جملات نمونه

<hr> معنی : ذره، مخروط ناقص، هرم ناقص، جزء بی نهایت کوچک <hr> معانی دیگر : (هندسه - هرم یا مخروطی که سر آن موازی با ته آن بریده شده باشد) هرم بریده، مخروط بریده (یا ناقص)، شکل هندسی بریده، اتم

معنی : ذره، مخروط ناقص، هرم ناقص، جزء بی نهایت کوچک معانی دیگر : (هندسه - هرم یا مخروطی که سر آن موازی با ته آن بریده شده باشد) هرم بریده، مخروط بریده (یا ناقص)، شکل هندسی بریده، اتم

frustum

<hr> معنی : گروه، بریانی، تخم، تهییج، گوشت سرخ کرده، حیوان نوزاد، برشتن، روی آتش پختن، سرخ شدن، سرخ کردن <hr> معانی دیگر : (خوراک و غیره را) سرخ کردن، (در روغن داغ) برشتن، خوراک سرخ شده، (جمع) سیب زمینی سرخ کرده، (امریکا- خودمانی) در صندلی برقی اعدام کردن یا شدن، بچه ماهی، ماهی کوچک (و بالغ)، دسته ی ماهی های کوچک، (بچه ی هر جاندار) بچه قورباغه (و غیره)، زاده، فرزند، جوان، گوشت سر&nbsp; کرده، سر&nbsp;کردن، روی اتش پختن، سوزاندن

معنی : گروه، بریانی، تخم، تهییج، گوشت سرخ کرده، حیوان نوزاد، برشتن، روی آتش پختن، سرخ شدن، سرخ کردن معانی دیگر : (خوراک و غیره را) سرخ کردن، (در روغن داغ) برشتن، خوراک سرخ شده، (جمع) سیب زمینی سرخ کرده، (امریکا- خودمانی) در صندلی برقی اعدام کردن یا شدن، بچه ماهی، ماهی کوچک (و بالغ)، دسته ی ماهی های 

<hr> معنی : ماهی تابه، سرخ کننده، سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی <hr> معانی دیگر : شخص یا چیزی که سرخ میکند، (به ویژه) ماهیتابه، تابه، سر&nbsp; کننده چیزهای سر&nbsp; کردنی مثل جوجه وغیره

معنی : ماهی تابه، سرخ کننده، سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی معانی دیگر : شخص یا چیزی که سرخ میکند، (به ویژه) ماهیتابه، تابه، سر کننده چیزهای سر کردنی مثل جوجه وغیره

fryer

frying

<hr> معنی : ماهی تابه، تاوه، یغلا <hr> معانی دیگر : تابه (frypan هم می گویند)، یغلا تابه

معنی : ماهی تابه، تاوه، یغلا معانی دیگر : تابه (frypan هم می گویند)، یغلا تابه

frying pan

<hr> مخفف: هورمون محرک فولیکول

مخفف: هورمون محرک فولیکول

<hr> مخفف: (یکان اندازه گیری برابر با 12 اینچ) پا، فوت (فیت)، (بسکتبال) پرتاب آزاد، پنالتی، مخفف: قلعه، سرباز خانه، مخفف: (یکان اندازه گیری برابر با 12 اینچ) پا، فوت (فیت) (بسکتبال) پرتاب آزاد، پنالتی مخفف: قلعه، سرباز خانه

مخفف: (یکان اندازه گیری برابر با 12 اینچ) پا، فوت (فیت)، (بسکتبال) پرتاب آزاد، پنالتی، مخفف: قلعه، سرباز خانه، مخفف: (یکان اندازه گیری برابر با 12 اینچ) پا، فوت (فیت) (بسکتبال) پرتاب آزاد، پنالتی مخفف: قلعه، سرباز خانه

<hr> مخفف: اداره ی فدرال بازرگانی (امریکا)

مخفف: اداره ی فدرال بازرگانی (امریکا)

<hr> معنی : گل گوشواره، گل اویز، فوکسیه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آویز (گل های جنس fuchsia از خانواده ی evening-primrose)

معنی : گل گوشواره، گل اویز، فوکسیه معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آویز (گل های جنس fuchsia از خانواده ی evening-primrose)

fuchsia

<hr> (خودمانی - با with) سر به سر گذاشتن، کار به کار (کسی) داشتن، دست ور کردن، (خودمانی - معمولا با: over) ظلم و تعدی کردن به، بد جنسی و بد رفتاری کردن، جماع، مقاربت، گای، سپوزش، جالش، (حرف ندا به نشان خشم یا یاس و غیره) اه (برابر با فحش های ناموسی در فارسی)، (ناپسند)، گاییدن، کردن، سپوختن، مرزیدن، جماع کردن، (خودمانی) کسی که با او جماع می شود، (خودمانی) آدم ناخوشایند، آدم قابل تحقیر

(خودمانی - با with) سر به سر گذاشتن، کار به کار (کسی) داشتن، دست ور کردن، (خودمانی - معمولا با: over) ظلم و تعدی کردن به، بد جنسی و بد رفتاری کردن، جماع، مقاربت، گای، سپوزش، جالش، (حرف ندا به نشان خشم یا یاس و غیره) اه (برابر با فحش های ناموسی در فارسی)، (ناپسند)، گاییدن، کردن، سپوختن، مرزیدن، جماع 

fuck

<hr> آدم، چیز، (خودمانی - ناپسند)، گاینده، بگا، بکن، جماع کننده، آدم بد قلق، آدم ناخوشایند، قابل تحقیر

آدم، چیز، (خودمانی - ناپسند)، گاینده، بگا، بکن، جماع کننده، آدم بد قلق، آدم ناخوشایند، قابل تحقیر

fucker

<hr> لعنتی (برابر با فحش های ناموسی فارسی)، بسیار، خیلی، (خودمانی - ناپسند)

لعنتی (برابر با فحش های ناموسی فارسی)، بسیار، خیلی، (خودمانی - ناپسند)

fucking

<hr> معنی : گیج کردن، سردرگم وهاج وواج کردن، دائم الخمر بودن <hr> معانی دیگر : از خود بی خود کردن (مثلا با مشروب الکلی)، هوش از سر بردن، لایعقل کردن، مسحور و مبهوت کردن، (نادر) بد مستی کردن، (زیاده) میگساری کردن، سردرگم وهاج وواج شدن

معنی : گیج کردن، سردرگم وهاج وواج کردن، دائم الخمر بودن معانی دیگر : از خود بی خود کردن (مثلا با مشروب الکلی)، هوش از سر بردن، لایعقل کردن، مسحور و مبهوت کردن، (نادر) بد مستی کردن، (زیاده) میگساری کردن، سردرگم وهاج وواج شدن

fuddle

fuddled

fuddy-duddy

<hr> معنی : سخن بی معنی وبیهوده، جفنگ، اهسته حرکت کردن، پنهان شدن، فریفتن، سرهم بندی کردن <hr> معانی دیگر : تقلب کردن، دستکاری کردن، از خود در آوردن، طفره رفتن، (عمدا) پاسخ مبهم دادن، این دست و آن دست کردن، سر دواندن، حرف چرند، چرت و پرت، یاوه، فاج (آب نبات نرم از کره و شیر و شکر و شکلات و غیره)، (چاپ - روزنامه) خلاصه ی آخرین خبرها (که در آخرین لحظه به کلیشه ی صفحه افزوده می شود)، غذایی که از مخلوط شکلات وشیر وقند درست شده باشد، نوعی رنگ قهوه ای

معنی : سخن بی معنی وبیهوده، جفنگ، اهسته حرکت کردن، پنهان شدن، فریفتن، سرهم بندی کردن معانی دیگر : تقلب کردن، دستکاری کردن، از خود در آوردن، طفره رفتن، (عمدا) پاسخ مبهم دادن، این دست و آن دست کردن، سر دواندن، حرف چرند، چرت و پرت، یاوه، فاج (آب نبات نرم از کره و شیر و شکر و شکلات و غیره)، (چاپ - روزنا

fudge

<hr> معنی : تقویت، سوخت، سوخت گیری کردن، تجدید نیرو کردن، تحریک کردن <hr> معانی دیگر : سوخت اتمی، شکافت سوخت، (مجازی) انگیزان، محرک، سوخت دادن، سوخت رساندن، (مجازی) تشدید کردن، (آتش چیزی را) برافروختن، برانگیختن، غذا، اغذیه، سوخت دادن به

معنی : تقویت، سوخت، سوخت گیری کردن، تجدید نیرو کردن، تحریک کردن معانی دیگر : سوخت اتمی، شکافت سوخت، (مجازی) انگیزان، محرک، سوخت دادن، سوخت رساندن، (مجازی) تشدید کردن، (آتش چیزی را) برافروختن، برانگیختن، غذا، اغذیه، سوخت دادن به

fuel

<hr> پیل سوختی (وسیله ی تبدیل کارمایه ی حرارتی به کارمایه ی برقی)

پیل سوختی (وسیله ی تبدیل کارمایه ی حرارتی به کارمایه ی برقی)

fuel cell

<hr> (اتومبیل و موتور و غیره) کم سوز، کم مصرف

(اتومبیل و موتور و غیره) کم سوز، کم مصرف

fuel efficient

fuel gauge

<hr> (مکانیک اتومبیل و موتور) تزریق سوخت، سوخت خوران، درآژه ی سوخت، سوخت درآژهگر

(مکانیک اتومبیل و موتور) تزریق سوخت، سوخت خوران، درآژه ی سوخت، سوخت درآژهگر

fuel injection

fuel tank

fuel-efficient

<hr> سوخت، غذا، اغذیه، تقویت، سوخت گیری کردن، سوخت دادن (به)، تحریک کردن، تجدید نیرو کردن

سوخت، غذا، اغذیه، تقویت، سوخت گیری کردن، سوخت دادن (به)، تحریک کردن، تجدید نیرو کردن

fueled

<hr> علوم دریایى : سوخت گیرى

علوم دریایى : سوخت گیرى

fueling

fuelling

<hr> معنی : بدبو کردن، بوی ناه دادن <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، هوای خفه (در اتاق)، هوای کهنه، هوای کثیف، متعفن شدن

معنی : بدبو کردن، بوی ناه دادن معانی دیگر : (انگلیس)، هوای خفه (در اتاق)، هوای کهنه، هوای کثیف، متعفن شدن

<hr> معنی : اواره، نا پایدار، فرار، بی دوام، زود گذر، زودریز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - گلی که کم دوام است) ناپایدار، کم پای، گذرا، گریزگر، گریزپای

معنی : اواره، نا پایدار، فرار، بی دوام، زود گذر، زودریز معانی دیگر : (گیاه شناسی - گلی که کم دوام است) ناپایدار، کم پای، گذرا، گریزگر، گریزپای

fugacious

fugacity

<hr> معنی : نوعی ماشین پشم خشک کن <hr> معانی دیگر : (موسیقی) فوگ مانند (رجوع شود به: fugue)، وابسته به قطعه ای موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند

معنی : نوعی ماشین پشم خشک کن معانی دیگر : (موسیقی) فوگ مانند (رجوع شود به: fugue)، وابسته به قطعه ای موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند

fugal

<hr> معنی : متعفن، بد بو <hr> معانی دیگر : متعفن، بدبو

معنی : متعفن، بد بو معانی دیگر : متعفن، بدبو

fuggy

<hr> معنی : فراری، فرار، مهاجر، پناهنده، فانی، تبعیدی، بی دوام، زود گذر <hr> معانی دیگر : گذرا، مربوط به موضوعات روز، وابسته به مطالب زود گذر، متغیر، عیار، سرگردان، سیار

معنی : فراری، فرار، مهاجر، پناهنده، فانی، تبعیدی، بی دوام، زود گذر معانی دیگر : گذرا، مربوط به موضوعات روز، وابسته به مطالب زود گذر، متغیر، عیار، سرگردان، سیار

fugitive

<hr> معنی : نوعی الت بادی موسیقی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) فوگ (موسیقی دارای دو یا چند تم که توسط چند خواننده به نوبت اجرا می شود)، قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند

معنی : نوعی الت بادی موسیقی معانی دیگر : (موسیقی) فوگ (موسیقی دارای دو یا چند تم که توسط چند خواننده به نوبت اجرا می شود)، قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند

fugue

<hr> کوه آتشفشان فوجی (در جنوب باختری توکیو ژاپن - بلندی: 3776 متر - fujiyama و fujisan هم می گویند)، درخت گیلاسی که گل های گلی رنگ ی دارد، پارچه ابریشم طبیعی یا مصنوعی

کوه آتشفشان فوجی (در جنوب باختری توکیو ژاپن - بلندی: 3776 متر - fujiyama و fujisan هم می گویند)، درخت گیلاسی که گل های گلی رنگ ی دارد، پارچه ابریشم طبیعی یا مصنوعی

fuji

<hr> ful _ پسوند:، (صفت ساز) پر، - دار، - ناک، - کار [painfull و masterful و forgetful]

ful _ پسوند:، (صفت ساز) پر، - دار، - ناک، - کار [painfull و masterful و forgetful]

