دارنده، باز ایستان، رادع، سنگ راه، راهگیر بر پا کردن، راه بند ساختن

معنی : وسیله انسداد جاده معانی دیگر : وسیله ی انسداد جاده، راه بند، راهگیر، سدراه، (مجازی) مانع، باز دارنده، باز ایستان، رادع، سنگ راه، راهگیر بر پا کردن، راه بند ساختن

roadblock

<hr> معنی : مرغی شبیه فاخته تکزاس، کوکوسان <hr> معانی دیگر : مرغی شبیه فاخته تکزاس، کوکوسان، (جانور شناسی) فاخته ی دونده (geococcyx californianus - بومی ایالات متحده و مکزیک)

معنی : مرغی شبیه فاخته تکزاس، کوکوسان معانی دیگر : مرغی شبیه فاخته تکزاس، کوکوسان، (جانور شناسی) فاخته ی دونده (geococcyx californianus - بومی ایالات متحده و مکزیک)

roadrunner

<hr> معنی : کنار جاده <hr> معانی دیگر : در کنار جاده، راه کناری، حاشیه ی جاده، کنار جاده یا خیابان

معنی : کنار جاده معانی دیگر : در کنار جاده، راه کناری، حاشیه ی جاده، کنار جاده یا خیابان

roadside

<hr> معنی : کشتیگاه، لنگر گاه طبیعی <hr> معانی دیگر : لنگرگاه باز، لنگرگاه بی حفاظ

معنی : کشتیگاه، لنگر گاه طبیعی معانی دیگر : لنگرگاه باز، لنگرگاه بی حفاظ

roadstead

<hr> معنی : اسب سواری، رهنورد <hr> معانی دیگر : اسب یا الاغ سواری، مرکب، راهوار

معنی : اسب سواری، رهنورد معانی دیگر : اسب یا الاغ سواری، مرکب، راهوار

roadster

<hr> معنی : زمین جاده، وسط خیابان، سواره رو <hr> معانی دیگر : بخش ماشین رو جاده (نه حاشیه یا پیاده رو)

معنی : زمین جاده، وسط خیابان، سواره رو معانی دیگر : بخش ماشین رو جاده (نه حاشیه یا پیاده رو)

roadway

<hr> معنی : سر گردانی، غربت، گشتن، پرسه زدن، گردیدن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : ول گشتن، (بی هدف) گشتن، پلکیدن، گشت زدن، تکاپو

معنی : سر گردانی، غربت، گشتن، پرسه زدن، گردیدن، سیر کردن معانی دیگر : ول گشتن، (بی هدف) گشتن، پلکیدن، گشت زدن، تکاپو

roam

<hr> معنی : ولگرد، پوینده <hr> معانی دیگر : پوینده، ولگرد

معنی : ولگرد، پوینده معانی دیگر : پوینده، ولگرد

roamer

<hr> معنی : تیماج، زرپور، اسب قزل، سرخ تیره، قزل <hr> معانی دیگر : (رنگ) قرمزمایل به قهوه ای، (صحافی و جلد سازی) تیماج سماقی، تیماج فرنگی، سر&nbsp; تیره

معنی : تیماج، زرپور، اسب قزل، سرخ تیره، قزل معانی دیگر : (رنگ) قرمزمایل به قهوه ای، (صحافی و جلد سازی) تیماج سماقی، تیماج فرنگی، سر تیره

roan

<hr> معنی : سر و صدا، غرش، خروش، صدا، بانگ، غریو، توف، داد کشیدن، خرناس کشیدن، خروشیدن، داد زدن، غریدن، غرش کردن <hr> معانی دیگر : (شیر یا انسان خشمگین و غیره) غریدن، غرنبیدن، غرویدن، توفیدن، هیاهو کردن، غوغا کردن، نعره کشیدن، فریاد زدن، غلغله کردن، شادیانه کردن، (موتور و غیره) صدای بلند کردن، به غرش درآمدن، (با -self) با نعره زدن خود را ... کردن، غرنبه، ژغند، (صدای) خنده ی بلند، قهقهه، قاه قاه، (به ویژه اسب سرما خورده) خرخر کردن، خس خس کردن، خرناس کردن، همهمه، صدای بلند

