جملات نمونه

<hr> معنی : گردشی، چرخشی <hr> معانی دیگر : دورانی، گردنده، چرخشگر، چرخه ای، نوبتی، پستایی، پستایشی، دوار

معنی : گردشی، چرخشی معانی دیگر : دورانی، گردنده، چرخشگر، چرخه ای، نوبتی، پستایی، پستایشی، دوار

rotatory

rotavirus

<hr> مخفف: (امریکا) یکان آموزش افسران احتیاط (ویژه ی دانشجویان)

مخفف: (امریکا) یکان آموزش افسران احتیاط (ویژه ی دانشجویان)

rotc

<hr> معنی : صدای موج <hr> معانی دیگر : عادت، حافظه، (انجام دادن هرکار بدون تفکر و صرفا از روی عادت) بی فکرانه، طوطی وار، صدای خوردن امواج به ساحل، خیزاب آوا، (نوعی ساز زهی قرون وسطی شبیه سنتور) روت، کاری که از روی عادت بکنند، عادتاتکرار کردن

معنی : صدای موج معانی دیگر : عادت، حافظه، (انجام دادن هرکار بدون تفکر و صرفا از روی عادت) بی فکرانه، طوطی وار، صدای خوردن امواج به ساحل، خیزاب آوا، (نوعی ساز زهی قرون وسطی شبیه سنتور) روت، کاری که از روی عادت بکنند، عادتاتکرار کردن

rote

<hr> یادگیری طوطی وار، یادگیری از راه از بر کردن

یادگیری طوطی وار، یادگیری از راه از بر کردن

rote learning

<hr> (نام خانوادگی یک خانواده ی بانکدار معروف اروپایی) روتچیلد

(نام خانوادگی یک خانواده ی بانکدار معروف اروپایی) روتچیلد

rothschild

<hr> معنی : مغازه خوراک پزی، چرخ دوار جهت کباب کردن مرغ <hr> معانی دیگر : دکان بریانی، مغازه ی فروش گوشت کباب شده، چر&nbsp; دوار جهت کباب کردن مره

معنی : مغازه خوراک پزی، چرخ دوار جهت کباب کردن مرغ معانی دیگر : دکان بریانی، مغازه ی فروش گوشت کباب شده، چر دوار جهت کباب کردن مره

rotisserie

<hr> معنی : تهیه گراور غلتکی، گراور سازی نوردی <hr> معانی دیگر : (چاپ)، گراور غلتکی، روش چاپ با گراور غلتکی

معنی : تهیه گراور غلتکی، گراور سازی نوردی معانی دیگر : (چاپ)، گراور غلتکی، روش چاپ با گراور غلتکی

rotogravure

<hr> معنی : چرخان، قسمت گردنده ماشین، بردار ثابت <hr> معانی دیگر : (هلی کوپتر و غیره) پروانه، (مکانیک) هر بخش چرخنده (مثلا چرخ های گردنده ی توربین)، چرخله، آرمیچر، چکش برق، روتور

معنی : چرخان، قسمت گردنده ماشین، بردار ثابت معانی دیگر : (هلی کوپتر و غیره) پروانه، (مکانیک) هر بخش چرخنده (مثلا چرخ های گردنده ی توربین)، چرخله، آرمیچر، چکش برق، روتور

rotor

rotorcraft

<hr> معنی : ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد <hr> معانی دیگر : گندیده، گندزده، گندومند، تبست، پوده (رجوع شود به: rot)، (از نظر اخلاقی) فاسد، بدسگال، بدکار، خبیث، نابکار(انه)، ناخوشایند، لوس، (شیشه و یخ) زود شکن، نرم

معنی : ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد معانی دیگر : گندیده، گندزده، گندومند، تبست، پوده (رجوع شود به: rot)، (از نظر اخلاقی) فاسد، بدسگال، بدکار، خبیث، نابکار(انه)، ناخوشایند، لوس، (شیشه و یخ) زود شکن، نرم

rotten

rottenly

<hr> معنی : پوسیدگی <hr> معانی دیگر : فساد، خرابی

معنی : پوسیدگی معانی دیگر : فساد، خرابی

rottenness

<hr> معنی : ادم نالایق، ادم فاسد، ادم بی عقل و بیشعور <hr> معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) پست فطرت، دون، نابکار

معنی : ادم نالایق، ادم فاسد، ادم بی عقل و بیشعور معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) پست فطرت، دون، نابکار

rotter

<hr> (سگ مو کوتاه و سیاه) رات وایلر

(سگ مو کوتاه و سیاه) رات وایلر

rottweiler

<hr> معنی : گوشتالو، پر اب و تاب، تپل، گلوله وار <hr> معانی دیگر : (صدا) پرکشش، رسا، چاق و چله، گرد و قلمبه، گمبل، خپله

معنی : گوشتالو، پر اب و تاب، تپل، گلوله وار معانی دیگر : (صدا) پرکشش، رسا، چاق و چله، گرد و قلمبه، گمبل، خپله

rotund

<hr> معنی : ساختمان مدور، ساختمان گنبددار <hr> معانی دیگر : ساختمان گرد، rotonda ساختمان مدور

معنی : ساختمان مدور، ساختمان گنبددار معانی دیگر : ساختمان گرد، rotonda ساختمان مدور

rotunda

<hr> معنی : فربهی، چاق و تپلی بودن <hr> معانی دیگر : فربهی، چاق و تپلی بودن

معنی : فربهی، چاق و تپلی بودن معانی دیگر : فربهی، چاق و تپلی بودن

rotundity

<hr> معنی : روبل، منات روسی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: ruble، ruble : منات روسی

معنی : روبل، منات روسی معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: ruble، ruble : منات روسی

rouble

<hr> معنی : سرخاب، غازه، گرد زنگ اهن، سرخاب زدن، سرخاب مالیدن، خیط و پیت کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: blusher، گرد قرمز رنگی که در پاک کردن و برق اندازی فلز و جواهر به کار می رود، گنجار، گلاگونه، گنجر، (فوتبال کانادایی) گل، یک امتیاز، گل زدن

معنی : سرخاب، غازه، گرد زنگ اهن، سرخاب زدن، سرخاب مالیدن، خیط و پیت کردن معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: blusher، گرد قرمز رنگی که در پاک کردن و برق اندازی فلز و جواهر به کار می رود، گنجار، گلاگونه، گنجر، (فوتبال کانادایی) گل، یک امتیاز، گل زدن

rouge

rouged

<hr> معنی : ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی، دستمالی کردن، زمخت کردن، بهم زدن <hr> معانی دیگر : ناصاف، پرپستی و بلندی، پست و بلند، پردست انداز، خراشنده، (به ویژه هوا یا آب و هوا) توفانی، منقلب، متلاطم، نا آرام، آشفته، سخت، پرخشونت، شدید، تند، زننده، (صدا) ناهنجار، گوشخراش، نتراشیده و نخراشیده، تندمزه، گس، حامض، (خوراک) قلمبه قلمبه، دهان خراش، بد، بی ادب، گستاخ، بی نزاکت، بی ادبانه، گستاخانه، خارج از نزاکت، با درشتی، خشونت آمیز، دشوار، شاق، (گوهر و غیره) نتراشیده، پرداخت نشده، صیقلی نشده، ناتمام، آغازین، ابتدایی، اولیه، پیش نویس، مسوده، شتابیده، شتاباندن، پاکنویس نشده، کلی، چکی، تقریبی، کمابیش، غیر دقیق، محاسبه نشده، کم سنجیده، بدنی (در برابر: فکری یا تخصصی)، طاقت فرسا، زمین ناصاف، زمین ناهموار، زمین پست و بلند، جنبه ی خشن یا سخت هر چیز، ناملایمات، طرح اولیه، نسخه ی پیش نویس، کارهای ناتمام، (انگلیس) آدم خشن، آدم پر هیاهو، شخص جنجالی، آدم گردن کلفت، کله شق، لات، (انگلیس) در هوای باز، بی پناه، در فضای باز، (معمولا با: up) زبر کردن یا شدن، خشن کردن یا شدن، سخت کردن یا شدن (رجوع شود به: roughen)، (معمولا با: up) با خشونت رفتار کردن (با)، (ورزش به ویژه فوتبال) مرتکب خشونت عمدی شدن، (با: in یا out) با سنجش کم یا بی دقتی یا امتحانا بریدن یا طرح کردن یا رسم کردن یا ساختن، پیش نویس کردن، (آوا شناسی) دارای صدای h، دمیده، شرایط سخت، ماده ی سخت یا زبر، (زمین گلف) بخش چمن زنی نشده، بخش پرخس و خاشاک

