جملات نمونه

<hr> صحبت خودمانی، حرف های خصوصی (مثلا مکالمه ی زن و شوهر در بستر)

صحبت خودمانی، حرف های خصوصی (مثلا مکالمه ی زن و شوهر در بستر)

pillow talk

<hr> معنی : روبالش، جلد بالش <hr> معانی دیگر : رو بالشی، روکش متکا (pillow slip هم می گویند)، روه متکا، رویه بالش

معنی : روبالش، جلد بالش معانی دیگر : رو بالشی، روکش متکا (pillow slip هم می گویند)، روه متکا، رویه بالش

pillowcase

<hr> بالش مانند، نرم، غنود انگیز

بالش مانند، نرم، غنود انگیز

pillowy

pilonidal

<hr> معنی : مودار، پوشیده از موی ریز یا کرک <hr> معانی دیگر : پوشیده از موی نرم یا کرک، تاردار، کرکدار، کرک پوش، مویین

معنی : مودار، پوشیده از موی ریز یا کرک معانی دیگر : پوشیده از موی نرم یا کرک، تاردار، کرکدار، کرک پوش، مویین

pilose

<hr> معنی : خلبان، رهبر، لیدر، پیلوت، خلبان هواپیما، راننده کشتی، چراغ راهنما، اسباب تنظیم و میزان کردن چیزی، ازمایشی، رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن <hr> معانی دیگر : وابسته به خلبانی، (هواپیما و فضاناو) راندن، (کشتی را در آبراه و غیره) راهنمایی کردن، ناوبری کردن، هدایت کردن، (طرح یا لایحه و غیره را) گذراندن (از مراحل مختلف)، سرپرستی کردن، کارسازی کردن، (طرح یا کلاس و غیره) مقدماتی، آزمایشی، آغازین، اکتشافی، (در اصل) سکاندار کشتی (امروزه: helmsman)، (در آبراه ها و غیره) راهنمای کشتی، خلبان فضاناو، فضاناوبر، سردمدار، پیشگام، رجوع شود به: pilot light، نرده ی جلو لوکوموتیو، سپر لوکوموتیو، چراهراهنما

معنی : خلبان، رهبر، لیدر، پیلوت، خلبان هواپیما، راننده کشتی، چراغ راهنما، اسباب تنظیم و میزان کردن چیزی، ازمایشی، رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن معانی دیگر : وابسته به خلبانی، (هواپیما و فضاناو) راندن، (کشتی را در آبراه و غیره) راهنمایی کردن، ناوبری کردن، هدایت کردن، (طرح یا لایحه و غیره را) گذراندن

pilot

<hr> (اجاق گاز و آب گرم کن و غیره) افروزک، شمعک، پیلوت (pilot burner هم می گویند)

(اجاق گاز و آب گرم کن و غیره) افروزک، شمعک، پیلوت (pilot burner هم می گویند)

pilot light

pilot plant

<hr> معنی : خلبانی، راهنمایی کشتی <hr> معانی دیگر : راهبری، راهنمایی، پیشگامی، رهبری، دستمزد راهنمای کشتی ها

معنی : خلبانی، راهنمایی کشتی معانی دیگر : راهبری، راهنمایی، پیشگامی، رهبری، دستمزد راهنمای کشتی ها

pilotage

piloting

<hr> بى خلبان علوم نظامى : بى ناوبر

بى خلبان علوم نظامى : بى ناوبر

pilotless

pilots

pilus

<hr> کامپیوتر : برنامه مدیریت اطلاعات شخصى

کامپیوتر : برنامه مدیریت اطلاعات شخصى

<hr> معنی : فلفل فرنگی شیرین، فلفل گینه، فلفل شیرین <hr> معانی دیگر : فلفل قرمز شیرین

معنی : فلفل فرنگی شیرین، فلفل گینه، فلفل شیرین معانی دیگر : فلفل قرمز شیرین

pimento

<hr> رجوع شود به: pimento، فلفل شیرین

رجوع شود به: pimento، فلفل شیرین

pimiento

<hr> معنی : جاکش، دلال محبت، جاکشی کردن <hr> معانی دیگر : قواد، لحاف کش، قرمساق، دیوث

