<hr> معنی : نهر، بستر نهر، ابکند <hr> معانی دیگر : (در جنوب غربی ایالت متحده)، بستر رودخانه ی خشک، آبکند، ابگند

معنی : نهر، بستر نهر، ابکند معانی دیگر : (در جنوب غربی ایالت متحده)، بستر رودخانه ی خشک، آبکند، ابگند

arroyo

<hr> معنی : انبار، زراد خانه، قورخانه، مهمات جنگی <hr> معانی دیگر : (ارتش) تخشایی، جنگ افزارگاه، مجموع اسلحه و مهمات یک کشور یا بلوک، جنگ افزارگان، انبار اسلحه، مجموعه، گردآورد

معنی : انبار، زراد خانه، قورخانه، مهمات جنگی معانی دیگر : (ارتش) تخشایی، جنگ افزارگاه، مجموع اسلحه و مهمات یک کشور یا بلوک، جنگ افزارگان، انبار اسلحه، مجموعه، گردآورد

arsenal

<hr> معنی : اکسید ارسنیک بفرمول <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی - شیمی)، آرسنیک (عنصر سمی سفید رنگ - نشان آن: as، وزن اتمی: 74/9216، شماره ی اتمی: 33، وزن مخصوص: 5/727)، زرنیخ، مرگ موش، تری اکسید آرسنیک (as2o3)، اکسید ارسنیک بفرمول as2o3

معنی : اکسید ارسنیک بفرمول معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی - شیمی)، آرسنیک (عنصر سمی سفید رنگ - نشان آن: as، وزن اتمی: 74/9216، شماره ی اتمی: 33، وزن مخصوص: 5/727)، زرنیخ، مرگ موش، تری اکسید آرسنیک (as2o3)، اکسید ارسنیک بفرمول as2o3

arsenic

<hr> معنی : ایجاد حریق عمدی، اتش زنی <hr> معانی دیگر : (حقوق) ایجاد حریق به طور عمد، آتش افروزی، حرق

معنی : ایجاد حریق عمدی، اتش زنی معانی دیگر : (حقوق) ایجاد حریق به طور عمد، آتش افروزی، حرق

arson

<hr> معنی : کسیکه عمدا ایجاد حریق میکند <hr> معانی دیگر : کسیکه عمدا ایجاد حریق میکند

معنی : کسیکه عمدا ایجاد حریق میکند معانی دیگر : کسیکه عمدا ایجاد حریق میکند

arsonist

<hr> معنی : هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ <hr> معانی دیگر : مخفف:، مقاله، جنس، هنر (که شامل نقاشی و تندیسگری و معماری و موسیقی و رقص و نمایش و ادبیات می گردد)، کار خلاقه، مهارت، تردستی، اثر هنری، فراورده ی هنری، ترفند، زرنگی، حیله، تدبیر، وابسته به هنر و هنرمندان، تزئینات و تصویرهای همراه متن (روزنامه یا مجله یا کتاب یا آگهی)، (قدیمی) دانش، فضل، شاخه ای از هر دانش، زمینه ی دانش، (جمع) رشته های علوم انسانی (liberal arts هم می گویند)، (قدیمی) دوم شخص مفرد فعل: to be، استعداد <hr> art _ (پسوند معادل -ard) دارای صفت ویژه [braggart]

معنی : هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ معانی دیگر : مخفف:، مقاله، جنس، هنر (که شامل نقاشی و تندیسگری و معماری و موسیقی و رقص و نمایش و ادبیات می گردد)، کار خلاقه، مهارت، تردستی، اثر هنری، فراورده ی هنری، ترفند، زرنگی، حیله، تدبیر، وابسته به هنر و هنرمندان، تزئینات و تصویرهای همراه متن (روزنامه

<hr> معنی : مصنوع، محصول مصنوعی <hr> معانی دیگر : املای انگلیسی: artifact

معنی : مصنوع، محصول مصنوعی معانی دیگر : املای انگلیسی: artifact

artefact

<hr> معنی : الهه ماه و شکار <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان) آرتمیس (الهه ی ماه و شکار و جانوران - نزد رومی ها: diana)، افسانه ء یونان الهه ماه و شکار

معنی : الهه ماه و شکار معانی دیگر : (اسطوره های یونان) آرتمیس (الهه ی ماه و شکار و جانوران - نزد رومی ها: diana)، افسانه ء یونان الهه ماه و شکار

artemis

<hr> معنی : شریانی، مربوط به شریان یا سرخرگ <hr> معانی دیگر : وابسته به شاهراه یا آبراه اصلی، عمده، حیاتی، وابسته به سرخرگ، شاهرگی، سرخرگی، وابسته به خون سرخرگ ها (از خون سیاهرگ ها روشن تر است)

معنی : شریانی، مربوط به شریان یا سرخرگ معانی دیگر : وابسته به شاهراه یا آبراه اصلی، عمده، حیاتی، وابسته به سرخرگ، شاهرگی، سرخرگی، وابسته به خون سرخرگ ها (از خون سیاهرگ ها روشن تر است)

arterial

arteries

<hr> معنی : سرخرگچه، مویرگ، شریان کوچک، شریانچه <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) سرخرگچه، شریانچه (از مویرگ بزرگتر و از سرخرگ کوچکتر)

معنی : سرخرگچه، مویرگ، شریان کوچک، شریانچه معانی دیگر : (کالبدشناسی) سرخرگچه، شریانچه (از مویرگ بزرگتر و از سرخرگ کوچکتر)

arteriole

<hr> معنی : تصلب شرایین، سخت رگی، سخت شدن شرایین <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تصلب شرایین، سفت شدن و کلفت شدن دیواره های سرخرگ ها (در اثر پیری یا مصرف الکل)، ناکشسانی سرخرگ، رگ ناکشسانی، طب سخت رگی

معنی : تصلب شرایین، سخت رگی، سخت شدن شرایین معانی دیگر : (پزشکی) تصلب شرایین، سفت شدن و کلفت شدن دیواره های سرخرگ ها (در اثر پیری یا مصرف الکل)، ناکشسانی سرخرگ، رگ ناکشسانی، طب سخت رگی

arteriosclerosis

<hr> معنی : شاهرگ، شریان، سرخرگ <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) سرخرگ، رگ جان، شاهراه، راه حیاتی، راه یا آبراه اصلی

معنی : شاهرگ، شریان، سرخرگ معانی دیگر : (کالبدشناسی) سرخرگ، رگ جان، شاهراه، راه حیاتی، راه یا آبراه اصلی

artery

<hr> معنی : چاه ارتزین <hr> معانی دیگر : چاه آرتزین، چاه خودجوش، چاه جوشا، چاه فواره ای

معنی : چاه ارتزین معانی دیگر : چاه آرتزین، چاه خودجوش، چاه جوشا، چاه فواره ای

artesian well

<hr> معنی : مصنوعی، عیار، حیله گر، استادانه، نیرنگ باز، صنعتی <hr> معانی دیگر : ماهر، زبردست، تردست، استادکار، ترفند آمیز، هنرمندانه، ماهرانه، زبردستانه

معنی : مصنوعی، عیار، حیله گر، استادانه، نیرنگ باز، صنعتی معانی دیگر : ماهر، زبردست، تردست، استادکار، ترفند آمیز، هنرمندانه، ماهرانه، زبردستانه

artful

<hr> معنی : ماهرانه <hr> معانی دیگر : بحیله، بانیرنگ

معنی : ماهرانه معانی دیگر : بحیله، بانیرنگ

artfully

<hr> معنی : مهارت، عیاری، خاتوله <hr> معانی دیگر : حیله گری، زیرکی

معنی : مهارت، عیاری، خاتوله معانی دیگر : حیله گری، زیرکی

artfulness

<hr> معنی : ورم فصل، مبتلا به اماس مفصل، مربوط به ورم و اماس مفصل <hr> معانی دیگر : طب مربوط به ورم و اماس مفصل

معنی : ورم فصل، مبتلا به اماس مفصل، مربوط به ورم و اماس مفصل معانی دیگر : طب مربوط به ورم و اماس مفصل

arthritic

<hr> معنی : آرتروز، ورم مفاصل، اماس مفصل <hr> معانی دیگر : (پزشکی) ورم مفاصل، آرتریت، بندآماس، بندتبسی، طب ورم مفاصل

معنی : آرتروز، ورم مفاصل، اماس مفصل معانی دیگر : (پزشکی) ورم مفاصل، آرتریت، بندآماس، بندتبسی، طب ورم مفاصل

arthritis

<hr> معنی : کنگر فرنگی، انگنار، خرشف <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - از ریشه عربی ال حرشف)، کنگر فرنگی (cynara scolymus از خانواده ی composite)، گل کنگر فرنگی، آرتیشو

معنی : کنگر فرنگی، انگنار، خرشف معانی دیگر : (گیاه شناسی - از ریشه عربی ال حرشف)، کنگر فرنگی (cynara scolymus از خانواده ی composite)، گل کنگر فرنگی، آرتیشو

artichoke

<hr> معنی : ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز، بصورت مواد در اوردن، تفریح کردن <hr> معانی دیگر : (در قراردادها و اساسنامه ها و قوانین اساسی) بند، اصل، تکه، قلم، (از طریق قرارداد) ملزم کردن، (قدیمی) اتهامات را در کیفر خواست ذکر کردن، (دستور زبان) حرف تعریف (مانند: the و a و an)، حرف تعریف مثل the

معنی : ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز، بصورت مواد در اوردن، تفریح کردن معانی دیگر : (در قراردادها و اساسنامه ها و قوانین اساسی) بند، اصل، تکه، قلم، (از طریق قرارداد) ملزم کردن، (قدیمی) اتهامات را در کیفر خواست ذکر کردن، (دستور زبان) حرف تعریف (مانند: 

article

<hr> معنی : ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن، مفصل دار کردن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مفصل دار، بند دار، بندگاه دار، بندبند (مثل بدن مورچه)، لولا دار، دارای بخش ها یا قطعات مجزا (articulated هم می گویند)، گویا، شیوا، فصیح، رسا، (بنا بر منطق یا سیستم به خصوصی) ردیف کردن، به هم مرتبط کردن، سازوار کردن، به وضوح بیان کردن، درست و مشخص تلفظ کردن، شمرده ادا کردن، (با مفصل یا لولا یا بند و غیره) به هم وصل کردن، بند کردن یا شدن، مرتبط کردن یا شدن، (سخن) همبند کردن یا شدن، (آوا شناسی) با جنباندن واجگر (یا اندام تولید صدا) صدا ایجاد کردن، فرا گرفتن، واج آوا تولید کردن، (آواشناسی) روشن، منقطع، واضح

معنی : ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن، مفصل دار کردن معانی دیگر : (جانورشناسی) مفصل دار، بند دار، بندگاه دار، بندبند (مثل بدن مورچه)، لولا دار، دارای بخش ها یا قطعات مجزا (articulated هم می گویند)، گویا، شیوا، فصیح، رسا، (بنا بر منطق یا سیستم به خصوصی) ردیف کردن، به هم مرتبط کردن، سازوار کردن، به وضوح

articulate

<hr> معنی : بند بند <hr> معانی دیگر : بند بند علوم مهندسى : مفصلى

معنی : بند بند معانی دیگر : بند بند علوم مهندسى : مفصلى

articulated

<hr> معنی : تلفظ، مفصل، بند، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، بند جنبنده، مفصل متحرک <hr> معانی دیگر : روش اتصال اجزا، روش همبندی، بیان، روش تلفظ و ادای آواها و واژه ها، تولید آوا، بندگاه، بست، لولا، -4 جنبش اندام واجگر (صداساز) جهت تولید واج آوا (صداهای مفهوم کلمات)، فراگویی، آوا، واج آوا، صدا (به ویژه صدای حروف بی صدا)، (گیاه شناسی) بندساق، بندگاه (برگ و ساقه ی گیاه)، وصلگاه، گره، فاصله ی بین دو گره، بندبند شدگی

معنی : تلفظ، مفصل، بند، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، بند جنبنده، مفصل متحرک معانی دیگر : روش اتصال اجزا، روش همبندی، بیان، روش تلفظ و ادای آواها و واژه ها، تولید آوا، بندگاه، بست، لولا، -4 جنبش اندام واجگر (صداساز) جهت تولید واج آوا (صداهای مفهوم کلمات)، فراگویی، آوا، واج آوا، صدا (به ویژه صدای

articulation

<hr> معنی : مصنوع، محصول مصنوعی <hr> معانی دیگر : چیزی که توسط انسان ساخته شده است (به ویژه ابزار و ظروف و جنگ افزارهای انسان اولیه)، دست ساخت، دست ساز

معنی : مصنوع، محصول مصنوعی معانی دیگر : چیزی که توسط انسان ساخته شده است (به ویژه ابزار و ظروف و جنگ افزارهای انسان اولیه)، دست ساخت، دست ساز

artifact

<hr> معنی : هنر، اختراع، استادی، نیرنگ، تصنع، تزویر <hr> معانی دیگر : تردستی، زبردستی، مهارت، هنرمندی، حیله، مکر، گولزنی، تمهید، ترفند، حقه

