جملات نمونه

<hr> معنی : شهامت، بمبارزه طلبیدن، جرات کردن، یارا بودن، مبادرت بکار دلیرانه کردن <hr> معانی دیگر : شهامت داشتن، به خود اجازه دادن، به چالش طلبیدن، هل من مبارز گفتن، روی (انجام عملی را) داشتن، چالش، هل من مبارز گویی، به مبارزه (و غیره)طلبی، ویرجینیا دیر (اولین انگلیسی متولد در امریکا)، یارایی

معنی : شهامت، بمبارزه طلبیدن، جرات کردن، یارا بودن، مبادرت بکار دلیرانه کردن معانی دیگر : شهامت داشتن، به خود اجازه دادن، به چالش طلبیدن، هل من مبارز گفتن، روی (انجام عملی را) داشتن، چالش، هل من مبارز گویی، به مبارزه (و غیره)طلبی، ویرجینیا دیر (اولین انگلیسی متولد در امریکا)، یارایی

dare

<hr> آدم بی پروا، نترس، بی باک، بی کله، بی پروا، متهور، بی پروا، بی باک، نترس

آدم بی پروا، نترس، بی باک، بی کله، بی پروا، متهور، بی پروا، بی باک، نترس

daredevil

<hr> معنی : اعتقاد داشتن، با جرات گفتن <hr> معانی دیگر : با جرات گفتن چیزی، اعتقاد داشتن ]به [

معنی : اعتقاد داشتن، با جرات گفتن معانی دیگر : با جرات گفتن چیزی، اعتقاد داشتن ]به [

daresay

dari

<hr> معنی : شهامت، جرات، پردلی، متهور، سرانداز، یارایی، جسور، سرزنده <hr> معانی دیگر : بی باک، بی پروا، نترس، وقیح، گستاخ، بی ادب، شجاعانه، دلیرانه، بیباکانه، متهورانه، شجاعت، بی باکی، بی پروایی، دلیری، تهور، پر جرات

معنی : شهامت، جرات، پردلی، متهور، سرانداز، یارایی، جسور، سرزنده معانی دیگر : بی باک، بی پروا، نترس، وقیح، گستاخ، بی ادب، شجاعانه، دلیرانه، بیباکانه، متهورانه، شجاعت، بی باکی، بی پروایی، دلیری، تهور، پر جرات

daring

daringly

<hr> داریوش اول (معروف به داریوش کبیر) پادشاه امپراطوری هخامنشی

داریوش اول (معروف به داریوش کبیر) پادشاه امپراطوری هخامنشی

darius i

<hr> دارجیلینگ (ناحیه ای در شمال خاوری هندوستان که چای آن معروف است)

دارجیلینگ (ناحیه ای در شمال خاوری هندوستان که چای آن معروف است)

darjeeling

<hr> معنی : تاریک، تیره رنگ، سیاه، تیره، تار، ظلمانی <hr> معانی دیگر : تارون، پشام، شبدیز، شبرنگ، خشین، تارین، (معمولا با: the) تاریکی، تیرگی، پشامی، تارونی، نفامی، شب هنگام، شبانگه، (بیشتر در مورد تئاتر و سینما و غیره) بسته، (رنگ) سیر، (پوست) سبزه، سیه چرده، تیره پوست، دیجور، گندمگون، (چشم و گیسو) سیاه، قهوه ای، نهان، پنهان، مخفی، سری، رازین، مکتوم، ناشناخته، مبهم، ناآشکار، پوشیده، گنگ، بغرنج، غم افزا، گرفته، دلگیر، اندوه آور، دلتنگی آور، خشمگین، دژم، دلخور، عبوس، خبیث، نابکار، شریر، اهریمنی، نادان، جاهل، ناآموخته، غافل، نفهم، کوردل، تاریک دل، (صدا) ژرف و حزن انگیز، (زبان شناسی - حروف با صدا) صدای تیره، پسین، واکه ی پسین، (مهجور) تیره کردن یا شدن، تاریک کردن یا شدن، تیره کردن

