جملات نمونه

<hr> معنی : دب اکبر، ملاقه <hr> معانی دیگر : (شخصی که کارش فرو کردن چیزی در آبگونه ای باشد) فروگر، غوطه دهنده

معنی : دب اکبر، ملاقه معانی دیگر : (شخصی که کارش فرو کردن چیزی در آبگونه ای باشد) فروگر، غوطه دهنده

dipper

dipping

<hr> (خودمانی) نادان، کم خرد، سبکسر، خل، شیدا، شیدا the girl was feeling dippy about the boy next door دختر دیوانهی پسر همسایه بود

(خودمانی) نادان، کم خرد، سبکسر، خل، شیدا، شیدا the girl was feeling dippy about the boy next door دختر دیوانهی پسر همسایه بود

dippy

<hr> (میله ی مدرج برای سنجش مقدار آبگونه در ظرف) ژرفا سنج، لیترنما، (اتومبیل) خطکش بازدید روغن، میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود، چوب ژرفاسنج

(میله ی مدرج برای سنجش مقدار آبگونه در ظرف) ژرفا سنج، لیترنما، (اتومبیل) خطکش بازدید روغن، میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود، چوب ژرفاسنج

dipstick

<hr> مخفف: مدیر، سرپرست، کارگردان

مخفف: مدیر، سرپرست، کارگردان

<hr> معنی : ترسناک، شوم، وخیم، مهیب <hr> معانی دیگر : سهمگین، وحشتناک، هولناک، ناراحت کننده، پریشان کننده، پردرد، مبرم، شدید، حاد، مهلک

معنی : ترسناک، شوم، وخیم، مهیب معانی دیگر : سهمگین، وحشتناک، هولناک، ناراحت کننده، پریشان کننده، پردرد، مبرم، شدید، حاد، مهلک

dire

<hr> معنی : راست، عمودی، مستقیم، میان بر، معطوف داشتن، امر کردن، هدایت کردن، متوجه ساختن، سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن <hr> معانی دیگر : سرراست، فرارون، بی پیچ و خم، بی مانع، یک راست، شخصی، دست اول، رک، صادقانه، راستگویانه، از روی خلوص نیت، بی شیله پیله، بی پرده، صریح، درست، کامل، بی برو برگرد، بی کم و زیاد، بی کم و کاست، سرپرستی کردن، سامان دادن، راستار کردن، راهنمایی کردن، رهنمون دادن، میزان کردن، تنظیم کردن، چرخاندن (به سوی)، نشانی دادن، هدف گیری کردن، (سخن یا نوشته و غیره) معطوف کردن، فرستادن، متوجه کردن، فرمان دادن، گفتن (به طور محکم و صریح)، (فیلم و تئاتر و غیره) کارگردانی کردن، (ارکستر و گروه کر و غیره) رهبری کردن، (ریاضی) موافق، مستقیم (در مقابل: inverse)، بلافصل، (نجوم) از باختر به خاور، باختر خاوری، غربی شرقی (در مقابل: خاور باختری یا retrograde)، رجوع شود به: directly، امر کردن به، نظارت کردن بر، adj : معطوف داشتن

معنی : راست، عمودی، مستقیم، میان بر، معطوف داشتن، امر کردن، هدایت کردن، متوجه ساختن، سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن معانی دیگر : سرراست، فرارون، بی پیچ و خم، بی مانع، یک راست، شخصی، دست اول، رک، صادقانه، راستگویانه، از روی خلوص نیت، بی شیله پیله، بی پرده، صریح، در

direct

direct access

<hr> (مبارزات سیاسی) اقدام مثبت، درگیری مستقیم

(مبارزات سیاسی) اقدام مثبت، درگیری مستقیم

direct action

direct address

direct control

direct cost

<hr> معنی : جریان مستقیم، جریان برق مستقیم، جریان یکسو <hr> معانی دیگر : (برق) جریان مستقیم

