<hr> معنی : سبد، زنبیل، در سبد ریختن <hr> معانی دیگر : زمبه، گنجایش سبد، محتوی سبد، (بسکتبال) حلقه، انداختن توپ در حلقه (که دو امتیاز می دهد)، گل، هر چیز سبد مانند، (اتاقکی که از بالون آویخته است و سرنشینان در آن قرار دارند) کابین بالون

معنی : سبد، زنبیل، در سبد ریختن معانی دیگر : زمبه، گنجایش سبد، محتوی سبد، (بسکتبال) حلقه، انداختن توپ در حلقه (که دو امتیاز می دهد)، گل، هر چیز سبد مانند، (اتاقکی که از بالون آویخته است و سرنشینان در آن قرار دارند) کابین بالون

basket

<hr> کسی که دست و پا ندارد، بی دست و پا، کسی که نتواند به طور عادی فعالیت کند (بیشتر به دلیل روانی)، عاجز، وامانده، وامانده خراب، از کار افتاده، معیوب

کسی که دست و پا ندارد، بی دست و پا، کسی که نتواند به طور عادی فعالیت کند (بیشتر به دلیل روانی)، عاجز، وامانده، وامانده خراب، از کار افتاده، معیوب

basket case

basket star

<hr> معنی : بازی بسکتبال <hr> معانی دیگر : توپ بسکتبال، بسکتبال، یکجورتوپ بازی

معنی : بازی بسکتبال معانی دیگر : توپ بسکتبال، بسکتبال، یکجورتوپ بازی

basketball

<hr> معنی : سبد، زنبیل، هنردستی، سبد سازی <hr> معانی دیگر : زنبیل بافی، سبد بافی، هنردستی زنبیل بافی

معنی : سبد، زنبیل، هنردستی، سبد سازی معانی دیگر : زنبیل بافی، سبد بافی، هنردستی زنبیل بافی

basketry

<hr> معنی : بم، نوعی ماهی خاردار دریایی، خیم، کسی که صدای بم دارد، بم <hr> معانی دیگر : (آواز) بم ترین صدای مردانه (از وسط c به پایین)، باس، آوازخوان بم، آلت موسیقی بم، آهنگی که برای صدا یا آلت بم نگاشته شده باشد، پایین ترین بخش هارمونی چهاربخشی، (بخش صدا) بم ترین بخش باند بسامد صوتی، (جانور شناسی) ماهی بس (انواع ماهی های خاردار آب های شور و شیرین)، ماهی خاردار، رجوع شود به:

معنی : بم، نوعی ماهی خاردار دریایی، خیم، کسی که صدای بم دارد، بم معانی دیگر : (آواز) بم ترین صدای مردانه (از وسط c به پایین)، باس، آوازخوان بم، آلت موسیقی بم، آهنگی که برای صدا یا آلت بم نگاشته شده باشد، پایین ترین بخش هارمونی چهاربخشی، (بخش صدا) بم ترین بخش باند بسامد صوتی، (جانور شناسی) ماهی بس (ا

bass

<hr> معنی : کوس، طبل بزرگ <hr> معانی دیگر : (موسیقی) طبل دوطرفه (بزرگ و بم)، دهل

معنی : کوس، طبل بزرگ معانی دیگر : (موسیقی) طبل دوطرفه (بزرگ و بم)، دهل

bass drum

<hr> معنی : برون زد، نوعی سگ شکاری پا کوتاه <hr> معانی دیگر : سگ باست (basset hound هم می گویند)، (زمین شناسی)، رخنمون

معنی : برون زد، نوعی سگ شکاری پا کوتاه معانی دیگر : سگ باست (basset hound هم می گویند)، (زمین شناسی)، رخنمون

basset

<hr> معنی : لگنچه، گهواره سبدی روپوش دار، درشکه دستی بچگانه <hr> معانی دیگر : گهواره، تختخواب نوزاد

معنی : لگنچه، گهواره سبدی روپوش دار، درشکه دستی بچگانه معانی دیگر : گهواره، تختخواب نوزاد

bassinet

<hr> معنی : قرهنی بم <hr> معانی دیگر : (موسیقی) باسون

معنی : قرهنی بم معانی دیگر : (موسیقی) باسون

bassoon

<hr> معنی : لاله درختی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - امریکا) درخت باس (انواع درختان جنس tilia از خانواده ی linden)، چوب باس

معنی : لاله درختی معانی دیگر : (گیاه شناسی - امریکا) درخت باس (انواع درختان جنس tilia از خانواده ی linden)، چوب باس

basswood

<hr> معنی : لیف درخت، پوست لیفی درختان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آبکش (بافت آوندی که شیره ی پرورده ی گیاهی را انتقال می دهد)