معنی : ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی، دستمالی کردن، زمخت کردن، بهم زدن معانی دیگر : ناصاف، پرپستی و بلندی، پست و بلند، پردست انداز، خراشنده، (به ویژه هوا یا آب و هوا) توفانی، منقلب، متلاطم، نا آرام، آشفته، سخت، پرخشونت، شدید، تند، زننده، (صدا) ناهنجار، گوشخراش، نتراشیده و نخراش

rough

<hr> سردستی، برای استفاده ی موقت، مقدماتی، کم سنجیده، آزمایشی، خشن، سریع العمل

سردستی، برای استفاده ی موقت، مقدماتی، کم سنجیده، آزمایشی، خشن، سریع العمل

rough and ready

rough diamond

rough draft

<hr> در دامن طبیعت و بدون وسایل رفاهی زندگی کردن

در دامن طبیعت و بدون وسایل رفاهی زندگی کردن

rough it

rough sketch

rough up

rough-and-ready

rough-and-tumble

rough-hew

<hr> معنی : مواد خوراکی زبر <hr> معانی دیگر : (مواد خوراکی زبر مانند سبوس که دارای سلولز بوده و برای لینت مزاج و غیره خوب اند) زبرینه، زبره، مواد خوراکی زبر مثل سبوس یا دانه انار

معنی : مواد خوراکی زبر معانی دیگر : (مواد خوراکی زبر مانند سبوس که دارای سلولز بوده و برای لینت مزاج و غیره خوب اند) زبرینه، زبره، مواد خوراکی زبر مثل سبوس یا دانه انار

roughage

<hr> معنی : گل مالی شده، اندود شن و اهک، ناقص، نا تمام، اندوده به شن و اهک، اجمالا درست کردن <hr> معانی دیگر : (بنایی) روکار ابری، شن و آهک، طرح مقدماتی، هرچیز ناتمام یا شتابیده، هرچیز صیقل یا پرداخت نشده، صافکاری نشده، (دیوار و غیره) دارای روکار ابری کردن، با شن و آهک پوشاندن، اندوده به شن وهک، گل مال شده، اجمالادرست شده، ناقص، ناتمام

معنی : گل مالی شده، اندود شن و اهک، ناقص، نا تمام، اندوده به شن و اهک، اجمالا درست کردن معانی دیگر : (بنایی) روکار ابری، شن و آهک، طرح مقدماتی، هرچیز ناتمام یا شتابیده، هرچیز صیقل یا پرداخت نشده، صافکاری نشده، (دیوار و غیره) دارای روکار ابری کردن، با شن و آهک پوشاندن، اندوده به شن وهک، گل مال شده، ا

roughcast

roughed

<hr> معنی : زبر کردن، خشن کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : زبر کردن یا شدن، زمخت کردن یا شدن، خراشنده کردن یا شدن، ناهموار شدن یا کردن

معنی : زبر کردن، خشن کردن یا شدن معانی دیگر : زبر کردن یا شدن، زمخت کردن یا شدن، خراشنده کردن یا شدن، ناهموار شدن یا کردن

roughen

<hr> معنی : درشت بریدن <hr> معانی دیگر : ناصاف بریدن، طرح کردن، (سنگ و الوار و غیره) به طور زبر و مقدماتی بریدن، زبر بری کردن، ناصاف بریدن، درشت بریدن، طرح کردن، قالب کردن

معنی : درشت بریدن معانی دیگر : ناصاف بریدن، طرح کردن، (سنگ و الوار و غیره) به طور زبر و مقدماتی بریدن، زبر بری کردن، ناصاف بریدن، درشت بریدن، طرح کردن، قالب کردن

roughhew

<hr> (خودمانی) خشونت کردن، با خشونت (نسبت به کسی) رفتار کردن، دست به یقه شدن، درشتی کردن، (به ویژه در جای سرپوشیده) بازی یا کتک کاری و غیره ی پرقیل و قال، بازی های خرکی و پر سر و صدا بین ساکنان یک اطاق، بازی خرکی و پر سر وصدا کردن