معنی : سر و صدا، غرش، خروش، صدا، بانگ، غریو، توف، داد کشیدن، خرناس کشیدن، خروشیدن، داد زدن، غریدن، غرش کردن معانی دیگر : (شیر یا انسان خشمگین و غیره) غریدن، غرنبیدن، غرویدن، توفیدن، هیاهو کردن، غوغا کردن، نعره کشیدن، فریاد زدن، غلغله کردن، شادیانه کردن، (موتور و غیره) صدای بلند کردن، به غرش درآمدن، 

roar

roar with laughter

<hr> معنی : غرش کننده، ادم پر سر و صدا <hr> معانی دیگر : غرش کننده، ادم پر سر وصدا

معنی : غرش کننده، ادم پر سر و صدا معانی دیگر : غرش کننده، ادم پر سر وصدا

roarer

<hr> معنی : خروش، غرش، خروشان <hr> معانی دیگر : پر سروصدا، پرهیاهو، پر غلغله، پرخروش، (عامیانه) پر رونق، پر شور، توفانی، متلاطم، نعره کشی، فریادکشی، غریو، (دامپزشکی) سرماخوردگی اسب (همراه با صدای خس خس)، پر بزن و بکوب، پر جنگ و دعوا، پر جنجال، خر خر اسب هنگام دم زدن

معنی : خروش، غرش، خروشان معانی دیگر : پر سروصدا، پرهیاهو، پر غلغله، پرخروش، (عامیانه) پر رونق، پر شور، توفانی، متلاطم، نعره کشی، فریادکشی، غریو، (دامپزشکی) سرماخوردگی اسب (همراه با صدای خس خس)، پر بزن و بکوب، پر جنگ و دعوا، پر جنجال، خر خر اسب هنگام دم زدن

roaring

<hr> معنی : کباب کردن، بریان کردن، سرخ شدن، سرخ کردن، برشتن، برشته شدن، دود زدن <hr> معانی دیگر : (بدون قرار دادن در آب) پختن، کباب کردن یا شدن، برشته کردن، بو دادن، تف دادن، در معرض حرارت زیاد قرار دادن، (فلز گدازی) تشویه کردن، حمام آفتاب گرفتن، (زیر آفتاب خود را) سرخ کردن، (هرچیز کباب یا برشته شده به ویژه گوشت) کباب، بریانی، گوشت کبابی، مرغ کبابی، گوشت راسته، پیک نیک (که در آن گوشت کباب می شود)، (امریکا - عامیانه) انتقاد شدید، (مهمانی به افتخار کسی که ضمنا مورد تمسخر و طنز دوستانه هم قرار می گیرد) خندستان، خندستان تشکیل دادن، (شدیدا) انتقاد کردن، (مثلا کنار بخاری یا آتش) خود را گرم کردن، گرم بودن یا شدن، داغ بودن یا شدن، عمل کباب یا برشته کردن

معنی : کباب کردن، بریان کردن، سرخ شدن، سرخ کردن، برشتن، برشته شدن، دود زدن معانی دیگر : (بدون قرار دادن در آب) پختن، کباب کردن یا شدن، برشته کردن، بو دادن، تف دادن، در معرض حرارت زیاد قرار دادن، (فلز گدازی) تشویه کردن، حمام آفتاب گرفتن، (زیر آفتاب خود را) سرخ کردن، (هرچیز کباب یا برشته شده به ویژه گ

roast

roast brown

roasted

<hr> معنی : سرخ کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) برشته کننده، کباب پز، ظرف یا فر برای کباب کردن یا بریان کردن، سر&nbsp; کننده

معنی : سرخ کننده معانی دیگر : (شخص یا اسباب) برشته کننده، کباب پز، ظرف یا فر برای کباب کردن یا بریان کردن، سر کننده

roaster

<hr> معنی : ربودن، دزدیدن، سرقت کردن، دستبرد زدن، غارت کردن، لخت کردن، چاپیدن <hr> معانی دیگر : زدن، راهزنی کردن، محروم کردن، بی بهره کردن، در ربودن

معنی : ربودن، دزدیدن، سرقت کردن، دستبرد زدن، غارت کردن، لخت کردن، چاپیدن معانی دیگر : زدن، راهزنی کردن، محروم کردن، بی بهره کردن، در ربودن

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد