جملات نمونه

shuttered

shutting

<hr> معنی : ماکو، لرزنده، فضا کشتی، رفت و آمدن کردن <hr> معانی دیگر : (وسیله ی نقلیه که در مسیری رفت و آمد کند) شاتل، گردا، رفت آمدگر، شدآمدگر، شدآمد کردن، رفت و آمد کردن، رفت و برگشت کردن، با وسیله ی نقلیه ی شدآمدگر سفر کردن، مسیر شدآمد، رجوع شود به: space shuttle، (مخفف) shuttlecock، (به سرعت) پس و پیش رفتن، ترنی که فقط در مسیر معینی امد ورفت کند، رفت وامدن کردن

معنی : ماکو، لرزنده، فضا کشتی، رفت و آمدن کردن معانی دیگر : (وسیله ی نقلیه که در مسیری رفت و آمد کند) شاتل، گردا، رفت آمدگر، شدآمدگر، شدآمد کردن، رفت و آمد کردن، رفت و برگشت کردن، با وسیله ی نقلیه ی شدآمدگر سفر کردن، مسیر شدآمد، رجوع شود به: space shuttle، (مخفف) shuttlecock، (به سرعت) پس و پیش رفتن

shuttle

shuttle bus

<hr> (مسافرت پیاپی دیپلمات میانجی میان دو کشور متخاصم) دیپلماسی شدآمدی، میانجیگری رفت و برگشتی

(مسافرت پیاپی دیپلمات میانجی میان دو کشور متخاصم) دیپلماسی شدآمدی، میانجیگری رفت و برگشتی

shuttle diplomacy

<hr> معنی : گوی پردار مخصوص بازی بدمینتن <hr> معانی دیگر : (بازی بدمینتون) گوی پردار، سردواندن

معنی : گوی پردار مخصوص بازی بدمینتن معانی دیگر : (بازی بدمینتون) گوی پردار، سردواندن

shuttlecock

<hr> معنی : ازمایش، پرتاب، رموک، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، ترسو، خجل، رم کردن، از جا پریدن، پرت کردن <hr> معانی دیگر : پرآزرم، زودشرم، (جانور) رموک، رمو، یکه خوردن، کمرویی کردن، محتاط شدن، خود را عقب کشیدن، منصرف شدن، کم آوردن، کم داشتن، خجولانه، با کمرویی، مواظب، ملاحظه کار، پیرانگر، (به ویژه گیاه) کم بار، بد میوه، (امریکا - خودمانی - پوکر) بدهکار، (با: on یا of) دارای کمبود پول، انداختن، شوت کردن، (عامیانه) آزمودن، انجام دادن

معنی : ازمایش، پرتاب، رموک، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، ترسو، خجل، رم کردن، از جا پریدن، پرت کردن معانی دیگر : پرآزرم، زودشرم، (جانور) رموک، رمو، یکه خوردن، کمرویی کردن، محتاط شدن، خود را عقب کشیدن، منصرف شدن، کم آوردن، کم داشتن، خجولانه، با کمرویی، مواظب، ملاحظه کار، پیرانگر، (به ویژه گیاه) کم بار، 

<hr> (نام رباخوار یهودی در نمایشنامه ی ((تاجر ونیزی)) از شکسپیر) شایلاک، رباخوار

(نام رباخوار یهودی در نمایشنامه ی ((تاجر ونیزی)) از شکسپیر) شایلاک، رباخوار

shylock

<hr> باکمرویی، با بیمناکی

shyly

<hr> کمرویی، ترسویی، بیمناکی

کمرویی، ترسویی، بیمناکی

shyness

<hr> معنی : دغل کار <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) بی وجدان (به ویژه وکیل دادگستری)، بی مرام، گوشبر، کسیکه در قانون وسیاست فاقد اصول اخلاقی است، بی همه چیز، دغل کاری کردن