معنی : تاریک، تیره رنگ، سیاه، تیره، تار، ظلمانی معانی دیگر : تارون، پشام، شبدیز، شبرنگ، خشین، تارین، (معمولا با: the) تاریکی، تیرگی، پشامی، تارونی، نفامی، شب هنگام، شبانگه، (بیشتر در مورد تئاتر و سینما و غیره) بسته، (رنگ) سیر، (پوست) سبزه، سیه چرده، تیره پوست، دیجور، گندمگون، (چشم و گیسو) سیاه، قهوه

dark

<hr> آشنا شدن چشم به تاریکی، تطابق با تاریکی

آشنا شدن چشم به تاریکی، تطابق با تاریکی

dark adaptation

<hr> سده های تیره (بخش اول قرون وسطی از حدود 476 تا 1000 میلادی - دوران پس روی اروپا)

سده های تیره (بخش اول قرون وسطی از حدود 476 تا 1000 میلادی - دوران پس روی اروپا)

dark ages

dark blue

<hr> (امریکا - سیاست و انتخابات) برگزیده (به طور غیرمنتظره یا در اثر سازش دو یا چند دسته ی سیاسی)، (مسابقات اسب دوانی) برنده ی غیرمنتظره (برنده ای که کسی فکر نمی کرد ببرد)، (شرکت کننده در مسابقه و انتخابات و غیره) ناشناس (و دارای احتمال برد کم)، برنده غیرمترقبه

(امریکا - سیاست و انتخابات) برگزیده (به طور غیرمنتظره یا در اثر سازش دو یا چند دسته ی سیاسی)، (مسابقات اسب دوانی) برنده ی غیرمنتظره (برنده ای که کسی فکر نمی کرد ببرد)، (شرکت کننده در مسابقه و انتخابات و غیره) ناشناس (و دارای احتمال برد کم)، برنده غیرمترقبه

dark horse

dark matter

dark skinned

<hr> معنی : تاریک کردن، تیره کردن، تاریک شدن <hr> معانی دیگر : تاریک شدن یا کردن، تیره کردن یا شدن، تارین کردن یا شدن، شبدیز شدن، خشین کردن یا شدن، کور کردن یا شدن، (چشم) تار شدن

معنی : تاریک کردن، تیره کردن، تاریک شدن معانی دیگر : تاریک شدن یا کردن، تیره کردن یا شدن، تارین کردن یا شدن، شبدیز شدن، خشین کردن یا شدن، کور کردن یا شدن، (چشم) تار شدن

darken

<hr> تاریک شدن، تاریک کردن

darkened

darkening

<hr> معنی : نسبتا تاریک <hr> معانی دیگر : نسبتا تاریک

معنی : نسبتا تاریک معانی دیگر : نسبتا تاریک

darkish

<hr> معنی : در تاریکی پنهان شدن <hr> معانی دیگر : (ادبی)، تاریک شدن، تار شدن، تیره

معنی : در تاریکی پنهان شدن معانی دیگر : (ادبی)، تاریک شدن، تار شدن، تیره

darkle

<hr> معنی : در تیرگی، در تاریکی، تاریک، تیره <hr> معانی دیگر : در حال تاریک شدن، (شاعرانه)

معنی : در تیرگی، در تاریکی، تاریک، تیره معانی دیگر : در حال تاریک شدن، (شاعرانه)

darkling

<hr> بطورتیره، تاریک وار

darkly

<hr> معنی : تیرگی، تاری <hr> معانی دیگر : تاریکی، ظلمت، نابینایی، کوری، بی بصیرتی، پنهانی

معنی : تیرگی، تاری معانی دیگر : تاریکی، ظلمت، نابینایی، کوری، بی بصیرتی، پنهانی

darkness

<hr> معنی : تاریک خانه <hr> معانی دیگر : (عکاسی) تاریکخانه، تاریکخانه عکاسى علوم مهندسى : اتلیه

معنی : تاریک خانه معانی دیگر : (عکاسی) تاریکخانه، تاریکخانه عکاسى علوم مهندسى : اتلیه

darkroom

<hr> معنی : سیاه، گرفته، اندکی تیره <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه)، تیره، تاریک، اندک ی تیره شاعرانه

معنی : سیاه، گرفته، اندکی تیره معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه)، تیره، تاریک، اندک ی تیره شاعرانه

darksome

<hr> معنی : محبوب، عزیز <hr> معانی دیگر : گرامی، نازنین، دلبند، جانان، جگرگوشه، ریکا، دوست داشته، نگار، یار، دلدار، آدم دوست داشتنی و خوب، (عامیانه) مامانی، قشنگ، (خطاب) عزیزم

