جملات نمونه

<hr> (جانور شناسی) پا بر سر (از رده ی پا بر سران یا سرپائیان: cephalopoda)، سرپائی، سرپایان، سرپاوران

(جانور شناسی) پا بر سر (از رده ی پا بر سران یا سرپائیان: cephalopoda)، سرپائی، سرپایان، سرپاوران

cephalopod

<hr> معنی : سفالینی، وابسته به سفالسازی <hr> معانی دیگر : ساخته شده از گل پخته، سفالین، وابسته به سفالگری، ظرف سفالی، زکند، زکنج، خزف، هنر سفالگری، ظرف سفالین

معنی : سفالینی، وابسته به سفالسازی معانی دیگر : ساخته شده از گل پخته، سفالین، وابسته به سفالگری، ظرف سفالی، زکند، زکنج، خزف، هنر سفالگری، ظرف سفالین

ceramic

ceramics

<hr> معنی : دارای غشاء یاشامه مومی <hr> معانی دیگر : (داروسازی) ضماد، مرهم

معنی : دارای غشاء یاشامه مومی معانی دیگر : (داروسازی) ضماد، مرهم

cerate

<hr> (اسطوره های یونان و روم) سربروس (سگ سه سری که نگهبان دروازه ی جهنم است)، اساطیریونان سگ سه سری که پاسبان دوز&nbsp; بوده، مستحفظ

(اسطوره های یونان و روم) سربروس (سگ سه سری که نگهبان دروازه ی جهنم است)، اساطیریونان سگ سه سری که پاسبان دوز بوده، مستحفظ

cerberus

<hr> (جانور شناسی) نوکپایه (پایه ی نوک پرنده که دو سوراخ بینی در آن قرار دارد، موم مالی کردن یا روغن مالی کردن، کفن پیچ کردن

(جانور شناسی) نوکپایه (پایه ی نوک پرنده که دو سوراخ بینی در آن قرار دارد، موم مالی کردن یا روغن مالی کردن، کفن پیچ کردن

cere

<hr> معنی : حبوبات، غله، گیاهان گندمی <hr> معانی دیگر : غله (مانند گندم و جو و برنج)، حبوب (حبوبات)، بنشن، جاش، غله ای، غلاتی، غله آور، گیاهی که محصول آن غله باشد، (جمع) گندمیان، خوراکی که از غله درست شده باشد، صبحانه ای که از گندم (و غیره) بوداده تشکیل شده است، غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود

معنی : حبوبات، غله، گیاهان گندمی معانی دیگر : غله (مانند گندم و جو و برنج)، حبوب (حبوبات)، بنشن، جاش، غله ای، غلاتی، غله آور، گیاهی که محصول آن غله باشد، (جمع) گندمیان، خوراکی که از غله درست شده باشد، صبحانه ای که از گندم (و غیره) بوداده تشکیل شده است، غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه 

cereal

<hr> تش، مخچه ای، مربوط به مخچه

تش، مخچه ای، مربوط به مخچه

cerebellar

<hr> معنی : مخچه، مخ کوچک، پس مخ <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) مخچه، مغزیچه، pl تش، م&nbsp; کوچک، پس م

معنی : مخچه، مخ کوچک، پس مخ معانی دیگر : (کالبد شناسی) مخچه، مغزیچه، pl تش، م کوچک، پس م

cerebellum

<hr> معنی : دماغی، مغزی، مخی، فکری <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) مخی، وابسته به مغز سر، وابسته به اندیشه (در مقایسه با احساسات)، تفکری، اندیش انگیز، (آوا شناسی) قشرمخی، برگشتی، نوکی

معنی : دماغی، مغزی، مخی، فکری معانی دیگر : (کالبد شناسی) مخی، وابسته به مغز سر، وابسته به اندیشه (در مقایسه با احساسات)، تفکری، اندیش انگیز، (آوا شناسی) قشرمخی، برگشتی، نوکی

cerebral

cerebral cortex

<hr> نیمکره ی مغزی، نیمسپهر مغزی، هر یک از دو نیمکرهی مخ

نیمکره ی مغزی، نیمسپهر مغزی، هر یک از دو نیمکرهی مخ

cerebral hemisphere

cerebral hemorrhage

<hr> (کالبد شناسی) نیمکره ی مغز، هر یک از دو نیمکره ی مخ، (پزشکی) فلج مغزی (نابهنجاری در حرکت عضلات در اثر صدمه به دستگاه مرکزی سلسله اعصاب)، طب اختلالات دماغی از قبیل اختلال در گفتار

