جملات نمونه

<hr> معنی : جذامی، ایلعاذر، ادم مریض و فقیر <hr> معانی دیگر : (انجیل) ایلعازر، اما لازاروس (شاعر امریکایی)، اسم خاص ایلعاذر، ادم مری­ وفقیر

معنی : جذامی، ایلعاذر، ادم مریض و فقیر معانی دیگر : (انجیل) ایلعازر، اما لازاروس (شاعر امریکایی)، اسم خاص ایلعاذر، ادم مری­ وفقیر

lazarus

<hr> معنی : کاهل، تنبلی کردن <hr> معانی دیگر : کار نکردن، (معمولا با: away) وقت را به بطالت گذراندن

معنی : کاهل، تنبلی کردن معانی دیگر : کار نکردن، (معمولا با: away) وقت را به بطالت گذراندن

laze

lazily

laziness

<hr> معنی : سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو <hr> معانی دیگر : تن آسا، تن پرور، هنجام، لتره، لش، کیار، سنگین و آهسته، رخوت انگیز، سست کننده، باکندی حرکت کردن، سست بودن

معنی : سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو معانی دیگر : تن آسا، تن پرور، هنجام، لتره، لش، کیار، سنگین و آهسته، رخوت انگیز، سست کننده، باکندی حرکت کردن، سست بودن

lazy

<hr> معنی : تنبل، ادم بطیء و کندرو <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم تنبل، تنه لش

معنی : تنبل، ادم بطیء و کندرو معانی دیگر : (عامیانه) آدم تنبل، تنه لش

lazybones

<hr> مخفف: لیسانس ادبیات، پوند، (noun) سنگینی مسکوکات را سنجیدن

مخفف: لیسانس ادبیات، پوند، (noun) سنگینی مسکوکات را سنجیدن

<hr> مخفف: ناوچه ی نفر پیاده کن

مخفف: ناوچه ی نفر پیاده کن

<hr> مخفف: (در صفحه ی ساعت دیجیتال و غیره) صفحه ی نمایش کریستال مایع

مخفف: (در صفحه ی ساعت دیجیتال و غیره) صفحه ی نمایش کریستال مایع

<hr> (زیست شناسی - شیمی) لیپو پروتئین کم چگالی

(زیست شناسی - شیمی) لیپو پروتئین کم چگالی

<hr> مخفف: (فوتبال امریکایی) گوشه ی چپ، مخفف: (انجیل) لاویان، سفر لاویان <hr> le_ پسوند:، (فعل ساز) حاکی از حرکت یا عمل مکرر [babble یا sparkle]، (اسم ساز) مصغر، کوچک [icicle یا thimble]

مخفف: (فوتبال امریکایی) گوشه ی چپ، مخفف: (انجیل) لاویان، سفر لاویان le_ پسوند:، (فعل ساز) حاکی از حرکت یا عمل مکرر [babble یا sparkle]، (اسم ساز) مصغر، کوچک [icicle یا thimble]

<hr> معنی : مرتع، چمن زار، علفزار، جلگه سبز، واحد اندازه طول نخ و ریسمان <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) مرغزار، معیار اندازه گیری درازای ریسمان و غیره (ریسمان پشمی: 80 یارد، نخ پنبه یا ابریشم: 120 یارد، پارچه کتانی: 300 یارد)، واحد اندازه طول ن&nbsp; و ریسمان، (noun) واحد اندازه طول نخ و ریسمان، چمنزار، علفزار، مرتع، جلگه سبز

معنی : مرتع، چمن زار، علفزار، جلگه سبز، واحد اندازه طول نخ و ریسمان معانی دیگر : (شعر قدیم) مرغزار، معیار اندازه گیری درازای ریسمان و غیره (ریسمان پشمی: 80 یارد، نخ پنبه یا ابریشم: 120 یارد، پارچه کتانی: 300 یارد)، واحد اندازه طول ن و ریسمان، (noun) واحد اندازه طول نخ و ریسمان، چمنزار، علفزار، مرتع،

<hr> معنی : صافی، شستن، از صافی گذراندن، صافی کردن <hr> معانی دیگر : آب شویی کردن یا شدن (برای جدا کردن مواد معدنی و غیره)، فروشویی کردن، کانه شویی کردن، (خاک - در اثر آب شویی) مواد مغذی خود را از دست دادن، فرو شست شدن، (با گذراندن از شن یا خاک و غیره) پالودن، بیزیدن، پالاییدن، حل و شسته و برده شدن، (اسباب سرند مانندی که برای به دست آوردن قلیاب و غیره خاکستر در آن می ریزیدند و فروشویی می کنند) پالایه، رجوع شود به: leech

معنی : صافی، شستن، از صافی گذراندن، صافی کردن معانی دیگر : آب شویی کردن یا شدن (برای جدا کردن مواد معدنی و غیره)، فروشویی کردن، کانه شویی کردن، (خاک - در اثر آب شویی) مواد مغذی خود را از دست دادن، فرو شست شدن، (با گذراندن از شن یا خاک و غیره) پالودن، بیزیدن، پالاییدن، حل و شسته و برده شدن، (اسباب سر

leach

<hr> مایعی که بوسله شستشو از خاک یا واسطه دیگری بگذرد

مایعی که بوسله شستشو از خاک یا واسطه دیگری بگذرد

leachate

<hr> سنگ شویی، تصفیه بوسیله شستشو، دباغی بوسیله اب نمک وپوست درخت وغیره، تصفیه خاک

سنگ شویی، تصفیه بوسیله شستشو، دباغی بوسیله اب نمک وپوست درخت وغیره، تصفیه خاک

leaching

<hr> معنی : راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هدایت کردن <hr> معانی دیگر : راه را نشان دادن، جلو رفتن، کهبدی کردن، پیشگام شدن یا بودن، (با گرفتن دست یا افسار و غیره) بردن، به دنبال خود کشیدن، کشاندن، به دنبال رفتن، (آب یا بخار یا طناب و غیره را در لوله یا مسیر خاصی) راندن، رساندن، (از نظر سیاسی یا فکری و غیره) رهبری کردن، (قشون و غیره) فرماندهی کردن، سرپرستی کردن، رهبر بودن، سرکردگی کردن، سالاری کردن، پیشوایی کردن، موجب شدن، سبب بودن یا شدن، پیشگام بودن یا شدن، در جلو (صف و غیره) حرکت کردن، (ارکستر و غیره) رهبری کردن، در صدر قرار داشتن، (از همه) جلو بودن، اول بودن، گذراندن، تحمل کردن، به سر بردن، (در بازی ورق) آغاز کردن، دست را شروع کردن، کارت اول را انداختن یا برداشتن، بازی اول، سرانجامیدن، منتهی شدن به، رسیدن به، رفتن به، (مشت بازی) حمله یا بازی را آغاز کردن، ضربه ی نخست را زدن، ضربه ی اول، آغاز بازی، پیشگامی، پیشتازی، مثال، سرمشق، الگو، نمونه، مقام اول، پیشی، (هر چیزی که موجب کمک و راهنمایی شود) اشاره، کلید، سرنخ، سررشته، (در روزنامه یا بخش خبر از رادیو و تلویزیون و غیره) مهمترین (خبر یا رویداد)، داستان روز، (تئاتر و سینما و غیره) نقش اصلی، بازیگر اصلی، جلو (از دیگران)، مقدم، افسار، قلاده، مهار، رجوع شود به: leash، (در برف زار یا یخزار و غیره) راه باریک، (دستگاه های برقی: سیمی که برق را از یک بخش به بخش دیگر می رساند) سیم هادی، سیم رسانگر، سیم رابط، (کان شناسی) رگه، لایه ی فلزدار، چینه، سربی، سرب (نشان آن: pb، وزن اتمی: 207/19، عدد اتمی: 82، نقطه ی گداز: 327/4c، نقطه ی جوش: 1770c)، هر چیز سربی: شاقول، ژرفاسنج (گوی سربی متصل به ریسمان)، (انگلیس) آردواز سربی، سوفال سربی، بام پوش سربی، گلوله، پرتابه، مغز مداد، با سرب پوشاندن، وزنه سربی زدن به، سرب دار کردن، (سفالگری) لعاب سربی زدن به، (چاپ) میله ی سربی (برای فاصله گذاری و ستون بندی)، دارای میله ی سربی کردن، سرب گرفتن، راه اب

معنی : راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هدایت کردن معانی دیگر : راه را نشان دادن، جلو رفتن، کهبدی کردن، پیشگام شدن یا بودن، (با گرفتن دست یا افسا

lead

lead astray

<hr> مقدمه، دیباچه، سیمی که آنتن را به دستگاه فرستنده وصل می کند، سیم ورودی، چیزی که به چیز دیگری منتهی شود، منتج

مقدمه، دیباچه، سیمی که آنتن را به دستگاه فرستنده وصل می کند، سیم ورودی، چیزی که به چیز دیگری منتهی شود، منتج

lead in

<hr> معنی : رهبری کردن <hr> معانی دیگر : 1- آغاز کردن، شروع کردن 2- (بیس بال) اولین چوگانزن بازی بودن، آغاز، پیشقدمی، اولین عمل (در یک سلسله اعمال)، اولین حرکت (در یک سلسله حرکات)، عازم شدن، عزیمت کردن، رهبری کردن، اغاز، ضربت

معنی : رهبری کردن معانی دیگر : 1- آغاز کردن، شروع کردن 2- (بیس بال) اولین چوگانزن بازی بودن، آغاز، پیشقدمی، اولین عمل (در یک سلسله اعمال)، اولین حرکت (در یک سلسله حرکات)، عازم شدن، عزیمت کردن، رهبری کردن، اغاز، ضربت

lead off

<hr> معنی : وانمود کردن، تشویق و ترغیب کردن <hr> معانی دیگر : 1- به رهبری یا راهنمایی ادامه دادن 2- وسوسه کردن، شیفتن و گول زدن، مشتبه کردن

معنی : وانمود کردن، تشویق و ترغیب کردن معانی دیگر : 1- به رهبری یا راهنمایی ادامه دادن 2- وسوسه کردن، شیفتن و گول زدن، مشتبه کردن

lead on

<hr> مداد نقاشی، مداد سربی، مداد سربى، یا گرافیتى

مداد نقاشی، مداد سربی، مداد سربى، یا گرافیتى

lead pencil

<hr> (پزشکی) زهر زدگی (یا مسمومیت) سربی، مسمومیت از سرب

(پزشکی) زهر زدگی (یا مسمومیت) سربی، مسمومیت از سرب

lead poisoning

<hr> 1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن

1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن

lead the way

<hr> (تولیدات کارخانه ای: زمان بین تصمیم گیری به تولید کالای بخصوص و آغاز تولید آن) زمان فرآوری، زمان انجام کار، زمان پیشی

(تولیدات کارخانه ای: زمان بین تصمیم گیری به تولید کالای بخصوص و آغاز تولید آن) زمان فرآوری، زمان انجام کار، زمان پیشی

lead time

<hr> تهیه مقدمات را دیدن، راهنما، مقدمه

تهیه مقدمات را دیدن، راهنما، مقدمه

lead up

<hr> 1- راه را برای چیزی یا کاری آماده کردن 2- به طور غیر مستقیم اقدام کردن، با زرنگی پرداختن به

