جملات نمونه

leitmotif or leitmotiv

<hr> معنی : موضوع، موضوعمهم تکراری

معنی : موضوع، موضوعمهم تکراری

leitmotiv

<hr> (واحد اصلی پول کشور آلبانی) لک، (جای جفت جویی و جفت گیری برخی پرندگان و حیوانات) جولانگاه

(واحد اصلی پول کشور آلبانی) لک، (جای جفت جویی و جفت گیری برخی پرندگان و حیوانات) جولانگاه

<hr> معنی : عنوان، اصل موضوع، خلاصهءکتاب، مقدمهموضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی <hr> معانی دیگر : (منطق و ریاضی) گزاره ای که درست فرض می شود (و بر مبنای آن صحت قضیه ای را اثبات می کنند)، ماخوذات، پیشدید، لم، عنوان یا موضوع انشا یا فهرست واژه ها، فرنام، سرنامه، (گیاه شناسی) سبوسه، سبوسه ی گل علف، زیر برگه، پوسته ی خارجی دانه ی گندم

معنی : عنوان، اصل موضوع، خلاصهءکتاب، مقدمهموضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی معانی دیگر : (منطق و ریاضی) گزاره ای که درست فرض می شود (و بر مبنای آن صحت قضیه ای را اثبات می کنند)، ماخوذات، پیشدید، لم، عنوان یا موضوع انشا یا فهرست واژه ها، فرنام، سرنامه، (گیاه شناسی) سبوسه، سبوسه ی گل علف، زیر 

lemma

<hr> معنی : موش صحرایی قطب شمال <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) لمینگ (انواع موش های صحرایی قطبی از تیره ی cricetidae که دم کوتاه دارند)

معنی : موش صحرایی قطب شمال معانی دیگر : (جانور شناسی) لمینگ (انواع موش های صحرایی قطبی از تیره ی cricetidae که دم کوتاه دارند)

lemming

<hr> معنی : لیمو، لیموترش، رنگ لیمویی <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کالای بنجل، اتومبیل بدکار و پر دردسر، (از ریشه ی فارسی)، (گیاه شناسی) درخت لیمو ترش (citrus limon)، (رنگ) زرد کمرنگ، لیمویی، دارای لیمو ترش، از لیمو، دارای طعم لیمو ترش، (امریکا - خودمانی) آدم بی عرضه، به درد نخور

معنی : لیمو، لیموترش، رنگ لیمویی معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کالای بنجل، اتومبیل بدکار و پر دردسر، (از ریشه ی فارسی)، (گیاه شناسی) درخت لیمو ترش (citrus limon)، (رنگ) زرد کمرنگ، لیمویی، دارای لیمو ترش، از لیمو، دارای طعم لیمو ترش، (امریکا - خودمانی) آدم بی عرضه، به درد نخور

lemon

<hr> معنی : بادرنجبویه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) فرنجمشک، وارنگ بو، بادرنگبویه، (معرب) بادرنجبویه (melissa officinalis که برگ های خوشبوی آن برای طعم افزایی در خوراک پزی و داروسازی کاربرد دارد)، بادرنجبویه officinalis melissa

معنی : بادرنجبویه معانی دیگر : (گیاه شناسی) فرنجمشک، وارنگ بو، بادرنگبویه، (معرب) بادرنجبویه (melissa officinalis که برگ های خوشبوی آن برای طعم افزایی در خوراک پزی و داروسازی کاربرد دارد)، بادرنجبویه officinalis melissa

lemon balm

lemon curd

lemon grass

<hr> معنی : رنگ زرد لیمویی <hr> معانی دیگر : رنگ زرد لیمویی

معنی : رنگ زرد لیمویی معانی دیگر : رنگ زرد لیمویی

lemon yellow

<hr> معنی : لیموناد، شربت ابلیمو <hr> معانی دیگر : شربت آب لیمو

معنی : لیموناد، شربت ابلیمو معانی دیگر : شربت آب لیمو

lemonade

lemony

<hr> معنی : میمون لمور، میمون پوزهدار، میمون پوزهدار ماداگاسکار <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) لمور (انواع نخستیان میمون مانند و شب کار از تیره ی lemuridae - بومی ماداگاسکار)

معنی : میمون لمور، میمون پوزهدار، میمون پوزهدار ماداگاسکار معانی دیگر : (جانور شناسی) لمور (انواع نخستیان میمون مانند و شب کار از تیره ی lemuridae - بومی ماداگاسکار)

lemur

<hr> معنی : قرض دادن، وام دادن، عاریه دادن <hr> معانی دیگر : عاریه دادن (در برابر: وام گرفتن یا قرض کردن borrow)، (موقتا) دادن به، (مجازی) بخشیدن، رباخواری کردن، قرض با بهره دادن، قر­ دادن، معطوف داشتن، متوجه کردن، متوجه شدن

معنی : قرض دادن، وام دادن، عاریه دادن معانی دیگر : عاریه دادن (در برابر: وام گرفتن یا قرض کردن borrow)، (موقتا) دادن به، (مجازی) بخشیدن، رباخواری کردن، قرض با بهره دادن، قر­ دادن، معطوف داشتن، متوجه کردن، متوجه شدن

lend

lend a hand

<hr> به درد خوردن، به کار آمدن، مناسب بودن برای

به درد خوردن، به کار آمدن، مناسب بودن برای

lend itself to

<hr> معنی : قرض دهنده <hr> معانی دیگر : قر­ دهنده

معنی : قرض دهنده معانی دیگر : قر­ دهنده

lender

lending

lending institution

lending rate

lendl

<hr> معنی : مد، درجه، طول، مدت، قد، درازا، امتداد <hr> معانی دیگر : درازی، درازای زمان، طول مدت، (هر چیزی که به درازای معین و متعارفی بریده یا درست شده باشد) قواره، تکه، قطعه، لخته، لت، بخشه، درازه، (در مسابقات و غیره) به اندازه ی یک طول یا قد، (آواشناسی) دیرش، کشش، (عامیانه) بلندی واکه، درازی واکه، مدت <hr> length_ پسوند: به درازای معین [full-length یا half-length]

معنی : مد، درجه، طول، مدت، قد، درازا، امتداد معانی دیگر : درازی، درازای زمان، طول مدت، (هر چیزی که به درازای معین و متعارفی بریده یا درست شده باشد) قواره، تکه، قطعه، لخته، لت، بخشه، درازه، (در مسابقات و غیره) به اندازه ی یک طول یا قد، (آواشناسی) دیرش، کشش، (عامیانه) بلندی واکه، درازی واکه، مدت lengt

length

<hr> معنی : کشیدن، دراز کردن، طولانی کردن، دراز شدن <hr> معانی دیگر : دراز کردن یا شدن، (پیراهن و شلوار و غیره) بلند کردن، بر زمان افزودن، تطویل

معنی : کشیدن، دراز کردن، طولانی کردن، دراز شدن معانی دیگر : دراز کردن یا شدن، (پیراهن و شلوار و غیره) بلند کردن، بر زمان افزودن، تطویل

lengthen

lengthening

<hr> بطور دراز یا مطول، مفصلا، بتفضیل، بدرازا

بطور دراز یا مطول، مفصلا، بتفضیل، بدرازا

lengthily

<hr> معنی : از طول، از درازا <hr> معانی دیگر : از درازا، از طول

معنی : از طول، از درازا معانی دیگر : از درازا، از طول

lengthways

<hr> معنی : دراز، از طول، از درازا <hr> معانی دیگر : از طول (lengthways هم می گویند)، بلند

معنی : دراز، از طول، از درازا معانی دیگر : از طول (lengthways هم می گویند)، بلند

lengthwise

<hr> معنی : طولانی، مفصل، طویل، دراز <hr> معانی دیگر : مطول، خسته کننده، دیریاز، دیرپای

معنی : طولانی، مفصل، طویل، دراز معانی دیگر : مطول، خسته کننده، دیریاز، دیرپای

lengthy

lenience

<hr> معنی : ملایمت، نرمی، ارفاق، اسان گیری <hr> معانی دیگر : نرمی، ملایمت، اسان گیری، ارفاق

معنی : ملایمت، نرمی، ارفاق، اسان گیری معانی دیگر : نرمی، ملایمت، اسان گیری، ارفاق

leniency

<hr> معنی : ملین، ملایم، اسان گیر، با گذشت، بامدارا <hr> معانی دیگر : آسان گیر، گنه بخش، مداراآمیز، آسان گیرانه، ارفاق آمیز، (قدیمی) دلنواز، آرامش بخش، ضد یبوست

معنی : ملین، ملایم، اسان گیر، با گذشت، بامدارا معانی دیگر : آسان گیر، گنه بخش، مداراآمیز، آسان گیرانه، ارفاق آمیز، (قدیمی) دلنواز، آرامش بخش، ضد یبوست

lenient

<hr> معنی : ملایم <hr> معانی دیگر : بنرمی، با مدارا، بملایمت

معنی : ملایم معانی دیگر : بنرمی، با مدارا، بملایمت

leniently

<hr> لنین (رهبر انقلاب کبیر روسیه و اولین نخست وزیر شوروی سابق)

لنین (رهبر انقلاب کبیر روسیه و اولین نخست وزیر شوروی سابق)

lenin

<hr> (سابقا) شهر لنین گراد (در شمال روسیه) (نام امروزی: پتروگراد)

(سابقا) شهر لنین گراد (در شمال روسیه) (نام امروزی: پتروگراد)

leningrad

<hr> لنین گرایی (عقاید بلشویکی لنین یا پیروی از آنان)، آیین لنین، عقاید اشتراکی لنین

لنین گرایی (عقاید بلشویکی لنین یا پیروی از آنان)، آیین لنین، عقاید اشتراکی لنین

leninism

<hr> معنی : ذره بین، عدسی <hr> معانی دیگر : مرجو، بلس، (کالبد شناسی) عدسی چشم، چشم مرجو، (انواع اسباب هایی که برای متمرکز کردن امواج صدا یا میکرو ویو یا الکترون و غیره به کار می رود) همگراگر، بشکل عدسی در اوردن

معنی : ذره بین، عدسی معانی دیگر : مرجو، بلس، (کالبد شناسی) عدسی چشم، چشم مرجو، (انواع اسباب هایی که برای متمرکز کردن امواج صدا یا میکرو ویو یا الکترون و غیره به کار می رود) همگراگر، بشکل عدسی در اوردن

lens

<hr> معنی : روزه، صیام، ماه روزه <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: lend، (مسیحیت) لنت (دوران چهل روزه از چهارشنبه ی خاکستر تا عید پاک که ایام روزه و استغفار است)، 04 روز پرهیز وروزه کاتولیک ها

معنی : روزه، صیام، ماه روزه معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: lend، (مسیحیت) لنت (دوران چهل روزه از چهارشنبه ی خاکستر تا عید پاک که ایام روزه و استغفار است)، 04 روز پرهیز وروزه کاتولیک ها

lent

<hr> معنی : لاغر، ناگوار، وابسته به چله، بی گوشت، حزن اور <hr> معانی دیگر : (خوراک) بی گوشت، بی قوت، وابسته به لنت (رجوع شود به: len)، روزهای پرهیز وروزه، نحیف

معنی : لاغر، ناگوار، وابسته به چله، بی گوشت، حزن اور معانی دیگر : (خوراک) بی گوشت، بی قوت، وابسته به لنت (رجوع شود به: len)، روزهای پرهیز وروزه، نحیف

lenten

<hr> معنی : کوژ، عدسی، مرکب از عدسی، عدسی وار، ذره بینی، وابسته به جلیدیه یاعدسی چشم <hr> معانی دیگر : عدس شکل، به شکل عدسی دوسوکوژ (محدب الطرفین)، مرجووار، وابسته به عدسی، مرجمی، وابسته به عدسی چشم

معنی : کوژ، عدسی، مرکب از عدسی، عدسی وار، ذره بینی، وابسته به جلیدیه یاعدسی چشم معانی دیگر : عدس شکل، به شکل عدسی دوسوکوژ (محدب الطرفین)، مرجووار، وابسته به عدسی، مرجمی، وابسته به عدسی چشم

lenticular

<hr> (پزشکی) لکه ی پوست (که هنگام پیری بر پوست ظاهر می شود)، کک مک، گندمه، کنجدک

(پزشکی) لکه ی پوست (که هنگام پیری بر پوست ظاهر می شود)، کک مک، گندمه، کنجدک

lentigo

<hr> معنی : عدس، دانه عدس، منجو، مرجمک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) عدس، مرجی (lens culinaris از خانواده ی pea)، نسک

معنی : عدس، دانه عدس، منجو، مرجمک معانی دیگر : (گیاه شناسی) عدس، مرجی (lens culinaris از خانواده ی pea)، نسک

lentil

<hr> معنی : بطور ملایم، بطور اهسته <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) آهسته (بنوازید)، بطور اهسته بنوازید

معنی : بطور ملایم، بطور اهسته معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) آهسته (بنوازید)، بطور اهسته بنوازید

lento

<hr> معنی : برج اسد <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، کسی که در برج اسد به دنیا آمده است، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) شیر، برج اسد که پنجمین صورت فلکی منطقه البروج است، شیر

معنی : برج اسد معانی دیگر : اسم خاص مذکر، کسی که در برج اسد به دنیا آمده است، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) شیر، برج اسد که پنجمین صورت فلکی منطقه البروج است، شیر

واژه های حرف "l" - جملات نمونه