(کالبد شناسی) نیمکره ی مغز، هر یک از دو نیمکره ی مخ، (پزشکی) فلج مغزی (نابهنجاری در حرکت عضلات در اثر صدمه به دستگاه مرکزی سلسله اعصاب)، طب اختلالات دماغی از قبیل اختلال در گفتار

cerebral palsy

<hr> معنی : فکر کردن، فعالیت مغزی را نشان دادن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) فلج مغزی (نابهنجاری در حرکت عضلات در اثر صدمه به دستگاه مرکزی سلسله اعصاب)، مغز خود را به کار انداختن، قوای دماغی خود را به کار گرفتن، اندیشیدن، غور کردن

معنی : فکر کردن، فعالیت مغزی را نشان دادن معانی دیگر : (پزشکی) فلج مغزی (نابهنجاری در حرکت عضلات در اثر صدمه به دستگاه مرکزی سلسله اعصاب)، مغز خود را به کار انداختن، قوای دماغی خود را به کار گرفتن، اندیشیدن، غور کردن

cerebrate

<hr> معنی : تفکر، بکاربردن مغز <hr> معانی دیگر : بکاربردن مغز، تفکر

معنی : تفکر، بکاربردن مغز معانی دیگر : بکاربردن مغز، تفکر

cerebration

cerebropathy

<hr> معنی : مغزی نخاعی، مربوط بهنخاع ومغز <hr> معانی دیگر : سربروسید (نوعی لیپید دارای گالاکتوز ـ در بافت های مغز و اعصاب یافت می شود)، (کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و نخاع، مغزی - نخاعی، روانشناسى : مغزى - نخاعى

معنی : مغزی نخاعی، مربوط بهنخاع ومغز معانی دیگر : سربروسید (نوعی لیپید دارای گالاکتوز ـ در بافت های مغز و اعصاب یافت می شود)، (کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و نخاع، مغزی - نخاعی، روانشناسى : مغزى - نخاعى

cerebrospinal

<hr> (کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و نخاع، مغزی - نخاعی، مایع مغزی - نخاعی

(کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و نخاع، مغزی - نخاعی، مایع مغزی - نخاعی

cerebrospinal fluid

<hr> رجوع شود به: meningitis، (کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و رگ ها، مغزی - رگی، مغزی رگی

رجوع شود به: meningitis، (کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و رگ ها، مغزی - رگی، مغزی رگی

cerebrovascular

cerebrovascular accident

<hr> معنی : مغز کله، مغز پیشین <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و رگ ها، مغزی - رگی، (کالبد شناسی) ابر مخ (بخش فرازین مغز سر انسان و مهره داران که متشمل است بر دو نیمکره) فرامخ، مخ، pl تش

معنی : مغز کله، مغز پیشین معانی دیگر : (کالبد شناسی) وابسته به مغز سر و رگ ها، مغزی - رگی، (کالبد شناسی) ابر مخ (بخش فرازین مغز سر انسان و مهره داران که متشمل است بر دو نیمکره) فرامخ، مخ، pl تش

cerebrum

<hr> معنی : تشریفات، اداب، تشریفاتی، مربوط به جشن <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت جمع) کفن، پارچه ی موم اندود، مشمع، وابسته به برگزاری مراسم یا تشریفات، آئینی، برگزاشتی، مرسوم، سنتی، رویداد تشریفاتی یا آیینی، مراسم، آیین

معنی : تشریفات، اداب، تشریفاتی، مربوط به جشن معانی دیگر : (معمولا به صورت جمع) کفن، پارچه ی موم اندود، مشمع، وابسته به برگزاری مراسم یا تشریفات، آئینی، برگزاشتی، مرسوم، سنتی، رویداد تشریفاتی یا آیینی، مراسم، آیین

ceremonial

<hr> رسماباایین، باتشریفات

رسماباایین، باتشریفات

ceremonially

ceremonies

<hr> معنی : رسمی، پای بند تشریفات وتعارف <hr> معانی دیگر : وابسته به برگزاری مراسم یا تشریفات، آئینی، برگزاشتی، تشریفاتی، مرسوم، سنتی، رویداد تشریفاتی یا آیینی، مراسم، آیین، پرآیین، پرتشریفات، بسیار مودب، بسیار رسمی و مبادی آداب، پای بند تشریفات

