جملات نمونه

<hr> بهسازی نشده، اصلاح نشده، برای کشاورزی آماده نشده، (سلامتی) بهبود نیافته، خوب نشده

بهسازی نشده، اصلاح نشده، برای کشاورزی آماده نشده، (سلامتی) بهبود نیافته، خوب نشده

unimproved

<hr> (شرکت یا شهرداری و غیره) به صورت قانونی سازمان نیافته، قانونا به ثبت نرسیده

(شرکت یا شهرداری و غیره) به صورت قانونی سازمان نیافته، قانونا به ثبت نرسیده

unincorporated

uninfected

uninfluenced

uninformative

<hr> معنی : جاهل، بی اطلاع <hr> معانی دیگر : بی اطلاع، جاهل

معنی : جاهل، بی اطلاع معانی دیگر : بی اطلاع، جاهل

uninformed

uninhabitable

uninhabited

<hr> بی پروا، بی پرده، بی آزرم، صریح، رک و راست

بی پروا، بی پرده، بی آزرم، صریح، رک و راست

uninhibited

uninitiated

uninjured

<hr> بی الهام، الهام نگرفته، عاری از تازگی و لطف، بیروح، ملالت آور، کسل کننده، کسل کننده an uninspired speaker سخنران کسل کننده

بی الهام، الهام نگرفته، عاری از تازگی و لطف، بیروح، ملالت آور، کسل کننده، کسل کننده an uninspired speaker سخنران کسل کننده

uninspired

uninspiring

uninsured

<hr> معنی : کودن، بی هوش، بی استعداد <hr> معانی دیگر : کم هوش، گول، خنگ، پخمه

معنی : کودن، بی هوش، بی استعداد معانی دیگر : کم هوش، گول، خنگ، پخمه

unintelligent

<hr> معنی : پیچیده، غامض، غیر صریح، غیر مفهوم <hr> معانی دیگر : غیر قابل فهم، درک نکردنی، نا مفهوم، غام­

معنی : پیچیده، غامض، غیر صریح، غیر مفهوم معانی دیگر : غیر قابل فهم، درک نکردنی، نا مفهوم، غام­

unintelligible

unintelligibly

unintended

<hr> معنی : غیر عمدی <hr> معانی دیگر : ناخود خواسته، ناخواسته، بلا اراده

معنی : غیر عمدی معانی دیگر : ناخود خواسته، ناخواسته، بلا اراده

unintentional

unintentionally

<hr> معنی : بی علاقه، بدون توجه، بیدخل و تصرف <hr> معانی دیگر : بی اعتنا، بدون دلبستگی، خونسرد

معنی : بی علاقه، بدون توجه، بیدخل و تصرف معانی دیگر : بی اعتنا، بدون دلبستگی، خونسرد

uninterested

<hr> خسته کننده، ناگیرا، غیر جالب توجه، کسل کننده

خسته کننده، ناگیرا، غیر جالب توجه، کسل کننده

uninteresting

uninterestingly

<hr> معنی : متوالی، پیوسته، مسلسل، مداوم، مستمر، قطع نشده، بی وقفه، غیر منقلع <hr> معانی دیگر : پیوسته، غیر منقلع، قطع نشده، متوالی، مسلسل

معنی : متوالی، پیوسته، مسلسل، مداوم، مستمر، قطع نشده، بی وقفه، غیر منقلع معانی دیگر : پیوسته، غیر منقلع، قطع نشده، متوالی، مسلسل

uninterrupted

uninterruptedly

<hr> معنی : ناخوانده، دعوت نشده <hr> معانی دیگر : سرزده

معنی : ناخوانده، دعوت نشده معانی دیگر : سرزده

uninvited

uninviting

uninvolved

<hr> معنی : اتصال، اتحاد، بهم پیوستگی، الحاق، پیوستگی، اجتماع، وصلت، انجمن، ائتلاف، اتحادیه، پیوند، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع <hr> معانی دیگر : همبستگی، وحدت، یگانگی، جوش خوردن، یگانش، یکانگان، باشگاه، (ریاضی)اجتماع، مجموع، رمن، ازدواج، زناشویی، سازش، سازگاری، همسازی، توافق، (لوله کشی) قطعه ی اتصال، همبند، مهره ماسوره، (مخفف) اتحادیه ی کارگری