(خودمانی) خشونت کردن، با خشونت (نسبت به کسی) رفتار کردن، دست به یقه شدن، درشتی کردن، (به ویژه در جای سرپوشیده) بازی یا کتک کاری و غیره ی پرقیل و قال، بازی های خرکی و پر سر و صدا بین ساکنان یک اطاق، بازی خرکی و پر سر وصدا کردن

roughhouse

<hr> معنی : سردستی <hr> معانی دیگر : تقریبا، تخمینا، بطورکلی، بادرشتی، تند، باخشونت، بطورخشن یازبر

معنی : سردستی معانی دیگر : تقریبا، تخمینا، بطورکلی، بادرشتی، تند، باخشونت، بطورخشن یازبر

roughly

<hr> معنی : گردن کلفت، شخص خشن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) لات، الواط، چاقوکش، داش، کارگر چاه کن (چاه نفت)

معنی : گردن کلفت، شخص خشن معانی دیگر : (عامیانه) لات، الواط، چاقوکش، داش، کارگر چاه کن (چاه نفت)

roughneck

<hr> معنی : خشونت <hr> معانی دیگر : زبری، درشتی، زمختی، تندی، ناهمواری، بی تربیتی

معنی : خشونت معانی دیگر : زبری، درشتی، زمختی، تندی، ناهمواری، بی تربیتی

roughness

<hr> طرح پیش نویس کامپیوتر : صفحه ارایى پیش نویس

طرح پیش نویس کامپیوتر : صفحه ارایى پیش نویس

roughs

<hr> معنی : دارای میخ مخصوص، دارای نعل پاشنه دار <hr> معانی دیگر : (اسب) دارای نعل پاشنه دار (برای جلوگیری از لیز خوردن)، دارای می&nbsp; مخصوص

معنی : دارای میخ مخصوص، دارای نعل پاشنه دار معانی دیگر : (اسب) دارای نعل پاشنه دار (برای جلوگیری از لیز خوردن)، دارای می مخصوص

roughshod

<hr> (موسیقی) تحریر، غلتاندن آواز در گلو، تحریر

(موسیقی) تحریر، غلتاندن آواز در گلو، تحریر

roulade

<hr> معنی : رولت، اسباب قمار چرخان <hr> معانی دیگر : (قمار) رولت (roulette wheel هم می گویند)، بازی رولت، چرخ دندانه دار (که با آن کاغذ را سوراخ سوراخ می کنند تا آسان تر پاره شود)، خط سوراخ سوارخ شده (مانند خطوطی که چند تمبر پست را از هم جدا می کنند)، بارولت قمار کردن

معنی : رولت، اسباب قمار چرخان معانی دیگر : (قمار) رولت (roulette wheel هم می گویند)، بازی رولت، چرخ دندانه دار (که با آن کاغذ را سوراخ سوراخ می کنند تا آسان تر پاره شود)، خط سوراخ سوارخ شده (مانند خطوطی که چند تمبر پست را از هم جدا می کنند)، بارولت قمار کردن

