جملات نمونه

developing country

<hr> معنی : پیشرفت، پیش روی، ترقی، ظهور، بسط، توسعه، ایجاد، سیر، رشد، نمو، سیر تکاملی، تقریر <hr> معانی دیگر : گسترش، بالش، پیدایش، رویداد، پیشامد، رخداد، واقعه، گوالش، (هرچیز به وجود آمده یا گسترش یافته) ساخته، منطقه ی ساخته شده، شهرک، آبادسازی، عمران، گوالندگی، ظهور عکس

معنی : پیشرفت، پیش روی، ترقی، ظهور، بسط، توسعه، ایجاد، سیر، رشد، نمو، سیر تکاملی، تقریر معانی دیگر : گسترش، بالش، پیدایش، رویداد، پیشامد، رخداد، واقعه، گوالش، (هرچیز به وجود آمده یا گسترش یافته) ساخته، منطقه ی ساخته شده، شهرک، آبادسازی، عمران، گوالندگی، ظهور عکس

development

development bank

<hr> تکاملی، توسعه ای، ترقی کننده

تکاملی، توسعه ای، ترقی کننده

developmental

developmental psychology

developmentally

<hr> معنی : انحراف، سقم، برگشتگی، رفتار منحرف، کج رفتاری <hr> معانی دیگر : انحراف، برگشتگی، رفتار منحرف، کج رفتاری

معنی : انحراف، سقم، برگشتگی، رفتار منحرف، کج رفتاری معانی دیگر : انحراف، برگشتگی، رفتار منحرف، کج رفتاری

deviance

<hr> معنی : منحرف، غیر سالم <hr> معانی دیگر : (به ویژه در روان شناسی) کجرو، گمراه، منحط

معنی : منحرف، غیر سالم معانی دیگر : (به ویژه در روان شناسی) کجرو، گمراه، منحط

deviant

<hr> معنی : عدول کردن، پرت شدن، منحرف شدن، کجرو شدن، انحراف ورزیدن <hr> معانی دیگر : کجروی (کژروی) کردن، منحرف کردن یا شدن، گمراه شدن، کیبیدن، کژ رفتن، کج تافتن، بردیدن، کژ راه شدن، رجوع شود به: deviant، غیر سالم

معنی : عدول کردن، پرت شدن، منحرف شدن، کجرو شدن، انحراف ورزیدن معانی دیگر : کجروی (کژروی) کردن، منحرف کردن یا شدن، گمراه شدن، کیبیدن، کژ رفتن، کج تافتن، بردیدن، کژ راه شدن، رجوع شود به: deviant، غیر سالم

deviate

<hr> معنی : منحرف، پرت

deviated

<hr> معنی : انحراف، ضلالت، انحراف جنسی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در امور اخلاقی و سیاسی) کج روی، گمراهی، کژراهی، کج تابی، دژرهی، (آمار) کیبش، (به ویژه در مورد قطب نما) کژ نمایی (انحراف عقربه ی قطب نما در اثر نیروی مغناطیسی کشتی و غیره)

معنی : انحراف، ضلالت، انحراف جنسی معانی دیگر : (به ویژه در امور اخلاقی و سیاسی) کج روی، گمراهی، کژراهی، کج تابی، دژرهی، (آمار) کیبش، (به ویژه در مورد قطب نما) کژ نمایی (انحراف عقربه ی قطب نما در اثر نیروی مغناطیسی کشتی و غیره)

deviation

deviator

<hr> معنی : اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه <hr> معانی دیگر : (هرچیز که تمهید و تدبیر و طرح شده باشد) نقشه، تدبیر، طرح، حقه، ترفند، شگرد، ابزار، (هنر و ادبیات) صنعت، فن، نقش تزیینی، نقش به همراه شعار (به ویژه نشان های نجابت خانوادگی)، آرم، نهاد، تمهید