معنی : اتصال، اتحاد، بهم پیوستگی، الحاق، پیوستگی، اجتماع، وصلت، انجمن، ائتلاف، اتحادیه، پیوند، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع معانی دیگر : همبستگی، وحدت، یگانگی، جوش خوردن، یگانش، یکانگان، باشگاه، (ریاضی)اجتماع، مجموع، رمن، ازدواج، زناشویی، سازش، سازگاری، همسازی، توافق، (لوله کشی) قطعه ی ا

union

<hr> پرچم، پرچم ملی انگلیس

union jack

<hr> معنی : اتحادیه گرایی، اصول تشکیلات اتحادیه <hr> معانی دیگر : هوا داری از اتحادیه ها

معنی : اتحادیه گرایی، اصول تشکیلات اتحادیه معانی دیگر : هوا داری از اتحادیه ها

unionism

<hr> اتحادیه گرای، عضو اتحادیه، هواخواه، اتحادویگانگی

اتحادیه گرای، عضو اتحادیه، هواخواه، اتحادویگانگی

unionist

unionization

<hr> در اتحادیه متشکل کردن، به شکل اتحادیه درآوردن، متحد کردن بشکل اتحادیه در اوردن

در اتحادیه متشکل کردن، به شکل اتحادیه درآوردن، متحد کردن بشکل اتحادیه در اوردن

unionize

<hr> یونیزه نشده، یونی نشده

یونیزه نشده، یونی نشده

unionized

<hr> (برق) یک قطبی، تکسو، یک قطبی، سلولهای عصبی یک قطبی

(برق) یک قطبی، تکسو، یک قطبی، سلولهای عصبی یک قطبی

unipolar

<hr> معنی : یکتا، بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، یگانه، منحصر به فرد، بی تا <hr> معانی دیگر : تک، غیر عادی، ناروال، فوق العاده، نادر

معنی : یکتا، بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، یگانه، منحصر به فرد، بی تا معانی دیگر : تک، غیر عادی، ناروال، فوق العاده، نادر

unique

uniquely

<hr> معنی : یگانگی، یکتایی <hr> معانی دیگر : یکتایی، یگانگی

معنی : یگانگی، یکتایی معانی دیگر : یکتایی، یگانگی

uniqueness

<hr> (مد آرایش مو یا لباس و غیره) زنانه - مردانه، دو جنسی، دو جنسی unisex watches ساعتهای زنانه مردانه

(مد آرایش مو یا لباس و غیره) زنانه - مردانه، دو جنسی، دو جنسی unisex watches ساعتهای زنانه مردانه

unisex

<hr> معنی : یک جنسه، یک جنسی <hr> معانی دیگر : وابسته به فقط یک جنس (مذکر یا مونث)، تک جنس، رجوع شود به: unisex، (جانور شناسی) دو پایه، یک جنسی یعنی یانر و یا ماده

معنی : یک جنسه، یک جنسی معانی دیگر : وابسته به فقط یک جنس (مذکر یا مونث)، تک جنس، رجوع شود به: unisex، (جانور شناسی) دو پایه، یک جنسی یعنی یانر و یا ماده

unisexual

<hr> معنی : اتفاق، هم اهنگی، اتحاد، هم صدایی، یک صدایی، هماوایی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) قطعه ی مشتمل بر دو نت یا آوای مشابه، قطعه ی تک آوا، توافق کامل، هم اندیشی، هم رای بودن، همنوایی

معنی : اتفاق، هم اهنگی، اتحاد، هم صدایی، یک صدایی، هماوایی معانی دیگر : (موسیقی) قطعه ی مشتمل بر دو نت یا آوای مشابه، قطعه ی تک آوا، توافق کامل، هم اندیشی، هم رای بودن، همنوایی

unison

<hr> معنی : عده، شمار، یکه، واحد، یک، یک دستگاه، یگان، عدد فردی <hr> معانی دیگر : یکا (هر یک از اعداد یک تا نه)، عدد صحیح (کمتر از ده)، یکال، یکان، دستگاه، بخش، قسمت، معیار، سنجه، (آموزش) واحد درسی، امتیاز تحصیلی، خانه ی تک خانواده ای، آپارتمان تک فامیلی، مسکن، عدد یک، میزان، فرد، نفر

معنی : عده، شمار، یکه، واحد، یک، یک دستگاه، یگان، عدد فردی معانی دیگر : یکا (هر یک از اعداد یک تا نه)، عدد صحیح (کمتر از ده)، یکال، یکان، دستگاه، بخش، قسمت، معیار، سنجه، (آموزش) واحد درسی، امتیاز تحصیلی، خانه ی تک خانواده ای، آپارتمان تک فامیلی، مسکن، عدد یک، میزان، فرد، نفر

unit

<hr> (کوچکترین یکان ساختاری بلور) یاخته ی ساختاری، تک ساختار

(کوچکترین یکان ساختاری بلور) یاخته ی ساختاری، تک ساختار

واژه های حرف "u" - جملات نمونه