<hr> معنی : حقوق یا مقرری سالیانه، گذراند <hr> معانی دیگر : بیمه ی مستمری سالانه، پرداختی که زمان های معین (به ویژه سالی یک بار) انجام می شود، سالپرداخت، مبلغ سالیانه، مستمری، مقرری سالیانه، (اقتصاد) سرمایه گذاری (مثلا در سهام شرکت ها) که در مواقع معین (مثلا شش ماه یک بار) سود یا بهره می دهد

معنی : حقوق یا مقرری سالیانه، گذراند معانی دیگر : بیمه ی مستمری سالانه، پرداختی که زمان های معین (به ویژه سالی یک بار) انجام می شود، سالپرداخت، مبلغ سالیانه، مستمری، مقرری سالیانه، (اقتصاد) سرمایه گذاری (مثلا در سهام شرکت ها) که در مواقع معین (مثلا شش ماه یک بار) سود یا بهره می دهد

annuity

<hr> معنی : منسوخ کردن، لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، فسخ کردن <hr> معانی دیگر : حلقه مانند، حلقوی، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فسخ و الغا کردن، کان لم یکن تلقی کردن

معنی : منسوخ کردن، لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، فسخ کردن معانی دیگر : حلقه مانند، حلقوی، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فسخ و الغا کردن، کان لم یکن تلقی کردن

annul

<hr> معنی : وسایل و ابزار حلقهدار، حلقوی، حلقه مانند، دارای علائم و اشکال حلقوی <hr> معانی دیگر : (نجوم) خسوف چنبری (خسوفی که در آن طوقه ای از نور خورشید دور ماه سیاه شده را مانند حلقه ای از نور فرا می گیرد)، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فیزیک وسایل و ابزار حلقه دار

معنی : وسایل و ابزار حلقهدار، حلقوی، حلقه مانند، دارای علائم و اشکال حلقوی معانی دیگر : (نجوم) خسوف چنبری (خسوفی که در آن طوقه ای از نور خورشید دور ماه سیاه شده را مانند حلقه ای از نور فرا می گیرد)، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فیزیک وسایل و ابزار حلقه دار

annular

<hr> معنی : حلقوی، حلقه دار <hr> معانی دیگر : حلقوی شدن، چنبری شدن، ایجاد چنبر (حلقه)، چنبردار، پر چنبر

معنی : حلقوی، حلقه دار معانی دیگر : حلقوی شدن، چنبری شدن، ایجاد چنبر (حلقه)، چنبردار، پر چنبر

annulate

<hr> معنی : منسوخ، ملغی

annulled

<hr> معنی : فسخ، الغاء، ابطال <hr> معانی دیگر : (عضو یا نشان یا ساختار حلقوی) چنبرک، زرفین، باطل سازی ازدواج (با طلاق فرق دارد)، الغا، هیچ سازی، کان لم یکن تلقی کردن

معنی : فسخ، الغاء، ابطال معانی دیگر : (عضو یا نشان یا ساختار حلقوی) چنبرک، زرفین، باطل سازی ازدواج (با طلاق فرق دارد)، الغا، هیچ سازی، کان لم یکن تلقی کردن

annulment

<hr> معنی : حلقه، فضای بین دوایر متحد المرکز <hr> معانی دیگر : بشارت دادن، مژده دادن، ایتوک دادن، نوید دادن، (عضو یا نشان یا ساختار حلقوی) چنبرک، زرفین، pl هند، دایره ای که بوسیله ءگردش یک دایره وراء محیط خودتشکیل گردد، حلقوی

معنی : حلقه، فضای بین دوایر متحد المرکز معانی دیگر : بشارت دادن، مژده دادن، ایتوک دادن، نوید دادن، (عضو یا نشان یا ساختار حلقوی) چنبرک، زرفین، pl هند، دایره ای که بوسیله ءگردش یک دایره وراء محیط خودتشکیل گردد، حلقوی

annulus

<hr> معنی : اگهی، بشارت، اعلام <hr> معانی دیگر : خبر خوش، مژده، ایتوک، نوید، باحرف بزرگ عید تبشیر عید 52مارس مسیحیان