معنی : جاکش، دلال محبت، جاکشی کردن معانی دیگر : قواد، لحاف کش، قرمساق، دیوث

pimp

<hr> معنی : کورک، جوش، عرق گز <hr> معانی دیگر : (پوست) جوش، جوش دراوردن

معنی : کورک، جوش، عرق گز معانی دیگر : (پوست) جوش، جوش دراوردن

pimple

pimpled

<hr> معنی : جوش دار، کورک دار <hr> معانی دیگر : (پوست) پر از جوش، جوش زده

معنی : جوش دار، کورک دار معانی دیگر : (پوست) پر از جوش، جوش زده

pimply

<hr> معنی : گیره، سنجاق، گیره کاغذ، دستگیره در، میخ، میخچه، پایه سنجاقی، میله برامدگی، میله بازی بولینگ، میخ کوچک ساعت، گیره سر، گیره لباس، میلهچوبی، سنجاقزدن به، باسنجاق محکم کردن، متصل کردن به، گیر افتادن، متصل کردن <hr> معانی دیگر : سوزن ته گرد، هر چیز کم ارزش یا بی اهمیت، (با سوزن ته گرد یا میله و غیره) محکم کردن، وصل کردن، الصاق کردن، زدن (به)، محکم نگهداشتن، در جا میخکوب کردن، سنجاق سینه، سنجاق گیسو، سنجاق سر، گیره ی کراوات، میله ی کوچک، میلچه، خار فلزی، پین، اشپیل، پیچ کوک، (نارنجک و غیره) ضامن، (کشتیرانی) طناب بند، قلاب طناب (رجوع شود به: thole)، میخ چوبی (برای وصل کردن دو چیز یا برای آویختن)، رجوع شود به: clothespin، (بولینگ) هر یک از مهره های بطری شکل این بازی، مهره، (عامیانه - معمولا جمع) پاها، (پزشکی) میلچه ای که برای جوش دادن استخوان شکسته در آن قرار می دهند، (کشتی گیری) ضربه ی فنی، به زمین زدن، ضربه ی فنی کردن، (با سوزن) سوراخ کردن، (امریکا) سنجاق باشگاه خود را به نشان نامزدی به دختر دادن، می&nbsp; کوچک ساعت، محور کوچکی که چیزی دوران بگردد، در بولینگ میله چوبی

معنی : گیره، سنجاق، گیره کاغذ، دستگیره در، میخ، میخچه، پایه سنجاقی، میله برامدگی، میله بازی بولینگ، میخ کوچک ساعت، گیره سر، گیره لباس، میلهچوبی، سنجاقزدن به، باسنجاق محکم کردن، متصل کردن به، گیر افتادن، متصل کردن معانی دیگر : سوزن ته گرد، هر چیز کم ارزش یا بی اهمیت، (با سوزن ته گرد یا میله و غیره) م

<hr> (خودمانی) 1- کسی را وادار به تصمیم گیری یا قول دادن و غیره کردن 2- تعیین کردن، مشخص کردن، انگشت گذاشتن (روی چیزی)

(خودمانی) 1- کسی را وادار به تصمیم گیری یا قول دادن و غیره کردن 2- تعیین کردن، مشخص کردن، انگشت گذاشتن (روی چیزی)

pin down

<hr> (در اصل) پول تو جیبی کدبانو (که شوهر به زنش می داد)، پول جیبی شوهر به همسرش، مبلغ ناچیز

(در اصل) پول تو جیبی کدبانو (که شوهر به زنش می داد)، پول جیبی شوهر به همسرش، مبلغ ناچیز

pin money

pin stripe

<hr> معنی : پیش بند <hr> معانی دیگر : روپوش بی آستین (زنانه)

معنی : پیش بند معانی دیگر : روپوش بی آستین (زنانه)

pinafore

<hr> (noun) (در مکزیک) ظرف مقوایی (در جشن ها از سقف می آویزند)

(noun) (در مکزیک) ظرف مقوایی (در جشن ها از سقف می آویزند)

pinata

pinball

<hr> معنی : گیره، گاز انبر، عضو گازانبری جانوران <hr> معانی دیگر : ماشه، عضو گازانبری جانوران مثل خرچنگ