معنی : هنر، اختراع، استادی، نیرنگ، تصنع، تزویر معانی دیگر : تردستی، زبردستی، مهارت، هنرمندی، حیله، مکر، گولزنی، تمهید، ترفند، حقه

artifice

<hr> معنی : هنرمند، صنعت کار، پیشه ور <hr> معانی دیگر : استادکار، هنرور

معنی : هنرمند، صنعت کار، پیشه ور معانی دیگر : استادکار، هنرور

artificer

<hr> معنی : مصنوعی، ساختگی، عملی، ساخته، بدلی، عاریه <hr> معانی دیگر : ساخته شده توسط انسان، انسان ساخت، دست ساخت، تصنعی، غیرواقعی، ریاکارانه، وانمودین، متظاهرانه، (گیاه شناسی) غیر بومی، نابومی، گیاهی که در شرایط معمولی در محل نمی روید و باید از آن به طور ویژه نگهداری کرد (مثل گیاهان حاره که در جاهای سردسیر در گلخانه نگهداری می شوند)، گلخانه ای، گلدانی، دست پرورد، (زیست شناسی) وابسته به رده بندی ناقص (که به جای چندین ویژگی فقط معدودی ویژگی مثل رنگ و شکل را مبنا قرار می دهد)

معنی : مصنوعی، ساختگی، عملی، ساخته، بدلی، عاریه معانی دیگر : ساخته شده توسط انسان، انسان ساخت، دست ساخت، تصنعی، غیرواقعی، ریاکارانه، وانمودین، متظاهرانه، (گیاه شناسی) غیر بومی، نابومی، گیاهی که در شرایط معمولی در محل نمی روید و باید از آن به طور ویژه نگهداری کرد (مثل گیاهان حاره که در جاهای سردسیر د

artificial

<hr> (در هواپیما) چرخش نما، ژیروسکوپ (که افق واقعی و موقعیت هواپیما را نسبت به آن نشان می دهد) افق نما

(در هواپیما) چرخش نما، ژیروسکوپ (که افق واقعی و موقعیت هواپیما را نسبت به آن نشان می دهد) افق نما

artificial horizon

<hr> معنی : هوش مصنوعی <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) توانایی کامپیوتر در انجام کارهایی که تنها با عقل و اندیشه و بینش میسر است، هوش ماشینی، هوش مصنوعی هوش مصنوعی

معنی : هوش مصنوعی معانی دیگر : (کامپیوتر) توانایی کامپیوتر در انجام کارهایی که تنها با عقل و اندیشه و بینش میسر است، هوش ماشینی، هوش مصنوعی هوش مصنوعی

artificial intelligence

artificial language

<hr> معنی : تنفس مصنوعی <hr> معانی دیگر : دمزنی دهان به دهان

معنی : تنفس مصنوعی معانی دیگر : دمزنی دهان به دهان

artificial respiration

<hr> معنی : مصنوعی یا ساختگی بودن <hr> معانی دیگر : مصنوعی یا ساختگی بودن

معنی : مصنوعی یا ساختگی بودن معانی دیگر : مصنوعی یا ساختگی بودن

artificiality

<hr> معنی : توپچی، متخصص توپخانه <hr> معانی دیگر : توپچی، متخصص توپخانه

معنی : توپچی، متخصص توپخانه معانی دیگر : توپچی، متخصص توپخانه

artillerist

<hr> معنی : توپخانه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دستگاه پرتاب (مانند منجنیق و زوبین افکن و غیره)، توپ و رسته ی توپخانه، علم توپخانه، دانش پرتابه افکنی یا گلوله افکنی

معنی : توپخانه معانی دیگر : (قدیمی) دستگاه پرتاب (مانند منجنیق و زوبین افکن و غیره)، توپ و رسته ی توپخانه، علم توپخانه، دانش پرتابه افکنی یا گلوله افکنی

artillery

<hr> معنی : هنرمندانه <hr> معانی دیگر : باهنرمندی

معنی : هنرمندانه معانی دیگر : باهنرمندی

artily

<hr> معنی : صنعت کار، صنعت گر، افزارمند <hr> معانی دیگر : هنرکار، استادکار، کاریگر، پیشه ور

معنی : صنعت کار، صنعت گر، افزارمند معانی دیگر : هنرکار، استادکار، کاریگر، پیشه ور

artisan

<hr> معنی : هنرپیشه، هنرمند، صنعت گر، نقاش و هنرمند، مصور، موسیقی دان <hr> معانی دیگر : آرتیست، هنرور، هنرکار، ماهر درهنرهای ظریف (به ویژه نقاشی و تندیسگری و رسم)، ماهر در هنرهای روی صحنه، بازیگر، در کار خود ماهر و خوش سلیقه، باهنر

معنی : هنرپیشه، هنرمند، صنعت گر، نقاش و هنرمند، مصور، موسیقی دان معانی دیگر : آرتیست، هنرور، هنرکار، ماهر درهنرهای ظریف (به ویژه نقاشی و تندیسگری و رسم)، ماهر در هنرهای روی صحنه، بازیگر، در کار خود ماهر و خوش سلیقه، باهنر

artist

<hr> معنی : هنرمندانه، باهنر، مانند هنرپیشه و هنرمند <hr> معانی دیگر : وابسته به هنر و هنرمندان، هنری

معنی : هنرمندانه، باهنر، مانند هنرپیشه و هنرمند معانی دیگر : وابسته به هنر و هنرمندان، هنری

artistic

<hr> معنی : بطور هنرمندانه یا هنری <hr> معانی دیگر : بطور هنرمندانه یا هنری

معنی : بطور هنرمندانه یا هنری معانی دیگر : بطور هنرمندانه یا هنری

artistically

<hr> معنی : هنرمندی، استعداد هنری، استعداد هنرپیشگی <hr> معانی دیگر : هنروری

معنی : هنرمندی، استعداد هنری، استعداد هنرپیشگی معانی دیگر : هنروری

artistry

<hr> معنی : ساده، بی هنر، ساده لوح، ساده دل، بی صنعت، بی تزویر، غیر صنعتی، فروتن، ساده طبع <hr> معانی دیگر : فاقد هنر، ناشی، بی شایبه، بی آلایش، بی تصنع، طبیعی، معصوم، بی شیله پیله، بی فرهنگ، نادان، غیر هنری، خامدستانه، بدانجام شده، ناشیانه

معنی : ساده، بی هنر، ساده لوح، ساده دل، بی صنعت، بی تزویر، غیر صنعتی، فروتن، ساده طبع معانی دیگر : فاقد هنر، ناشی، بی شایبه، بی آلایش، بی تصنع، طبیعی، معصوم، بی شیله پیله، بی فرهنگ، نادان، غیر هنری، خامدستانه، بدانجام شده، ناشیانه

artless

arts

<hr> معنی : متظاهر به هنر، هنرنما <hr> معانی دیگر : (عامیانه) متظاهر به هنردوستی یا هنرمندی، هنرمندنما، مخفف: artillery، مغرور

معنی : متظاهر به هنر، هنرنما معانی دیگر : (عامیانه) متظاهر به هنردوستی یا هنرمندی، هنرمندنما، مخفف: artillery، مغرور

arty

<hr> معنی : زبان اریایی، اریایی، از نژاد اریایی <hr> معانی دیگر : نژاد آریایی، آریان، سفیدپوست غیر یهودی (به ویژه در اصطلاح نازی ها)، هند و اروپایی

معنی : زبان اریایی، اریایی، از نژاد اریایی معانی دیگر : نژاد آریایی، آریان، سفیدپوست غیر یهودی (به ویژه در اصطلاح نازی ها)، هند و اروپایی

aryan

<hr> معنی : مانند، چنانکه، بطوریکه، بعنوان مثال، در نتیجه، چون، همچنانکه، هنگامیکه، نظر باینکه، چنانکه، چه <hr> معانی دیگر : پیشوند: معادل ad- (قبل از s به کار می رود)، همان قدر، متساویا، مثل، همچون، در، با، همان طور که، همان جور، در حین، همان وقت، که، باوجود آن که، علیرغم، وقتی که، معیار وزن در روم باستان (معادل حدود دوازده اونس)، مخفف: (شیمی) آرسنیک، انگلوساکسون، بهمان اندازه

معنی : مانند، چنانکه، بطوریکه، بعنوان مثال، در نتیجه، چون، همچنانکه، هنگامیکه، نظر باینکه، چنانکه، چه معانی دیگر : پیشوند: معادل ad- (قبل از s به کار می رود)، همان قدر، متساویا، مثل، همچون، در، با، همان طور که، همان جور، در حین، همان وقت، که، باوجود آن که، علیرغم، وقتی که، معیار وزن در روم باستان (م

<hr> معنی : عطف به، مربوط به، با توجه به، دربارهء <hr> معانی دیگر : و اما، در مورد، مانند me for as

معنی : عطف به، مربوط به، با توجه به، دربارهء معانی دیگر : و اما، در مورد، مانند me for as

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد