جملات نمونه

<hr> معنی : قابل فسخ، انتهایی، فسخ پذیر، پایان یافتنی <hr> معانی دیگر : پایان پذیر، منقضی شونده، خاتمه پذیر، فس&nbsp; پذیر، قابل فس

معنی : قابل فسخ، انتهایی، فسخ پذیر، پایان یافتنی معانی دیگر : پایان پذیر، منقضی شونده، خاتمه پذیر، فس پذیر، قابل فس

terminable

<hr> معنی : پایان، انتها، ایستگاه نهایی، اخر خط راه اهن یا هواپیما، نهایی، پایانی، انتهایی، پایانه، واقع در نوک <hr> معانی دیگر : واقع در پایان، پایانه ای، آخرین، (به ویژه بیماری) درمان ناپذیر، علاج ناپذیر، مرگ فرجام، کشنده، نزدیک به مرگ، مردنی، دوره ای، گاهوار، پاره سالی، (گیاه شناسی) روینده در سرشاخه یا ساقه، سرشاخه ای، سرساقه ای، (اتوبوس و غیره) پایانه، ترمینال، ایستگاه (آخر)، پایانگاه، پایانجا، حد، ته، رجوع شود به: terminus، (مدار برق) نقطه ی اتصال، انتهای خط، سر (سیم)، (کامپیوتر) پایانه

معنی : پایان، انتها، ایستگاه نهایی، اخر خط راه اهن یا هواپیما، نهایی، پایانی، انتهایی، پایانه، واقع در نوک معانی دیگر : واقع در پایان، پایانه ای، آخرین، (به ویژه بیماری) درمان ناپذیر، علاج ناپذیر، مرگ فرجام، کشنده، نزدیک به مرگ، مردنی، دوره ای، گاهوار، پاره سالی، (گیاه شناسی) روینده در سرشاخه یا ساق

terminal

<hr> (فیزیک) سرعت نهایی، تندی پایانی

(فیزیک) سرعت نهایی، تندی پایانی

terminal velocity

<hr> بطور نهائی، د رپایان

terminally

<hr> معنی : محدود، فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن <hr> معانی دیگر : پایان دادن یا یافتن، خاتمه دادن یا یافتن، فرجامیدن، به اتمام رساندن یا رسیدن، به خدمت کسی خاتمه دادن، (از خدمت) منفصل کردن، متوقف کردن

معنی : محدود، فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن معانی دیگر : پایان دادن یا یافتن، خاتمه دادن یا یافتن، فرجامیدن، به اتمام رساندن یا رسیدن، به خدمت کسی خاتمه دادن، (از خدمت) منفصل کردن، متوقف کردن

terminate

<hr> پایان دار، پایان بخش

terminating

<hr> معنی : فسخ، خاتمه، پایان، انتها، ختم، پایان دهی، پایان یابی <hr> معانی دیگر : انقضا

معنی : فسخ، خاتمه، پایان، انتها، ختم، پایان دهی، پایان یابی معانی دیگر : انقضا

termination

<hr> معنی : قطعی، مختوم کننده، انتهایی، بپایان رساننده، خاتمه دهنده <hr> معانی دیگر : انتهایی، بپایان رساننده، قطعی، خاتمه دهنده، مختوم کننده

معنی : قطعی، مختوم کننده، انتهایی، بپایان رساننده، خاتمه دهنده معانی دیگر : انتهایی، بپایان رساننده، قطعی، خاتمه دهنده، مختوم کننده

terminative

<hr> معنی : فسخ کننده، بپایان رساننده <hr> معانی دیگر : پایانگر، پایان دهنده، خاتمه دهنده، فس&nbsp; کننده

معنی : فسخ کننده، بپایان رساننده معانی دیگر : پایانگر، پایان دهنده، خاتمه دهنده، فس کننده

terminator

<hr> معنی : وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمی و فنی <hr> معانی دیگر : وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمی وفنی

معنی : وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمی و فنی معانی دیگر : وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمی وفنی

terminological

<hr> معنی : واژگان، مجموعه اصطلاحات، کلمات فنی، لفظ گذاری، اصطلاحات علمی یافنی <hr> معانی دیگر : اصطلاحات (ویژه ی دانش بخصوص)

