جملات نمونه

<hr> معنی : داروی ازاله مو، واجبی <hr> معانی دیگر : ماده ی زداینده ی موی بدن، موزدا، موبر، سترنده، استردگر

معنی : داروی ازاله مو، واجبی معانی دیگر : ماده ی زداینده ی موی بدن، موزدا، موبر، سترنده، استردگر

depilatory

<hr> (از هواپیما) پیاده شدن، (هواپیما را) ترک کردن

(از هواپیما) پیاده شدن، (هواپیما را) ترک کردن

deplane

<hr> معنی : خالی کردن، خون گرفتن، تهی کردن، به ته رسانیدن <hr> معانی دیگر : تحلیل بردن، فرسودن، کاستن، ته کشیدن، کم شدن، کم توان کردن، خالی کردن (به طور کلی یا نسبی)

معنی : خالی کردن، خون گرفتن، تهی کردن، به ته رسانیدن معانی دیگر : تحلیل بردن، فرسودن، کاستن، ته کشیدن، کم شدن، کم توان کردن، خالی کردن (به طور کلی یا نسبی)

deplete

<hr> (verb transitive) تهی کردن، خالی کردن، به ته رسانیدن

(verb transitive) تهی کردن، خالی کردن، به ته رسانیدن

depleted

<hr> معنی : خون گیری، تقلیل، تخلیه، نقصان، تهی سازی، رگ زنی، نهی سازی <hr> معانی دیگر : (ذخایر طبیعی یا پولی و غیره) مصرف، ته کشی، کاهش، کم سازی، کم گری

معنی : خون گیری، تقلیل، تخلیه، نقصان، تهی سازی، رگ زنی، نهی سازی معانی دیگر : (ذخایر طبیعی یا پولی و غیره) مصرف، ته کشی، کاهش، کم سازی، کم گری

depletion

<hr> معنی : اسفناک، رقت انگیز، زار، مایه دلسوزی <hr> معانی دیگر : تاسف آور، اسف انگیز، رقت بار

معنی : اسفناک، رقت انگیز، زار، مایه دلسوزی معانی دیگر : تاسف آور، اسف انگیز، رقت بار

deplorable

deplorably

<hr> معنی : رقت اوردن بر، دلسوزی کردن بر <hr> معانی دیگر : افسوس خوردن، آوخ گفتن، دژمان شدن، هیهات کشیدن، دریغ گفتن، زاریدن، (در مورد شرایط کار و محیط و غیره) اظهار تاسف کردن، اسفناک خواندن، رقت بار دانستن، نالیدن

معنی : رقت اوردن بر، دلسوزی کردن بر معانی دیگر : افسوس خوردن، آوخ گفتن، دژمان شدن، هیهات کشیدن، دریغ گفتن، زاریدن، (در مورد شرایط کار و محیط و غیره) اظهار تاسف کردن، اسفناک خواندن، رقت بار دانستن، نالیدن

deplore

<hr> معنی : گسترش، بحالت صف دراوردن، قرار دادن قشون، گسترش یافتن <hr> معانی دیگر : (ارتش) آرایش نظامی دادن، رزم آرایی کردن، (قشون را) گستردن، صف آرایی کردن یا شدن، مستقر کردن یا شدن، جایگیر شدن یا کردن، (مجازی) جایگزین کردن یا شدن، جبهه، قراردادن قشون <hr> deploy(ment) تفرقه

معنی : گسترش، بحالت صف دراوردن، قرار دادن قشون، گسترش یافتن معانی دیگر : (ارتش) آرایش نظامی دادن، رزم آرایی کردن، (قشون را) گستردن، صف آرایی کردن یا شدن، مستقر کردن یا شدن، جایگیر شدن یا کردن، (مجازی) جایگزین کردن یا شدن، جبهه، قراردادن قشون deploy(ment) تفرقه

deploy

<hr> گسترش یافته، مستقر علوم نظامى : گسترش یافته در روى زمین

گسترش یافته، مستقر علوم نظامى : گسترش یافته در روى زمین

deployed

<hr> معنی : تفرقه، گسترش، ارایش قشون، قرارگیری قشون یا نیرو، موضع گیری <hr> معانی دیگر : نظ

