جملات نمونه

<hr> معنی : وابسته به بدگویی و اتهام <hr> معانی دیگر : وابسته به بدگویی و اتهام

معنی : وابسته به بدگویی و اتهام معانی دیگر : وابسته به بدگویی و اتهام

denunciatory

<hr> شهر دنور (مرکز ایالت کلرادو ـ امریکا)

شهر دنور (مرکز ایالت کلرادو ـ امریکا)

denver

<hr> معنی : انکار کردن، منکر شدن، رد کردن، حاشا کردن، تکذیب کردن <hr> معانی دیگر : ناخستو شدن، واسرنگیدن، ارندان کردن، وی ستودن، از آن خود نشناختن، عاق کردن، از خود راندن، طرد کردن، راه ندادن، اجازه (ی بکار بردن یا ورود و غیره) ندادن، ندادن، استنکاف کردن، ابا کردن، دریغ داشتن از، (خواهش کسی را) رد کردن، (روی کسی را) برزمین گذاشتن، جواب رد دادن، (مهجور) ممنوع کردن، به خود حرام کردن

معنی : انکار کردن، منکر شدن، رد کردن، حاشا کردن، تکذیب کردن معانی دیگر : ناخستو شدن، واسرنگیدن، ارندان کردن، وی ستودن، از آن خود نشناختن، عاق کردن، از خود راندن، طرد کردن، راه ندادن، اجازه (ی بکار بردن یا ورود و غیره) ندادن، ندادن، استنکاف کردن، ابا کردن، دریغ داشتن از، (خواهش کسی را) رد کردن، (روی 

deny

<hr> معنی : دئودورانت، بوزدا، برطرف کننده بوی بد، ماده دافع بوی بد <hr> معانی دیگر : ضدبو، (به ویژه برای مالیدن زیر بغل و غیره)

معنی : دئودورانت، بوزدا، برطرف کننده بوی بد، ماده دافع بوی بد معانی دیگر : ضدبو، (به ویژه برای مالیدن زیر بغل و غیره)

deodorant

<hr> معنی : گندزدایی کردن، بوی بد را مرتفع کردن <hr> معانی دیگر : بوزدایی کردن، بوزدا زدن (به بدن)، دئودورانت زدن

معنی : گندزدایی کردن، بوی بد را مرتفع کردن معانی دیگر : بوزدایی کردن، بوزدا زدن (به بدن)، دئودورانت زدن

deodorize

<hr> معنی : علمالاخلاق، وظیفه شناسی، علم وظایف اخلاقی <hr> معانی دیگر : (فلسفه - این اصل اخلاقی: ارزش هر عمل بستگی به تطابق آن با اصول و قوانین اخلاقی دارد نه با نتیجه ی آن) دانش فرایض اخلاقی، بایسته شناسی

معنی : علمالاخلاق، وظیفه شناسی، علم وظایف اخلاقی معانی دیگر : (فلسفه - این اصل اخلاقی: ارزش هر عمل بستگی به تطابق آن با اصول و قوانین اخلاقی دارد نه با نتیجه ی آن) دانش فرایض اخلاقی، بایسته شناسی

deontology

<hr> (زیست شناسی) اسید دی اکسی ریبونوکلئیک (اسید نوکلئیک موجود در ژن که به آن dna هم می گویند و حاوی رمز ژنتیکی است)

(زیست شناسی) اسید دی اکسی ریبونوکلئیک (اسید نوکلئیک موجود در ژن که به آن dna هم می گویند و حاوی رمز ژنتیکی است)

deoxyribonucleic acid

<hr> (زیست شناسی) دی اکسی ریبوز (قند موجود در dna به فرمول: c5h10o4)

(زیست شناسی) دی اکسی ریبوز (قند موجود در dna به فرمول: c5h10o4)

deoxyribose

<hr> معنی : حرکت کردن، عازم شدن، رخت بر بستن، راهی شدن، روانه شدن، عزیمت کردن <hr> معانی دیگر : رفتن، (جایی را) ترک کردن، (از جایی) حرکت کردن، رهسپار شدن، مردن، رحلت کردن، (با: from) عدول کردن از، روپیچیدن از، دور شدن از، منحرف شدن از، (مهجور) عزیمت، رهسپاری