معنی : محبوب، عزیز معانی دیگر : گرامی، نازنین، دلبند، جانان، جگرگوشه، ریکا، دوست داشته، نگار، یار، دلدار، آدم دوست داشتنی و خوب، (عامیانه) مامانی، قشنگ، (خطاب) عزیزم

darling

<hr> معنی : فحش، رفو، رفو کردن <hr> معانی دیگر : (لباس و پارچه ی پاره را) بخیه زدن، بازدوزی کردن، (پارگی را) دوختن، (در جامه وغیره) محل رفو شده، محل باز دوخت شده، (نیک واژه ی damn - عامیانه) لعنت (بر)، لعنتی، نکبت (darned هم می گویند)

معنی : فحش، رفو، رفو کردن معانی دیگر : (لباس و پارچه ی پاره را) بخیه زدن، بازدوزی کردن، (پارگی را) دوختن، (در جامه وغیره) محل رفو شده، محل باز دوخت شده، (نیک واژه ی damn - عامیانه) لعنت (بر)، لعنتی، نکبت (darned هم می گویند)

darn

<hr> معنی : گیج، سر در گم <hr> معانی دیگر : رفوکردن، لعنتی، فحش

معنی : گیج، سر در گم معانی دیگر : رفوکردن، لعنتی، فحش

darned

<hr> رفوکاری، بازدوخت، بازدوزی، تعمیر لباس های کهنه یا پاره، رفو گری

رفوکاری، بازدوخت، بازدوزی، تعمیر لباس های کهنه یا پاره، رفو گری

darning

darrow

<hr> معنی : تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین، بسرعت حرکت کردن <hr> معانی دیگر : تیر (تیر کوچکی که سر آن سوزنی و تیز و ته آن پردار است و با دست به سوی هدف پرتاب می شود)، زوبینچه، (حرکت سریع و ناگهانی) تند جنبی، جست، خیز، جهش، یکه، (جمع) بازی تیرپرانی (که تیرها را بر هدفی به نام dartboard می پرانند)، (ناگهان و با سرعت) پراندن، افکندن، (مثل تیر) از جا پریدن، (مانند تیر) حرکت کردن، هر چیز زوبین مانند، تیرسانه، (خیاطی) ساسون

معنی : تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین، بسرعت حرکت کردن معانی دیگر : تیر (تیر کوچکی که سر آن سوزنی و تیز و ته آن پردار است و با دست به سوی هدف پرتاب می شود)، زوبینچه، (حرکت سریع و ناگهانی) تند جنبی، جست، خیز، جهش، یکه، (جمع) بازی تیرپرانی (که تیرها را بر هدفی به نام dartboard می پرانند)، (ناگهان و

dart

<hr> ورزش : صفحه دایره اى هدف پیکان اندازى با ¹ 2قسمت

ورزش : صفحه دایره اى هدف پیکان اندازى با ¹ 2قسمت

dartboard

dartmouth

<hr> معنی : دارت <hr> معانی دیگر : ورزش : پیکان اندازى 2 نفره یا 4 نفره با 3 پیکان در هربار براى هر نفر از مسافت 8 یا 9 متر

معنی : دارت معانی دیگر : ورزش : پیکان اندازى 2 نفره یا 4 نفره با 3 پیکان در هربار براى هر نفر از مسافت 8 یا 9 متر

darts

<hr> چارلز داروین (زیست شناس انگلیسی)

چارلز داروین (زیست شناس انگلیسی)