معنی : تفرقه، گسترش، ارایش قشون، قرارگیری قشون یا نیرو، موضع گیری معانی دیگر : نظ

deployment

<hr> شیمى : قطبش زدایى روانشناسى : ناقطبى شدن

شیمى : قطبش زدایى روانشناسى : ناقطبى شدن

depolarization

<hr> سیاست زدایی کردن، از سیاست به دور نگهداشتن، از سیاست به دور نگهداشتن they decided to depoliticize the subject of addiction آنها تصمیم گرفتند موضوع اعتیاد را از سیاست مجزا نگهدارند

سیاست زدایی کردن، از سیاست به دور نگهداشتن، از سیاست به دور نگهداشتن they decided to depoliticize the subject of addiction آنها تصمیم گرفتند موضوع اعتیاد را از سیاست مجزا نگهدارند

depoliticize

depolymerization

<hr> (دستور زبان یونانی و لاتین) وابسته به افعال دارای وجه مجهول یا میانی، (دستور زبان) مجهول نما، درظاهرمجهول ودرمعنی معلوم، گواهی نویس

(دستور زبان یونانی و لاتین) وابسته به افعال دارای وجه مجهول یا میانی، (دستور زبان) مجهول نما، درظاهرمجهول ودرمعنی معلوم، گواهی نویس

deponent

<hr> معنی : خرد شدن، کم جمعیت کردن، خالی از سکنه کردن، از ابادی انداختن <hr> معانی دیگر : (کاهش جمعیت در اثر جنگ و بیماری وغیره) چپیره زدایی کردن، مردم زدایی کردن، از جمعیت کاستن

معنی : خرد شدن، کم جمعیت کردن، خالی از سکنه کردن، از ابادی انداختن معانی دیگر : (کاهش جمعیت در اثر جنگ و بیماری وغیره) چپیره زدایی کردن، مردم زدایی کردن، از جمعیت کاستن

depopulate

<hr> کاهش نفوس، تقلیل نفوس، ویرانى بازرگانى : تخلیه جمعیت

کاهش نفوس، تقلیل نفوس، ویرانى بازرگانى : تخلیه جمعیت

depopulation

<hr> معنی : تبعید کردن، اخراج کردن، نفی بلد کردن <hr> معانی دیگر : رفتار کردن، سلوک کردن (معمولا با: oneself)، (از کشور میزبان) اخراج کردن، حمل، اخراج

معنی : تبعید کردن، اخراج کردن، نفی بلد کردن معانی دیگر : رفتار کردن، سلوک کردن (معمولا با: oneself)، (از کشور میزبان) اخراج کردن، حمل، اخراج

deport

<hr> معنی : تبعید، اخراج، حمل، نفی بلد، جلای وطن <hr> معانی دیگر : اخراج (از کشور میزبان)

معنی : تبعید، اخراج، حمل، نفی بلد، جلای وطن معانی دیگر : اخراج (از کشور میزبان)

deportation

<hr> (verb transitive) تبعید کردن، حمل، اخراج

(verb transitive) تبعید کردن، حمل، اخراج

deported

<hr> معنی : محکوم به تبعید یا اخراج، تبعید شده، اخراج شده <hr> معانی دیگر : شخص اخراج شده (از کشور میزبان)، شخص اخراجی (یا در شرف اخراج)

معنی : محکوم به تبعید یا اخراج، تبعید شده، اخراج شده معانی دیگر : شخص اخراج شده (از کشور میزبان)، شخص اخراجی (یا در شرف اخراج)

deportee

<hr> معنی : رفتار، وضع، سلوک، اخلاق <hr> معانی دیگر : طرز برخورد

معنی : رفتار، وضع، سلوک، اخلاق معانی دیگر : طرز برخورد

deportment

<hr> معنی : عزل نمودن، خلع کردن، عزل کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از سلطنت) عزل کردن، معزول کردن، (از کار) برکنار کردن، واگماردن، (قدیمی) رها کردن، زمین گذاشتن، قرار دادن

