جملات نمونه

leonid brezhnev

<hr> معنی : شیری، اسدی، شیر خو <hr> معانی دیگر : شیر مانند، شیرسان، شیرخوی، شیروش

معنی : شیری، اسدی، شیر خو معانی دیگر : شیر مانند، شیرسان، شیرخوی، شیروش

leonine

<hr> معنی : پلنگ گربه وحشی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) پلنگ (انواع گربه سانان درشت اندام و درنده به ویژه گونه ی panthera pardus که بومی افریقا و آسیای جنوبی می باشند و زمینه ی بدنشان زرد مایل به قهوه ای و دارای خال های سیاه است)

معنی : پلنگ گربه وحشی معانی دیگر : (جانور شناسی) پلنگ (انواع گربه سانان درشت اندام و درنده به ویژه گونه ی panthera pardus که بومی افریقا و آسیای جنوبی می باشند و زمینه ی بدنشان زرد مایل به قهوه ای و دارای خال های سیاه است)

leopard

<hr> جامه ی یکپارچه و کشباف (ویژه ی ورزش و رقص)، لباس کشباف مرکب از شلوار پاچه بلند وبلوز مخصوصرقص و ورزش

جامه ی یکپارچه و کشباف (ویژه ی ورزش و رقص)، لباس کشباف مرکب از شلوار پاچه بلند وبلوز مخصوصرقص و ورزش

leotard

<hr> معنی : جذامی، خوره دار، مبتلا به جذام <hr> معانی دیگر : (پزشکی) جذامی، آکله ناک

معنی : جذامی، خوره دار، مبتلا به جذام معانی دیگر : (پزشکی) جذامی، آکله ناک

leper

lepidoptera

<hr> (حشره شناسی) پولک بالان (راسته ی lepidoptera که پروانگان و بیدها هم جز آن بوده و دو جفت بال پهن دارند)، فلس بالان، lepidopter ج، پشیز بالان پروانه هاو بیدهااز این رسته اندlepidoptera

(حشره شناسی) پولک بالان (راسته ی lepidoptera که پروانگان و بیدها هم جز آن بوده و دو جفت بال پهن دارند)، فلس بالان، lepidopter ج، پشیز بالان پروانه هاو بیدهااز این رسته اندlepidoptera

lepidopteran

lepidopterous

<hr> (مردم باورهای ایرلند) لپرکان (جن کوچکی به شکل پیرمرد ریش دراز که جای طلای نهفته را به هرکسی که بتواند او را بگیرد نشان می دهد)، افسانه ایرلندی جن کوچکی که هرکس انراگرفتارمیساخت گنج های نهفته راپیدامیکرد

(مردم باورهای ایرلند) لپرکان (جن کوچکی به شکل پیرمرد ریش دراز که جای طلای نهفته را به هرکسی که بتواند او را بگیرد نشان می دهد)، افسانه ایرلندی جن کوچکی که هرکس انراگرفتارمیساخت گنج های نهفته راپیدامیکرد

leprechaun

<hr> معنی : خوره، جذام، مرض جذام <hr> معانی دیگر : (پزشکی) جذام، آکله، کلی، بیماری هانسن (بیماری عفونی که توسط ترکیزه ای به نام mycobacterium leprae ایجاد می شود)، طب مر­ جذام

معنی : خوره، جذام، مرض جذام معانی دیگر : (پزشکی) جذام، آکله، کلی، بیماری هانسن (بیماری عفونی که توسط ترکیزه ای به نام mycobacterium leprae ایجاد می شود)، طب مر­ جذام

leprosy

<hr> معنی : خوره دار، جذام دار <hr> معانی دیگر : جذامی، وابسته به یا همانند جذام، خوره ای، آکله ای، دچار جذام، کلی ناک

معنی : خوره دار، جذام دار معانی دیگر : جذامی، وابسته به یا همانند جذام، خوره ای، آکله ای، دچار جذام، کلی ناک

leprous

<hr> (سکه ی کوچک در یونان باستان) لپتون، (فیزیک) لپتان ( انواع فرمیون های سبک که با سایر ذرات اتمی مانند الکترون ها و نوترون ها و غیره هم کنش زیاد ندارند)

(سکه ی کوچک در یونان باستان) لپتون، (فیزیک) لپتان ( انواع فرمیون های سبک که با سایر ذرات اتمی مانند الکترون ها و نوترون ها و غیره هم کنش زیاد ندارند)

lepton

<hr> (پزشکی) لپتو سپیروز، بیماری ویل (هریک از بیماری های عفونی انسان و جانوران رام که توسط اسپیر وکت های جنس leptospira ایجاد می شود)

(پزشکی) لپتو سپیروز، بیماری ویل (هریک از بیماری های عفونی انسان و جانوران رام که توسط اسپیر وکت های جنس leptospira ایجاد می شود)

leptospirosis

<hr> معنی : غبن، خسارت، اسیب، زخم، جراحت <hr> معانی دیگر : آسیب (بدنی)، صدمه، گزند، تباهی، غبن ghabn، زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی، طب و دامپزشکی زخم

معنی : غبن، خسارت، اسیب، زخم، جراحت معانی دیگر : آسیب (بدنی)، صدمه، گزند، تباهی، غبن ghabn، زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی، طب و دامپزشکی زخم

lesion

<hr> معنی : کوچکتر، اصغر، کمتر، پست تر <hr> معانی دیگر : به میزان کمتر، به درجه ی کمتر، مبلغ کمتر، منهای (minus هم می گویند)، با کسر، صفت تفضیلی: little، بعنوان صفت تفضیلی little بکار رفته کهتر، پست تر <hr> less_ پسوند:، فاقد، بی - [valueless یا pitiless]

معنی : کوچکتر، اصغر، کمتر، پست تر معانی دیگر : به میزان کمتر، به درجه ی کمتر، مبلغ کمتر، منهای (minus هم می گویند)، با کسر، صفت تفضیلی: little، بعنوان صفت تفضیلی little بکار رفته کهتر، پست تر less_ پسوند:، فاقد، بی - [valueless یا pitiless]

less

less than

<hr> معنی : اجاره دار، اجاره نشین <hr> معانی دیگر : اجاره کننده، مستاجر، کرایه کننده

معنی : اجاره دار، اجاره نشین معانی دیگر : اجاره کننده، مستاجر، کرایه کننده

lessee

<hr> معنی : خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، تقلیل دادن، تقلیل یافتن، کاهش دادن، کمتر شدن، کمتر کردن، تخفیف یافتن <hr> معانی دیگر : کم کردن، کم شدن، کاسته شدن، کوچکتر کردن یا شدن، ویدا شدن

معنی : خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، تقلیل دادن، تقلیل یافتن، کاهش دادن، کمتر شدن، کمتر کردن، تخفیف یافتن معانی دیگر : کم کردن، کم شدن، کاسته شدن، کوچکتر کردن یا شدن، ویدا شدن

lessen

lessening

<hr> معنی : کوچکتر، صغیر، اصغر، کمتر <hr> معانی دیگر : صفت تفضیلی واژه ی: little، کم اهمیت تر، ناچیزتر

معنی : کوچکتر، صغیر، اصغر، کمتر معانی دیگر : صفت تفضیلی واژه ی: little، کم اهمیت تر، ناچیزتر

lesser

<hr> معنی : عبرت، درس، درس دادن به، تدریس کردن <hr> معانی دیگر : آموزه، کلاس، جلسه ی درس، درس عبرت، گوشمالی، تنبیه، گوشمالی دادن، نکوهیدن، گزینه ی انجیل (که در مراسم کلیسایی قرائت می شود) (lection هم می گویند)، درس دادن

معنی : عبرت، درس، درس دادن به، تدریس کردن معانی دیگر : آموزه، کلاس، جلسه ی درس، درس عبرت، گوشمالی، تنبیه، گوشمالی دادن، نکوهیدن، گزینه ی انجیل (که در مراسم کلیسایی قرائت می شود) (lection هم می گویند)، درس دادن

lesson

lessons

<hr> معنی : اجاره دهنده، موجر <hr> معانی دیگر : صاحب ملک

معنی : اجاره دهنده، موجر معانی دیگر : صاحب ملک

lessor

<hr> معنی : مبادا <hr> معانی دیگر : مباد، نکند، تا اینکه، شاید

معنی : مبادا معانی دیگر : مباد، نکند، تا اینکه، شاید

lest

<hr> معنی : مانع، انسداد، اجاره دهی، اجاره دادن، اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن <hr> معانی دیگر : (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن، ریختن، بیرون دادن، به عنوان امر مودبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که، به عنوان امر و نهی تهدید آمیز: (اگر جرئت دارد) بگذار بکند، مانع (بیشتر به این صورت به کار می رود: بدون مانع و رادع without let or hindrance)، (تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی، اجاره دهی <hr> let _ پسوند:، کوچک، - چه [piglet]

معنی : مانع، انسداد، اجاره دهی، اجاره دادن، اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن معانی دیگر : (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن، ریختن، بیرون دادن، به عنوان امر مودبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که، به عنوان امر و نهی تهدید آمیز: (اگر جرئت دارد) بگذار بکند، ما

<hr> 1- به حال خود گذاشتن، اذیت نکردن، مزاحم نشدن، 2- چه رسد به اینکه، ول کردن، 2- چه برسدبه

1- به حال خود گذاشتن، اذیت نکردن، مزاحم نشدن، 2- چه رسد به اینکه، ول کردن، 2- چه برسدبه

let alone

<hr> 1- افکندن، پرتاب کردن، 2- (بی محابا) گفتن یا انجام دادن، 1- (چیزی را) پراندن (به) 2- حمله ی لفظی کردن (به)

1- افکندن، پرتاب کردن، 2- (بی محابا) گفتن یا انجام دادن، 1- (چیزی را) پراندن (به) 2- حمله ی لفظی کردن (به)

let fly

<hr> 1- آزادکردن، رهاکردن 2- چشم پوشیدن از، ول کردن، دور انداختن

1- آزادکردن، رهاکردن 2- چشم پوشیدن از، ول کردن، دور انداختن

let go

let in

<hr> (در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن

(در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن

let into

let it be

<hr> رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

let loose

<hr> 1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن

1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن

let off

<hr> (عامیانه) دق دل خالی کردن، تمدد اعصاب کردن، کام دل گرفتن

(عامیانه) دق دل خالی کردن، تمدد اعصاب کردن، کام دل گرفتن

let off steam

<hr> (عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن

(عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن

let on

<hr> 1- رها کردن، بیرون دادن، به خارج فرستادن 2- آشکار کردن، فاش کردن

1- رها کردن، بیرون دادن، به خارج فرستادن 2- آشکار کردن، فاش کردن

let out

<hr> گذشته ها را فراموش کردن، به حال خود گذاشتن، پا روی دم شیر نگذاشتن، به سگ خفته کاری نداشته باش، روی دم سگ پانگذار

گذشته ها را فراموش کردن، به حال خود گذاشتن، پا روی دم شیر نگذاشتن، به سگ خفته کاری نداشته باش، روی دم سگ پانگذار

let sleeping dogs lie

<hr> بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، ازدهان (کسی) پریدن

بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، ازدهان (کسی) پریدن

let slip

<hr> رازی را آشکار کردن، قضیه ای را رو کردن، بروز دادن، (ناخودآگاهانه) فاش کردن

رازی را آشکار کردن، قضیه ای را رو کردن، بروز دادن، (ناخودآگاهانه) فاش کردن

let the cat out of the bag

<hr> معنی : کند کردن، انقطاع، فروکش <hr> معانی دیگر : 1- کند شدن، کم شدن 2- ایستادن، انقطاع، فروکش، مکک، مکک کردن، خفیف شدن، (عامیانه)، کم شدن (مثلا کوشش و تقلا)، تخفیف، کاهش، وقفه، ایست، درنگ

معنی : کند کردن، انقطاع، فروکش معانی دیگر : 1- کند شدن، کم شدن 2- ایستادن، انقطاع، فروکش، مکک، مکک کردن، خفیف شدن، (عامیانه)، کم شدن (مثلا کوشش و تقلا)، تخفیف، کاهش، وقفه، ایست، درنگ

let up

let's

<hr> اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می گویم

اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می گویم

let's face it

letch

<hr> معنی : تحقیر، یاس، نومیدی شکست <hr> معانی دیگر : سرخوردگی، نومیدی، سرازیر شدن هواپیما (پیش از فرود)، 1- پایین آوردن یا پایین بردن، 2- آهسته کردن، کند کردن، بطی کردن 3- مایوس کردن، سر خورده کردن، نومید کردن

معنی : تحقیر، یاس، نومیدی شکست معانی دیگر : سرخوردگی، نومیدی، سرازیر شدن هواپیما (پیش از فرود)، 1- پایین آوردن یا پایین بردن، 2- آهسته کردن، کند کردن، بطی کردن 3- مایوس کردن، سر خورده کردن، نومید کردن

letdown

<hr> معنی : مهلک، مرگ اور، وابسته به مرگ کشنده <hr> معانی دیگر : مرگ آور، مرگبار

معنی : مهلک، مرگ اور، وابسته به مرگ کشنده معانی دیگر : مرگ آور، مرگبار

lethal

<hr> مرگ اوری، کشنده بودن

lethality

<hr> معنی : سست، بی حال <hr> معانی دیگر : خوابناک، افسرده، فسرده، کسل، خمود، رخوت انگیز، خواب آور، کسالت آور، خمودگر، فسردگر

معنی : سست، بی حال معانی دیگر : خوابناک، افسرده، فسرده، کسل، خمود، رخوت انگیز، خواب آور، کسالت آور، خمودگر، فسردگر

lethargic

<hr> معنی : رخوت، بی علاقگی، سبات، خواب مرگ، بی حالی، مرگ کاذب، موت کاذب، تهاون <hr> معانی دیگر : خفتگی، خوابناکی، فسردگی، افسردگی، خمودی، کندی، سنگینی

معنی : رخوت، بی علاقگی، سبات، خواب مرگ، بی حالی، مرگ کاذب، موت کاذب، تهاون معانی دیگر : خفتگی، خوابناکی، فسردگی، افسردگی، خمودی، کندی، سنگینی

واژه های حرف "l" - جملات نمونه