معنی : اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه معانی دیگر : (هرچیز که تمهید و تدبیر و طرح شده باشد) نقشه، تدبیر، طرح، حقه، ترفند، شگرد، ابزار، (هنر و ادبیات) صنعت، فن، نقش تزیینی، نقش به همراه شعار (به ویژه نشان های نجابت خانوادگی)، آرم، نهاد، تمهید

device

device driver

devices

<hr> معنی : شیطان، روح پلید، عفریت، ابلیس، نویسنده مزدور، خارخسک، با ماشین خرد کردن، تند و تیز کردن <hr> معانی دیگر : (الهیات - معمولا حرف بزرگ) شیطان، اهریمن (با: the)، دیو، یکی از شیاطین، (عامیانه) تخم جن، پرشرو شور، اعجوبه، آتشپاره، (حاکی از همدردی) آدم ناموفق یا دل شکسته و مغموم، هر چیزی که به کار بردن یا فهم یا مهار آن مشکل باشد، (خوراک پزی) خوراک تند و پرادویه (معمولا ریزشده) پختن، آدم بدجنس و بدخواه، شریر، خبیث، رجوع شود به: printer's devil، (دستگاه جونده و پاره پاره کننده ی کاغذ و پارچه) کاغذ خوردکن، پارچه خورد کن، (با ماشین) پاره پاره کردن، تند و تیز کردن غذا

معنی : شیطان، روح پلید، عفریت، ابلیس، نویسنده مزدور، خارخسک، با ماشین خرد کردن، تند و تیز کردن معانی دیگر : (الهیات - معمولا حرف بزرگ) شیطان، اهریمن (با: the)، دیو، یکی از شیاطین، (عامیانه) تخم جن، پرشرو شور، اعجوبه، آتشپاره، (حاکی از همدردی) آدم ناموفق یا دل شکسته و مغموم، هر چیزی که به کار بردن یا

devil

<hr> هرچه باداباد، الله بختی، بی باک، جسور، بی توجه به مقام، لاابالی، لاقید

هرچه باداباد، الله بختی، بی باک، جسور، بی توجه به مقام، لاابالی، لاقید

devil may care

<hr> (کلیسای کاتولیک) کشیشی که اعمال و سوابق مرده ای را که قرار است تقدیس شده و saint شود به طور انتقادی بررسی می کند تا مبادا عیبی از قلم افتاده باشد

(کلیسای کاتولیک) کشیشی که اعمال و سوابق مرده ای را که قرار است تقدیس شده و saint شود به طور انتقادی بررسی می کند تا مبادا عیبی از قلم افتاده باشد

devil's advocate

devil-may-care

<hr> (جانور شناسی)، چرتنه، دیوماهی (انواع ماهی های manta که در دو سوی چشم پره های شاخ مانندی دارند)، هشت پا، چرتنه، هشت پا، اختپوت

(جانور شناسی)، چرتنه، دیوماهی (انواع ماهی های manta که در دو سوی چشم پره های شاخ مانندی دارند)، هشت پا، چرتنه، هشت پا، اختپوت

devilfish

<hr> معنی : خبیی، بسیار بد، اهریمنی، شیطان صفت <hr> معانی دیگر : شیطانی، ابلیسی، شیطان مانند، بدجنس، بدذات، بی پروا و پرحرارت، شهر آشوب، آتش پاره، دیو سرشت، (عامیانه) بسیار بد، افتضاح، بی نهایت، یک دنیا

معنی : خبیی، بسیار بد، اهریمنی، شیطان صفت معانی دیگر : شیطانی، ابلیسی، شیطان مانند، بدجنس، بدذات، بی پروا و پرحرارت، شهر آشوب، آتش پاره، دیو سرشت، (عامیانه) بسیار بد، افتضاح، بی نهایت، یک دنیا

devilish

devilishly

<hr> معنی : شیطانی، وسوسهء شیطانی <hr> معانی دیگر : دوز و کلک، حقه، شیطنت، بدجنسی، تخسی، نافرمانی و گربه رقصانی

معنی : شیطانی، وسوسهء شیطانی معانی دیگر : دوز و کلک، حقه، شیطنت، بدجنسی، تخسی، نافرمانی و گربه رقصانی

devilment

<hr> معنی : دو بهم زنی، فتنه، عمل شیطانی <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، سحر و جادو، رفتار شیطانی، ظلم یا بدجنسی شدید، فتنه انگیزی

معنی : دو بهم زنی، فتنه، عمل شیطانی معانی دیگر : (انگلیس)، سحر و جادو، رفتار شیطانی، ظلم یا بدجنسی شدید، فتنه انگیزی

devilry

devils

<hr> معنی : دو بهم زنی <hr> معانی دیگر : مسخره بازی، الم شنگه، شیطنت، ناقلاگری، تخسی، عمل شیطانی، فتنه، فتنه انگیزی