معنی : عزل نمودن، خلع کردن، عزل کردن معانی دیگر : (به ویژه از سلطنت) عزل کردن، معزول کردن، (از کار) برکنار کردن، واگماردن، (قدیمی) رها کردن، زمین گذاشتن، قرار دادن

depose

<hr> معنی : سپرده، پول، ته نشست، بیعانه، گرو، ته نشین، گذاشتن، سپردن، کنار گذاشتن، ذخیره سپردن، تهنشین کردن، به حساب بانک گذاشتن <hr> معانی دیگر : (به حساب بانکی) ریختن، واریز کردن، (چک) به حساب گذاشتن، سپرده (بانکی و غیره)، مبلغ به حساب ریخته شده، وجه امانی، ودیعه، وجه الضمان، سپردگانی، گروی، وثیقه، به جا گذاشتن، قرار دادن، از خود باقی گذاشتن، رسوب کردن، ته نشین شدن یا کردن، درده بستن، فروگذاشت کردن، لرد بستن، نهشت، سپارش، به حساب ریزی، ودیعه پردازی، امانت سپاری، ودیعه دادن، (پول) گروی دادن، پیش قسط دادن، سپردگانی دادن، پیش پرداخت کردن، بیعانه دادن، وثیقه گذاشتن، رجوع شود به: depository، vt : ته نشین کردن

معنی : سپرده، پول، ته نشست، بیعانه، گرو، ته نشین، گذاشتن، سپردن، کنار گذاشتن، ذخیره سپردن، تهنشین کردن، به حساب بانک گذاشتن معانی دیگر : (به حساب بانکی) ریختن، واریز کردن، (چک) به حساب گذاشتن، سپرده (بانکی و غیره)، مبلغ به حساب ریخته شده، وجه امانی، ودیعه، وجه الضمان، سپردگانی، گروی، وثیقه، به جا گذ

deposit

deposit account

deposit slip

<hr> معنی : ضامن، نگهدار، امانت دار <hr> معانی دیگر : (شخص) گنجور، ودیعه پذیر، (بانک و شرکت و غیره) ودیعه گاه، سپرده گاه، گروگاه، سپارشگاه

معنی : ضامن، نگهدار، امانت دار معانی دیگر : (شخص) گنجور، ودیعه پذیر، (بانک و شرکت و غیره) ودیعه گاه، سپرده گاه، گروگاه، سپارشگاه

depositary

<hr> معنی : سپرده <hr> معانی دیگر : امانى قانون ـ فقه : امانتى

معنی : سپرده معانی دیگر : امانى قانون ـ فقه : امانتى

deposited

<hr> معنی : گواهی، ورقه استشهاد، نوشته <hr> معانی دیگر : خلع، عزل، برکناری، معزول سازی، شهادت، گواهی دهی، ریختن (به حساب)، سپارش، واریز، ته نشینی، ته نشست، شهادت نامه، سوگندنامه

معنی : گواهی، ورقه استشهاد، نوشته معانی دیگر : خلع، عزل، برکناری، معزول سازی، شهادت، گواهی دهی، ریختن (به حساب)، سپارش، واریز، ته نشینی، ته نشست، شهادت نامه، سوگندنامه

deposition

<hr> معنی : کسیکه پول در بانک میگذارد <hr> معانی دیگر : گذارنده (وجه به حساب بانکی)، سپارشگر، سپارگر، سپارنده، ودیعه گذار، سپرده گذار