معنی : جریان مستقیم، جریان برق مستقیم، جریان یکسو معانی دیگر : (برق) جریان مستقیم

direct current

<hr> (بانکداری) بدهی مستقیم، حق برداشت از حساب شخص دیگر

(بانکداری) بدهی مستقیم، حق برداشت از حساب شخص دیگر

direct debit

direct evidence

direct examination

direct flight

<hr> پست سر راست (آگهی ها و درخواست ها و کالاهای فروشی و غیره که مستقیما توسط پست به شمار زیادی از مردم ارسال می شود)

پست سر راست (آگهی ها و درخواست ها و کالاهای فروشی و غیره که مستقیما توسط پست به شمار زیادی از مردم ارسال می شود)

direct mail

direct mail advertising

<hr> معنی : مفعول مستقیم، مفعول بیواسطه، مفعول صریح <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) مفعول بی واسطه، مفعول صریح (مثلاواژه ی "ball" دراین جمله: she hit the ball)، مفعول صریح (مثلاواژه ی ball دراین جمله: she hit the ball)

معنی : مفعول مستقیم، مفعول بیواسطه، مفعول صریح معانی دیگر : (دستور زبان) مفعول بی واسطه، مفعول صریح (مثلاواژه ی "ball" دراین جمله: she hit the ball)، مفعول صریح (مثلاواژه ی ball دراین جمله: she hit the ball)

direct object

<hr> معنی : مالیات مستقیم <hr> معانی دیگر : مالیات مستقیم (مثلا مالیات بر حقوق - در مقابل مالیات غیر مستقیم یا indirect tax که عبارتست از مالیات بر کالاهای مصرفی و غیره)، مالیات سرانه

معنی : مالیات مستقیم معانی دیگر : مالیات مستقیم (مثلا مالیات بر حقوق - در مقابل مالیات غیر مستقیم یا indirect tax که عبارتست از مالیات بر کالاهای مصرفی و غیره)، مالیات سرانه

direct tax

direct taxation

<hr> (ریاضی - فیزیک) سودار، جهت دار، موجه، هدایت شده، راستادار، راستادار directed distance فاصله ی سودار

(ریاضی - فیزیک) سودار، جهت دار، موجه، هدایت شده، راستادار، راستادار directed distance فاصله ی سودار

directed

<hr> هدایت کردن، راهنمایى کردن علوم نظامى : اداره کردن روانه کردن وسایل

هدایت کردن، راهنمایى کردن علوم نظامى : اداره کردن روانه کردن وسایل

directing

<hr> معنی : طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر <hr> معانی دیگر : سرپرستی، اداره، راستاری، سامان بخشی، رهنمون، کارفرمایی، فرمان، حکم، (جمع) دستورالعمل ها، سوی، ور، شوند، روش، خط، گرایش، روند، راه، (تئاتر) کارگردانی

معنی : طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر معانی دیگر : سرپرستی، اداره، راستاری، سامان بخشی، رهنمون، کارفرمایی، فرمان، حکم، (جمع) دستورالعمل ها، سوی، ور، شوند، روش، خط، گرایش، روند، راه، (تئاتر) کارگردانی

direction

<hr> معنی : هدایتی، وابسته به راهنمایی و هدایت <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای جهت، سوی دار، راستادار، جهت دار، (رادیو) راستایی، وابسته به راهنمایی و هدایت فکری و عملی

معنی : هدایتی، وابسته به راهنمایی و هدایت معانی دیگر : وابسته به یا دارای جهت، سوی دار، راستادار، جهت دار، (رادیو) راستایی، وابسته به راهنمایی و هدایت فکری و عملی

directional

directionless

<hr> دستور عمل( در ازمونها) قانون ـ فقه : دستورالعمل روانشناسى : دستور عمل

دستور عمل( در ازمونها) قانون ـ فقه : دستورالعمل روانشناسى : دستور عمل

directions

<hr> معنی : رهنمود، امریه، دستور دهنده، متضمن دستور <hr> معانی دیگر : فرمان، دستور، حکم، وابسته به سرپرستی یا راهنمایی، رهنمون، رهنمونی، مدیرانه، (وابسته به نشان دادن جهت) سونما، جهت نما