1- راه را برای چیزی یا کاری آماده کردن 2- به طور غیر مستقیم اقدام کردن، با زرنگی پرداختن به

lead up to

<hr> (بنزین) سرب دار، سرب گرفته، سرب پوش، سرب دار

(بنزین) سرب دار، سرب گرفته، سرب پوش، سرب دار

leaded

<hr> معنی : کند، سربی، سربی رنگ، مانند سرب <hr> معانی دیگر : از سرب، (مانند سرب) سنگین، دیر جنب، محزون، گرفته، ناشاد، غمگین، خاکستری مات، لخت، کرخ، بی حس، کرخت

معنی : کند، سربی، سربی رنگ، مانند سرب معانی دیگر : از سرب، (مانند سرب) سنگین، دیر جنب، محزون، گرفته، ناشاد، غمگین، خاکستری مات، لخت، کرخ، بی حس، کرخت

leaden

<hr> معنی : فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم <hr> معانی دیگر : کهبد، سرجنبان، گوانجی، لیدر، پیشگام، (گاری و کالسکه ی چند اسبه) اسب پیشین، یکی از دو اسب جلو، رجوع شود به: downspout، لوله ی آب، لوله ی آبگونه، (در دستگاه های گرمازا) لوله ی هوای گرم، (فیلم عکاسی و سینما و غیره) سر و ته فیلم (که عکس روی آن نیست و برای وصل کردن به قرقره به کار می رود)، کالایی که برای جلب مشتری به قیمت بسیار ارزان فروخته می شود، (گیاه شناسی) تنه ی درخت، ساقه ی اصلی، (روزنامه نگاری) سرمقاله (leading article هم می گویند)، (موسیقی) رهبر ارکستر، خواننده ی اصلی، نوازنده ی اصلی، (در ارکستر) تکنواز، (کشتی رانی) رجوع شود به: fair-lead

معنی : فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم معانی دیگر : کهبد، سرجنبان، گوانجی، لیدر، پیشگام، (گاری و کالسکه ی چند اسبه) اسب پیشین، یکی از دو اسب جلو، رجوع شود به: downspout، لوله ی آب، لوله ی آبگونه، (در دستگاه های گرمازا) لوله ی هوای گرم، (ف

leader

leaders

<hr> معنی : راهنمایی، برتری، رهبری، تصدی، سرکردگی <hr> معانی دیگر : مقام رهبری، گروه رهبری، قائدین، پیشوایان، توانایی رهبری، لیاقت رهبری

معنی : راهنمایی، برتری، رهبری، تصدی، سرکردگی معانی دیگر : مقام رهبری، گروه رهبری، قائدین، پیشوایان، توانایی رهبری، لیاقت رهبری

leadership

<hr> معنی : راهنمایی، نفوذ، هدایت، پیشتاز، پیشین، برجسته، عمده، مقدم <hr> معانی دیگر : پوشیده شدگی با سرب، رهبری، پیشوایی، سرکردگی، سالاری، رهبرانه، رهنمون، اصلی، پیشگام، جلو، (هنرپیشه) دارای نقش اصلی

معنی : راهنمایی، نفوذ، هدایت، پیشتاز، پیشین، برجسته، عمده، مقدم معانی دیگر : پوشیده شدگی با سرب، رهبری، پیشوایی، سرکردگی، سالاری، رهبرانه، رهنمون، اصلی، پیشگام، جلو، (هنرپیشه) دارای نقش اصلی

leading

<hr> معنی : سرمقاله <hr> معانی دیگر : مقاله ی اصلی (روزنامه یا مجله و غیره)، (انگلیس) سرمقاله، کالایی که ارزان می فروشندتاخریداران رابکالاهای دیگرجلب کند

معنی : سرمقاله معانی دیگر : مقاله ی اصلی (روزنامه یا مجله و غیره)، (انگلیس) سرمقاله، کالایی که ارزان می فروشندتاخریداران رابکالاهای دیگرجلب کند

leading article

<hr> (هواپیما و غیره) لبه ی تیز پروانه ی هواپیما، لبه ی پیشین، لبه مقدم

(هواپیما و غیره) لبه ی تیز پروانه ی هواپیما، لبه ی پیشین، لبه مقدم

leading edge

leading indicator

<hr> ستاره زنی که نقش اول را درنمایش یا سینما بعهده دارد

ستاره زنی که نقش اول را درنمایش یا سینما بعهده دارد

leading lady

<hr> عضو مهم (باشگاه یا اجتماع)، شمع محفل، چشم و چراغ

عضو مهم (باشگاه یا اجتماع)، شمع محفل، چشم و چراغ

leading light

<hr> پرسشی که طوری طرح شده که حاوی جواب نیز هست، سئوال تلقینی، پرسش پاسخ آگین، پرسش راهنما، پرسشی که کمک به پیدا کردن پاس&nbsp; میدهد

پرسشی که طوری طرح شده که حاوی جواب نیز هست، سئوال تلقینی، پرسش پاسخ آگین، پرسش راهنما، پرسشی که کمک به پیدا کردن پاس میدهد

leading question

leading role

leads

<hr> معنی : دندانه، ورق، برگ، صفحه، ورقه، لنگه، لایه، ورق زدن، جوانه زدن، برگ دادن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) برگ (که از پهنک و دمبرگ و نیام تشکیل شده است و به رگه های آن رگبرگ می گویند)، (عامیانه) گلبرگ، برگ ها، (کتاب و کاغذ و غیره) ورق، صفحه ی نازک فلزی، ورقه ی فلزی، روکش فلزی، (میزهای تاشو) بخش لولادار رویه ی میز (که هرگاه بخواهند میز را بزرگتر کنند آن را بالا می کشند)، بال میز، بخش یا تخته ی اضافی میز، لنگه ی در، لته، لنگه ی پنجره، (معمولا با: out) برگ دادن یا درآوردن، (معمولا با: through - کتاب و غیره) ورق زدن، برگی، برگ مانند، پره ای، (عامیانه) پهنک برگ، پهنه ی برگ، (معماری) طرح برگی، (گچبری) برگ، آذین برگی، (فنر تخت یا فنر شمش یا فنر صفحه ای) هر یک از صفحه های فلزی که روی هم قرار می گیرند، پولک فنر، برگی شکل

معنی : دندانه، ورق، برگ، صفحه، ورقه، لنگه، لایه، ورق زدن، جوانه زدن، برگ دادن معانی دیگر : (گیاه شناسی) برگ (که از پهنک و دمبرگ و نیام تشکیل شده است و به رگه های آن رگبرگ می گویند)، (عامیانه) گلبرگ، برگ ها، (کتاب و کاغذ و غیره) ورق، صفحه ی نازک فلزی، ورقه ی فلزی، روکش فلزی، (میزهای تاشو) بخش لولادار

leaf

<hr> معنی : برگها <hr> معانی دیگر : شاخ و برگ، برگینه

معنی : برگها معانی دیگر : شاخ و برگ، برگینه

leafage

leafed

<hr> معنی : بی برگ <hr> معانی دیگر : بی برگ

معنی : بی برگ معانی دیگر : بی برگ

leafless

<hr> معنی : رساله، جزوه، کاسبرگ، ورقه، نشریه، بروشور، برگچه <hr> معانی دیگر : ورقه ی کاغذ، برگ کاغذ، برگه، اعلامیه، آگه نامه، آگاه نامه، اعلامیه (یا هرگونه ورقه ی چاپ شده و غیره) پخش کردن، (هر یک از بخش های برگ مرکب) برگبخش، (برگ کوچک) برگچه

معنی : رساله، جزوه، کاسبرگ، ورقه، نشریه، بروشور، برگچه معانی دیگر : ورقه ی کاغذ، برگ کاغذ، برگه، اعلامیه، آگه نامه، آگاه نامه، اعلامیه (یا هرگونه ورقه ی چاپ شده و غیره) پخش کردن، (هر یک از بخش های برگ مرکب) برگبخش، (برگ کوچک) برگچه

واژه های حرف "l" - جملات نمونه