معنی : اگهی، بشارت، اعلام معانی دیگر : خبر خوش، مژده، ایتوک، نوید، باحرف بزرگ عید تبشیر عید 52مارس مسیحیان

annunciation

<hr> معنی : اعلام کننده، مبشر <hr> معانی دیگر : بشارت دهنده، مژده دهنده

معنی : اعلام کننده، مبشر معانی دیگر : بشارت دهنده، مژده دهنده

annunciator

<hr> (لاتین) سال سرنوشت ساز، سال فوق العاده

(لاتین) سال سرنوشت ساز، سال فوق العاده

annus mirabilis

<hr> معنی : قطب مثبت، الکترود مثبت یا اند، انود <hr> معانی دیگر : (برق و الکترونیک) آند، الکترود مثبت، برق قطب مثبت در پیل الکتریکی

معنی : قطب مثبت، الکترود مثبت یا اند، انود معانی دیگر : (برق و الکترونیک) آند، الکترود مثبت، برق قطب مثبت در پیل الکتریکی

anode

<hr> معنی : ارام کننده، دوای مسکن، مسکن، تسکین دهنده <hr> معانی دیگر : آرامبخش، دردکش

معنی : ارام کننده، دوای مسکن، مسکن، تسکین دهنده معانی دیگر : آرامبخش، دردکش

anodyne

<hr> معنی : روغن مالی کردن، تدهین کردن <hr> معانی دیگر : روغن مال کردن، پماد زدن، روغن مالیدن، چرب کردن

معنی : روغن مالی کردن، تدهین کردن معانی دیگر : روغن مال کردن، پماد زدن، روغن مالیدن، چرب کردن

anoint

anointing of the sick

<hr> معنی : روغن مالی، تدهین، پماد مالی، تقدیس با روغن مقدس <hr> معانی دیگر : پماد مالی، روغن مالی، تدهین، تقدیس با روغن مقدس

معنی : روغن مالی، تدهین، پماد مالی، تقدیس با روغن مقدس معانی دیگر : پماد مالی، روغن مالی، تدهین، تقدیس با روغن مقدس

anointment

<hr> معنی : غیر متعارف <hr> معانی دیگر : نابهنجار، ناجور، ناهمسان

معنی : غیر متعارف معانی دیگر : نابهنجار، ناجور، ناهمسان

anomalistic

<hr> معنی : مغایر، غیر عادی، بی مورد، بی شباهت، خارج از رسم، غیر متشابه، بی ترتیب <hr> معانی دیگر : ناهمسان، نابهنجار، خلاف قاعده، متناق­

معنی : مغایر، غیر عادی، بی مورد، بی شباهت، خارج از رسم، غیر متشابه، بی ترتیب معانی دیگر : ناهمسان، نابهنجار، خلاف قاعده، متناق­

anomalous

<hr> معنی : خلاف قاعده، سقم <hr> معانی دیگر : چیز غیرعادی یا خلاف قاعده، چیز ناهنجار، ناهمسانی، نابهنجاری، خلاف قاعده بودن، سامان گریزی، ناهنجاری، انحراف از صفات اصلی (گیاه یا جانور)، غیر متعارف، بی ترتیب

معنی : خلاف قاعده، سقم معانی دیگر : چیز غیرعادی یا خلاف قاعده، چیز ناهنجار، ناهمسانی، نابهنجاری، خلاف قاعده بودن، سامان گریزی، ناهنجاری، انحراف از صفات اصلی (گیاه یا جانور)، غیر متعارف، بی ترتیب

anomaly

<hr> معنی : بی هنجاری، اعتقاد به بی نظمی، بی توجهی به اصول دین <hr> معانی دیگر : بی هنجاری، بی توجهی به اصول دین، اعتقاد به بی نظمی

معنی : بی هنجاری، اعتقاد به بی نظمی، بی توجهی به اصول دین معانی دیگر : بی هنجاری، بی توجهی به اصول دین، اعتقاد به بی نظمی

anomie

anomy

<hr> معنی : چند لحظه بعد، بزودی، فورا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، آنا، در هنگامی دیگر، بزودی، فورا، چند لحظه بعد

معنی : چند لحظه بعد، بزودی، فورا معانی دیگر : (قدیمی)، آنا، در هنگامی دیگر، بزودی، فورا، چند لحظه بعد

anon

<hr> معنی : شخص بی نام، نویسندهء گمنام، نام عاریه <hr> معانی دیگر : شخص ناشناس، آدم بی نام و نشان، گمنام

معنی : شخص بی نام، نویسندهء گمنام، نام عاریه معانی دیگر : شخص ناشناس، آدم بی نام و نشان، گمنام

anonym

<hr> معنی : گمنامی، بینامی <hr> معانی دیگر : ناشناسی، بی نام و نشانی

معنی : گمنامی، بینامی معانی دیگر : ناشناسی، بی نام و نشانی

anonymity

<hr> معنی : بی نام، دارای نام مستعار، تخلصی <hr> معانی دیگر : گمنام، انام، ناشناس، بی نام و نشان، لاادری

معنی : بی نام، دارای نام مستعار، تخلصی معانی دیگر : گمنام، انام، ناشناس، بی نام و نشان، لاادری

anonymous

<hr> معنی : بی اشتهایی، کم اشتهایی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)

معنی : بی اشتهایی، کم اشتهایی معانی دیگر : (پزشکی)

anorexia

<hr> (پزشکی)، مبتلا به بی اشتهایی عصبی، داروی اشتها کم کن

(پزشکی)، مبتلا به بی اشتهایی عصبی، داروی اشتها کم کن

anorexic

<hr> معنی : فقدان حس شامه، نابویایی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) از دست دادن نسبی یا کلی حس شامه

معنی : فقدان حس شامه، نابویایی معانی دیگر : (پزشکی) از دست دادن نسبی یا کلی حس شامه

anosmia

<hr> معنی : غیر، دیگر، دیگری، جدا، سایر، یکی دیگر، شخص دیگر <hr> معانی دیگر : متفاوت، علی حده، همانند، ثانی، چیز دیگر

معنی : غیر، دیگر، دیگری، جدا، سایر، یکی دیگر، شخص دیگر معانی دیگر : متفاوت، علی حده، همانند، ثانی، چیز دیگر

another

<hr> معنی : کمبود اکسیژن <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، فقدان کامل اکسیژن، بی اکسیژنی، طب کمبود اکسیژن

معنی : کمبود اکسیژن معانی دیگر : (پزشکی)، فقدان کامل اکسیژن، بی اکسیژنی، طب کمبود اکسیژن

anoxia

<hr> معنی : غازی شکل، مثل غاز <hr> معانی دیگر : وابسته به غازها، غازمانند، کودن

معنی : غازی شکل، مثل غاز معانی دیگر : وابسته به غازها، غازمانند، کودن

anserine

<hr> معنی : پاسخ، جواب، دفاع، دفاع کردن، از عهده برامدن، پاسخ دادن، جواب دادن، جوابگو شدن، بکار امدن، بکار رفتن، بدرد خوردن، جواب احتیاج را دادن، عهده دار شدن <hr> معانی دیگر : تلافی، تلافی کردن، عمل به مثل کردن، حل مسئله، چاره، واکنش کردن، کفایت کردن، جوابگو بودن، تطبیق کردن با، مشابه بودن با، (حقوق) دفاعیه، پاسخ خوانده، (موسیقی) تکرار آهنگ در کلیدی دیگر (به ویژه در نواختن فیوگ)، (مهجور) تقاص، کفاره دادن، vt : پاس&nbsp; دادن، ضمانت کردن، دفاع کردن از، مطابق بودن با

معنی : پاسخ، جواب، دفاع، دفاع کردن، از عهده برامدن، پاسخ دادن، جواب دادن، جوابگو شدن، بکار امدن، بکار رفتن، بدرد خوردن، جواب احتیاج را دادن، عهده دار شدن معانی دیگر : تلافی، تلافی کردن، عمل به مثل کردن، حل مسئله، چاره، واکنش کردن، کفایت کردن، جوابگو بودن، تطبیق کردن با، مشابه بودن با، (حقوق) دفاعیه،

answer

<hr> معنی : خودسری کردن <hr> معانی دیگر : پیش جوابی کردن، پاس&nbsp; برگشتی، در پاس

معنی : خودسری کردن معانی دیگر : پیش جوابی کردن، پاس برگشتی، در پاس

answer back

answer for

answer to

<hr> معنی : جوابگو، ضامن، مسئول، ملتزم، پاسخ دار، جواب دار <hr> معانی دیگر : پاسخگو، پاسخ پذیر، جواب دادنی، پاس&nbsp; دار

معنی : جوابگو، ضامن، مسئول، ملتزم، پاسخ دار، جواب دار معانی دیگر : پاسخگو، پاسخ پذیر، جواب دادنی، پاس دار

answerable

<hr> معنی : مورچه، مور <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مورچه، مور (از تیره ی formicidae و از حشرات غشا بال: hymenopteran)، پیشوند (قبل از حرف با صدا می آید): معادل antacid] anti-]، مخفف:، آنتن، جنوبگان (قطب جنوب)، n : مورچه <hr> ant _ پسوند:، (صفت ساز): دارای، نشان دهنده، ـ کننده [defiant]

معنی : مورچه، مور معانی دیگر : (جانورشناسی) مورچه، مور (از تیره ی formicidae و از حشرات غشا بال: hymenopteran)، پیشوند (قبل از حرف با صدا می آید): معادل antacid] anti-]، مخفف:، آنتن، جنوبگان (قطب جنوب)، n : مورچه ant _ پسوند:، (صفت ساز): دارای، نشان دهنده، ـ کننده [defiant]

<hr> معنی : دوای ضد ترشی معده، ضد اسید معده <hr> معانی دیگر : (داروسازی)، ضد اسید، پاد اسید

معنی : دوای ضد ترشی معده، ضد اسید معده معانی دیگر : (داروسازی)، ضد اسید، پاد اسید

antacid

<hr> معنی : ستیز، خصومت، ستیزگی، ضدیت، مخالفت، هم اوری، اصل مخالف <hr> معانی دیگر : هم ستیزی، پادستیزی، دشمنی، استیزه، درگیری، پادکرداری، عناد

معنی : ستیز، خصومت، ستیزگی، ضدیت، مخالفت، هم اوری، اصل مخالف معانی دیگر : هم ستیزی، پادستیزی، دشمنی، استیزه، درگیری، پادکرداری، عناد

antagonism

<hr> معنی : دشمن، مخالف، رقیب، خصم، عدو، هم اورد، ضد <hr> معانی دیگر : هم ستیز، پادستیز، حریف، پادکوش

معنی : دشمن، مخالف، رقیب، خصم، عدو، هم اورد، ضد معانی دیگر : هم ستیز، پادستیز، حریف، پادکوش

antagonist

<hr> معنی : مخالف، ضد، متخاصم، ستیزه جو، خصومت امیز، مخالفت امیز، رقابت امیز، ستیزه گر، ستیز گر <hr> معانی دیگر : خصم، دشمن، هم ستیز، پادستیز، معاند

معنی : مخالف، ضد، متخاصم، ستیزه جو، خصومت امیز، مخالفت امیز، رقابت امیز، ستیزه گر، ستیز گر معانی دیگر : خصم، دشمن، هم ستیز، پادستیز، معاند

antagonistic

<hr> معنی : مخالف کردن، دشمن کردن، ضدیت کردن <hr> معانی دیگر : (بر ضد کسی) برانگیختن، درافتادن، (باکسی) بد شدن، هم ستیزی کردن، مخالفت کردن، (دارو و غیره) خنثی کردن، اثر متقابل داشتن

معنی : مخالف کردن، دشمن کردن، ضدیت کردن معانی دیگر : (بر ضد کسی) برانگیختن، درافتادن، (باکسی) بد شدن، هم ستیزی کردن، مخالفت کردن، (دارو و غیره) خنثی کردن، اثر متقابل داشتن

antagonize

<hr> معنی : قطب جنوب، قطب جنوبی، مربوط به قطب جنوب <hr> معانی دیگر : نزدیک یا وابسته به قطب جنوب و نواحی اطراف آن، جنوبگانی