معنی : کسیکه پول در بانک میگذارد معانی دیگر : گذارنده (وجه به حساب بانکی)، سپارشگر، سپارگر، سپارنده، ودیعه گذار، سپرده گذار

depositor

<hr> معنی : انبار، مخزن، امانت دار <hr> معانی دیگر : انبار (که در آن اشیا را به امانت می سپارند)، سپارشگاه، ودیعه گاه، گروگاه

معنی : انبار، مخزن، امانت دار معانی دیگر : انبار (که در آن اشیا را به امانت می سپارند)، سپارشگاه، ودیعه گاه، گروگاه

depository

deposits

<hr> معنی : انبار، انبارگاه، مخزن، مخزن مهمات، ایستگاه راه اهن، بازخانه <hr> معانی دیگر : (در اصل) ایستگاه بارگیری، ایستگاه راه آهن، ایستگاه اتوبوس، انبار (به ویژه انبار کالا و محمولات)، انباشتگاه، نشینه، (ارتش) انبار تجهیزات، امر

معنی : انبار، انبارگاه، مخزن، مخزن مهمات، ایستگاه راه اهن، بازخانه معانی دیگر : (در اصل) ایستگاه بارگیری، ایستگاه راه آهن، ایستگاه اتوبوس، انبار (به ویژه انبار کالا و محمولات)، انباشتگاه، نشینه، (ارتش) انبار تجهیزات، امر

depot

<hr> معنی : مصیبت، بد نامی، فساد، تباهی، بد اخلاقی <hr> معانی دیگر : تباهی، فساد، بداخلاقی، مصیبت، بد نامی

معنی : مصیبت، بد نامی، فساد، تباهی، بد اخلاقی معانی دیگر : تباهی، فساد، بداخلاقی، مصیبت، بد نامی

depravation

<hr> معنی : فاسد کردن، تباه کردن <hr> معانی دیگر : (از نظر اخلاقی) منحرف کردن، کژ راه کردن، هرزه کردن

معنی : فاسد کردن، تباه کردن معانی دیگر : (از نظر اخلاقی) منحرف کردن، کژ راه کردن، هرزه کردن

deprave

<hr> معنی : فاسد، خراب، فاسد الاخلاق <hr> معانی دیگر : (از نظر اخلاقی) منحرف، کژراه، هرزه، فاوا، ترادامن، پتیاره، بد، منحط، تباه

معنی : فاسد، خراب، فاسد الاخلاق معانی دیگر : (از نظر اخلاقی) منحرف، کژراه، هرزه، فاوا، ترادامن، پتیاره، بد، منحط، تباه

depraved

<hr> معنی : هرزگی، فساد، تباهی، شرارت، بدکرداری، بدکارگی <hr> معانی دیگر : (اخلاقی) انحراف، کژراهی، فاوایی، ترادامنی، پتیارگی، بدی

معنی : هرزگی، فساد، تباهی، شرارت، بدکرداری، بدکارگی معانی دیگر : (اخلاقی) انحراف، کژراهی، فاوایی، ترادامنی، پتیارگی، بدی

depravity

<hr> معنی : ناراضی بودن، قبیح دانستن، بد دانستن <hr> معانی دیگر : مذموم دانستن، نکوهیده دانستن، زشت خواندن، قبیح خواندن، ناروا دانستن، نهی کردن، ناچیز شمردن، کوچک شمردن، خوار کردن، ناراضی بودن از

معنی : ناراضی بودن، قبیح دانستن، بد دانستن معانی دیگر : مذموم دانستن، نکوهیده دانستن، زشت خواندن، قبیح خواندن، ناروا دانستن، نهی کردن، ناچیز شمردن، کوچک شمردن، خوار کردن، ناراضی بودن از

deprecate

<hr> (verb transitive) بد دانستن، قبیح دانستن، ناراضی بودن از

(verb transitive) بد دانستن، قبیح دانستن، ناراضی بودن از

deprecated

deprecating

deprecatingly

<hr> معنی : سرزنش <hr> معانی دیگر : اظهاربیمیلی زیاد، دعای بخشش یاشفاعت

معنی : سرزنش معانی دیگر : اظهاربیمیلی زیاد، دعای بخشش یاشفاعت

deprecation

<hr> معنی : حاکی از نارضایتی یا بی میلی <hr> معانی دیگر : نکوهشی، وابسته به تقبیح و زشت دانی، نهی آمیز، پوزش آمیز، پوزشی، معذرت آمیز

معنی : حاکی از نارضایتی یا بی میلی معانی دیگر : نکوهشی، وابسته به تقبیح و زشت دانی، نهی آمیز، پوزش آمیز، پوزشی، معذرت آمیز

deprecatory

<hr> از ارزش افتادنی، تنزل پذیر، استهلاک پذیر، مستهلک شدنی، کم بها شدنی

از ارزش افتادنی، تنزل پذیر، استهلاک پذیر، مستهلک شدنی، کم بها شدنی

depreciable

<hr> معنی : مستهلک کردن، کم بها کردن <hr> معانی دیگر : از ارزش انداختن یا افتادن، (ارزش) تنزل کردن یا دادن، کم بها کردن یا شدن، استهلاک پیدا کردن (مخالف: appreciate)، ناچیز شمردن، حقیر شمردن، دست کم گرفتن، خوار کردن، کوچک شمردن، قدرناشناسی کردن، ارج کاهی کردن

معنی : مستهلک کردن، کم بها کردن معانی دیگر : از ارزش انداختن یا افتادن، (ارزش) تنزل کردن یا دادن، کم بها کردن یا شدن، استهلاک پیدا کردن (مخالف: appreciate)، ناچیز شمردن، حقیر شمردن، دست کم گرفتن، خوار کردن، کوچک شمردن، قدرناشناسی کردن، ارج کاهی کردن

depreciate

<hr> معنی : تنزل، استهلاک، کاهش بها، ناچیز شماری <hr> معانی دیگر : هزینه ی استهلاک، مبلغ استهلاک، ارزش کاست، افت ارزش، (کم شدن قدرت خرید پول) ارزش کاهی، تنزل قدرت خرید، ارج کاهی، حقیرپنداری، تحقیر، خوارسازی

معنی : تنزل، استهلاک، کاهش بها، ناچیز شماری معانی دیگر : هزینه ی استهلاک، مبلغ استهلاک، ارزش کاست، افت ارزش، (کم شدن قدرت خرید پول) ارزش کاهی، تنزل قدرت خرید، ارج کاهی، حقیرپنداری، تحقیر، خوارسازی

depreciation

<hr> چپاول، تاراج، یغما، غارت، ویران سازی، ویرانگری

چپاول، تاراج، یغما، غارت، ویران سازی، ویرانگری

depredation

<hr> معنی : دلتنگ کردن، کم بها کردن، افسرده کردن، دژم کردن، از ارزش انداختن <hr> معانی دیگر : فروفشردن، (به سوی پایین) فشار دادن، پایین فشردن، غمگین کردن، محزون کردن، ماتمگین کردن، (ارزش و قیمت و مقدار) کاستن، کاهش دادن، تنزل دادن، پایین آوردن، کم کردن، کاسته کردن، (از نیرو یا کنشوری چیزی کاستن) ضعیف کردن، کساد کردن (بازار چیزی)، دچار رکود کردن، بی رونق کردن، (موسیقی) صدا را ریزتر کردن

معنی : دلتنگ کردن، کم بها کردن، افسرده کردن، دژم کردن، از ارزش انداختن معانی دیگر : فروفشردن، (به سوی پایین) فشار دادن، پایین فشردن، غمگین کردن، محزون کردن، ماتمگین کردن، (ارزش و قیمت و مقدار) کاستن، کاهش دادن، تنزل دادن، پایین آوردن، کم کردن، کاسته کردن، (از نیرو یا کنشوری چیزی کاستن) ضعیف کردن، کس

واژه های حرف "d" - جملات نمونه