جملات نمونه

<hr> معنی : منزل، مسکن، سکنی، مقام، سکونت، مکان، مقیم <hr> معانی دیگر : محل اقامت، اقامتگاه، خانه، منزل (dwelling place و dwelling house هم می گویند)

معنی : منزل، مسکن، سکنی، مقام، سکونت، مکان، مقیم معانی دیگر : محل اقامت، اقامتگاه، خانه، منزل (dwelling place و dwelling house هم می گویند)

dwelling

<hr> خانه مسکونی، منزل، خانه شخصی

خانه مسکونی، منزل، خانه شخصی

dwelling house

<hr> ساکن بود ( یاشد)، منزل داشت، منزل کرد، زندگى کرد

ساکن بود ( یاشد)، منزل داشت، منزل کرد، زندگى کرد

dwelt

dwight eisenhower

<hr> معنی : کم شدن، خرد شدن، خرد ساختن، تحلیل رفتن، رفته رفته کوچک شدن، تدریجا کاهش یافتن <hr> معانی دیگر : (به تدریج) کم شدن، (از نظر اندازه یا وزن یا مقدار) کاهش یافتن، آب رفتن، نقصان یافتن، (از اهمیت و غیره) کاستن

معنی : کم شدن، خرد شدن، خرد ساختن، تحلیل رفتن، رفته رفته کوچک شدن، تدریجا کاهش یافتن معانی دیگر : (به تدریج) کم شدن، (از نظر اندازه یا وزن یا مقدار) کاهش یافتن، آب رفتن، نقصان یافتن، (از اهمیت و غیره) کاستن

dwindle

dwindling

<hr> (شیمی) مخفف: دیسپروزیم (dysprosium)

(شیمی) مخفف: دیسپروزیم (dysprosium)

<hr> معنی : جفت، اثنوی، شماره دو <hr> معانی دیگر : (هر چیز دوتایی یا دوبخشی که به عنوان یک چیز واحد تلقی شود) جفت، زوج، دوتا، دوگانه، (شیمی - اتم یا عنصر یا بنیان) دو ارزشی، دو والانسی، دوظرفیتی، (ریاضی) دویی، اتم یا مولکول یا عنصری که از دوواحد تشکیل شده است

معنی : جفت، اثنوی، شماره دو معانی دیگر : (هر چیز دوتایی یا دوبخشی که به عنوان یک چیز واحد تلقی شود) جفت، زوج، دوتا، دوگانه، (شیمی - اتم یا عنصر یا بنیان) دو ارزشی، دو والانسی، دوظرفیتی، (ریاضی) دویی، اتم یا مولکول یا عنصری که از دوواحد تشکیل شده است

dyad

<hr> معنی : دوتایی <hr> معانی دیگر : دوتایی

معنی : دوتایی معانی دیگر : دوتایی

dyadic

<hr> معنی : رنگ، رنگ زنی، رنگ کردن <hr> معانی دیگر : (رنگرزی) رنگ، (برای موی سر) خضاب، رنگ مو، رنگینه، رنگ کردن (آغشتن در رنگ)، رنگرزی کردن، رزیدن، رنگ گرفتن یا شدن

معنی : رنگ، رنگ زنی، رنگ کردن معانی دیگر : (رنگرزی) رنگ، (برای موی سر) خضاب، رنگ مو، رنگینه، رنگ کردن (آغشتن در رنگ)، رنگرزی کردن، رزیدن، رنگ گرفتن یا شدن

dyed

<hr> تمام و کمال، به تمام معنی، دوآتشه، سرسخت، تمام عیار، پر و پا قرص، (الیاف پارچه و فرش و غیره) پیش از بافت رنگرزی شده، پیش رزیده

تمام و کمال، به تمام معنی، دوآتشه، سرسخت، تمام عیار، پر و پا قرص، (الیاف پارچه و فرش و غیره) پیش از بافت رنگرزی شده، پیش رزیده

dyed in the wool

dyed-in-the-wool

<hr> رنگرزی، رزیدن، پارچه رنگ زنی، صباغی

رنگرزی، رزیدن، پارچه رنگ زنی، صباغی

dyeing

<hr> معنی : رنگرز <hr> معانی دیگر : رنگرز

معنی : رنگرز معانی دیگر : رنگرز

dyer

dyers

dyes

<hr> رنگ دانه، رنگیزه، ماده ی رنگی، مواد رنگی و رنگرزی، رنگ، ماده رنگی، جوهر

رنگ دانه، رنگیزه، ماده ی رنگی، مواد رنگی و رنگرزی، رنگ، ماده رنگی، جوهر

dyestuff

<hr> معنی : خمود، فوت، مرگ، مردنی، در حال نزع <hr> معانی دیگر : در حال مرگ، در حال احتضار، در حال زوال، روبه نیستی، روبه افول، در هنگام مرگ، مردن

معنی : خمود، فوت، مرگ، مردنی، در حال نزع معانی دیگر : در حال مرگ، در حال احتضار، در حال زوال، روبه نیستی، روبه افول، در هنگام مرگ، مردن

dying

<hr> معنی : نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dike، (خودمانی - مونث) همجنس باز (به ویژه دارای ویژگی های مردانه)، طبق زن، dike : سد، دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند در هلند، بند اب

معنی : نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند معانی دیگر : رجوع شود به: dike، (خودمانی - مونث) همجنس باز (به ویژه دارای ویژگی های مردانه)، طبق زن، dike : سد، دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند در هلند، بند اب

dyke

<hr> باب دیلان (آهنگ ساز و آوازخوان امریکایی)

باب دیلان (آهنگ ساز و آوازخوان امریکایی)

dylan

<hr> معنی : جنباننده، شخص پرانرژی، پویا، حرکتی، وابسته به نیروی محرکه <hr> معانی دیگر : پویا (در مقابل: ایستا - static)، متحرک، نوند، بشولنده، پر نیرو، پر توان، پر اشتیاق و حرارت، پرجنب و جوش، پرتکاپو، پربازده، پردگرگونی، (کامپیوتر) پویا، (الکترونیک - بلندگو و غیره) دینامیک، وابسته به پویایی شناسی، پویایی (dynamical هم می گویند)

معنی : جنباننده، شخص پرانرژی، پویا، حرکتی، وابسته به نیروی محرکه معانی دیگر : پویا (در مقابل: ایستا - static)، متحرک، نوند، بشولنده، پر نیرو، پر توان، پر اشتیاق و حرارت، پرجنب و جوش، پرتکاپو، پربازده، پردگرگونی، (کامپیوتر) پویا، (الکترونیک - بلندگو و غیره) دینامیک، وابسته به پویایی شناسی، پویایی (dy

dynamic

dynamical

dynamically

<hr> معنی : پویایی شناسی، مبحی حرکت اجسام، مکانیک حرکت <hr> معانی دیگر : (کل نیروهای اخلاقی یا اقتصادی یا سیاسی و غیره که در زمینه ی بخصوصی عمل می کنند) پویاگان، (فیزیک) پویایی شناسی، پویاشناسی، علم دینامیک، مبحک حرکت اجسام

معنی : پویایی شناسی، مبحی حرکت اجسام، مکانیک حرکت معانی دیگر : (کل نیروهای اخلاقی یا اقتصادی یا سیاسی و غیره که در زمینه ی بخصوصی عمل می کنند) پویاگان، (فیزیک) پویایی شناسی، پویاشناسی، علم دینامیک، مبحک حرکت اجسام

dynamics

<hr> معنی : پویایی، قدرت تحرک <hr> معانی دیگر : حرارت و پشتکار، پویش، پویندگی، پرتکاپویی، جنب و جوش، (فیزیک - این نظریه: کارمایه یا نیرو اصل و مبدا کلیه ی پدیده هااست نه جرم یا تحرک) پویایی، اصالت نیرو، (فلسفه) پویش گرایی، دینامیسم، رجوع شود به: dynamics

معنی : پویایی، قدرت تحرک معانی دیگر : حرارت و پشتکار، پویش، پویندگی، پرتکاپویی، جنب و جوش، (فیزیک - این نظریه: کارمایه یا نیرو اصل و مبدا کلیه ی پدیده هااست نه جرم یا تحرک) پویایی، اصالت نیرو، (فلسفه) پویش گرایی، دینامیسم، رجوع شود به: dynamics

dynamism

<hr> معنی : دینامیت، با دینامیت ترکاندن، منفجر کردن <hr> معانی دیگر : (با دینامیت) منفجر کردن، ترکاندن، (عامیانه) پرمخاطره، پرخطر، سیجناک، پردردسر، جنجال انگیز، (امریکا - خودمانی) معرکه، غوغا، محشر

معنی : دینامیت، با دینامیت ترکاندن، منفجر کردن معانی دیگر : (با دینامیت) منفجر کردن، ترکاندن، (عامیانه) پرمخاطره، پرخطر، سیجناک، پردردسر، جنجال انگیز، (امریکا - خودمانی) معرکه، غوغا، محشر

dynamite

<hr> معنی : دینامو، دینام <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دینام (امروزه می گویند: generator)، پیشوند: توان، نیرو، قوه [dynamometer] (پیش از واکه: dynam-)

معنی : دینامو، دینام معانی دیگر : (قدیمی) دینام (امروزه می گویند: generator)، پیشوند: توان، نیرو، قوه [dynamometer] (پیش از واکه: dynam-)

dynamo

<hr> (دستگاه سنجش قدرت موتور و غیره) توان سنج، دینامومتر، نیروسنج

(دستگاه سنجش قدرت موتور و غیره) توان سنج، دینامومتر، نیروسنج

dynamometer

<hr> توان سنجی، دینامومتری، نیروسنجی

توان سنجی، دینامومتری، نیروسنجی

dynamometry

<hr> معنی : حاکم، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان <hr> معانی دیگر : سرسلسله، مقتدر

معنی : حاکم، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان معانی دیگر : سرسلسله، مقتدر

dynast

<hr> معنی : دودمانی، سلسلهای <hr> معانی دیگر : دودمانی، سلسله ای

معنی : دودمانی، سلسلهای معانی دیگر : دودمانی، سلسله ای

dynastic

<hr> معنی : دودمان، سلسله، خاندان، خانواده، خاندان پادشاهان، ال <hr> معانی دیگر : آل، (پادشاهان و فرمانروایان)

معنی : دودمان، سلسله، خاندان، خانواده، خاندان پادشاهان، ال معانی دیگر : آل، (پادشاهان و فرمانروایان)

dynasty

<hr> روانشناسى : نارساگویى عضوى

روانشناسى : نارساگویى عضوى

dysarthria

dyscalculia

<hr> (پزشکی) دشامیزی (اختلال عضوی از بدن به ویژه در خون)، دیس کرازی، طب بدمزاجی، اختلال مزاجی یا دماغی

(پزشکی) دشامیزی (اختلال عضوی از بدن به ویژه در خون)، دیس کرازی، طب بدمزاجی، اختلال مزاجی یا دماغی

dyscrasia

dysenteric

<hr> معنی : اسهال خونی، دیسانتری، ذوسنطاریا <hr> معانی دیگر : (پزشکی) اسهال خونی، طب اسهال خونی

معنی : اسهال خونی، دیسانتری، ذوسنطاریا معانی دیگر : (پزشکی) اسهال خونی، طب اسهال خونی

dysentery

<hr> معنی : عدم کار، معلولی، عمل یا کار معلول وغیر عادی <hr> معانی دیگر : دشکاری، دژکنش، اختلال، به هم خوردگی، پرشیدگی، بدکاری، سو عملکرد، نقص در عملکرد

معنی : عدم کار، معلولی، عمل یا کار معلول وغیر عادی معانی دیگر : دشکاری، دژکنش، اختلال، به هم خوردگی، پرشیدگی، بدکاری، سو عملکرد، نقص در عملکرد

dysfunction

dysfunctional

<hr> (پزشکی ـ روان شناسی) نوشتار پریشی (از بین رفتن توانایی نوشتن مثلا در اثر اختلالات مغزی)، ناتوانی در نگارش

(پزشکی ـ روان شناسی) نوشتار پریشی (از بین رفتن توانایی نوشتن مثلا در اثر اختلالات مغزی)، ناتوانی در نگارش

dysgraphia

<hr> (پزشکی ـ روان شناسی) بد حرکتی، جنبش پریشی (از بین رفتن توانایی تحرک)، حرکت پریشی

(پزشکی ـ روان شناسی) بد حرکتی، جنبش پریشی (از بین رفتن توانایی تحرک)، حرکت پریشی

dyskinesia

<hr> (پزشکی ـ روان شناسی) بد خوانی، خوانش پریشی (اختلال در توانایی خواندن)، دیسلکسی

(پزشکی ـ روان شناسی) بد خوانی، خوانش پریشی (اختلال در توانایی خواندن)، دیسلکسی

dyslexia

dyslexic

<hr> dysmenorrh(o)ea روانشناسى : اختلال قاعدگى <hr> (پزشکی) قاعدگی دردناک، دش ماهگی، بد قاعدگی، طب قاعدگی دردناک، عسرالطمک دشتاک

dysmenorrh(o)ea روانشناسى : اختلال قاعدگى (پزشکی) قاعدگی دردناک، دش ماهگی، بد قاعدگی، طب قاعدگی دردناک، عسرالطمک دشتاک

dysmenorrhea

<hr> (مقاربت دردناک یا مشکل مثلا به واسطه ی اختلاف اندازه ها) دش هماغوشی

(مقاربت دردناک یا مشکل مثلا به واسطه ی اختلاف اندازه ها) دش هماغوشی

dyspareunia

<hr> معنی : سوء هاضمه، عدم هضم، اختلال هضم، بدی گوارش، بد گواری <hr> معانی دیگر : سو هاضمه (در مقابل: خوشگواری یا بهگواری eupepsia)، دشگواری (dyspepsy هم می گویند)، طب عدم هضم

معنی : سوء هاضمه، عدم هضم، اختلال هضم، بدی گوارش، بد گواری معانی دیگر : سو هاضمه (در مقابل: خوشگواری یا بهگواری eupepsia)، دشگواری (dyspepsy هم می گویند)، طب عدم هضم

dyspepsia

<hr> معنی : بد خلق، غمگین، دارای اختلال هاضمه، بد گوار <hr> معانی دیگر : ترشرو، غرغرو، وابسته به بدگواری، دچار بدگواری (یا سو هاضمه)، موجب بدگواری، دشگواری آور

معنی : بد خلق، غمگین، دارای اختلال هاضمه، بد گوار معانی دیگر : ترشرو، غرغرو، وابسته به بدگواری، دچار بدگواری (یا سو هاضمه)، موجب بدگواری، دشگواری آور

واژه های حرف "d" - جملات نمونه