معنی : قطب جنوب، قطب جنوبی، مربوط به قطب جنوب معانی دیگر : نزدیک یا وابسته به قطب جنوب و نواحی اطراف آن، جنوبگانی

antarctic

<hr> معنی : صبح <hr> معانی دیگر : پیش از نیمروز، قبل از ظهر، در بامداد (مخفف آن: .a.m یا am)، پیش ازنصف النهار، a : قبل از ظهر مخفف ان، a است

معنی : صبح معانی دیگر : پیش از نیمروز، قبل از ظهر، در بامداد (مخفف آن: .a.m یا am)، پیش ازنصف النهار، a : قبل از ظهر مخفف ان، a است

ante meridiem

<hr> معنی : جانور پستاندار مورچه خوار، اردوارک، پرندهء مورچه خوار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مورچه خوار (انواع پستانداران راسته های مختلف که خوراکشان بیشتر مورچه است و زبان دراز چسبناک و پوزه ی درازی دارند)، مورچه خوار

معنی : جانور پستاندار مورچه خوار، اردوارک، پرندهء مورچه خوار معانی دیگر : (جانورشناسی) مورچه خوار (انواع پستانداران راسته های مختلف که خوراکشان بیشتر مورچه است و زبان دراز چسبناک و پوزه ی درازی دارند)، مورچه خوار

anteater

<hr> معنی : قبل از جنگ، قبل از جنگ داخلی امریکا <hr> معانی دیگر : (لاتین) پیش از جنگ (به ویژه پیش از جنگ های داخلی امریکا)

معنی : قبل از جنگ، قبل از جنگ داخلی امریکا معانی دیگر : (لاتین) پیش از جنگ (به ویژه پیش از جنگ های داخلی امریکا)

antebellum

<hr> معنی : پیش رفتن، سابق یا اسبق بودن، برتری جستن، جلوترامدن <hr> معانی دیگر : (از نظر رتبه یا محل یا زمان) پیشتر بودن، اسبق بودن، مقدم بودن، جلو رفتن، از لحاظ مکان و زمان و مقام برتری جستن

معنی : پیش رفتن، سابق یا اسبق بودن، برتری جستن، جلوترامدن معانی دیگر : (از نظر رتبه یا محل یا زمان) پیشتر بودن، اسبق بودن، مقدم بودن، جلو رفتن، از لحاظ مکان و زمان و مقام برتری جستن

antecede

<hr> معنی : پیش روی، سبقت، تقدم، پیشی <hr> معانی دیگر : (از نظر رتبه یا محل یا زمان) پیشتر بودن، جلوروی، پیش آیندی، اولویت

معنی : پیش روی، سبقت، تقدم، پیشی معانی دیگر : (از نظر رتبه یا محل یا زمان) پیشتر بودن، جلوروی، پیش آیندی، اولویت

antecedence

<hr> معنی : تبار، دودمان، سابقه، مرجع ضمیر، پیشین، مقدم، سابق <hr> معانی دیگر : (از نظر ترتیب یا زمان یا منطق) مقدم، پیشتر، اسبق، پیش آیند، قبلی، (جمع) اجداد، پیشینیان، (دستور زبان) مرجع، پیش واژه (در جمله ی: the man who spoke واژه ی man مرجع ضمیر who است)، (منطق) بخشی از یک قضیه ی مشروط که حاوی شرط است

معنی : تبار، دودمان، سابقه، مرجع ضمیر، پیشین، مقدم، سابق معانی دیگر : (از نظر ترتیب یا زمان یا منطق) مقدم، پیشتر، اسبق، پیش آیند، قبلی، (جمع) اجداد، پیشینیان، (دستور زبان) مرجع، پیش واژه (در جمله ی: the man who spoke واژه ی man مرجع ضمیر who است)، (منطق) بخشی از یک قضیه ی مشروط که حاوی شرط است

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد