جملات نمونه

hematologic

hematological

hematologist

<hr> معنی : خون شناسی <hr> معانی دیگر : h(a)ematology روانشناسى : خون شناسى <hr> (شناخت خون و بیماری های خونی) خون شناسی، شاخه ای از زیست شناسی که درباره خون ودستگاههای خونساز بحک میکند

معنی : خون شناسی معانی دیگر : h(a)ematology روانشناسى : خون شناسى (شناخت خون و بیماری های خونی) خون شناسی، شاخه ای از زیست شناسی که درباره خون ودستگاههای خونساز بحک میکند

hematology

<hr> (پزشکی) خون آمو (غده ی خون لخته شده)، طب توموریاغده محتوی خون خارج شده از رگها

(پزشکی) خون آمو (غده ی خون لخته شده)، طب توموریاغده محتوی خون خارج شده از رگها

hematoma

<hr> (زیست شناسی) خون سازی، خونزایی، طب خونسازی درموجود زنده، تشکیل خون

(زیست شناسی) خون سازی، خونزایی، طب خونسازی درموجود زنده، تشکیل خون

hematopoiesis

hematopoietic

<hr> (شیمی - زیست شناسی) هموتاکسیلین (ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول c16h14o6.3h2o که در میکروسکوپ بینی کاربرد دارد)

(شیمی - زیست شناسی) هموتاکسیلین (ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول c16h14o6.3h2o که در میکروسکوپ بینی کاربرد دارد)

hematoxylin

<hr> (وجود گویچه های قرمز خون در پیشاب) خون میزه، پیشاب خون، طب خون شاشی، وجود خون در ادرار، خون میزی

(وجود گویچه های قرمز خون در پیشاب) خون میزه، پیشاب خون، طب خون شاشی، وجود خون در ادرار، خون میزی

hematuria

<hr> (شیمی - زیست شناسی) خونرنگزا، هم (رنگیزه ی آهن دار به فرمول c34h32n4o4fe که بخشی از هموگلوبین است)

(شیمی - زیست شناسی) خونرنگزا، هم (رنگیزه ی آهن دار به فرمول c34h32n4o4fe که بخشی از هموگلوبین است)

heme

<hr> روانشناسى : نابینایى یک سویه، نیم کوری

روانشناسى : نابینایى یک سویه، نیم کوری

hemianopia

<hr> (سردرد در نصف سر) میگرن، صداع، (سردرد) نیم سره، دردنیمه سر

(سردرد در نصف سر) میگرن، صداع، (سردرد) نیم سره، دردنیمه سر

hemicrania

<hr> نیم دایره، نیم پرهون، نیم چرخه، نیم هلال

نیم دایره، نیم پرهون، نیم چرخه، نیم هلال

hemicycle

<hr> (شیمی) نیم هیدرات (هیدرات که نسبت مولکول های آن به مولکول های آب دو به یک است)، هیدرات جسمی که دارای نیم ملکول اب است

(شیمی) نیم هیدرات (هیدرات که نسبت مولکول های آن به مولکول های آب دو به یک است)، هیدرات جسمی که دارای نیم ملکول اب است

hemihydrate

<hr> روانشناسى : فلج خفیف یک سویه

روانشناسى : فلج خفیف یک سویه

hemiparesis

<hr> (پزشکی - فلج نیمی از بدن) نیمه فلج، فلج یک طرفه، طب فلج نصف بدن، فلج ناقص، نیم فلج

(پزشکی - فلج نیمی از بدن) نیمه فلج، فلج یک طرفه، طب فلج نصف بدن، فلج ناقص، نیم فلج

hemiplegia

<hr> نیم فلج، مربوط به فلج نیمه بدن، کسیکه نیم بدنش فلج است

نیم فلج، مربوط به فلج نیمه بدن، کسیکه نیم بدنش فلج است

hemiplegic

<hr> معنی : نیمکره، نیم گردی <hr> معانی دیگر : نصف کره (خط استوا مرز نیمکره ی شمالی و جنوبی است ـ نیمکره غربی = امریکا و اقیانوسیه، نیمکره ی شرقی = آسیا و اروپا و افریقا و غیره)، کشورها و مردمان هر یک از چهار نیمکره ی زمین، (مجازی) زمینه، حوزه، قلمرو، نیم گوی، اقلیم