معنی : گیره، گاز انبر، عضو گازانبری جانوران معانی دیگر : ماشه، عضو گازانبری جانوران مثل خرچنگ

pincer

<hr> معنی : انبر <hr> معانی دیگر : گاز انبر، میخ کش، ماشه، گبره

معنی : انبر معانی دیگر : گاز انبر، میخ کش، ماشه، گبره

pincers

<hr> معنی : مضیقه، اندک، نیشگون، موقعیت باریک، جآنشین، تنگنا، قاپیدن، نیشگون گرفتن <hr> معانی دیگر : نشگنج، (میان دو چیز سخت) فشردن، (قیچی و گاز انبر و غیره) گاز گرفتن، (وضع) فوق العاده، ابر روال، (وضع) اضطراری، ناچاری، درماندگی، دست تنگی، مشقت، سختی، کمبود، در مضیقه بودن، در تنگنا بودن، کمبود داشتن، دست تنگ بودن، دست به گریبان بودن با، دزدیدن، ناخونک زدن، (کفش و غیره - پا و غیره را) زدن، آزرده کردن، (به ویژه در آشپزی) به قدر یک سر انگشت، کمی، بی تاب کردن، تحت فشار دردناک قرار دادن، واپیچیده کردن، تکیده شدن یا کردن، پلاسیده شدن، پلاسیدن، پژمردن، جانشین، رزرو، علی البدل، (کشاورزی) سرشاخه زدن، جوانه گیری کردن، صرفه جویی کردن، کم خرج کردن، خساست به خرج دادن، ژکوری کردن، (خودمانی) بازداشت کردن، بازداشت، (رگه ی معدن) باریک شدن، کم کم تمام شدن، سربزنگاه

معنی : مضیقه، اندک، نیشگون، موقعیت باریک، جآنشین، تنگنا، قاپیدن، نیشگون گرفتن معانی دیگر : نشگنج، (میان دو چیز سخت) فشردن، (قیچی و گاز انبر و غیره) گاز گرفتن، (وضع) فوق العاده، ابر روال، (وضع) اضطراری، ناچاری، درماندگی، دست تنگی، مشقت، سختی، کمبود، در مضیقه بودن، در تنگنا بودن، کمبود داشتن، دست تنگ 

pinch

<hr> (بیش از حد) صرفه جویی کردن

(بیش از حد) صرفه جویی کردن

pinch pennies

<hr> آمیزه ی مس و روی (که در جواهرات بدلی به جای طلا به کار می رود)، زر ساختگی، زرنما، مسبار، صلای مشاقی، تقلبی، بدل، قلب

آمیزه ی مس و روی (که در جواهرات بدلی به جای طلا به کار می رود)، زر ساختگی، زرنما، مسبار، صلای مشاقی، تقلبی، بدل، قلب

pinchbeck

pinched

<hr> رجوع شود به: pincers، گازانبر، ماشه، گیره

رجوع شود به: pincers، گازانبر، ماشه، گیره

pinchers

<hr> معنی : بالشتک، سنجاقگیر، جا سنجاقی <hr> معانی دیگر : جا سوزنی، بالشتک سوزن، جاسنجاقى

معنی : بالشتک، سنجاقگیر، جا سنجاقی معانی دیگر : جا سوزنی، بالشتک سوزن، جاسنجاقى

pincushion

<hr> معنی : کاج، چوب کاج، نگرانی، صنوبر، رنج و عذاب دادن، از غم و حسرت نحیف شدن، ضعیف شدن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، کاج (جنس pinus)، (مخفف) رجوع شود به: pineapple، وابسته به تیره ی کاجیان (pinaceae)، (معمولا با: away - از شدت غم یا عشق یا درد و غیره) تحلیل رفتن، دق کردن، نزار شدن، نحیف شدن، (معمولا با: for یا after یا مصدر فعل - در آرزوی چیزی) سوختن، غم و اندوه، غصه خوردن

معنی : کاج، چوب کاج، نگرانی، صنوبر، رنج و عذاب دادن، از غم و حسرت نحیف شدن، ضعیف شدن معانی دیگر : (گیاه شناسی)، کاج (جنس pinus)، (مخفف) رجوع شود به: pineapple، وابسته به تیره ی کاجیان (pinaceae)، (معمولا با: away - از شدت غم یا عشق یا درد و غیره) تحلیل رفتن، دق کردن، نزار شدن، نحیف شدن، (معمولا با: 

pine

<hr> میوه ی کاج، مخروط کاج، کاج بر، کاج میوه، میوه کاج، جوزکلاه

میوه ی کاج، مخروط کاج، کاج بر، کاج میوه، میوه کاج، جوزکلاه

pine cone

<hr> (در مکزیک و جنوب غربی ایالات متحده) هسته ی کاج (که خوراکی است)

(در مکزیک و جنوب غربی ایالات متحده) هسته ی کاج (که خوراکی است)

pine nut

<hr> معنی : صنوبری، شبیه میوه کاج <hr> معانی دیگر : به شکل مخروط کاج، کاج برسان، کاج بری