معنی : واژگان، مجموعه اصطلاحات، کلمات فنی، لفظ گذاری، اصطلاحات علمی یافنی معانی دیگر : اصطلاحات (ویژه ی دانش بخصوص)

terminology

<hr> معنی : پایانه، ایستگاه نهایی <hr> معانی دیگر : ته، نوک، پایانجا، پایانگاه، انتها، آخر، حد، مرز، ستون مرزنما، علامت مشخص کننده ی حدود و ثغور، مقصد، هدف، (انگلیس - اتوبوس و ترن و غیره) ترمینال، آخر خط، ایستگاه آخر

معنی : پایانه، ایستگاه نهایی معانی دیگر : ته، نوک، پایانجا، پایانگاه، انتها، آخر، حد، مرز، ستون مرزنما، علامت مشخص کننده ی حدود و ثغور، مقصد، هدف، (انگلیس - اتوبوس و ترن و غیره) ترمینال، آخر خط، ایستگاه آخر

terminus

<hr> معنی : موریانه <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) موریانه (راسته ی isoptera به ویژه reticulitermes lucifugus که چوب خوارند)، رونجو، تافشک

معنی : موریانه معانی دیگر : (جانورشناسی) موریانه (راسته ی isoptera به ویژه reticulitermes lucifugus که چوب خوارند)، رونجو، تافشک

termite

terms

terms of payment

terms of reference

terms of trade

<hr> معنی : چلچله دریایی، یک دسته سه تایی، پرستوی دریایی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) پرستو یا چلچله ی دریایی (از پرندگان کرانه زی - تیره ی laridae)، پرستوک دریایی

معنی : چلچله دریایی، یک دسته سه تایی، پرستوی دریایی معانی دیگر : (جانورشناسی) پرستو یا چلچله ی دریایی (از پرندگان کرانه زی - تیره ی laridae)، پرستوک دریایی

tern

<hr> معنی : گروه سه تایی، سه تایی، در مبنای سه، سه مبنایی، سه برگچهای سهگانه <hr> معانی دیگر : سه گانه، سه برابر، سه چندان، سومین، (شیمی) دارای سه اتم یا بنیان یا عنصر، (ریاضی) دارای سه تابع متغیر، سه جایی، ternate سه برگچه ای سه گانه

معنی : گروه سه تایی، سه تایی، در مبنای سه، سه مبنایی، سه برگچهای سهگانه معانی دیگر : سه گانه، سه برابر، سه چندان، سومین، (شیمی) دارای سه اتم یا بنیان یا عنصر، (ریاضی) دارای سه تابع متغیر، سه جایی، ternate سه برگچه ای سه گانه

ternary

<hr> معنی : سه تایی، سه گانه، سه برگچهای، سومین <hr> معانی دیگر : سه تا سه تا، دارای بخش های مرکب از سه جز، ternary سه برگچه ای، گروه سه تایی

معنی : سه تایی، سه گانه، سه برگچهای، سومین معانی دیگر : سه تا سه تا، دارای بخش های مرکب از سه جز، ternary سه برگچه ای، گروه سه تایی

ternate

<hr> وابسته به رقص، رقصنده، رقاص، رقصگر

وابسته به رقص، رقصنده، رقاص، رقصگر

terpsichorean

<hr> (لاتین) خاک، زمین، خاک

terra

<hr> معنی : سفال، قرمز مایل به قهوهای <hr> معانی دیگر : خاک رس (به ویژه خاک سرخ که در سفالگری به کار می رود)، سفالینه، کاشی بی لعاب، گل صورت سازی، قرمز مایل به قهوه ای، سفالینه، گل صورت سازی

معنی : سفال، قرمز مایل به قهوهای معانی دیگر : خاک رس (به ویژه خاک سرخ که در سفالگری به کار می رود)، سفالینه، کاشی بی لعاب، گل صورت سازی، قرمز مایل به قهوه ای، سفالینه، گل صورت سازی

terra cotta

<hr> (لاتین) کره ی زمین، زمین محکم، خشکی، خاک، قطعه اصلی، خطه بدون جزیره

(لاتین) کره ی زمین، زمین محکم، خشکی، خاک، قطعه اصلی، خطه بدون جزیره

terra firma

<hr> (لاتین)، سرزمین ناشناخته، ناحیه ی اکتشاف نشده، زمین کشف نشده، قطعه زمین از گرو در نیامده

(لاتین)، سرزمین ناشناخته، ناحیه ی اکتشاف نشده، زمین کشف نشده، قطعه زمین از گرو در نیامده

terra incognita

<hr> معنی : تراس، تختان، بهار خواب، تراس دار کردن، تختان دار کردن <hr> معانی دیگر : تراس بندی کردن، کرت بندی کردن، تخت کردن، تختان کردن، پله پله کردن، (زمین شناسی - کشاورزی) شیب پلکانی، مهتابی، ایوان، گالری، ستن آوند، بالکن، بام مسطح، ردیف خانه ها (به ویژه خانه های یکجور بر فراز زمین مرتفع)، (در نام گذاری خیابان ها) خیابان (به ویژه در راستای خانه های یکجور)، (در بلوارها و خیابان های وسیع) چمن و گلکاری وسط، (معدن) پادگانه

معنی : تراس، تختان، بهار خواب، تراس دار کردن، تختان دار کردن معانی دیگر : تراس بندی کردن، کرت بندی کردن، تخت کردن، تختان کردن، پله پله کردن، (زمین شناسی - کشاورزی) شیب پلکانی، مهتابی، ایوان، گالری، ستن آوند، بالکن، بام مسطح، ردیف خانه ها (به ویژه خانه های یکجور بر فراز زمین مرتفع)، (در نام گذاری خیا

terrace

terraced

terraces

<hr> معنی : زمین، ناحیه، زمینه، نوع زمین <hr> معانی دیگر : (قطعه) زمین، بوم، زمینگان، عوار­ زمین

معنی : زمین، ناحیه، زمینه، نوع زمین معانی دیگر : (قطعه) زمین، بوم، زمینگان، عوار­ زمین

terrain

<hr> (زمین شناسی) ساختار زمین شناسی، زمینگان، (زمین) ریختار، سنگستان، طبقه سنگی که روی ان نوع سنگ خاصی تشکیل شده باشد

(زمین شناسی) ساختار زمین شناسی، زمینگان، (زمین) ریختار، سنگستان، طبقه سنگی که روی ان نوع سنگ خاصی تشکیل شده باشد

terrane

<hr> معنی : لاک پشت خوراکی سواحل فلوریدا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) تراپین (لاک پشت های تیره ی emididae - بومی آبهای شیرین آمریکای شمالی)

معنی : لاک پشت خوراکی سواحل فلوریدا معانی دیگر : (جانور شناسی) تراپین (لاک پشت های تیره ی emididae - بومی آبهای شیرین آمریکای شمالی)

terrapin

<hr> معنی : گلخانه، نمایشگاه جانوران خشکی <hr> معانی دیگر : محوطه ی نگهداری حیوانات خشکی، جانورگاه

معنی : گلخانه، نمایشگاه جانوران خشکی معانی دیگر : محوطه ی نگهداری حیوانات خشکی، جانورگاه

terrarium

<hr> معنی : زمین، سرزمین، خاکی، دنیوی، زمینی <hr> معانی دیگر : وابسته به کره ی زمین، دنیوی (در برابر: اخروی)، این جهانی، کره ی زمین

معنی : زمین، سرزمین، خاکی، دنیوی، زمینی معانی دیگر : وابسته به کره ی زمین، دنیوی (در برابر: اخروی)، این جهانی، کره ی زمین

terrene

<hr> معنی : زمینی، خاکی، دنیوی، این جهانی <hr> معانی دیگر : خشکی، زمینی (در برابر: آبی یا هوایی)، زمین زی، خاکزی، وابسته به کره ی زمین، وابسته به نخستین چهار سیاره ی منظومه ی شمسی (عطارد و زهره و مریخ و زمین)

معنی : زمینی، خاکی، دنیوی، این جهانی معانی دیگر : خشکی، زمینی (در برابر: آبی یا هوایی)، زمین زی، خاکزی، وابسته به کره ی زمین، وابسته به نخستین چهار سیاره ی منظومه ی شمسی (عطارد و زهره و مریخ و زمین)

terrestrial

<hr> معنی : مخوف، ترسناک، ژیان، وحشتاور، ترس اور، وحشتناک، خوفناک، بسیار بد، مهیب، هولناک، سهمناک <hr> معانی دیگر : سخت، شدید، ستهم، طاقت فرسا، آزارنده، بد، مزخرف، افتضاح، گند

معنی : مخوف، ترسناک، ژیان، وحشتاور، ترس اور، وحشتناک، خوفناک، بسیار بد، مهیب، هولناک، سهمناک معانی دیگر : سخت، شدید، ستهم، طاقت فرسا، آزارنده، بد، مزخرف، افتضاح، گند

terrible

<hr> بسیار، خیلی، به طور وحشتناک، ترسناکانه، بطور مخوف، سخت، زیاد

بسیار، خیلی، به طور وحشتناک، ترسناکانه، بطور مخوف، سخت، زیاد

terribly

<hr> معنی : فهرست ما یملک، سگ تری یر، سگ بویی شکاری <hr> معانی دیگر : (سگ) تریر

معنی : فهرست ما یملک، سگ تری یر، سگ بویی شکاری معانی دیگر : (سگ) تریر

terrier

<hr> معنی : ترسناک، عظیم، مهیب، فوق العاده، هولناک <hr> معانی دیگر : ترس انگیز، ترس آور، خوف انگیز، هول انگیز، وحشت انگیز، بسیار، ستهم، زیاد، شدید، (عامیانه) معرکه، عالی، خوب، محشر

معنی : ترسناک، عظیم، مهیب، فوق العاده، هولناک معانی دیگر : ترس انگیز، ترس آور، خوف انگیز، هول انگیز، وحشت انگیز، بسیار، ستهم، زیاد، شدید، (عامیانه) معرکه، عالی، خوب، محشر

terrific

terrifically

terrified

<hr> معنی : وحشت زده کردن، مرعوب کردن <hr> معانی دیگر : (سخت) ترساندن

معنی : وحشت زده کردن، مرعوب کردن معانی دیگر : (سخت) ترساندن

terrify

terrifying

<hr> ظرف سفالی که در آن غذا پخته و خورده می شود

ظرف سفالی که در آن غذا پخته و خورده می شود

terrine

<hr> معنی : زمینی، محلی، داخلی، منطقهای، ارضی <hr> معانی دیگر : وابسته به سرزمین، اقلیمی، سرزمینی، ساحلی، (جانورشناسی - گیاه شناسی) قلمرودار، بومگاهی، (معمولا t بزرگ) وابسته به دفاع محلی (توسط غیر نظامیان)

معنی : زمینی، محلی، داخلی، منطقهای، ارضی معانی دیگر : وابسته به سرزمین، اقلیمی، سرزمینی، ساحلی، (جانورشناسی - گیاه شناسی) قلمرودار، بومگاهی، (معمولا t بزرگ) وابسته به دفاع محلی (توسط غیر نظامیان)

territorial

territorial waters

<hr> معنی : سیستم ارباب ورعیتی، ایجاد حکومت مستقل ناحیهای، کلیسا سالاری <hr> معانی دیگر : سرزمینی یا اقلیمی بودن، territorialism سیستم ارباب ورعیتی

معنی : سیستم ارباب ورعیتی، ایجاد حکومت مستقل ناحیهای، کلیسا سالاری معانی دیگر : سرزمینی یا اقلیمی بودن، territorialism سیستم ارباب ورعیتی

territoriality

territories

<hr> معنی : زمین، خاک، قلمرو، سرزمین، کشور، ملک، خطه، مرزوبوم <hr> معانی دیگر : (مجازی - اندیشه و هنر و فعالیت و غیره) حوزه، زمینه، ناحیه، منطقه، (t بزرگ - سابقا - آمریکا) سرزمین کم سکنه (که هنوز به صورت ایالت درنیامده بود)، (t بزرگ - کانادا و استرالیا) سرزمین (که به خاطر کمی جمعیت به صورت استان درنیامده)

معنی : زمین، خاک، قلمرو، سرزمین، کشور، ملک، خطه، مرزوبوم معانی دیگر : (مجازی - اندیشه و هنر و فعالیت و غیره) حوزه، زمینه، ناحیه، منطقه، (t بزرگ - سابقا - آمریکا) سرزمین کم سکنه (که هنوز به صورت ایالت درنیامده بود)، (t بزرگ - کانادا و استرالیا) سرزمین (که به خاطر کمی جمعیت به صورت استان درنیامده)

واژه های حرف "t" - جملات نمونه