جملات نمونه

unit vector

<hr> معنی : یکتاپرست، موحد، پیرو توحید، توحید گرای <hr> معانی دیگر : کلیسای یونیتاری (که تثلیث و خدا بودن عیسی را قبول ندارند)، وابسته به این کلیسا، unitary : موحد

معنی : یکتاپرست، موحد، پیرو توحید، توحید گرای معانی دیگر : کلیسای یونیتاری (که تثلیث و خدا بودن عیسی را قبول ندارند)، وابسته به این کلیسا، unitary : موحد

unitarian

<hr> معنی : یکتا پرستی، توحید گرایی، وحدت گرایی، اعتقاد بوحدت وجود <hr> معانی دیگر : توحید گرایی، وحدت گرایی، اعتقاد بوحدت وجود، یکتاپرستی

معنی : یکتا پرستی، توحید گرایی، وحدت گرایی، اعتقاد بوحدت وجود معانی دیگر : توحید گرایی، وحدت گرایی، اعتقاد بوحدت وجود، یکتاپرستی

unitarianism

<hr> معنی : موحد، پیرو توحید <hr> معانی دیگر : وابسته به یکان یا واحد، یکانی، یکین (رجوع شود به: unit)، unitarian موحد، یکتاپرست، توحید گرای

معنی : موحد، پیرو توحید معانی دیگر : وابسته به یکان یا واحد، یکانی، یکین (رجوع شود به: unit)، unitarian موحد، یکتاپرست، توحید گرای

unitary

<hr> معنی : متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن <hr> معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، به هم پیوستن، یکی کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانستن، متصل کردن یا شدن، وصل کردن یا شدن، جفت شدن یا کردن، همبسته کردن یا شدن، جوش خوردن، ازدواج کردن، وصلت کردن، به عقد هم درآوردن یا در آمدن، همگام شدن، متفقا عمل کردن، (سابقا - سکه ی طلای انگلیسی برابر با 20 شیلینگ) یونیت، بهم پیوست، سکه قدیم انگلیسی

معنی : متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، به هم پیوستن، یکی کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانستن، متصل کردن یا شدن، وصل کردن یا شدن، جفت شدن یا کردن، همبسته کردن یا شدن، جوش خوردن، ازدواج کردن، وصلت کردن، به عقد هم درآوردن یا در آمد

unite

<hr> معنی : متحد، پیوسته <hr> معانی دیگر : یگانه، همبسته، به هم پیوسته، یکپارچه، سازگار، متکی به هم، هم آواز، متفق، گروهی، جمعی، همگانی، دست یکی

معنی : متحد، پیوسته معانی دیگر : یگانه، همبسته، به هم پیوسته، یکپارچه، سازگار، متکی به هم، هم آواز، متفق، گروهی، جمعی، همگانی، دست یکی

united

<hr> پادشاهی انگلستان، ممالک متحده ی بریتانیا (انگلیس و اسکاتلند و ایرلند شمالی - پایتخت : لندن - 244021 کیلومتر مربع)

پادشاهی انگلستان، ممالک متحده ی بریتانیا (انگلیس و اسکاتلند و ایرلند شمالی - پایتخت : لندن - 244021 کیلومتر مربع)

united kingdom

<hr> سازمان ملل (مخفف : .u.n - تاسیس : 1946 - مقر: نیویورک)

سازمان ملل (مخفف : .u.n - تاسیس : 1946 - مقر: نیویورک)

united nations

united nations organization

united states

<hr> ایالات متحده ی امریکا (مخفف :.u.s.a - پایتخت :شهر واشنگتن - 9376614 کیلومتر مربع - the united states هم می گویند)

ایالات متحده ی امریکا (مخفف :.u.s.a - پایتخت :شهر واشنگتن - 9376614 کیلومتر مربع - the united states هم می گویند)

united states of america

<hr> متفقا، متحدا، باتفاق، باهم

متفقا، متحدا، باتفاق، باهم

unitedly

<hr> متمایل به اتحاد، متحد، اتحادگرای، متحد کننده، موجد اتحاد

متمایل به اتحاد، متحد، اتحادگرای، متحد کننده، موجد اتحاد

unitive

units

<hr> معنی : پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت <hr> معانی دیگر : یکتایی، تکی، یکی بودن، اتحاد، همبستگی، هم پیوندی، یکپارچگی، یکدستی، (ریاضی) یکا، رقم مرتبه ی اول، یکان، یکه، گروه متحد، همبسته، رجوع شود به: unit، سازش، سازگاری، توافق، اتفاق، همسازی، هماهنگی، ساختاره، یگانی