معنی : لیف درخت، پوست لیفی درختان معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آبکش (بافت آوندی که شیره ی پرورده ی گیاهی را انتقال می دهد)

bast

<hr> معنی : حرامزاده، جازده <hr> معانی دیگر : فرزند نامشروع، ناپاکزاده، سندره، از جنس بد، وازده، پست، نامرغوب، تقلبی، بدل، کاذب، ناجور، بدقواره، لکنته، (خودمانی - ناپسند - حاکی از تنفر یا خشم و حتی علاقه) ای حرامزاده !، شیطان !، زرنگ و زیرک، بد جنس

معنی : حرامزاده، جازده معانی دیگر : فرزند نامشروع، ناپاکزاده، سندره، از جنس بد، وازده، پست، نامرغوب، تقلبی، بدل، کاذب، ناجور، بدقواره، لکنته، (خودمانی - ناپسند - حاکی از تنفر یا خشم و حتی علاقه) ای حرامزاده !، شیطان !، زرنگ و زیرک، بد جنس

bastard

<hr> معنی : حرامزادگی، حرامزاده کردن، بدل سازی <hr> معانی دیگر : پستی

معنی : حرامزادگی، حرامزاده کردن، بدل سازی معانی دیگر : پستی

bastardization

<hr> معنی : فاسد کردن، حرامزاده خواندن، پست شدن <hr> معانی دیگر : وازده کردن، پست کردن، نامرغوب و غش دار کردن، حرامزاده کردن یا خواندن یا اعلام کردن

معنی : فاسد کردن، حرامزاده خواندن، پست شدن معانی دیگر : وازده کردن، پست کردن، نامرغوب و غش دار کردن، حرامزاده کردن یا خواندن یا اعلام کردن

bastardize

<hr> معنی : حرامزاده <hr> معانی دیگر : خبیک

معنی : حرامزاده معانی دیگر : خبیک

bastardly

<hr> معنی : حرامزادگی <hr> معانی دیگر : ناپاکزادگی، نامشروع بودن

معنی : حرامزادگی معانی دیگر : ناپاکزادگی، نامشروع بودن

bastardy

<hr> معنی : کوک موقتی، شلاق زدن، چرب کردن، نم زدن <hr> معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زدن، درشت و بطور موقت دوختن، بخیه ی درشت زدن، شلال کردن، کره ی آب کرده یا آب گوشت را روی گوشت در حال بریان شدن ریختن (تا آبدار و نرم شود)، چرب کردن (گوشت روی آتش)، مورد حمله ی لفظی قرار دادن، سخت تاختن بر، کتک مفصل زدن، چوب زدن، تنبیه بدنی کردن، چرب کردن گوشت کباب، زخم زبان زدن، کوک موقتی بلباس

معنی : کوک موقتی، شلاق زدن، چرب کردن، نم زدن معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زدن، درشت و بطور موقت دوختن، بخیه ی درشت زدن، شلال کردن، کره ی آب کرده یا آب گوشت را روی گوشت در حال بریان شدن ریختن (تا آبدار و نرم شود)، چرب کردن (گوشت روی آتش)، مورد حمله ی لفظی قرار دادن، سخت تاختن بر، کتک مفصل زدن، چوب زدن،

baste

<hr> معنی : چوب و فلک، چوب زدن <hr> معانی دیگر : فلک کردن، چوب به کف پا زدن

معنی : چوب و فلک، چوب زدن معانی دیگر : فلک کردن، چوب به کف پا زدن

bastinado

<hr> معنی : کوک، تنبیه باشلاق، چرب گوشت، نخ کوک <hr> معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زنی، نخ کوک زنی، چرب کردن گوشت، ن&nbsp;کوک

معنی : کوک، تنبیه باشلاق، چرب گوشت، نخ کوک معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زنی، نخ کوک زنی، چرب کردن گوشت، ن کوک

basting

<hr> معنی : سنگر و استحکامات، باستیون <hr> معانی دیگر : (مجازی) تکیه گاه، دژ، قلعه، ارگ