roulette

<hr> معنی : نوبت، چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خرده، بیخرده کردن، کامل کردن، دور زدن، گرد کردن <hr> معانی دیگر : گوی سان، کروی، دایره مانند، پرهونسان، استوانه ای شکل، قوسدار، منحنی، چمچاچ، کمانی، کوژ، کژ، خمیده، پخ، چاق و چله، گرد و قلمبه، (معمولا با: out) چاق و تپل کردن، گرد و قلمبه کردن یا شدن، دارای حرکت یا مسیر دورانی، چرخان، چرخسان، دور، کامل، تمام و کمال، کامل شده، به پایان رسیده، دو سره، رفت و برگشتی، (مبلغ یا اندازه) زیاد، بزرگ، معتنابه، هنگفت، تند، پرحرارت و اشتیاق، فرز، رک، بی رو در بایستی، صریح، صاف و پوست کنده، (آوا شناسی) گرد، (ادا شونده) با لبان گرد (rounded هم می گویند)، با لب های گرد کرده ادا کردن، دوره، گردش، چرخش، دوره ی کامل (از چیزی)، همه، کلیه، گستره، (معمولا جمع) مدت کار، دوره ی خدمت، ساعت کار، گشت، (توپ و تفنگ و غیره) یک آتش تیر (از یک سلاح یا چند سلاح در آن واحد)، یک تیراندازی، یک گلوله، یک بار کف زدن و تحسین، (به ویژه نان) یک برش، یک گرده، یک قطعه، قاچ، (بازی با ورق و غیره) یک دور، یک دست، (مشت بازی و غیره) رند، (معمولا با: off) گرد کردن، (معمولا با: off) رند کردن (عدد)، تبدیل به عدد صحیح کردن، (معمولا با: off یا out) تمام کردن، به پایان رساندن، ختم کردن، دور چیزی گشتن، به یک طرف چرخیدن، خم یا زاویه ی چیزی را پیمودن، (در مسیر مدور) گشتن، یک دور کامل زدن، چرخیدن، قوس زدن، تبدیل شدن (به)، انجامیدن (به)، منجر شدن، برای همه، برای هر نفر یکی، از پیرامون، از دور تا دور، از هرسو، از هر طرف، از اطراف، تقریبا، حدودا، در حدود، نزدیک، اینجا و آنجا، گوشه و کنار، (عدد) صحیح، شمار درست، غیر اعشاری، (عدد) رند، سرراست، راسته، (صدا) پرطنین، رسا و گیرا، رجوع شود به: rung، (چوبی که پایه های صندلی و غیره را از پایین به هم وصل و محکم می کند) بست، پشت بند، (گوشت گاو) ران (رجوع شود به: beef)، (جمع) به صدا درآوردن پشت سرهم چند ناقوس یا زنگ (از کوچکتر به بزرگتر)، (لبه ی چیزی را) پخ کردن، (نادر) محاصره کردن، احاطه کردن، (در مسیر مدور) به حرکت یا جریان در آوردن، حرکت خود را معکوس کردن، برگشتن، وارون رفتن، (ناگهان) حمله کردن، یورش بردن، (حین عقب نشینی) برگشتن و تک کردن، در جهت مخالف، (مهجور) نجوا کردن، در گوشی گفتن، گرد gerd کردن، تکمیل کردن، مبلغ زیاد

معنی : نوبت، چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خرده، بیخرده کردن، کامل کردن، دور زدن، گرد کردن معانی دیگر : گوی سان، کروی، دایره مانند، پرهونسان، استوانه ای شکل، قوسدار، منحنی، چمچاچ، کمانی، کوژ، کژ، خمیده، پخ، چاق و چله، گرد و قلمبه، (معمولا با: out) چاق و تپل کردن، گرد و قلمبه کردن

round

<hr> معنی : پر پیچ و خم، دور سر گرداندن مطلب <hr> معانی دیگر : 1- در جهت مخالف 2- در مسیر غیر مستقیم یا قوس دار، در سخن دور سر گرداندن مطلب، گریزآمیز، پرپیچ و خم، غیر مستقیم، در مسیر قوس دار، دور گیر، محاصره کننده، فراگیر، (سابقا) کت تنگ و کوتاه (مردانه و پسرانه)، (انگلیس) رجوع شود به: traffic circle، چر&nbsp;فلک سواری، دورزنی درسخن، دور سرگرداندن مطلب، دورزننده

معنی : پر پیچ و خم، دور سر گرداندن مطلب معانی دیگر : 1- در جهت مخالف 2- در مسیر غیر مستقیم یا قوس دار، در سخن دور سر گرداندن مطلب، گریزآمیز، پرپیچ و خم، غیر مستقیم، در مسیر قوس دار، دور گیر، محاصره کننده، فراگیر، (سابقا) کت تنگ و کوتاه (مردانه و پسرانه)، (انگلیس) رجوع شود به: traffic circle، چر فلک 

واژه های حرف "r" - جملات نمونه