معنی : پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت معانی دیگر : یکتایی، تکی، یکی بودن، اتحاد، همبستگی، هم پیوندی، یکپارچگی، یکدستی، (ریاضی) یکا، رقم مرتبه ی اول، یکان، یکه، گروه متحد، همبسته، رجوع شود به: unit، سازش، سازگاری، توافق، اتفاق، همسازی، هماهنگی، ساختاره، یگانی

unity

<hr> معنی : واحد، دارای یک ظرفیت، یک ارزشی، یک بنیانی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - فامتن) تک، ناجفت، (شیمی) تک گنجایی، یک ظرفیتی (monovalent هم می گویند)، (نرم تن) یک کفه ای، تک کپه، تک لته، یکه

معنی : واحد، دارای یک ظرفیت، یک ارزشی، یک بنیانی معانی دیگر : (زیست شناسی - فامتن) تک، ناجفت، (شیمی) تک گنجایی، یک ظرفیتی (monovalent هم می گویند)، (نرم تن) یک کفه ای، تک کپه، تک لته، یکه

univalent

<hr> معنی : جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا <hr> معانی دیگر : جمعی، جهان روا، جهانگیر، دارای عمومیت، (مکانیک) همه کاره، قابل تنظیم، گسترده اندیش، جهان اندیش، گسترده دانش، مطلق، امر مطلق، (قدیمی) کامل، تمام و کمال

معنی : جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا معانی دیگر : جمعی، جهان روا، جهانگیر، دارای عمومیت، (مکانیک) همه کاره، قابل تنظیم، گسترده اندیش، جهان اندیش، گسترده دانش، مطلق، امر مطلق، (قدیمی) کامل، تمام و کمال

universal

<hr> (مکانیک) قفل گاردان، چهارشاخه ی گاردان، همبست همه کاره، همبست همه سویه، مفصل چرخان، دو میله متصل بهم وفا در بچرخش، مفصل چرخنده

(مکانیک) قفل گاردان، چهارشاخه ی گاردان، همبست همه کاره، همبست همه سویه، مفصل چرخان، دو میله متصل بهم وفا در بچرخش، مفصل چرخنده

universal joint

universal language

universal postal union

universal suffrage

<hr> رجوع شود به: universality، universality اصل عمومیت، کلیت، عام گرایی، جامعیت

رجوع شود به: universality، universality اصل عمومیت، کلیت، عام گرایی، جامعیت

universalism

<hr> (شخص) گسترده دان، گسترده دانش، جامع علوم، گسترده اندیش، عالم، علامه، گسترده اندیشانه، رستگار باور

(شخص) گسترده دان، گسترده دانش، جامع علوم، گسترده اندیش، عالم، علامه، گسترده اندیشانه، رستگار باور

universalist

<hr> معنی : فراگیری، جامعیت، عمومیت، عموم، کلیت، عام گرایی، اصل عمومیت <hr> معانی دیگر : جهان روایی، جهان گیری، گستردگی، گیتی گیری، جهان شمولی، universalism اصل عمومیت

معنی : فراگیری، جامعیت، عمومیت، عموم، کلیت، عام گرایی، اصل عمومیت معانی دیگر : جهان روایی، جهان گیری، گستردگی، گیتی گیری، جهان شمولی، universalism اصل عمومیت

universality

<hr> معنی : عام کردن، جهانی کردن، جامعیت بخشیدن به <hr> معانی دیگر : جهان روا کردن، جهان گیر کردن، گیتی گستر کردن، عالمگیر کردن

معنی : عام کردن، جهانی کردن، جامعیت بخشیدن به معانی دیگر : جهان روا کردن، جهان گیر کردن، گیتی گستر کردن، عالمگیر کردن

universalize

<hr> معنی : عموما <hr> معانی دیگر : در همه جا، در همه حالات، کلا، در سطح جهانی، به طور گسترده، جهانروا وار، جهان گیرانه، قاطبت، بطورکلی، مطلقا

معنی : عموما معانی دیگر : در همه جا، در همه حالات، کلا، در سطح جهانی، به طور گسترده، جهانروا وار، جهان گیرانه، قاطبت، بطورکلی، مطلقا

universally

<hr> معنی : کیهان، عالم، افرینش، دنیا، جهان، گیتی، کائنات، عالم وجود، دهر، کون و مکان <hr> معانی دیگر : (مجازی) دنیا، حیطه

معنی : کیهان، عالم، افرینش، دنیا، جهان، گیتی، کائنات، عالم وجود، دهر، کون و مکان معانی دیگر : (مجازی) دنیا، حیطه

universe

<hr> معنی : دانشگاه، مدرسه <hr> معانی دیگر : مدرسه ی عالی، دانشگاهی، وابسته به آموزش عالی، پردیس دانشگاه، زمین و ساختمان های دانشگاه، دانشگاهیان (استادان و دانشجویان و کارمندان دانشگاه)

معنی : دانشگاه، مدرسه معانی دیگر : مدرسه ی عالی، دانشگاهی، وابسته به آموزش عالی، پردیس دانشگاه، زمین و ساختمان های دانشگاه، دانشگاهیان (استادان و دانشجویان و کارمندان دانشگاه)

university

<hr> تعمیم مزایای دانشگاه بدانش جویانی که دردانشگاه اقامت ندارند

تعمیم مزایای دانشگاه بدانش جویانی که دردانشگاه اقامت ندارند

university extension

<hr> معنی : هم خو، یک صدا، متحدالکلمه، یکنوا، همذوق <hr> معانی دیگر : واضح، آشکار، دارای یک معنی، تک چمی

معنی : هم خو، یک صدا، متحدالکلمه، یکنوا، همذوق معانی دیگر : واضح، آشکار، دارای یک معنی، تک چمی

univocal

<hr> نوعی سیستم عامل که ذاتا شبکه است

نوعی سیستم عامل که ذاتا شبکه است

unix

<hr> معنی : ستمگر، نا صحیح، ظالم، ستمکار، ناروا، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف، بی عدالت <hr> معانی دیگر : بی انصافانه، ستمگرانه

معنی : ستمگر، نا صحیح، ظالم، ستمکار، ناروا، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف، بی عدالت معانی دیگر : بی انصافانه، ستمگرانه

unjust

<hr> معنی : ناحق، ناموجه <hr> معانی دیگر : ناموجه، ناحق

معنی : ناحق، ناموجه معانی دیگر : ناموجه، ناحق

unjustifiable

unjustifiably

unjustified

<hr> معنی : ظالمانه <hr> معانی دیگر : غیرعادلانه، بناحق

معنی : ظالمانه معانی دیگر : غیرعادلانه، بناحق

unjustly

unjustness

<hr> معنی : ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده <hr> معانی دیگر : کثیف، چرکین، نامرتب، در هم ریخته، (مو) وز کرده، کرک، گوریده

معنی : ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده معانی دیگر : کثیف، چرکین، نامرتب، در هم ریخته، (مو) وز کرده، کرک، گوریده

unkempt

unkept

<hr> معنی : بی عاطفه، نامهربان، بی مهر، بی محبت <hr> معانی دیگر : نامهربان، بی مهر، بی محبت، بی عاطفه

معنی : بی عاطفه، نامهربان، بی مهر، بی محبت معانی دیگر : نامهربان، بی مهر، بی محبت، بی عاطفه

unkind

<hr> نامهربانانه، با بی مهری، با بیمهری رجوع شود به: unkind

نامهربانانه، با بی مهری، با بیمهری رجوع شود به: unkind

unkindly

unkindness

<hr> معنی : جاهل، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم <hr> معانی دیگر : ندانستنی، غیر قابل درک، نفهمیدنی، unknowing ندانسته

معنی : جاهل، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم معانی دیگر : ندانستنی، غیر قابل درک، نفهمیدنی، unknowing ندانسته

unknowable

<hr> معنی : جاهل، نا اگاه، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم <hr> معانی دیگر : ناآگاه، بی خبر، غافل، unknowable ندانسته

معنی : جاهل، نا اگاه، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم معانی دیگر : ناآگاه، بی خبر، غافل، unknowable ندانسته

unknowing

unknowingly

<hr> معنی : نا معلوم، نا شناس، گمنام، مجهول، ناشناخته، بی شهرت <hr> معانی دیگر : نامشخص، آشوغ، باستار، غریبه، چیز یا امر ناشناخته

معنی : نا معلوم، نا شناس، گمنام، مجهول، ناشناخته، بی شهرت معانی دیگر : نامشخص، آشوغ، باستار، غریبه، چیز یا امر ناشناخته

unknown

<hr> معنی : گشودن، بند کفش و غیره را باز کردن <hr> معانی دیگر : (لباس یا بند کفش) در آوردن، (جامه ی خواب را) کندن

معنی : گشودن، بند کفش و غیره را باز کردن معانی دیگر : (لباس یا بند کفش) در آوردن، (جامه ی خواب را) کندن

واژه های حرف "u" - جملات نمونه