<hr> وابسته به این بورس، (امریکا)، برنامه ی فول برایت (برنامه ی تبادل دانشجو و استاد بین امریکا و کشورهای دیگر به هزینه ی دولت امریکا)، بورس (کمک هزینه ی) فول برایت

وابسته به این بورس، (امریکا)، برنامه ی فول برایت (برنامه ی تبادل دانشجو و استاد بین امریکا و کشورهای دیگر به هزینه ی دولت امریکا)، بورس (کمک هزینه ی) فول برایت

fulbright

<hr> معنی : پایه، شاهین ترازو، اهرم، نقطه اتکاء <hr> معانی دیگر : (در اهرم و غیره) نقطه ی اتکا، تکیه گاه، (ترازو) شاهین، (جانور شناسی - اندامی که کار تکیه گاه را انجام بدهد) متکا، اندخسه، دارای نقطه اتکاء کردن، تکیه گاه ساختن پایه دار کردن

معنی : پایه، شاهین ترازو، اهرم، نقطه اتکاء معانی دیگر : (در اهرم و غیره) نقطه ی اتکا، تکیه گاه، (ترازو) شاهین، (جانور شناسی - اندامی که کار تکیه گاه را انجام بدهد) متکا، اندخسه، دارای نقطه اتکاء کردن، تکیه گاه ساختن پایه دار کردن

fulcrum

<hr> معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، براوردن <hr> معانی دیگر : انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن

معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، براوردن معانی دیگر : انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن

fulfil

<hr> معنی : انجام دادن، واقعیت دادن، عملی کردن، تمام کردن، تکمیل کردن، براوردن <hr> معانی دیگر : انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، براوردن، واقعیت دادن

معنی : انجام دادن، واقعیت دادن، عملی کردن، تمام کردن، تکمیل کردن، براوردن معانی دیگر : انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، براوردن، واقعیت دادن

fulfill

fulfill or fulfil

<hr> (verb transitive) انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، برآوردن، واقعیت دادن

(verb transitive) انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، برآوردن، واقعیت دادن

fulfilled

fulfilling

<hr> معنی : انجام، تکمیل، اجراء <hr> معانی دیگر : تکمیل، اجراء، انجام

معنی : انجام، تکمیل، اجراء معانی دیگر : تکمیل، اجراء، انجام

fulfillment

<hr> معنی : اجراء <hr> معانی دیگر : انجام، اتمام، تکمیل، اجرا

معنی : اجراء معانی دیگر : انجام، اتمام، تکمیل، اجرا

fulfilment

<hr> آذرخشین، صاعقه مانند، پستا رخش (خاموش و روشن شونده با نور زیاد)، (درد و غیره) ناگهان و شدید (fulgurant هم می گویند)

آذرخشین، صاعقه مانند، پستا رخش (خاموش و روشن شونده با نور زیاد)، (درد و غیره) ناگهان و شدید (fulgurant هم می گویند)

fulgurating

<hr> معنی : درخشش <hr> معانی دیگر : درخشش

معنی : درخشش معانی دیگر : درخشش

fulguration

<hr> معنی : پری، فول، سیر، مملو، اکنده، مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده <hr> معانی دیگر : سرشار، مالامال، آکنده، (با: of) دل سیر، بیزار، درست، (با: of) کثیر، شلوغ، دارای مقدار زیاد (از چیزی)، (ماه) قرص کامل شدن، تنی، گوشتالو، تپل، گرد و قلمبه، پر گوشت، (دامن زنانه و غیره) پف کرده، گشاد و پرچین، بلند و فراخ، گشاد و چین دار کردن، کاملا، به منتها درجه، درست و حسابی، صاف و مستقیم، بسیار، خیلی، (صدا) روشن و ژرف و رسا، پر طنین، (افکار و شغل و احساسات و غیره) گرفتار، سخت مشغول، (پارچه و لباس) کوتاه و به هم فشرده کردن (با حرارت یا فشار یا آب)، نمد مالیدن، کامل مثل ماه، سیری، پرکردن، پرشدن، در بازی پوکر فول

معنی : پری، فول، سیر، مملو، اکنده، مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده معانی دیگر : سرشار، مالامال، آکنده، (با: of) دل سیر، بیزار، درست، (با: of) کثیر، شلوغ، دارای مقدار زیاد (از چیزی)، (ماه) قرص کامل شدن، تنی، گوشتالو، تپل، گرد و قلمبه، پر گوشت، (دامن زنانه و غیره) پف کرده، گشاد

واژه های حرف "f" - جملات نمونه