معنی : رهنمود، امریه، دستور دهنده، متضمن دستور معانی دیگر : فرمان، دستور، حکم، وابسته به سرپرستی یا راهنمایی، رهنمون، رهنمونی، مدیرانه، (وابسته به نشان دادن جهت) سونما، جهت نما

directive

<hr> معنی : راست، بی درنگ، مستقیما، سر راست، یک راست <hr> معانی دیگر : (به طور) سرراست، راستوار، صرفا، درست، کاملا، فورا، بلافاصله، الان، به زودی، (انگلیس) به مجرد اینکه، تا، به محض این که

معنی : راست، بی درنگ، مستقیما، سر راست، یک راست معانی دیگر : (به طور) سرراست، راستوار، صرفا، درست، کاملا، فورا، بلافاصله، الان، به زودی، (انگلیس) به مجرد اینکه، تا، به محض این که

directly

<hr> مستقیمی، مستقیم بودن

directness

<hr> معنی : مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایتکننده، اداره کننده <hr> معانی دیگر : سرپرست، راستار، سامان گر، (شرکت ها و موسسات و غیره) عضو هیئت مدیره، (سینما و تئاتر و غیره) کارگردان، (ارکستر و غیره) رهبر

معنی : مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایتکننده، اداره کننده معانی دیگر : سرپرست، راستار، سامان گر، (شرکت ها و موسسات و غیره) عضو هیئت مدیره، (سینما و تئاتر و غیره) کارگردان، (ارکستر و غیره) رهبر

director

<hr> معنی : هیئت مدیره، مقام مدیریت، مقام ریاست <hr> معانی دیگر : راستاری، سامان گری

معنی : هیئت مدیره، مقام مدیریت، مقام ریاست معانی دیگر : راستاری، سامان گری

directorate

<hr> معنی : هادی، هدایتی، مربوط به کارگردان، دستوری، مدیریتی <hr> معانی دیگر : وابسته به مدیر یا مدیریت، راستارانه، سامان گرانه، مدبرانه، وابسته به کارگردانی (سینما) یا رهبری (ارکستر)

معنی : هادی، هدایتی، مربوط به کارگردان، دستوری، مدیریتی معانی دیگر : وابسته به مدیر یا مدیریت، راستارانه، سامان گرانه، مدبرانه، وابسته به کارگردانی (سینما) یا رهبری (ارکستر)

directorial

directors

<hr> معنی : مدیریت <hr> معانی دیگر : ریاست

معنی : مدیریت معانی دیگر : ریاست

directorship

<hr> معنی : فهرست راهنما، کتاب راهنما <hr> معانی دیگر : کتابی که حاوی نام و نشانی افراد ویژه ای است، نام کتاب، نام دفتر، وابسته به مدیریت یا کارگردانی یا راهنمایی، مدیری، سرپرستی، رهنمایی، کتاب راهنما (به ویژه راهنمای مراسم کلیسا)، رجوع شود به:

معنی : فهرست راهنما، کتاب راهنما معانی دیگر : کتابی که حاوی نام و نشانی افراد ویژه ای است، نام کتاب، نام دفتر، وابسته به مدیریت یا کارگردانی یا راهنمایی، مدیری، سرپرستی، رهنمایی، کتاب راهنما (به ویژه راهنمای مراسم کلیسا)، رجوع شود به:

directrix

<hr> معنی : ترسناک، وحشتناک، مهیب <hr> معانی دیگر : سهمگین، نکبت بار

معنی : ترسناک، وحشتناک، مهیب معانی دیگر : سهمگین، نکبت بار

direful

<hr> معنی : نوحه، نوحه سرایی، سرود عزا <hr> معانی دیگر : (موسیقی یا آواز آهسته و غمناک) نوحه، ژخ، ژخ سرود، سرود عزا سرودن

معنی : نوحه، نوحه سرایی، سرود عزا معانی دیگر : (موسیقی یا آواز آهسته و غمناک) نوحه، ژخ، ژخ سرود، سرود عزا سرودن

dirge

<hr> درهم (پول اصلی مراکش و امیرنشین های خلیج فارس و یکی از پول های کشورهای لیبی و قطر) (رجوع شود به: به جدول money)

درهم (پول اصلی مراکش و امیرنشین های خلیج فارس و یکی از پول های کشورهای لیبی و قطر) (رجوع شود به: به جدول money)

dirham

<hr> معنی : بالون، بالن، کشتی هوایی، قابل هدایت <hr> معانی دیگر : هدایت پذیر، رهنمودپذیر، رانش پذیر، راندنی

معنی : بالون، بالن، کشتی هوایی، قابل هدایت معانی دیگر : هدایت پذیر، رهنمودپذیر، رانش پذیر، راندنی

dirigible

<hr> معنی : خنجر، دشنه، جنجر، خنجر زدن، دشنه زدن <hr> معانی دیگر : چاقوی تیغه بلند، قداره

معنی : خنجر، دشنه، جنجر، خنجر زدن، دشنه زدن معانی دیگر : چاقوی تیغه بلند، قداره

dirk

<hr> معنی : نوعی دامن بلند با کمر بلند <hr> معانی دیگر : (جامه ی زنانه)، پیراهن که دامن آن فراخ و کمر و بالاتنه آن تنگ و چسبان است

معنی : نوعی دامن بلند با کمر بلند معانی دیگر : (جامه ی زنانه)، پیراهن که دامن آن فراخ و کمر و بالاتنه آن تنگ و چسبان است

dirndl

<hr> معنی : خاک، لکه، کثافت، چرک <hr> معانی دیگر : شوخ، کالچ، خار، چخ، شوخگنی، پلشتی، کرفتی، نجاست، فژگندی، گل، خاک (به ویژه خاک باغچه)، گل و لای، (هرچیز ناخوشایند و تنفرانگیز) پلید، زننده، ناپاک، فساد، تباهی، فرومایگی، رذالت، کثافت کاری، نامردی، پست فطرتی، (سخن و نگارش و هنر) مخالف اخلاقیات، هرزه نگاری، هرزه گویی، هرزه دهانی، هرزگی، پشت سر دیگری حرف زدن، غیبت، گناه دیگری را شستن، وراجی، سعایت، سخن چینی، حرف های خاله زنکی، خاکی (در مقابل آسفالته و غیره)، (کان طلا) خاکه ی زاید (که طلای آن شسته شده است)

معنی : خاک، لکه، کثافت، چرک معانی دیگر : شوخ، کالچ، خار، چخ، شوخگنی، پلشتی، کرفتی، نجاست، فژگندی، گل، خاک (به ویژه خاک باغچه)، گل و لای، (هرچیز ناخوشایند و تنفرانگیز) پلید، زننده، ناپاک، فساد، تباهی، فرومایگی، رذالت، کثافت کاری، نامردی، پست فطرتی، (سخن و نگارش و هنر) مخالف اخلاقیات، هرزه نگاری، هرزه

dirt

<hr> موتورسیکلت صحرایی، دوچرخه ی صحرایی (که تایرهای کلفت و پرعاج دارد)

موتورسیکلت صحرایی، دوچرخه ی صحرایی (که تایرهای کلفت و پرعاج دارد)

dirt bike

<hr> بسیار ارزان، کم بها، کم ارزش، مفت بسیارارزان، مفت مسلم

بسیار ارزان، کم بها، کم ارزش، مفت بسیارارزان، مفت مسلم

واژه های حرف "d" - جملات نمونه