darwin

darwinian

<hr> فرضیه ی داروین، دیدمان داروین، داروین باوری

فرضیه ی داروین، دیدمان داروین، داروین باوری

darwinism

darwinist

<hr> معنی : حرارت، رابطه، این علامت، خط تیره، فاصله میان دو حرف، پراکنده کردن، بسرعت رفتن، بسرعت انجام دادن، بشدت زدن، خود نمایی کردن <hr> معانی دیگر : (محکم و به منظور شکستن) پرتاب کردن، افکندن، انداختن، کوفتن (بر)، (به مقدار کمی) آمیختن، مقدار کم، ذره، نومید کردن، از بین بردن، (قدیمی - عامیانه) لعنت کردن، (ناگهان و به سرعت) حرکت کردن، (صدای خوردن شیشه به سنگ یا پاشیده شدن آب وغیره) جرنگ، فش، شرپ، حرکت (تند و ناگهان)، دویدن، دوزدن، دوزنی، (مسابقات دو) دوسرعت، دو تند، (ظاهر) پرجلوه، پرنما، پرنمود، (با: away یا down) زدن، فرو کردن، (آبگونه) پاشیدن، دلشکسته کردن، مغموم کردن، دلسرد کردن، شرمسار کردن، آزرمگین کردن، خجل کردن، جد و جهد، شوق و ذوق، دلگرمی، (اتومبیل) داشبرد، داشبورد، (باقلم یا قلم مو) ضربه ی سریع و شتاب آمیز، (علایم نقطه گذاری در چاپ و نگارش - این نشان: ــ که طول آن دو برابر هایفن است) خط تیره، (در غرب افریقا)، (در اصل) انعام

معنی : حرارت، رابطه، این علامت، خط تیره، فاصله میان دو حرف، پراکنده کردن، بسرعت رفتن، بسرعت انجام دادن، بشدت زدن، خود نمایی کردن معانی دیگر : (محکم و به منظور شکستن) پرتاب کردن، افکندن، انداختن، کوفتن (بر)، (به مقدار کمی) آمیختن، مقدار کم، ذره، نومید کردن، از بین بردن، (قدیمی - عامیانه) لعنت کردن، (

dash

<hr> 1- (با شتاب) انجام دادن، (باشتاب) نوشتن 2- (باشتاب) رفتن

1- (با شتاب) انجام دادن، (باشتاب) نوشتن 2- (باشتاب) رفتن

dash off

<hr> معنی : داشبورد <hr> معانی دیگر : (در اصل) دیواره ی شیشه ای و (غیره) در جلوی قایق موتوری برای جلوگیری از پاشیده شدن آب به درون، دیواره یا پرده ی طرفین کالسکه و غیره برای جلوگیری از ریزش گل و آب به درون، اتومبیل داشبورد، گل گیر

معنی : داشبورد معانی دیگر : (در اصل) دیواره ی شیشه ای و (غیره) در جلوی قایق موتوری برای جلوگیری از پاشیده شدن آب به درون، دیواره یا پرده ی طرفین کالسکه و غیره برای جلوگیری از ریزش گل و آب به درون، اتومبیل داشبورد، گل گیر

dashboard

dashed

<hr> معنی : ادم خودنما <hr> معانی دیگر : کوبنده، خرد کننده (رجوع شود به: dash)، (پره ای که در ظرف بستنی سازی دور می گردد و شیر را می زند) بهمزن، همزن

معنی : ادم خودنما معانی دیگر : کوبنده، خرد کننده (رجوع شود به: dash)، (پره ای که در ظرف بستنی سازی دور می گردد و شیر را می زند) بهمزن، همزن

dasher

<hr> معنی : جذاب، بی پروا، بی باک، زنده دل <hr> معانی دیگر : پر شوق و ذوق، با نشاط، شاداب، خوش تیپ، گیرا و پر جلوه

معنی : جذاب، بی پروا، بی باک، زنده دل معانی دیگر : پر شوق و ذوق، با نشاط، شاداب، خوش تیپ، گیرا و پر جلوه

dashing

<hr> معنی : نامرد، جبون، خسیس <hr> معانی دیگر : آدم پست و بزدل، دون، بدکار و ترسو، نابکار، لئیم، کژدل، ناجوانمرد، ادم دون وپستی که از خطر می گریزد

معنی : نامرد، جبون، خسیس معانی دیگر : آدم پست و بزدل، دون، بدکار و ترسو، نابکار، لئیم، کژدل، ناجوانمرد، ادم دون وپستی که از خطر می گریزد

dastard

<hr> پست و بزدل، بدکار و ترسو، نابکار، پست فطرت، دون، لئیم، کژدل، نامردانه، ناجوانمردانه، نامرد وار

پست و بزدل، بدکار و ترسو، نابکار، پست فطرت، دون، لئیم، کژدل، نامردانه، ناجوانمردانه، نامرد وار

dastardly

<hr> مخفف: digital audio tape، مخفف: مفعول باواسطه، مفعول بایی، ناراضی از، خشنوداز

مخفف: digital audio tape، مخفف: مفعول باواسطه، مفعول بایی، ناراضی از، خشنوداز

واژه های حرف "d" - جملات نمونه