معنی : دغل کار معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) بی وجدان (به ویژه وکیل دادگستری)، بی مرام، گوشبر، کسیکه در قانون وسیاست فاقد اصول اخلاقی است، بی همه چیز، دغل کاری کردن

shyster

<hr> (موسیقی) رجوع شود به: ti، (ایتالیایی و اسپانیایی) بلی، آری، مخفف: سیستم بین المللی اوزان و مقیاسات، سازگان بین المللی سنگش و اندازه ها، مخفف: (شیمی) سیلیکن، سیلیسیم، آری مخفف: سیستم بینالمللی اوزان و مقیاسات

(موسیقی) رجوع شود به: ti، (ایتالیایی و اسپانیایی) بلی، آری، مخفف: سیستم بین المللی اوزان و مقیاسات، سازگان بین المللی سنگش و اندازه ها، مخفف: (شیمی) سیلیکن، سیلیسیم، آری مخفف: سیستم بینالمللی اوزان و مقیاسات

<hr> (زمین شناسی) سیال (لایه ای از سنگ خارا که در پوسته ی زمین زیر قاره ها قرار دارد)

(زمین شناسی) سیال (لایه ای از سنگ خارا که در پوسته ی زمین زیر قاره ها قرار دارد)

sial

<hr> (قدیمی) کشور سیام (امروزه: تایلند)

(قدیمی) کشور سیام (امروزه: تایلند)

siam

<hr> معنی : سیامی، اهل کشور تایلند، اهل کشور سیام <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، اهل سیام (امروزه می گویند: thai)، گربه ی سیامی (آبی چشم و دارای موی نرم)، اهل کشور تایلند thailand

معنی : سیامی، اهل کشور تایلند، اهل کشور سیام معانی دیگر : (قدیمی)، اهل سیام (امروزه می گویند: thai)، گربه ی سیامی (آبی چشم و دارای موی نرم)، اهل کشور تایلند thailand

siamese

<hr> گربه چشم ابی ولاغر سیامی

گربه چشم ابی ولاغر سیامی

siamese cat

<hr> معنی : خویش و قوم، خویشی، منسوب نسبی، برادر یا خواهر <hr> معانی دیگر : خویشاوند، همخون، برادر، خواهر، (مردم شناسی) تیره، خاندان، منسوب

معنی : خویش و قوم، خویشی، منسوب نسبی، برادر یا خواهر معانی دیگر : خویشاوند، همخون، برادر، خواهر، (مردم شناسی) تیره، خاندان، منسوب

<hr> معنی : سیبریه <hr> معانی دیگر : سیبری (بخش خاوری روسیه - 12950000 کیلومترمربع)

معنی : سیبریه معانی دیگر : سیبری (بخش خاوری روسیه - 12950000 کیلومترمربع)

siberia

<hr> معنی : سیبریهای <hr> معانی دیگر : سیبریه ای

معنی : سیبریهای معانی دیگر : سیبریه ای

siberian

sibilance

<hr> معنی : صدای هیس، صفیری، حرف صفیری <hr> معانی دیگر : صدای ((هیس))، دارای این صدا، (آواشناسی) تفشی، پاشیده، سوتی (در انگلیسی: j

معنی : صدای هیس، صفیری، حرف صفیری معانی دیگر : صدای ((هیس))، دارای این صدا، (آواشناسی) تفشی، پاشیده، سوتی (در انگلیسی: j

sibilant

<hr> معنی : برادر یا خواهر، هم نژاد، هم نیا <hr> معانی دیگر : برادر، خواهر، همشیره

معنی : برادر یا خواهر، هم نژاد، هم نیا معانی دیگر : برادر، خواهر، همشیره

sibling

siblings

<hr> معنی : ساحره، زن غیب گو <hr> معانی دیگر : (یونان و روم باستان - زن) پیغمبر، آینده نما، غیبگو، اسم خاص مونث، غیبی، نبیه، فالگیر

معنی : ساحره، زن غیب گو معانی دیگر : (یونان و روم باستان - زن) پیغمبر، آینده نما، غیبگو، اسم خاص مونث، غیبی، نبیه، فالگیر

sibyl

<hr> معنی : چنین <hr> معانی دیگر : (لاتین - میان آکولاد قرار می گیرد: [sic]) چنین، اینچنین، همینطور (برای نشان دادن اینکه اشتباه جمله یا واژه ی نقل قول شده از ناقل نیست)، (اسکاتلند) رجوع شود به: such، (سگ را) تشویق به حمله کردن، کیش کردن، such : چنین، vt : جستجوکردن، علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده

معنی : چنین معانی دیگر : (لاتین - میان آکولاد قرار می گیرد: [sic]) چنین، اینچنین، همینطور (برای نشان دادن اینکه اشتباه جمله یا واژه ی نقل قول شده از ناقل نیست)، (اسکاتلند) رجوع شود به: such، (سگ را) تشویق به حمله کردن، کیش کردن، such : چنین، vt : جستجوکردن، علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده

<hr> معنی : سیسیلی، سیسیلی، اهل جزیره سیسیل <hr> معانی دیگر : اهل جزیره ی سیسیل

معنی : سیسیلی، سیسیلی، اهل جزیره سیسیل معانی دیگر : اهل جزیره ی سیسیل

sicilian

<hr> جزیره ی سیسیل (در جنوب باختری ایتالیا - مرکز: 25709 - palermo کیلومترمربع)

جزیره ی سیسیل (در جنوب باختری ایتالیا - مرکز: 25709 - palermo کیلومترمربع)

sicily

<hr> معنی : بیمار، مریض، حالندار، مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرست، کیش کردن، بر انگیختن <hr> معانی دیگر : رنجور، انگشتال، دارای حالت تهوع (دل به هم خوردگی، استفراغ، وامش، قی)، دل آشوب، بیمار گونه، وابسته به بیماری، بیمارانه، استعلاجی، اندوهگین، ناخرسند، ناراحت، متاسف، بیزار، دلزده، زده، سیر، دل سیر، دلتنگ، در فراق، در غم غربت، (عامیانه) آزارگر، سادیست، آزارگرانه، (از نظر اخلاقی) مردود، ناسالم، مشمئز کننده، (کشاورزی) نابارور، (بازار) کم فعالیت، کساد، رو به نزول، رو به ضعف، پسوند: بیمار، نزار، نحیف، ناقص، خراب، رنگ پریده، دردمند، قاعده، دچار قاعدگی، حیض، روان بیمار، دچار اختلال هیجانی، مری­ شدن، سگ را کیش کردن، جستجوکردن، علامت چاپی بمعنی عمداچنین نوشته شده

معنی : بیمار، مریض، حالندار، مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرست، کیش کردن، بر انگیختن معانی دیگر : رنجور، انگشتال، دارای حالت تهوع (دل به هم خوردگی، استفراغ، وامش، قی)، دل آشوب، بیمار گونه، وابسته به بیماری، بیمارانه، استعلاجی، اندوهگین، ناخرسند، ناراحت، متاسف، بیزار، دلزده، زده، سیر، د

sick

sick as a dog

sick joke

<hr> مرخصی استعلاجی، مرخصی بیماری، مرخصی بابت ناخوشی

مرخصی استعلاجی، مرخصی بیماری، مرخصی بابت ناخوشی

sick leave

sick pay

sick person

<hr> معنی : بهداری کشتی و دانشکده و غیره <hr> معانی دیگر : (به ویژه در کشتی) درمانگاه و داروخانه، بهداری کشتی ودانشکده وغیره

معنی : بهداری کشتی و دانشکده و غیره معانی دیگر : (به ویژه در کشتی) درمانگاه و داروخانه، بهداری کشتی ودانشکده وغیره

sickbay

<hr> معنی : مریض شدن، مریض کردن، بیمار کردن، ناخوش کردن <hr> معانی دیگر : بیمار کردن یا شدن، مریض کردن یا شدن، بیزار کردن، منزجر کردن، ناراحت کردن، مری­ کردن یا شدن

معنی : مریض شدن، مریض کردن، بیمار کردن، ناخوش کردن معانی دیگر : بیمار کردن یا شدن، مریض کردن یا شدن، بیزار کردن، منزجر کردن، ناراحت کردن، مری­ کردن یا شدن

sicken

sickened

<hr> معنی : تهوع اور، بیزار کننده، بیمار کننده <hr> معانی دیگر : ناخوشی آور، تهوع آور

معنی : تهوع اور، بیزار کننده، بیمار کننده معانی دیگر : ناخوشی آور، تهوع آور

sickening

sickeningly

<hr> معنی : داس، دهره، با داس بریدن، بشکل داس دراوردن <hr> معانی دیگر : دستره، منگال، بشکل داس، بشکل داس نیمدایره دراوردن

معنی : داس، دهره، با داس بریدن، بشکل داس دراوردن معانی دیگر : دستره، منگال، بشکل داس، بشکل داس نیمدایره دراوردن

sickle

<hr> معنی : ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجور <hr> معانی دیگر : علیل، دردمند، مریض حال، نحیف، وابسته به یا ناشی از بیماری، بیمارسان، بیمارگونه، بیزارکننده، تهوع انگیز، مشمئز کننده، کم، خفیف، ضعیف، رنگ پریده، ناتندرست، به طور بیمارگونه (sicklily هم میگویند)

معنی : ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجور معانی دیگر : علیل، دردمند، مریض حال، نحیف، وابسته به یا ناشی از بیماری، بیمارسان، بیمارگونه، بیزارکننده، تهوع انگیز، مشمئز کننده، کم، خفیف، ضعیف، رنگ پریده، ناتندرست، به طور بیمارگونه (sicklily هم میگویند)

sickly

<hr> معنی : سقم، خستگی، مرض، بیماری، عارضه کسالت <hr> معانی دیگر : ناخوشی، مریضی، حالت تهوع، اشوب دل

معنی : سقم، خستگی، مرض، بیماری، عارضه کسالت معانی دیگر : ناخوشی، مریضی، حالت تهوع، اشوب دل

sickness

sickness benefit

<hr> سیدهارتا (لقب بودا) (رجوع شود به: buddha)

سیدهارتا (لقب بودا) (رجوع شود به: buddha)

siddhartha

<hr> معنی : سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب، طرف، طرفداری کردن، طرفداری کردن از، در یکسو قرار دادن <hr> معانی دیگر : سوی، سوک، ور، دست، کنار، نزد، (رود یا دریاچه یا دریا) کرانه، ساحل، (کوه و تپه و غیره) دامنه، (گوشت) شقه، (انگلیس) صفحه، (کاغذ یا صفحه) رو، جنبه، جهت، ویژگی، بر، وجه، در کنار، وابسته به کنار، کناری، پهلویی، جانبی، از یک سو، یک طرفی، کج، زیرچشمی، فرعی، ثانوی، جنبی، دارای ضلع یا طرف کردن، (حسابداری) ستون

معنی : سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب، طرف، طرفداری کردن، طرفداری کردن از، در یکسو قرار دادن معانی دیگر : سوی، سوک، ور، دست، کنار، نزد، (رود یا دریاچه یا دریا) کرانه، ساحل، (کوه و تپه و غیره) دامنه، (گوشت) شقه، (انگلیس) صفحه، (کاغذ یا صفحه) رو، جنبه، جهت، ویژگی، بر، وجه، در کنار، وابسته به کنا

side

<hr> معنی : پهلو به پهلو <hr> معانی دیگر : مجاور (همدیگر)، در کنار هم، پهلوی هم

معنی : پهلو به پهلو معانی دیگر : مجاور (همدیگر)، در کنار هم، پهلوی هم

side by side

<hr> خوراک فرعی، مخلفات خوراک، غذاهای فرعی مثل اش وکوکو وغیره که در سر سفره گذارند

خوراک فرعی، مخلفات خوراک، غذاهای فرعی مثل اش وکوکو وغیره که در سر سفره گذارند

واژه های حرف "s" - جملات نمونه