معنی : حرکت کردن، عازم شدن، رخت بر بستن، راهی شدن، روانه شدن، عزیمت کردن معانی دیگر : رفتن، (جایی را) ترک کردن، (از جایی) حرکت کردن، رهسپار شدن، مردن، رحلت کردن، (با: from) عدول کردن از، روپیچیدن از، دور شدن از، منحرف شدن از، (مهجور) عزیمت، رهسپاری

depart

<hr> رفته، عزیمت کرده، رهسپار (شده)، گذشته، طی شده، مرده، مرحوم، متوفی، درگذشته مرحوم

رفته، عزیمت کرده، رهسپار (شده)، گذشته، طی شده، مرده، مرحوم، متوفی، درگذشته مرحوم

departed

departing

<hr> معنی : حوزه، شعبه، قسمت، بخش، دایره، اداره گروه اموزشی <hr> معانی دیگر : اداره، فرشیم، (دانشگاه) گروه، وزارتخانه، اداره ی کل، سازمان، حوزه ی عمل، زمینه ی پژوهش یا کار، (ستون مربوط به موضوع بخصوصی که مرتب در روزنامه یا مجله چاپ می شود) ستون هر روزی، بخش روزانه

معنی : حوزه، شعبه، قسمت، بخش، دایره، اداره گروه اموزشی معانی دیگر : اداره، فرشیم، (دانشگاه) گروه، وزارتخانه، اداره ی کل، سازمان، حوزه ی عمل، زمینه ی پژوهش یا کار، (ستون مربوط به موضوع بخصوصی که مرتب در روزنامه یا مجله چاپ می شود) ستون هر روزی، بخش روزانه

department

department head

department of defense

department of education

department of justice

department of state

<hr> معنی : فروشگاه، فروشگاه بزرگ <hr> معانی دیگر : فروشگاه چند بخشی

معنی : فروشگاه، فروشگاه بزرگ معانی دیگر : فروشگاه چند بخشی

department store

<hr> (وابسته به بخش یا قسمت) بخشی، فرشیمی، اداری، شعبه ای، رشته ای

(وابسته به بخش یا قسمت) بخشی، فرشیمی، اداری، شعبه ای، رشته ای

departmental

departmentalization

departments

<hr> معنی : انحراف، حرکت، کوچ، مرگ، عزیمت، فراق <hr> معانی دیگر : رفتن، حرکت (از جایی)، رهسپاری، (با: from) انحراف، روپیچی از، عدول، کژروی، (قدیمی) مرگ، رحلت، وفات، فوت

معنی : انحراف، حرکت، کوچ، مرگ، عزیمت، فراق معانی دیگر : رفتن، حرکت (از جایی)، رهسپاری، (با: from) انحراف، روپیچی از، عدول، کژروی، (قدیمی) مرگ، رحلت، وفات، فوت

departure

departure lounge

departure tax

<hr> معنی : تهی دست، تقلیل یافته <hr> معانی دیگر : فقیر، ضعف

معنی : تهی دست، تقلیل یافته معانی دیگر : فقیر، ضعف

depauperate

<hr> معنی : وابسته بودن، مربوط بودن، موکول بودن، توکل کردن، منوط بودن <hr> معانی دیگر : (بیشتر با: on) بستگی داشتن به، منوط بودن به، موکول بودن به، (با: on) اطمینان کردن به، به امید (کسی یا چیزی) بودن، دلگرمی داشتن به، اتکا کردن به (یا داشتن به)، روی کسی حساب کردن، متکی بودن به، (نادر) آویختن از، آونگان بودن

معنی : وابسته بودن، مربوط بودن، موکول بودن، توکل کردن، منوط بودن معانی دیگر : (بیشتر با: on) بستگی داشتن به، منوط بودن به، موکول بودن به، (با: on) اطمینان کردن به، به امید (کسی یا چیزی) بودن، دلگرمی داشتن به، اتکا کردن به (یا داشتن به)، روی کسی حساب کردن، متکی بودن به، (نادر) آویختن از، آونگان بودن

depend

depend on

depend upon

<hr> معنی : قابلیت اعتماد، قابلیت اعتماد و اطمینان، توکل پذیری <hr> معانی دیگر : قابلیت اعتماد، توکل پذیری

معنی : قابلیت اعتماد، قابلیت اعتماد و اطمینان، توکل پذیری معانی دیگر : قابلیت اعتماد، توکل پذیری

dependability

<hr> معنی : قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، توکل پذیر <hr> معانی دیگر : اوستام پذیر

معنی : قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، توکل پذیر معانی دیگر : اوستام پذیر

dependable

dependably

<hr> بستگی، وابستگی، موکول بودن، عدم استقلال

بستگی، وابستگی، موکول بودن، عدم استقلال

dependance

<hr> وابسته، تابع، نان خور

dependant

<hr> معنی : تبعیت، وابستگی، بستگی، توکل، عدم استقلال <hr> معانی دیگر : اتکا، قوام، اطمینان، اعتماد، پشت گرمی، اعتیاد، خوگیری (dependance هم می نویسند)، اطاعت، پیروی، موکول بودن

معنی : تبعیت، وابستگی، بستگی، توکل، عدم استقلال معانی دیگر : اتکا، قوام، اطمینان، اعتماد، پشت گرمی، اعتیاد، خوگیری (dependance هم می نویسند)، اطاعت، پیروی، موکول بودن

dependence

<hr> معنی : تبعیت، وابستگی، تعلق، بستگی، موکول، کشور غیر مستقل <hr> معانی دیگر : (کشور یا ناحیه) تحت الحمایه، کشور پیرو، کشور تابع، اعتیاد (به ویژه به الکل و داروهای اعتیادآور)، خوگیری (dependancy هم می نویسند)، رجوع شود به: dependence، (هر چیز) تابع، پیرو، ثانوی، چیز وابسته

معنی : تبعیت، وابستگی، تعلق، بستگی، موکول، کشور غیر مستقل معانی دیگر : (کشور یا ناحیه) تحت الحمایه، کشور پیرو، کشور تابع، اعتیاد (به ویژه به الکل و داروهای اعتیادآور)، خوگیری (dependancy هم می نویسند)، رجوع شود به: dependence، (هر چیز) تابع، پیرو، ثانوی، چیز وابسته

dependency

<hr> معنی : تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل <hr> معانی دیگر : پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت تر (dependant هم می نویسند)، آویخته، آویزان

معنی : تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل معانی دیگر : پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت تر (dependant هم می نویسند)، آویخته، آویزان

dependent

<hr> (دستور زبان) جمله واره ی وابسته، بند وابسته (subordinate clause هم می گویند)

(دستور زبان) جمله واره ی وابسته، بند وابسته (subordinate clause هم می گویند)

dependent clause

dependent on

<hr> (ریاضی) متغیر تابع، دگرواره ی وابسته

(ریاضی) متغیر تابع، دگرواره ی وابسته

dependent variable

<hr> معنی : مربوط، متعلق <hr> معانی دیگر : in judicial decision on another قانون ـ فقه : اناطه

معنی : مربوط، متعلق معانی دیگر : in judicial decision on another قانون ـ فقه : اناطه

depending

depending on

depends

depersonalization

<hr> فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

depersonalize

<hr> معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن <hr> معانی دیگر : تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش دادن بوسیله نقشه و مانند ان

معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن معانی دیگر : تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش دادن بوسیله نقشه و مانند ان

depict

<hr> نمایش، ترسیم، نگارش، تعریف

نمایش، ترسیم، نگارش، تعریف

depiction

depictive

<hr> (با مالیدن واجبی و غیره) موی زدودن، موی زدایی کردن، واجبی کشیدن، استردن، ستردن، ازاله مو نمودن از، بی مو کردن

(با مالیدن واجبی و غیره) موی زدودن، موی زدایی کردن، واجبی کشیدن، استردن، ستردن، ازاله مو نمودن از، بی مو کردن

واژه های حرف "d" - جملات نمونه