معنی : سنگر و استحکامات، باستیون معانی دیگر : (مجازی) تکیه گاه، دژ، قلعه، ارگ

bastion

<hr> معنی : خشت، خفاش، چوب، چوگان، چماق، شبکور، شب پره، عصا، گل اماده برای کوزهگری، لعاب مخصوص ظروف سفالی، چوگاندار، نیمهیاپارهاجر، ضربت، بال بال زدن، چشمک زدن، مژگان راتکان دادن، چوگان زدن <hr> معانی دیگر : (بیس بال و کریکت و غیره) چوگان، به نوبت چوگان زدن، (با چوب یا چماق) زدن، کوفتن، کتک زدن، چوب دستی، باهو، کدنگ، کوتنگ، کدین، کدینه، (پینگ پنگ و اسکواش و غیره) راکت، نوبت چوگان زنی، (انگلیس) چوگاندار (در بازی کریکت)، (معمولا جمع) پنبه ی فشرده، پنبه ی لایی (batt هم می نویسند)، (اسبدوانی) تازیانه، شلاق سوارکاری، (عامیانه) ضربه، برخورد، (خودمانی) جلسه ی مشروبخواری، (انگلیس - عامیانه) گام تند، شتاب، (سفالگری) قالب گچی، (جانور شناسی) خفاش (راسته ی chiroptera)، (عامیانه) چشمک زدن، چشم را باز و بسته کردن، چوکان زدن

معنی : خشت، خفاش، چوب، چوگان، چماق، شبکور، شب پره، عصا، گل اماده برای کوزهگری، لعاب مخصوص ظروف سفالی، چوگاندار، نیمهیاپارهاجر، ضربت، بال بال زدن، چشمک زدن، مژگان راتکان دادن، چوگان زدن معانی دیگر : (بیس بال و کریکت و غیره) چوگان، به نوبت چوگان زدن، (با چوب یا چماق) زدن، کوفتن، کتک زدن، چوب دستی، باه

<hr> معنی : دسته، مقدار نان دریک پخت <hr> معانی دیگر : (نانوایی) پخت، مقدار نانی که در یک پخت طبخ شود، مقدار خمیر لازم برای یک پخت، گروه، (کامپیوتر - برنامه ها و دستورات و غیره که برای پردازش یکجا آماده شده اند) دسته، مقدار لازم از هر چیز برای یک وهله ی عمل، میزان تولید در هر وهله ی عمل، رجوع شود به: bach

معنی : دسته، مقدار نان دریک پخت معانی دیگر : (نانوایی) پخت، مقدار نانی که در یک پخت طبخ شود، مقدار خمیر لازم برای یک پخت، گروه، (کامپیوتر - برنامه ها و دستورات و غیره که برای پردازش یکجا آماده شده اند) دسته، مقدار لازم از هر چیز برای یک وهله ی عمل، میزان تولید در هر وهله ی عمل، رجوع شود به: bach

batch

<hr> معنی : خشم، غضب، نگهداشتن، نگهداشتن، پایین اوردن، بال زدن بطرف پایین، خیساندن، دلیل و برهان اوردن، تخفیف دادن، خرد ساختن، کم کردن <hr> معانی دیگر : فروکش کردن، (از شدت چیزی) کاستن، تخفیف یافتن یا دادن، (قدیمی) محروم کردن، (چرم سازی) خیساندن چرم موگرفته در محلول آنزیم دار، محلول آنزیم دار برای این کار، نگهداشتن نفس، راضی کردن، خیساندن چرم درماده قلیایی

معنی : خشم، غضب، نگهداشتن، نگهداشتن، پایین اوردن، بال زدن بطرف پایین، خیساندن، دلیل و برهان اوردن، تخفیف دادن، خرد ساختن، کم کردن معانی دیگر : فروکش کردن، (از شدت چیزی) کاستن، تخفیف یافتن یا دادن، (قدیمی) محروم کردن، (چرم سازی) خیساندن چرم موگرفته در محلول آنزیم دار، محلول آنزیم دار برای این کار، نگ

bate

<hr> معنی : نوعی قایق سبک وزن <hr> معانی دیگر : (کانادا و ایالت لوئیزیانا در ایالات متحده) قایق ته پهن رودخانه ای، pl batteau : نوعی قایق سبک وزن

معنی : نوعی قایق سبک وزن معانی دیگر : (کانادا و ایالت لوئیزیانا در ایالات متحده) قایق ته پهن رودخانه ای، pl batteau : نوعی قایق سبک وزن

bateau

<hr> معنی : شستشو، وان، استحمام، گرمابه، حمام فرنگی، حمام گرفتن، شستشو کردن، ابتنی کردن <hr> معانی دیگر : شستشو (بدن)، آبتنی، وان حمام، خزینه، (اتاق) حمام (در امریکا بیشتر می گویند: bathroom)، آب (برای شستشو و یا برای تنظیم حرارت و یا فرو بردن چیزی در آن و یا خیساندن و غیره)، ظرف، تشتک، (معمولا جمع) ساختمان یا اتاق های متعدد برای استحمام، (یونان و روم باستان) حمام عمومی، پختکاب، (معمولا جمع) چشمه و گرمابه های آب معدنی، (شیمی) الکترولیت، محلولی که برای تنظیم حرارت به کار می رود، (فلز کاری) فلز گداخته، (عکاسی) محلول برای ظاهر کردن و ثابت سازی عکس، (انگلیس) حمام کردن، شهر بات ( در جنوب غربی انگلیس)، (انگلیس) استخر شنا (عمومی)

معنی : شستشو، وان، استحمام، گرمابه، حمام فرنگی، حمام گرفتن، شستشو کردن، ابتنی کردن معانی دیگر : شستشو (بدن)، آبتنی، وان حمام، خزینه، (اتاق) حمام (در امریکا بیشتر می گویند: bathroom)، آب (برای شستشو و یا برای تنظیم حرارت و یا فرو بردن چیزی در آن و یا خیساندن و غیره)، ظرف، تشتک، (معمولا جمع) ساختمان ی

bath

<hr> معنی : حمامی <hr> معانی دیگر : گرمابه دار

معنی : حمامی معانی دیگر : گرمابه دار

bath keeper

<hr> معنی : ابتنی، شستشو کردن، استحمام کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا) حمام کردن، به گرمابه رفتن، آبتنی کردن (برای شنا و خنک شدن)، شستشو دادن (مثلا چشم ها)، خیس کردن، نم زدن، غرق (در نور و محبت و غیره) کردن، (انگلیس) آبتنی، شنا، در آب فرو بردن، غسل دادن

معنی : ابتنی، شستشو کردن، استحمام کردن معانی دیگر : (امریکا) حمام کردن، به گرمابه رفتن، آبتنی کردن (برای شنا و خنک شدن)، شستشو دادن (مثلا چشم ها)، خیس کردن، نم زدن، غرق (در نور و محبت و غیره) کردن، (انگلیس) آبتنی، شنا، در آب فرو بردن، غسل دادن

bathe

<hr> معنی : خیس عرق شدن

bathe in sweat

<hr> معنی : پست، اعماقی <hr> معانی دیگر : مبتذل، (به طور باور نکردنی) احساساتی، نامربوط، عمقی، دون

معنی : پست، اعماقی معانی دیگر : مبتذل، (به طور باور نکردنی) احساساتی، نامربوط، عمقی، دون

bathetic

<hr> معنی : گرمابه، حمام، لباس کن <hr> معانی دیگر : حمام عمومی، گرمابه سرا، حمام، گرمابه

معنی : گرمابه، حمام، لباس کن معانی دیگر : حمام عمومی، گرمابه سرا، حمام، گرمابه

bathhouse

<hr> معنی : شستشو <hr> معانی دیگر : استحمام، غسل

معنی : شستشو معانی دیگر : استحمام، غسل

bathing

<hr> معنی : شلوارشنا <hr> معانی دیگر : لباس شنا (در انگلیس bathing trunks و bathing costume هم می گویند)، شلوارشنا حامه شستشو، لنگ

معنی : شلوارشنا معانی دیگر : لباس شنا (در انگلیس bathing trunks و bathing costume هم می گویند)، شلوارشنا حامه شستشو، لنگ

bathing suit

<hr> معنی : عمق سنج، ژرفاسنج <hr> معانی دیگر : دستگاه سنجش عمق آب، دستگاهی که برای تعیین عمق اب بکار میرود

معنی : عمق سنج، ژرفاسنج معانی دیگر : دستگاه سنجش عمق آب، دستگاهی که برای تعیین عمق اب بکار میرود

bathometer

<hr> (ادبیات و سخنوری - تبدیل ناگهانی سبک غرا و رفیع به سبک عادی یا مسخره) پاداوج، تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده

(ادبیات و سخنوری - تبدیل ناگهانی سبک غرا و رفیع به سبک عادی یا مسخره) پاداوج، تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده

bathos

<hr> رخت حمام، رب دشامبر، قدیفه (قطیفه)

رخت حمام، رب دشامبر، قدیفه (قطیفه)

bathrobe

<hr> معنی : گرمابه، حمام <hr> معانی دیگر : مستراح

معنی : گرمابه، حمام معانی دیگر : مستراح

bathroom

<hr> معنی : وان حمام، جای شستشوی بدن درحمام <hr> معانی دیگر : آبزن

معنی : وان حمام، جای شستشوی بدن درحمام معانی دیگر : آبزن

bathtub

<hr> معنی : مربوط باندازه گیری عمق، مربوط به دریای عمیق، وابسته به ژرفاسنجی <hr> معانی دیگر : مربوط باندازه گیری عمق، وابسته به ژرفاسنجی

معنی : مربوط باندازه گیری عمق، مربوط به دریای عمیق، وابسته به ژرفاسنجی معانی دیگر : مربوط باندازه گیری عمق، وابسته به ژرفاسنجی

bathymetric

<hr> معنی : عمق سنجی، اندازه گیری عمق دریا و اقیانوس <hr> معانی دیگر : (علم سنجش عمق دریا و اقیانوس) ژرفاسنجی

معنی : عمق سنجی، اندازه گیری عمق دریا و اقیانوس معانی دیگر : (علم سنجش عمق دریا و اقیانوس) ژرفاسنجی

bathymetry

<hr> معنی : طراحی روی پارچه <hr> معانی دیگر : روش رنگ کردن پارچه (بخشی از پارچه را که نباید رنگ شود موم اندود می کنند)، باتیک، پارچه ی باتیک، چیت مومی

معنی : طراحی روی پارچه معانی دیگر : روش رنگ کردن پارچه (بخشی از پارچه را که نباید رنگ شود موم اندود می کنند)، باتیک، پارچه ی باتیک، چیت مومی

batik

<hr> معنی : بجز، باستثناء <hr> معانی دیگر : (قدیمی) به جز، غیر از

معنی : بجز، باستثناء معانی دیگر : (قدیمی) به جز، غیر از

bating

<hr> معنی : باتیست، پاتیس <hr> معانی دیگر : پارچه ی باتیس (پارچه ی نازک و اعلا از پنبه یا الیاف مصنوعی)، باتیست نوعی پارچه لطیف

معنی : باتیست، پاتیس معانی دیگر : پارچه ی باتیس (پارچه ی نازک و اعلا از پنبه یا الیاف مصنوعی)، باتیست نوعی پارچه لطیف

batiste

<hr> معنی : گماشته، خدمتکار، یک من یا 3 کیلو <hr> معانی دیگر : (ارتش انگلیس) گماشته، پیشخدمت افسر، یکمن یا3 کیلو باتمان

معنی : گماشته، خدمتکار، یک من یا 3 کیلو معانی دیگر : (ارتش انگلیس) گماشته، پیشخدمت افسر، یکمن یا3 کیلو باتمان

batman

batman duties

<hr> معنی : عصا، چوب میزانه، باتون یا چوب قانون، عصای افسران، عصا یا چوپ صاحب منصبان <hr> معانی دیگر : (انگلیس) باتون، چوبدستی پلیس، (در دوهای امدادی - چوبدستی سبک و کوچکی که یک دونده به دونده ی دیگر می دهد) چوبچه، پاده، (امریکا - میله ی فلزی توخالی که پیشگام دسته ی موسیقی مارش نظامی در دست می گیرد و با آن بازی و هنرنمایی می کند) عصاچه، میزانه (که رهبر دسته ی موسیقی در دست می گیرد)

معنی : عصا، چوب میزانه، باتون یا چوب قانون، عصای افسران، عصا یا چوپ صاحب منصبان معانی دیگر : (انگلیس) باتون، چوبدستی پلیس، (در دوهای امدادی - چوبدستی سبک و کوچکی که یک دونده به دونده ی دیگر می دهد) چوبچه، پاده، (امریکا - میله ی فلزی توخالی که پیشگام دسته ی موسیقی مارش نظامی در دست می گیرد و با آن با

baton

<hr> معنی : ذوحیات، دوزیست، وابسته بخانواده غوک <hr> معانی دیگر : وابسته به وزغ ها و قورباغه ها، غوکی، دوزیستی

معنی : ذوحیات، دوزیست، وابسته بخانواده غوک معانی دیگر : وابسته به وزغ ها و قورباغه ها، غوکی، دوزیستی

batrachian

<hr> معنی : گردان <hr> معانی دیگر : (ارتش امریکا) بخشی از لشکر که از سه یا چند گروهان تشکیل شده و توسط یک سرهنگ دوم فرماندهی می شود، هر گروه بزرگی که در کاری با هم همکاری کنند، (ارتش) گردان، درجمع نیروهای ارتشی

معنی : گردان معانی دیگر : (ارتش امریکا) بخشی از لشکر که از سه یا چند گروهان تشکیل شده و توسط یک سرهنگ دوم فرماندهی می شود، هر گروه بزرگی که در کاری با هم همکاری کنند، (ارتش) گردان، درجمع نیروهای ارتشی

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد