جملات نمونه

<hr> معنی : ماتیک لب، مداد لب <hr> معانی دیگر : (آرایش زنان) روژلب، ماتیک

معنی : ماتیک لب، مداد لب معانی دیگر : (آرایش زنان) روژلب، ماتیک

lipstick

<hr> آبگونه ساز، آبگونه کننده، ابگونگر، گدازنده، مایع کننده، طب عامل موجب ترشح، ترشح کننده، مایع ترشح کننده

آبگونه ساز، آبگونه کننده، ابگونگر، گدازنده، مایع کننده، طب عامل موجب ترشح، ترشح کننده، مایع ترشح کننده

liquefacient

<hr> معنی : تبدیل به مایع، گدازش، عامل موجب ترشح، ابگونه سازی <hr> معانی دیگر : آبگونه سازی، آبگونه گری، تبدیل شدن به مایع، آبگونش

معنی : تبدیل به مایع، گدازش، عامل موجب ترشح، ابگونه سازی معانی دیگر : آبگونه سازی، آبگونه گری، تبدیل شدن به مایع، آبگونش

liquefaction

liquefied

liquefied petroleum gas

<hr> معنی : گداختن، تبدیل به مایع کردن، ابگون کردن <hr> معانی دیگر : آبگونه کردن یا شدن، به صورت آبگونه در آوردن یا درآمدن، مایع کردن، آبگونه گری کردن، آبگونش کردن، liquify ابگون کردن

معنی : گداختن، تبدیل به مایع کردن، ابگون کردن معانی دیگر : آبگونه کردن یا شدن، به صورت آبگونه در آوردن یا درآمدن، مایع کردن، آبگونه گری کردن، آبگونش کردن، liquify ابگون کردن

liquefy

<hr> معنی : لیکور <hr> معانی دیگر : (مشروب الکلی قوی و شیرین و غلیظ) لیکور، لیکور نوشابه الکلی

معنی : لیکور معانی دیگر : (مشروب الکلی قوی و شیرین و غلیظ) لیکور، لیکور نوشابه الکلی

liqueur

<hr> معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، پول شدنی، چیز ابکی، نقد شو، سهل وساده، سائل، روان، سیال <hr> معانی دیگر : آبگونه، مایع (در برابر: جامد solid)، آبکی، آبوار، آبسان، زلال، شفاف، فرانما، روشن، سلیس، (بازرگانی) نقد، نقدینه، (آوا شناسی) کناری (مانند: r و l)، در مورد کالا نقد شو

معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، پول شدنی، چیز ابکی، نقد شو، سهل وساده، سائل، روان، سیال معانی دیگر : آبگونه، مایع (در برابر: جامد solid)، آبکی، آبوار، آبسان، زلال، شفاف، فرانما، روشن، سلیس، (بازرگانی) نقد، نقدینه، (آوا شناسی) کناری (مانند: r و l)، در مورد کالا نقد شو

liquid

liquid assets

liquid crystal display

liquid detergent

<hr> رژیم خوراکی منحصر به چیزهای آبگونه یا نیمه آبگونه

رژیم خوراکی منحصر به چیزهای آبگونه یا نیمه آبگونه

liquid diet

liquid soap

<hr> معنی : از بین بردن، تسویه کردن، بهم زدن، منتفی کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، تسویه حساب کردن <hr> معانی دیگر : واریز کردن، پرداختن، (در مورد شرکت در حال ورشکستگی و غیره) نقد کردن، نقدینه کردن، فروختن، (شرکت و غیره) منحل کردن، تصفیه کردن، نابود کردن، سربه نیست کردن، کشتن، سهام

معنی : از بین بردن، تسویه کردن، بهم زدن، منتفی کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، تسویه حساب کردن معانی دیگر : واریز کردن، پرداختن، (در مورد شرکت در حال ورشکستگی و غیره) نقد کردن، نقدینه کردن، فروختن، (شرکت و غیره) منحل کردن، تصفیه کردن، نابود کردن، سربه نیست کردن، کش

liquidate

liquidated

<hr> معنی : فسخ، تسویه، نا بودی، از بین رفتن، واریز حساب <hr> معانی دیگر : واریز، پرداخت، نقد سازی، نقدینه سازی، انحلال، تصفیه، برچیدن، براندازی