معنی : صنوبری، شبیه میوه کاج معانی دیگر : به شکل مخروط کاج، کاج برسان، کاج بری

pineal

pineal gland

<hr> معنی : اناناس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت آناناس (ananas comosus)، میوه ی این گیاه، آناناس، پاین اپل، (خودمانی) نارنجک، اناناس، عین الناس، قشطه، بمب

معنی : اناناس معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت آناناس (ananas comosus)، میوه ی این گیاه، آناناس، پاین اپل، (خودمانی) نارنجک، اناناس، عین الناس، قشطه، بمب

pineapple

<hr> علوم مهندسى : چوب کاج

pinewood

<hr> معنی : صدای غژ، صدای غژ ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : (صدای اصابت گلوله یا گوی به چیز سخت مثلا صدای توپ پینگ پنگ) پینگ، دنگ، غژ، جیرینگ، (صدای دقه یا کوبیدن موتور خودرو) دقه، صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار

معنی : صدای غژ، صدای غژ ایجاد کردن معانی دیگر : (صدای اصابت گلوله یا گوی به چیز سخت مثلا صدای توپ پینگ پنگ) پینگ، دنگ، غژ، جیرینگ، (صدای دقه یا کوبیدن موتور خودرو) دقه، صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار

ping

<hr> پینگ پنگ، تنیس روی میز (با p و p کوچک هم می نویسند - table tennis هم می گویند)، پینگ پنگ بازی کردن، کامپیوتر : جایگرینى دو یا چند دستگاه ذخیره بنحوى که که پردازش بتواند روى یک مجموعه فایل انتهایى صورت گیرد

پینگ پنگ، تنیس روی میز (با p و p کوچک هم می نویسند - table tennis هم می گویند)، پینگ پنگ بازی کردن، کامپیوتر : جایگرینى دو یا چند دستگاه ذخیره بنحوى که که پردازش بتواند روى یک مجموعه فایل انتهایى صورت گیرد

ping pong

<hr> معنی : سر سنجاق، چیز کوچک و ناچیز <hr> معانی دیگر : (سوزن ته گرد) ته سوزن (که قلمبه است)، هر چیز کوچک و کم اهمیت، کم، ناچیز، (به اندازه ی یک) سر سوزن

معنی : سر سنجاق، چیز کوچک و ناچیز معانی دیگر : (سوزن ته گرد) ته سوزن (که قلمبه است)، هر چیز کوچک و کم اهمیت، کم، ناچیز، (به اندازه ی یک) سر سوزن

pinhead

<hr> احمق، ابله، بی شعور، بی مغز، بی مغز he's a pinheaded young man مرد جوان بی شعوری است

احمق، ابله، بی شعور، بی مغز، بی مغز he's a pinheaded young man مرد جوان بی شعوری است

pinheaded

<hr> سوراخ کوچک (که مثلا توسط سر سوزن ایجاد شده)، سورا&nbsp;کردن برای گوشی یاز، سوراخی که ازفرو کردن سنجاق درچیزی پدیداید

سوراخ کوچک (که مثلا توسط سر سوزن ایجاد شده)، سورا کردن برای گوشی یاز، سوراخی که ازفرو کردن سنجاق درچیزی پدیداید

pinhole

<hr> معنی : بال، چرخ دنده جناحی، قسمت دوراز مرکز بال پرنده، دست کسی را بستن، کفتر بند کردن، پر و بال پرنده را کندن <hr> معانی دیگر : (مکانیک) چرخ دنده ی کوچکتر (به چرخ دنده ی بزرگتر می گویند: gear)، دنده ی کوچک، پینیون، دستان کسی را بستن (معمولا به بدن)، کت بند کردن، (آخرین بخش استخوانی بال پرنده) نوک بال، بالسر، تریز، (شعر قدیم) بال، کنگ، (شعر قدیم) پر، بال پرنده را چیدن یا بستن (برای جلوگیری از فرار)، بال بند کردن، چر&nbsp;دنده جناحی

معنی : بال، چرخ دنده جناحی، قسمت دوراز مرکز بال پرنده، دست کسی را بستن، کفتر بند کردن، پر و بال پرنده را کندن معانی دیگر : (مکانیک) چرخ دنده ی کوچکتر (به چرخ دنده ی بزرگتر می گویند: gear)، دنده ی کوچک، پینیون، دستان کسی را بستن (معمولا به بدن)، کت بند کردن، (آخرین بخش استخوانی بال پرنده) نوک بال، با

واژه های حرف "p" - جملات نمونه