معنی : نیمکره، نیم گردی معانی دیگر : نصف کره (خط استوا مرز نیمکره ی شمالی و جنوبی است ـ نیمکره غربی = امریکا و اقیانوسیه، نیمکره ی شرقی = آسیا و اروپا و افریقا و غیره)، کشورها و مردمان هر یک از چهار نیمکره ی زمین، (مجازی) زمینه، حوزه، قلمرو، نیم گوی، اقلیم

hemisphere

<hr> معنی : نیم کرهای <hr> معانی دیگر : نیم کره ای

معنی : نیم کرهای معانی دیگر : نیم کره ای

hemispheric

<hr> نیم کره ای : وابسته به نیم کره، مربوط به نیم کره

نیم کره ای : وابسته به نیم کره، مربوط به نیم کره

hemispherical

<hr> (سجاف یا حاشیه دولا شده و دوخته شده ی تحتانی دامن و پیراهن زنانه و پالتو و کت و غیره) لبه، سجاف زیرین، (مجازی) طول دامن، لبه انتهای تحتانی لباس وپیراهن وکت

(سجاف یا حاشیه دولا شده و دوخته شده ی تحتانی دامن و پیراهن زنانه و پالتو و کت و غیره) لبه، سجاف زیرین، (مجازی) طول دامن، لبه انتهای تحتانی لباس وپیراهن وکت

hemline

<hr> معنی : شوکران، شوکران کبیر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شوکران کبیر (conium maculatum از خانواده ی umbel - زهرین و بومی اروپا)، زهر شوکران (که سقراط به اجبار از آن نوشید)، صنوبر کانادایی (جنس tsuga از نوع کاج که شاخه های سربزیر و برگهای سوزنی داشته و پوست آن در دباغی کاربرد دارد)

معنی : شوکران، شوکران کبیر معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شوکران کبیر (conium maculatum از خانواده ی umbel - زهرین و بومی اروپا)، زهر شوکران (که سقراط به اجبار از آن نوشید)، صنوبر کانادایی (جنس tsuga از نوع کاج که شاخه های سربزیر و برگهای سوزنی داشته و پوست آن در دباغی کاربرد دارد)

hemlock

<hr> (پزشکی) خون رنگ زدگی، هموکروماتوز

(پزشکی) خون رنگ زدگی، هموکروماتوز

hemochromatosis

hemoconcentration

<hr> (کالبدشناسی - زیست شناسی) خون یاخته، سلول خون، گلبول خونی

(کالبدشناسی - زیست شناسی) خون یاخته، سلول خون، گلبول خونی

hemocyte

<hr> (پزشکی) خون تراکافت، همودیالیز

(پزشکی) خون تراکافت، همودیالیز

hemodialysis

hemodilution

hemodynamic

hemodynamics

<hr> (زیست شناسی) هموگلوبین، خون رنگیزه، بیوشیمی ماده رنگی اهن دار گویچه های قرمز خون جانوران مهره دار

(زیست شناسی) هموگلوبین، خون رنگیزه، بیوشیمی ماده رنگی اهن دار گویچه های قرمز خون جانوران مهره دار

hemoglobin

hemogram

<hr> معنی : تحلیل گویچههای قرمز، خونکافت <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) خون کاوی (نابودی گویچه های قرمز خون)، ازاد شدن هموگلوبین از گویچه سر

معنی : تحلیل گویچههای قرمز، خونکافت معانی دیگر : (زیست شناسی) خون کاوی (نابودی گویچه های قرمز خون)، ازاد شدن هموگلوبین از گویچه سر

hemolysis

hemolytic

<hr> (پزشکی) هموفیلی، خون تراوی (بیماری ارثی که لخته شدن خون را مختل می کند)، طب بیماری موروثی که دران خون دیر لخته میشودودرنتیجه اشکال در بند امدن خونریزی پدید می اید

(پزشکی) هموفیلی، خون تراوی (بیماری ارثی که لخته شدن خون را مختل می کند)، طب بیماری موروثی که دران خون دیر لخته میشودودرنتیجه اشکال در بند امدن خونریزی پدید می اید

hemophilia

<hr> معنی : مبتلا به هموفیلی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، وابسته به هموفیلی یا خون تراوی

معنی : مبتلا به هموفیلی معانی دیگر : (پزشکی)، وابسته به هموفیلی یا خون تراوی

hemophilic

<hr> (پزشکی) استفراغ خون، خلط خونی، طب خلط خونین

(پزشکی) استفراغ خون، خلط خونی، طب خلط خونین

hemoptysis

<hr> معنی : خون ریزی، خون ریزش، سیلان دم، خون روی <hr> معانی دیگر : خون ریزی داشتن یا کردن، خون روش داشتن (در انگلیس می نویسند: haemorrhage)، طب خون روی

معنی : خون ریزی، خون ریزش، سیلان دم، خون روی معانی دیگر : خون ریزی داشتن یا کردن، خون روش داشتن (در انگلیس می نویسند: haemorrhage)، طب خون روی

hemorrhage

hemorrhagic

<hr> معنی : بواسیر <hr> معانی دیگر : (پزشکی - معمولا به صورت جمع) بواسیر، خون شار، همورویید، طب بواسیر

معنی : بواسیر معانی دیگر : (پزشکی - معمولا به صورت جمع) بواسیر، خون شار، همورویید، طب بواسیر

hemorrhoid

<hr> (جراحی) بواسیربرداری، خون شاربرداری

(جراحی) بواسیربرداری، خون شاربرداری

hemorrhoidectomy

hemosiderosis

<hr> (قطع خون روش با جراحی یا خود به خود) خون ایستایی، خون بندآوری، طب توقف خونریزی، بند امدگی خونریزی

(قطع خون روش با جراحی یا خود به خود) خون ایستایی، خون بندآوری، طب توقف خونریزی، بند امدگی خونریزی

hemostasis

<hr> معنی : عامل بند اورنده جریان خون <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که ریزش خون را بند بیاورد) خون ایستان، خون بندآور، طب اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی

معنی : عامل بند اورنده جریان خون معانی دیگر : (هرچیزی که ریزش خون را بند بیاورد) خون ایستان، خون بندآور، طب اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی

hemostat

<hr> (قادر به بند آوردن خون روش) خون بند، خون ایستان، خون بندآور

(قادر به بند آوردن خون روش) خون بند، خون ایستان، خون بندآور

hemostatic

hemothorax

<hr> معنی : حشیش، بنگ، کنف، بوته شاهدانه، مزد گیاه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کنف (cannabis sativa که از الیاف آن در طناب بافی و غیره استفاده می کنند)، تارها و الیاف این گیاه، (مواد مخدری که از برگ ها و گل های این درخت می سازند) شاهدانه، ماری جوانا، ماریوانا، حشیش (و غیره)، ش بوته شاهدانه

معنی : حشیش، بنگ، کنف، بوته شاهدانه، مزد گیاه معانی دیگر : (گیاه شناسی) کنف (cannabis sativa که از الیاف آن در طناب بافی و غیره استفاده می کنند)، تارها و الیاف این گیاه، (مواد مخدری که از برگ ها و گل های این درخت می سازند) شاهدانه، ماری جوانا، ماریوانا، حشیش (و غیره)، ش بوته شاهدانه

hemp

<hr> کنفی، سازو، ساخته شده از کنف، شاهدانه ای، علفی، ساخته شده ازلیف های شاهدانه

کنفی، سازو، ساخته شده از کنف، شاهدانه ای، علفی، ساخته شده ازلیف های شاهدانه

hempen

<hr> معنی : مرغ، ماکیان، مرغ خانگی <hr> معانی دیگر : مرغ (جنس مقابل خروس)، پرنده ی ماده، مره، مره خانگی

معنی : مرغ، ماکیان، مرغ خانگی معانی دیگر : مرغ (جنس مقابل خروس)، پرنده ی ماده، مره، مره خانگی

واژه های حرف "h" - جملات نمونه