معنی : رسمی، پای بند تشریفات وتعارف معانی دیگر : وابسته به برگزاری مراسم یا تشریفات، آئینی، برگزاشتی، تشریفاتی، مرسوم، سنتی، رویداد تشریفاتی یا آیینی، مراسم، آیین، پرآیین، پرتشریفات، بسیار مودب، بسیار رسمی و مبادی آداب، پای بند تشریفات

ceremonious

ceremoniously

<hr> معنی : جشن، تشریفات، مراسم، رسم <hr> معانی دیگر : پرآیین، پرتشریفات، بسیار مودب، بسیار رسمی و مبادی آداب، پای بند تشریفات، آیین، آداب، برگزاری، عمل یا رویداد یا برنامه ی رسمی و تشریفاتی، رعایت آداب و اصول، رودربایستی، تعارف، زیاده روی در تشریفات و اعمال توخالی

معنی : جشن، تشریفات، مراسم، رسم معانی دیگر : پرآیین، پرتشریفات، بسیار مودب، بسیار رسمی و مبادی آداب، پای بند تشریفات، آیین، آداب، برگزاری، عمل یا رویداد یا برنامه ی رسمی و تشریفاتی، رعایت آداب و اصول، رودربایستی، تعارف، زیاده روی در تشریفات و اعمال توخالی

ceremony

<hr> معنی : الهه زراعت و رستنی ها <hr> معانی دیگر : (فیزیک) تشعشع (radiation) حاصله هنگامی که ذرات اتمی باردار (به ویژه الکترون ها) در گاز یا مایع شفاف با سرعتی حرکت می کنند که از سرعت نور در همان گاز یا مایع بیشتر است، رخشش چرنکف، (اسطوره های رومی) سیریز (الهه ی کشاورزی و غلات) (یونانی ها به او دیمتر: demeter می گفتند)، اساطیر روم الهه زراعت و رستنی ها

معنی : الهه زراعت و رستنی ها معانی دیگر : (فیزیک) تشعشع (radiation) حاصله هنگامی که ذرات اتمی باردار (به ویژه الکترون ها) در گاز یا مایع شفاف با سرعتی حرکت می کنند که از سرعت نور در همان گاز یا مایع بیشتر است، رخشش چرنکف، (اسطوره های رومی) سیریز (الهه ی کشاورزی و غلات) (یونانی ها به او دیمتر: demete

ceres

<hr> رنگ سرخ درخشان، سرخ گیلاسی

رنگ سرخ درخشان، سرخ گیلاسی

cerise

<hr> (شیمی) سریم (عنصر خاکستری رنگ که از فلزات خاکی است - نشان: ce، وزن اتمی: 140/12، شماره ی اتمی: 58، نقطه ی گداز: 798c، نقطه ی جوش: 3257c، وزن مخصوص: 6/78)

(شیمی) سریم (عنصر خاکستری رنگ که از فلزات خاکی است - نشان: ce، وزن اتمی: 140/12، شماره ی اتمی: 58، نقطه ی گداز: 798c، نقطه ی جوش: 3257c، وزن مخصوص: 6/78)

cerium

<hr> سرمت (آمیزه ای از مواد سفالین و فلز که سخت و در مقابل گرما مقاوم است)

سرمت (آمیزه ای از مواد سفالین و فلز که سخت و در مقابل گرما مقاوم است)

cermet

<hr> مخفف:، گواهینامه، مخفف: گواهینامه مخفف: تضمین شده، سفارشی

مخفف:، گواهینامه، مخفف: گواهینامه مخفف: تضمین شده، سفارشی

cert

<hr> معنی : خاطرجمعی، خاطر جمع، قطعی، معلوم، معین، مسلم، محقق، فلان، تاحدی، بعضی، بعض <hr> معانی دیگر : مطمئن، حتمی، حتما، یقین، بی شک، بی تردید، واثق، بدون برو و برگرد، بی چون و چرا، (در مواردی که ذکر نام مقتضی نیست) به خصوص، (در مورد اشخاصی که نمی شناسیم)، مقرر

معنی : خاطرجمعی، خاطر جمع، قطعی، معلوم، معین، مسلم، محقق، فلان، تاحدی، بعضی، بعض معانی دیگر : مطمئن، حتمی، حتما، یقین، بی شک، بی تردید، واثق، بدون برو و برگرد، بی چون و چرا، (در مواردی که ذکر نام مقتضی نیست) به خصوص، (در مورد اشخاصی که نمی شناسیم)، مقرر

certain

<hr> معنی : مطمئنا، قطعا، یقینا، حتما، همانا، محققا <hr> معانی دیگر : مسلما، بی شک

معنی : مطمئنا، قطعا، یقینا، حتما، همانا، محققا معانی دیگر : مسلما، بی شک

certainly

<hr> معنی : امر مسلم، اطمینان، یقین، عین الیقین <hr> معانی دیگر : تحقق، قطعیت، چیز مسلم و محقق

معنی : امر مسلم، اطمینان، یقین، عین الیقین معانی دیگر : تحقق، قطعیت، چیز مسلم و محقق

certainty

<hr> معنی : قابل تصدیق، قابل تایید <hr> معانی دیگر : دیوانه وار، جنون آمیز، تصدیق پذیر، گواهی پذیر، محقق شدنی، تاییدپذیر

معنی : قابل تصدیق، قابل تایید معانی دیگر : دیوانه وار، جنون آمیز، تصدیق پذیر، گواهی پذیر، محقق شدنی، تاییدپذیر

certifiable

<hr> معنی : شهادت نامه، گواهی نامه، سند رسمی، گواهی صادر کردن <hr> معانی دیگر : پروانه، پروانچه، پروانک، پته، تصدیق، جواز، سند، گواهینامه دادن، پروانه صادر کردن

معنی : شهادت نامه، گواهی نامه، سند رسمی، گواهی صادر کردن معانی دیگر : پروانه، پروانچه، پروانک، پته، تصدیق، جواز، سند، گواهینامه دادن، پروانه صادر کردن

certificate

<hr> (بانکداری) گواهینامه ی سپرده، (ورقه ی رسید) سپرده ی ثابت، گواهی پول سپرده

(بانکداری) گواهینامه ی سپرده، (ورقه ی رسید) سپرده ی ثابت، گواهی پول سپرده

certificate of deposit

<hr> اساسنامه شرکت، سندی که هدف و مدت و محل کار و سازمان شرکت را روشن می سازد

اساسنامه شرکت، سندی که هدف و مدت و محل کار و سازمان شرکت را روشن می سازد

certificate of incorporation

<hr> (بازرگانی) گواهی مبدا (سندی که از سوی صادر کننده ی کالا به دولت های ذینفع داده می شود و در آن مقدار و نوع و مبدا کالا ذکر می گردد)

(بازرگانی) گواهی مبدا (سندی که از سوی صادر کننده ی کالا به دولت های ذینفع داده می شود و در آن مقدار و نوع و مبدا کالا ذکر می گردد)

certificate of origin

<hr> معنی : تصدیق، گواهی، شهادت <hr> معانی دیگر : صدور گواهینامه (یا تصدیق یا پروانه یا جواز یا شهادتنامه و غیره)

معنی : تصدیق، گواهی، شهادت معانی دیگر : صدور گواهینامه (یا تصدیق یا پروانه یا جواز یا شهادتنامه و غیره)

certification

<hr> معنی : تصدیق شده <hr> معانی دیگر : دیپلمه، دارای گواهینامه (یا جواز یا تصدیق و غیره)، تضمین شده، گواهی شده، گواهی دار

معنی : تصدیق شده معانی دیگر : دیپلمه، دارای گواهینامه (یا جواز یا تصدیق و غیره)، تضمین شده، گواهی شده، گواهی دار

certified

<hr> معنی : چک تضمین شده <hr> معانی دیگر : (بانکداری) چک تضمین شده، چک گواهی شده

معنی : چک تضمین شده معانی دیگر : (بانکداری) چک تضمین شده، چک گواهی شده

certified check

certified copy

<hr> معنی : حسابدار قسم خورده <hr> معانی دیگر : حسابدار دارای گواهینامه ی رسمی

معنی : حسابدار قسم خورده معانی دیگر : حسابدار دارای گواهینامه ی رسمی

certified public accountant

certifier

<hr> معنی : تصدیق کردن، تضمین کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا به طور کتبی) گواهی کردن، (صحت چیزی را) تضمین کردن، شهادت دادن، دیوانه اعلام کردن، (بانکداری) چک (و غیره) را تضمین کردن، گواهینامه صادر کردن

معنی : تصدیق کردن، تضمین کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن معانی دیگر : (معمولا به طور کتبی) گواهی کردن، (صحت چیزی را) تضمین کردن، شهادت دادن، دیوانه اعلام کردن، (بانکداری) چک (و غیره) را تضمین کردن، گواهینامه صادر کردن

واژه های حرف "c" - جملات نمونه