معنی : دو بهم زنی معانی دیگر : مسخره بازی، الم شنگه، شیطنت، ناقلاگری، تخسی، عمل شیطانی، فتنه، فتنه انگیزی

deviltry

<hr> معنی : منحرف، گمراه، کج، غیر مستقیم، بی راهه <hr> معانی دیگر : نادرست، دغل، ناراست خوی، مزور، حیله گر، ترفندباز، کجراه، کژرو، پرپیچ و خم، دور و دراز، مزورانه، نادرستانه، ترفندآمیز

معنی : منحرف، گمراه، کج، غیر مستقیم، بی راهه معانی دیگر : نادرست، دغل، ناراست خوی، مزور، حیله گر، ترفندباز، کجراه، کژرو، پرپیچ و خم، دور و دراز، مزورانه، نادرستانه، ترفندآمیز

devious

deviously

<hr> بیراهی، کجی، پرتی، سرگردانی

بیراهی، کجی، پرتی، سرگردانی

deviousness

<hr> معنی : وصیتنامه، اری بری، اری گذاری، درست کردن، تدبیر کردن، اختراع کردن، تعبیه کردن <hr> معانی دیگر : تدبیر، ابداع کردن، ساختن، (حقوق) از طریق وصیت نامه به ارث گذاشتن، (قدیمی) تبانی کردن، توطئه کردن، (مهجور) حدس زدن، تصور کردن، ارک بری، ارک گذاری

معنی : وصیتنامه، اری بری، اری گذاری، درست کردن، تدبیر کردن، اختراع کردن، تعبیه کردن معانی دیگر : تدبیر، ابداع کردن، ساختن، (حقوق) از طریق وصیت نامه به ارث گذاشتن، (قدیمی) تبانی کردن، توطئه کردن، (مهجور) حدس زدن، تصور کردن، ارک بری، ارک گذاری

devise

deviser

devising

<hr> معنی : عاری، تهی، خالی از <hr> معانی دیگر : (با: of) خالی (از)، تهی (از)، بدون، عاری (از)، فاقد، خالی از معمولا با of

معنی : عاری، تهی، خالی از معانی دیگر : (با: of) خالی (از)، تهی (از)، بدون، عاری (از)، فاقد، خالی از معمولا با of

devoid

<hr> وظیفه، کارداد، تواضع و ادب

وظیفه، کارداد، تواضع و ادب

devoir

<hr> معنی : واگذاری، انحطاط، انتقال، فساد تدریجی، نزول، تفویض اختیارات <hr> معانی دیگر : از مرحله ای به مرحله ی دیگر رفتن، تفویض، محول سازی، سپارش، واسپارش، (در اصل) واچرخش، به پایین غلتیدن، وافرگشت، انتقال پشت در پشت، تفوی­ اختیارات

معنی : واگذاری، انحطاط، انتقال، فساد تدریجی، نزول، تفویض اختیارات معانی دیگر : از مرحله ای به مرحله ی دیگر رفتن، تفویض، محول سازی، سپارش، واسپارش، (در اصل) واچرخش، به پایین غلتیدن، وافرگشت، انتقال پشت در پشت، تفوی­ اختیارات

devolution

<hr> معنی : تفویض کردن، واگذاردن، محول کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) واچرخیدن، وافرگشتن، وافرگشت کردن، به پیش یا پایین غلتیدن، (وظیفه و مسئولیت و مالکیت و غیره) منتقل شدن، محول شدن، واگذارده شدن، واسپرده کردن یا شدن، تفوی­ کردن

معنی : تفویض کردن، واگذاردن، محول کردن معانی دیگر : (در اصل) واچرخیدن، وافرگشتن، وافرگشت کردن، به پیش یا پایین غلتیدن، (وظیفه و مسئولیت و مالکیت و غیره) منتقل شدن، محول شدن، واگذارده شدن، واسپرده کردن یا شدن، تفوی­ کردن

devolve

<hr> جزیره ی دون (در شمال کانادا: 54030 کیلومتر مربع)، بخش دون (در جنوب غربی انگلیس)

جزیره ی دون (در شمال کانادا: 54030 کیلومتر مربع)، بخش دون (در جنوب غربی انگلیس)

devon

<hr> وابسته به ناحیه ی دون در انگلیس، دونی

وابسته به ناحیه ی دون در انگلیس، دونی

devonian

<hr> معنی : اختصاص دادن، وقف کردن، فدا کردن <hr> معانی دیگر : کنار گذاشتن، وقف (چیزی) کردن، ویژه کردن، صرف کردن

معنی : اختصاص دادن، وقف کردن، فدا کردن معانی دیگر : کنار گذاشتن، وقف (چیزی) کردن، ویژه کردن، صرف کردن

devote

devote oneself to

<hr> معنی : فداکار، فدایی، جانسپار <hr> معانی دیگر : وفادار، صدیق، صادق، پاکباز، جان فشان، از خود گذشته، جانباز، وقف شده، کنارگذارده شده، اختصاصی، علاقمند

معنی : فداکار، فدایی، جانسپار معانی دیگر : وفادار، صدیق، صادق، پاکباز، جان فشان، از خود گذشته، جانباز، وقف شده، کنارگذارده شده، اختصاصی، علاقمند

devoted

<hr> معنی : فداکارانه <hr> معانی دیگر : مخلصانه

معنی : فداکارانه معانی دیگر : مخلصانه

devotedly

<hr> معنی : پارسا، طرفدار، هواخواه، سالک، زاهد، مجاهد، فداکار، فدایی، جانسپار، مرید <hr> معانی دیگر : دوستدار، بسیار مذهبی، فدایی دین، فناتیک، متعصب در دین، پیش مرگ، جانباز، مخلص

معنی : پارسا، طرفدار، هواخواه، سالک، زاهد، مجاهد، فداکار، فدایی، جانسپار، مرید معانی دیگر : دوستدار، بسیار مذهبی، فدایی دین، فناتیک، متعصب در دین، پیش مرگ، جانباز، مخلص

devotee

<hr> معنی : هوا خواهی، پرستش، سرسپردگی، تخصیص، وقف، صمیمیت، جانسپار، از خود گذشتگی، دعا، مریدی <hr> معانی دیگر : اختصاص، کنارگذاری، وقف سازی، فداکاری، پاکبازی، جانفشانی، جانسپاری، پارسایی، زهد، دلبستگی مذهبی، ایمان، نیایش، انجام مراسم مذهبی، نماز و دعا، (اغلب جمع) ادعیه، نیایش ها (به ویژه در خلوت)، وفا، وفاداری، مهرورزی، محبت، پیمانداری، طرفداری

معنی : هوا خواهی، پرستش، سرسپردگی، تخصیص، وقف، صمیمیت، جانسپار، از خود گذشتگی، دعا، مریدی معانی دیگر : اختصاص، کنارگذاری، وقف سازی، فداکاری، پاکبازی، جانفشانی، جانسپاری، پارسایی، زهد، دلبستگی مذهبی، ایمان، نیایش، انجام مراسم مذهبی، نماز و دعا، (اغلب جمع) ادعیه، نیایش ها (به ویژه در خلوت)، وفا، وفادا

devotion

<hr> معنی : فداکارانه، صمیمانه، عبادتی، بافداکاری <hr> معانی دیگر : نیایشی، مذهبی، وابسته به نماز و دعا

معنی : فداکارانه، صمیمانه، عبادتی، بافداکاری معانی دیگر : نیایشی، مذهبی، وابسته به نماز و دعا

devotional

<hr> معنی : خوردن، بلعیدن، حریصانه خوردن <hr> معانی دیگر : اوباردن، اوباشتن، باولع خوردن، لمباندن، (با خشونت و شدت) نابود کردن، در کام خود فرو بردن، فراگرفتن، (با ولع) گوش کردن، نگریستن، دریافتن، سراپای وجود کسی را فراگرفتن، فرو بردن

معنی : خوردن، بلعیدن، حریصانه خوردن معانی دیگر : اوباردن، اوباشتن، باولع خوردن، لمباندن، (با خشونت و شدت) نابود کردن، در کام خود فرو بردن، فراگرفتن، (با ولع) گوش کردن، نگریستن، دریافتن، سراپای وجود کسی را فراگرفتن، فرو بردن

devour

<hr> (verb transitive) بلعیدن، فرو بردن، حریصانه خوردن

(verb transitive) بلعیدن، فرو بردن، حریصانه خوردن

واژه های حرف "d" - جملات نمونه