معنی : فسخ، تسویه، نا بودی، از بین رفتن، واریز حساب معانی دیگر : واریز، پرداخت، نقد سازی، نقدینه سازی، انحلال، تصفیه، برچیدن، براندازی

liquidation

<hr> معنی : از بین برنده، حساب واریز کننده، برچیننده <hr> معانی دیگر : (در انحلال شرکت ها و غیره) مدیر تصفیه

معنی : از بین برنده، حساب واریز کننده، برچیننده معانی دیگر : (در انحلال شرکت ها و غیره) مدیر تصفیه

liquidator

<hr> معنی : سیالیت، تسویه پذیری، حالت میعان، قابلیت تبدیل به پول، ابگون پذیری <hr> معانی دیگر : (بازرگانی) نقدینگی، قدرت پرداخت بدهی ها، آب واری، آبگونگی، مایع بودن، میعان

معنی : سیالیت، تسویه پذیری، حالت میعان، قابلیت تبدیل به پول، ابگون پذیری معانی دیگر : (بازرگانی) نقدینگی، قدرت پرداخت بدهی ها، آب واری، آبگونگی، مایع بودن، میعان

liquidity

liquidity ratio

liquidizer

liquified

<hr> معنی : گداختن، تبدیل به مایع کردن، ابگون کردن <hr> معانی دیگر : liquefy ابگون کردن

معنی : گداختن، تبدیل به مایع کردن، ابگون کردن معانی دیگر : liquefy ابگون کردن

liquify

<hr> معنی : نوشابه، مشروب، مشروب الکلی، مشروب خوردن یاخوراندن، با روغن پوشاندن، مایع زدن، مشروب زدن به، چرب کردن <hr> معانی دیگر : شهد، عصاره، افشره، نوشابه ی الکلی (به ویژه اگر از راه تقطیر درست شده باشد نه تخمیر مثلا ویسکی)، لیکور، (عامیانه - معمولا با: up) مشروب خوردن یا خوراندن، لیکور نوشیدن، مست کردن، (دارو سازی) دارویی که درآب حل شده (در برابر: دارویی که در الکل حل شده است tinctur)، داروی آب وار، آب دارو

معنی : نوشابه، مشروب، مشروب الکلی، مشروب خوردن یاخوراندن، با روغن پوشاندن، مایع زدن، مشروب زدن به، چرب کردن معانی دیگر : شهد، عصاره، افشره، نوشابه ی الکلی (به ویژه اگر از راه تقطیر درست شده باشد نه تخمیر مثلا ویسکی)، لیکور، (عامیانه - معمولا با: up) مشروب خوردن یا خوراندن، لیکور نوشیدن، مست کردن، (د

liquor

<hr> معنی : شیرین بیان، سوس، میجو <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: licorice

معنی : شیرین بیان، سوس، میجو معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: licorice

liquorice

<hr> معنی : لیره ترک، لیره عثمانی، لیره سابق اتریش <hr> معانی دیگر : (واحد پول ترکیه و ایتالیا) لیره، لیرا

معنی : لیره ترک، لیره عثمانی، لیره سابق اتریش معانی دیگر : (واحد پول ترکیه و ایتالیا) لیره، لیرا

lira

lisa

<hr> شهر لیسبون (پایتخت کشور پرتغال)

شهر لیسبون (پایتخت کشور پرتغال)

lisbon

<hr> معنی : نخ تابیده <hr> معانی دیگر : نخ پنبه ای بسیار محکم (lisle thread)، ن&nbsp; تابیده که ابتداء در شهر لیل تهیه میشده

معنی : نخ تابیده معانی دیگر : نخ پنبه ای بسیار محکم (lisle thread)، ن تابیده که ابتداء در شهر لیل تهیه میشده

lisle

<hr> معنی : شلی زبان، نوک زبانی صحبت کردن، شل و سرزبانی تلفظ کردن <hr> معانی دیگر : با زبان شل گفتن (یا حرف زدن یا تلفظ کردن: مثلا مانند کودکان s را همچون th تلفظ کردن)، کلته داشتن، لکنت داشتن، نوک زبانی حرف زدن

معنی : شلی زبان، نوک زبانی صحبت کردن، شل و سرزبانی تلفظ کردن معانی دیگر : با زبان شل گفتن (یا حرف زدن یا تلفظ کردن: مثلا مانند کودکان s را همچون th تلفظ کردن)، کلته داشتن، لکنت داشتن، نوک زبانی حرف زدن

lisp

<hr> معنی : چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی <hr> معانی دیگر : lissome نرم

معنی : چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی معانی دیگر : lissome نرم

lissom

<hr> معنی : چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی <hr> معانی دیگر : lissom نرم

معنی : چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی معانی دیگر : lissom نرم

lissome

<hr> معنی : کنار، صورت، ریز، نرده، جدول، کجی، شیار، سجاف، فرد، میدان نبرد، سیاهه، فهرست، فهرست کردن، در لیست ثبت کردن، شیار کردن، در فهرست وارد کردن، اماده کردن، کج کردن <hr> معانی دیگر : لیست، صورت تهیه کردن، (فهرست وار) ذکر کردن، رجوع شود به: list price، (مهجور) نوار، باریکه (به ویژه یک باریکه پارچه)، نواره ی رنگ، (رنگ) راه، مرز، تراشه ی چوب (مانند چوب کبریت)، کناره ی پارچه، حاشیه ی پارچه (که قدری ضخیم تر است)، (مهجور) نوار کردن، به صورت نوار یا رشته درآوردن، شخم زدن، (قدیمی) وارد خدمت نظام شدن، (بورس سهام) سهام یا اوراق بهادار را برای خرید و فروش در بورس پذیرفتن، مظنه کردن، خواستن، میل کردن، خوشایند بودن، در خور بودن، بجا بودن، کج شدن، یک ور شدن، (به یک سو) لمیدن، (کشتی)، (قدیمی) گوش کردن (به)، تمایل، خوش امدن، دوست داشتن

معنی : کنار، صورت، ریز، نرده، جدول، کجی، شیار، سجاف، فرد، میدان نبرد، سیاهه، فهرست، فهرست کردن، در لیست ثبت کردن، شیار کردن، در فهرست وارد کردن، اماده کردن، کج کردن معانی دیگر : لیست، صورت تهیه کردن، (فهرست وار) ذکر کردن، رجوع شود به: list price، (مهجور) نوار، باریکه (به ویژه یک باریکه پارچه)، نواره

list

<hr> (بازرگانی) بهای اعلام شده (در فهرست یا کاتالوگ و غیره)، بهای رسمی، فهرست قیمت اجناس، فهرستی که در ان قیمت اجناس یااگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند، قیمت فاکتور

(بازرگانی) بهای اعلام شده (در فهرست یا کاتالوگ و غیره)، بهای رسمی، فهرست قیمت اجناس، فهرستی که در ان قیمت اجناس یااگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند، قیمت فاکتور

list price

listed

<hr> معنی : پذیرفتن، گوش دادن، پیروی کردن از، استماع کردن، شنیدن <hr> معانی دیگر : گوش دادن (یا کردن یا فرا دادن)، نیوشیدن، گوشیدن، توجه کردن به، گوش فرادهی، شنود

معنی : پذیرفتن، گوش دادن، پیروی کردن از، استماع کردن، شنیدن معانی دیگر : گوش دادن (یا کردن یا فرا دادن)، نیوشیدن، گوشیدن، توجه کردن به، گوش فرادهی، شنود

listen

<hr> معنی : استراق سمع کردن <hr> معانی دیگر : 1- (به حرف دیگران) دزدکی گوش کردن، استراق سمع کردن 2- (رادیو و تلویزیون و غیره) گوش دادن، استراق سمع کردن بوسیله تلفن وغیره

معنی : استراق سمع کردن معانی دیگر : 1- (به حرف دیگران) دزدکی گوش کردن، استراق سمع کردن 2- (رادیو و تلویزیون و غیره) گوش دادن، استراق سمع کردن بوسیله تلفن وغیره

listen in

<hr> معنی : شنونده، مستمع، گوش دهنده <hr> معانی دیگر : مستمع، گوش دهنده، شنونده

معنی : شنونده، مستمع، گوش دهنده معانی دیگر : مستمع، گوش دهنده، شنونده

listener

listening

<hr> معنی : ماشین خیش یا شیار، حاشیه دوز <hr> معانی دیگر : خیش شیارگر، خیش شیار ساز (خیشی که دارای دو تیغه بوده و خاک را در دوسوی شیار دیواره می کند)، فهرست نویس، فهرستگر، سجاف دوز، قاری

معنی : ماشین خیش یا شیار، حاشیه دوز معانی دیگر : خیش شیارگر، خیش شیار ساز (خیشی که دارای دو تیغه بوده و خاک را در دوسوی شیار دیواره می کند)، فهرست نویس، فهرستگر، سجاف دوز، قاری

lister

listeria

<hr> معنی : سیاهه برداری، فهرست نویسی، اسم نویسی <hr> معانی دیگر : فهرستگری، هر چیز وارد شده در فهرست (به ویژه لیست خانه های فروشی که در دفتر معاملات ملکی ثبت شده)، سجاف، خیش کنی

معنی : سیاهه برداری، فهرست نویسی، اسم نویسی معانی دیگر : فهرستگری، هر چیز وارد شده در فهرست (به ویژه لیست خانه های فروشی که در دفتر معاملات ملکی ثبت شده)، سجاف، خیش کنی

listing

<hr> معنی : بی میل، بی توجه <hr> معانی دیگر : (در اثر بیماری یا خستگی یا غم و غیره) بی دل و دماغ، بی نا، بی حال و حوصله، سست و بی حال، در عالمی دیگر، بی توجه و علاقه

معنی : بی میل، بی توجه معانی دیگر : (در اثر بیماری یا خستگی یا غم و غیره) بی دل و دماغ، بی نا، بی حال و حوصله، سست و بی حال، در عالمی دیگر، بی توجه و علاقه

listless

<hr> بیحالانه، از روی بی علاقگی

بیحالانه، از روی بی علاقگی

listlessly

<hr> بیحالی، سستی، بی علاقگی، بی میلی

بیحالی، سستی، بی علاقگی، بی میلی

listlessness

<hr> (قرون وسطی) نرده ی چوبی بلند دور محوطه ی مسابقه یا رزم سلحشوران، محوطه ی هماوری رزمی، زمین مسابقه ی سلحشوران، (مجازی) رزمگاه، محل رقابت شدید، برخوردگاه

(قرون وسطی) نرده ی چوبی بلند دور محوطه ی مسابقه یا رزم سلحشوران، محوطه ی هماوری رزمی، زمین مسابقه ی سلحشوران، (مجازی) رزمگاه، محل رقابت شدید، برخوردگاه

lists

listserv

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل: light، مخفف: ادبیات، زمان گذشته فعل light، زمان گذشته ساده فعل light قسمت سوم فعل light

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: light، مخفف: ادبیات، زمان گذشته فعل light، زمان گذشته ساده فعل light قسمت سوم فعل light

<hr> معنی : مناجات، مناجات وعبادت تهلیل دار <hr> معانی دیگر : (مجازی) فهرست مکرر، (شکایت یا خواسته و غیره) چند باره، ذکر چیزی به تفصیل، (کلیسا) نیایش به صورت پرسش و پاسخ، مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب

معنی : مناجات، مناجات وعبادت تهلیل دار معانی دیگر : (مجازی) فهرست مکرر، (شکایت یا خواسته و غیره) چند باره، ذکر چیزی به تفصیل، (کلیسا) نیایش به صورت پرسش و پاسخ، مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب

واژه های حرف "l" - جملات نمونه