<hr> معنی : پوشیده از بوته، پوشیده از بیشه <hr> معانی دیگر : پوشیده از درخت، جنگلی، پرگیاه، پردرخت

معنی : پوشیده از بوته، پوشیده از بیشه معانی دیگر : پوشیده از درخت، جنگلی، پرگیاه، پردرخت

bosky

<hr> معنی : بر، بغل، سینه، پیش سینه، خودمانی، در اغوش حمل کردن، بااغوش باز پذیرفتن، دارای پستان شدن، عزیز کردن، رازی را در سینه نهفتن <hr> معانی دیگر : پستان (به ویژه پستان زن)، ممه، آغوش، درون، گرامی، عزیز، صمیمی، (دوزندگی) بالاتنه ی پیراهن زنانه، بخشی از لباس که سینه را می پوشاند، جلو سینه، سینه پوش، در آغوش گرفتن، بغل کردن، به جان خریدن، گرامی داشتن، نهفتن، در سینه داشتن، دارای پستان شدن درمورد دختران

معنی : بر، بغل، سینه، پیش سینه، خودمانی، در اغوش حمل کردن، بااغوش باز پذیرفتن، دارای پستان شدن، عزیز کردن، رازی را در سینه نهفتن معانی دیگر : پستان (به ویژه پستان زن)، ممه، آغوش، درون، گرامی، عزیز، صمیمی، (دوزندگی) بالاتنه ی پیراهن زنانه، بخشی از لباس که سینه را می پوشاند، جلو سینه، سینه پوش، در آغو

bosom

<hr> معنی : یار، دوست <hr> معانی دیگر : دوست محرم یاصمیمی یاهمدم

معنی : یار، دوست معانی دیگر : دوست محرم یاصمیمی یاهمدم

bosom friend

<hr> معنی : نهفته، دارای سینه برجسته <hr> معانی دیگر : دارای پستان بخصوصی

معنی : نهفته، دارای سینه برجسته معانی دیگر : دارای پستان بخصوصی

bosomed

<hr> معنی : پستان مانند، دارای پستان برجسته <hr> معانی دیگر : پستان گنده، دارای پستان های بزرگ

معنی : پستان مانند، دارای پستان برجسته معانی دیگر : پستان گنده، دارای پستان های بزرگ

bosomy

<hr> معنی : بیشه، درختستان، پارک یا باغ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bosket، پارک یا باه

معنی : بیشه، درختستان، پارک یا باغ معانی دیگر : رجوع شود به: bosket، پارک یا باه

bosquet

<hr> معنی : رئیس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن <hr> معانی دیگر : مدیر، سرپرست، سرکارگر، (امریکا) سردمدار سیاسی، کسی که در شهر نفوذ سیاسی دارد (political boss هم می گویند)، سرور، سردسته، (عامیانه - معمولا با about یا around) تحکم کردن، ریاست مابی کردن، ارباب وار رفتار کردن، نقش یا تزیین برجسته، نقشی که نسبت به سطح اطراف خود برجسته باشد، (در گچبری و نجاری و غیره) برجسته کاری سقف و دیوار، (عامیانه) گاو، گاو شیرده، برجسته، اربابی کردن بر

معنی : رئیس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن معانی دیگر : مدیر، سرپرست، سرکارگر، (امریکا) سردمدار سیاسی، کسی که در شهر نفوذ سیاسی دارد (political boss هم می گویند)، سرور، سردسته، (عامیانه - معمولا با about یا around) تحکم کرد

boss

bossed

<hr> معنی : برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) استیلاجوی، استیلاگر، پر رو، پر مدعا، دارای نقش برجسته، دارای گچبری برجسته، (امریکا) گاو، گاو شیرده

معنی : برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگی معانی دیگر : (عامیانه) استیلاجوی، استیلاگر، پر رو، پر مدعا، دارای نقش برجسته، دارای گچبری برجسته، (امریکا) گاو، گاو شیرده

bossy

<hr> نوعی رقص والس، والس باستون، شهر بوستون (مرکز ایالت ماساچوست - امریکا)

نوعی رقص والس، والس باستون، شهر بوستون (مرکز ایالت ماساچوست - امریکا)

boston

<hr> معنی : افسر کشتی <hr> معانی دیگر : املای دیگر واژه ی : boatswain، swain boat : افسر کشتی

معنی : افسر کشتی معانی دیگر : املای دیگر واژه ی : boatswain، swain boat : افسر کشتی

bosun

<hr> معنی : وابسته به گیاهشناسی <hr> معانی دیگر : وابسته به گیاهان، گیاهی، وابسته به علم گیاه شناسی، وابسته به گونه های گیاهی، ترکیب یامشتقی از مواد گیاهی و داروهای گیاهی

معنی : وابسته به گیاهشناسی معانی دیگر : وابسته به گیاهان، گیاهی، وابسته به علم گیاه شناسی، وابسته به گونه های گیاهی، ترکیب یامشتقی از مواد گیاهی و داروهای گیاهی

botanical

<hr> معنی : گیاه شناس، متخصص گیاه شناسی <hr> معانی دیگر : باغ کشاورزی، ویژه گر گیاه شناسی

معنی : گیاه شناس، متخصص گیاه شناسی معانی دیگر : باغ کشاورزی، ویژه گر گیاه شناسی

botanist

<hr> معنی : گیاه جمع کردن، تحقیقات گیاه شناسی بعمل اوردن <hr> معانی دیگر : گیاه شناس، ویژه گر گیاه شناسی، (به منظور پژوهش علمی) گیاه گردآوری کردن، گیاه جمع کردن برای مقاصد گیاه شناسی

معنی : گیاه جمع کردن، تحقیقات گیاه شناسی بعمل اوردن معانی دیگر : گیاه شناس، ویژه گر گیاه شناسی، (به منظور پژوهش علمی) گیاه گردآوری کردن، گیاه جمع کردن برای مقاصد گیاه شناسی

botanize

<hr> معنی : گیاه شناسی، کتاب گیاه شناسی، گیاهان یک ناحیه، زندگی گیاهی یک ناحیه <hr> معانی دیگر : (به منظور پژوهش علمی) گیاه گردآوری کردن، گیاهان منطقه ی بخصوص

معنی : گیاه شناسی، کتاب گیاه شناسی، گیاهان یک ناحیه، زندگی گیاهی یک ناحیه معانی دیگر : (به منظور پژوهش علمی) گیاه گردآوری کردن، گیاهان منطقه ی بخصوص

botany

<hr> معنی : سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، خراب کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، از شکل انداختن <hr> معانی دیگر : پشم بوتانی (پشم مارینو از جنس اعلا)، پشم نرم، بد تعمیر کردن، بد وصله کردن، خرابی بالا آوردن، گندش را بالا آوردن، باناشیگری و بدی انجام دادن، انگولک کردن، کار بد انجام شده، چیز بد تعمیر شده یا بد ساخته شده، (انگلیس - محلی) زخم، دمل، کورک

معنی : سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، خراب کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، از شکل انداختن معانی دیگر : پشم بوتانی (پشم مارینو از جنس اعلا)، پشم نرم، بد تعمیر کردن، بد وصله کردن، خرابی بالا آوردن، گندش را بالا آوردن، باناشیگری و بدی انجام دادن، انگولک کردن، کار بد انجام شده، چیز ب

botch

botching

<hr> معنی : هر دو، این یکی و ان یکی، هر دوی، نیز، هم <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) خرمگس (تیره های cuterebridae و gasterophilidae و oestridae)، در ترکیب: "both ... and" به معنی ((هم ... هم)) به کار می رود

معنی : هر دو، این یکی و ان یکی، هر دوی، نیز، هم معانی دیگر : (جانورشناسی) خرمگس (تیره های cuterebridae و gasterophilidae و oestridae)، در ترکیب: "both ... and" به معنی ((هم ... هم)) به کار می رود

both

<hr> معنی : رنجش، پریشانی، عذاب دهنده، مایه زحمت، نگران شدن، نگران کردن، عذاب دادن، زحمت دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، جوش زدن و خودخوری کردن <hr> معانی دیگر : هر دو، در ترکیب: "both ... and" به معنی ((هم ... هم)) به کار می رود، دردسر، زحمت، مزاحمت، نگرانی، غصه، اشکال، آزارش، پاپی شدن، سر به سر گذاشتن، اذیت کردن، مصدع شدن، نگران چیزی بودن یا شدن، مزاحم شدن، در فکر چیزی بودن، گریبانگیر شدن (این واژه در جملات و حالات مختلف معانی گوناگونی دارد)

معنی : رنجش، پریشانی، عذاب دهنده، مایه زحمت، نگران شدن، نگران کردن، عذاب دادن، زحمت دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، جوش زدن و خودخوری کردن معانی دیگر : هر دو، در ترکیب: "both ... and" به معنی ((هم ... هم)) به کار می رود، دردسر، زحمت، مزاحمت، نگرانی، غصه، اشکال، آزارش، پاپی شدن، سر به سر گذاشتن، اذ

bother

<hr> معنی : مزاحم، پر دردسر <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: bother، پرزحمت، پرآزار، نگران کننده، اذیت آور

معنی : مزاحم، پر دردسر معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: bother، پرزحمت، پرآزار، نگران کننده، اذیت آور

bothersome

<hr> معنی : بطری، شیشه، محتوی یک بطری، در بطری ریختن <hr> معانی دیگر : ساندرو بوتیچلی (نقاش ایتالیایی)، محتویات بطری، مقدار آبگونه در بطری، شیر بچه (در بطری)، مشروب الکلی، (گاز و غیره) تحت فشار در سیلندر یا تانک وارد کردن، (انگلیس - محلی) بسته ی کاه یا علف

معنی : بطری، شیشه، محتوی یک بطری، در بطری ریختن معانی دیگر : ساندرو بوتیچلی (نقاش ایتالیایی)، محتویات بطری، مقدار آبگونه در بطری، شیر بچه (در بطری)، مشروب الکلی، (گاز و غیره) تحت فشار در سیلندر یا تانک وارد کردن، (انگلیس - محلی) بسته ی کاه یا علف

bottle

<hr> معنی : تنگنا، تنگراه، تنگه، راه خیلی باریک <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) سبز تیره، محلی که (به خاطر باریکی راه یا پیچ و خم و غیره) رفت و آمد در آن مشکل است، گلوگاه، عامل کندکننده، مخل، گلوی بطری

معنی : تنگنا، تنگراه، تنگه، راه خیلی باریک معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) سبز تیره، محلی که (به خاطر باریکی راه یا پیچ و خم و غیره) رفت و آمد در آن مشکل است، گلوگاه، عامل کندکننده، مخل، گلوی بطری

bottleneck

<hr> معنی : پا، زیر، کف، کشتی، ته، بن، پایین، غور، پایین <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بطری درخت (جنس brachychiton از خانواده ی sterculia)، پایین ترین بخش هر چیز، زیرین، تحتانی، بیخ، کف (دریا یا حوض و غیره)، ته دریا، بناب، پایاب، پایین (صفحه)، نفر آخر، انتها، نشیمن گاه صندلی، پاچه ی شلوار، (عامیانه) کپل، کون، سرین، نشستگاه، (جمع) پایین تنه ی لباس، پایه و اساس، علت اصلی، رجوع شود به: bottom land، بخشی از کشتی که زیر آب است، کشتی باری، ته دار کردن، به ته چیزی رسیدن، به ته خوردن، ته نشین شدن

معنی : پا، زیر، کف، کشتی، ته، بن، پایین، غور، پایین معانی دیگر : (گیاه شناسی) بطری درخت (جنس brachychiton از خانواده ی sterculia)، پایین ترین بخش هر چیز، زیرین، تحتانی، بیخ، کف (دریا یا حوض و غیره)، ته دریا، بناب، پایاب، پایین (صفحه)، نفر آخر، انتها، نشیمن گاه صندلی، پاچه ی شلوار، (عامیانه) کپل، کون

bottom

<hr> زمین کنار رودخانه (که هنگام بالا آمدن رود زیر آب می رود)، زمین رسوبی و کم ارتفاع، زمین گود، (خودمانی) اصل عمده، سرمنشا، اساس، تصمیم یا پیشنهاد نهایی، حرف آخر، جمع کل درآمد شرکت که در گزارش سالیانه ذکر می شود و سود هر سهم برحسب آن تعیین می گردد، (عامیانه) سود و زیان، حرف آخر the bottom line is that he is not interested in the job حرف آخر این است که به این شغل علاقهای ندارد what's the bottom line? آخرش چه خواهد شد؟، حرف آخر چیست؟

زمین کنار رودخانه (که هنگام بالا آمدن رود زیر آب می رود)، زمین رسوبی و کم ارتفاع، زمین گود، (خودمانی) اصل عمده، سرمنشا، اساس، تصمیم یا پیشنهاد نهایی، حرف آخر، جمع کل درآمد شرکت که در گزارش سالیانه ذکر می شود و سود هر سهم برحسب آن تعیین می گردد، (عامیانه) سود و زیان، حرف آخر the bottom line is that h

bottom line

<hr> (خودمانی) اصل عمده، سرمنشا، اساس، تصمیم یا پیشنهاد نهایی، حرف آخر، جمع کل درآمد شرکت که در گزارش سالیانه ذکر می شود و سود هر سهم برحسب آن تعیین می گردد، (عامیانه) سود و زیان، (از بدی) رو به بهبود گذاشتن، تخفیف یافتن

(خودمانی) اصل عمده، سرمنشا، اساس، تصمیم یا پیشنهاد نهایی، حرف آخر، جمع کل درآمد شرکت که در گزارش سالیانه ذکر می شود و سود هر سهم برحسب آن تعیین می گردد، (عامیانه) سود و زیان، (از بدی) رو به بهبود گذاشتن، تخفیف یافتن

bottom out

<hr> معنی : بدون ته، غیر محدود <hr> معانی دیگر : کمترین بها، نازل ترین قیمت، بی ته، بی انتها، تمام نشدنی، بی پایاب، بی پایان

معنی : بدون ته، غیر محدود معانی دیگر : کمترین بها، نازل ترین قیمت، بی ته، بی انتها، تمام نشدنی، بی پایاب، بی پایان

bottomless

<hr> معنی : پایین ترین، اخرین <hr> معانی دیگر : بی ته، بی انتها، تمام نشدنی، بی پایاب، بی پایان، ته ترین، تهین، زیرین، زیرترین، اساسی ترین، پایه اصلی وابتدایی

معنی : پایین ترین، اخرین معانی دیگر : بی ته، بی انتها، تمام نشدنی، بی پایاب، بی پایان، ته ترین، تهین، زیرین، زیرترین، اساسی ترین، پایه اصلی وابتدایی

bottommost

<hr> معنی : مسمومیت غذایی حاد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مسمومیت بتولیسم (که در اثر خوردن خوراک قوطی که به باکتری بتولینوس آلوده شده ایجاد می شود)

معنی : مسمومیت غذایی حاد معانی دیگر : (پزشکی) مسمومیت بتولیسم (که در اثر خوردن خوراک قوطی که به باکتری بتولینوس آلوده شده ایجاد می شود)

botulism

<hr> معنی : خلوتگاه، اطاق کوچک مخصوص زن <hr> معانی دیگر : (فرانسه) اتاق رختکن زنانه، اتاق نشیمن زنانه، خلوتگاه زنانه، اطاق کوچک مخصوص زن که خواص خود را در انجامیپذیرد

معنی : خلوتگاه، اطاق کوچک مخصوص زن معانی دیگر : (فرانسه) اتاق رختکن زنانه، اتاق نشیمن زنانه، خلوتگاه زنانه، اطاق کوچک مخصوص زن که خواص خود را در انجامیپذیرد

boudoir

<hr> معنی : باد کرده، پف کرده، بر امده <hr> معانی دیگر : (سبک آرایش مو و دوختن دامن وغیره) پف کرده، پوش داده

معنی : باد کرده، پف کرده، بر امده معانی دیگر : (سبک آرایش مو و دوختن دامن وغیره) پف کرده، پوش داده

bouffant

<hr> معنی : شاخه، ترکه، تنه درخت، شانه حیوان <hr> معانی دیگر : (درخت) شاخه، بزرگ شاخه

معنی : شاخه، ترکه، تنه درخت، شانه حیوان معانی دیگر : (درخت) شاخه، بزرگ شاخه

bough

<hr> معنی : خریداری شده <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: buy، خریدن، خریداری کردن، بدست اوردن

معنی : خریداری شده معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: buy، خریدن، خریداری کردن، بدست اوردن

bought

<hr> معنی : ابگوشت <hr> معانی دیگر : آبگوشت رقیق (معمولا از گوشت گاو)، بویون

معنی : ابگوشت معانی دیگر : آبگوشت رقیق (معمولا از گوشت گاو)، بویون

bouillon

<hr> معنی : تخته سنگ، سنگ، گرداله <hr> معانی دیگر : تخته سنگ (که در اثر آب و هوا ساییده و گرد شده باشد)، سنگ بزرگ، پرنیخ، شهر بولدر (در ایالت کلرادو - امریکا)

معنی : تخته سنگ، سنگ، گرداله معانی دیگر : تخته سنگ (که در اثر آب و هوا ساییده و گرد شده باشد)، سنگ بزرگ، پرنیخ، شهر بولدر (در ایالت کلرادو - امریکا)

boulder

<hr> معنی : تفرجگاه <hr> معانی دیگر : خیابان پهنی که دو طرف آن درخت و گلگاری یا چمن باشد، بولوار، باغراه، چارباغ، خیابان پهنی که دراطراف ان درخت باشد بولوارد

معنی : تفرجگاه معانی دیگر : خیابان پهنی که دو طرف آن درخت و گلگاری یا چمن باشد، بولوار، باغراه، چارباغ، خیابان پهنی که دراطراف ان درخت باشد بولوارد

boulevard

<hr> معنی : گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن <hr> معانی دیگر : (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجه ورجه کردن، ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن، جهش، ورجهش، جهندگی، جهمندی، (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد مست را بیرون انداختن، اخراج، ورپریدن، ناگهان پریدن، برجستن، (بانکداری) چک بی محل را برگرداندن، وازدن، واخواست شدن، بالا و پایین پریدن، (انگلیس) گستاخی، هارت و پورت، (عامیانه) پویایی، انرژی، پرتکاپویی، انعطاف، سرسختی

معنی : گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن معانی دیگر : (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجه ورجه کردن، ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن، جهش، ورجهش، جهندگی، جهمندی، (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد مس

bounce

<hr> معنی : لافزن، خود ستا، دروغ بزرگ و فاحش، لی لی کننده <hr> معانی دیگر : جهنده، ورجه کننده، جهمند، شخص پویا و پرانعطاف، دروه بزرگ وفاحش، ماموری که درنمایش ها وغیره اشخاصاخلالگر راخارج میکند

معنی : لافزن، خود ستا، دروغ بزرگ و فاحش، لی لی کننده معانی دیگر : جهنده، ورجه کننده، جهمند، شخص پویا و پرانعطاف، دروه بزرگ وفاحش، ماموری که درنمایش ها وغیره اشخاصاخلالگر راخارج میکند

bouncer

<hr> معنی : پرعضله، قوی، تندرست <hr> معانی دیگر : سالم و نیرومند، پویا، سرزنده، buxom : پرعضله، خوش بنیه

معنی : پرعضله، قوی، تندرست معانی دیگر : سالم و نیرومند، پویا، سرزنده، buxom : پرعضله، خوش بنیه

bouncing

bouncing bet

<hr> معنی : فنری، پس جهنده <hr> معانی دیگر : سبکروح، خوشحال

معنی : فنری، پس جهنده معانی دیگر : سبکروح، خوشحال

bouncy

<hr> معنی : کران، جست و خیز، حد، مرز، سرحد، خیز، بسته، موظف، مقید، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، هممرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن، محدود کردن، مجاور بودن <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد جانداران) ورجستن، با جهش های پیاپی حرکت کردن، جست و خیز کردن، جهش، جهاندن، به جست و خیز آوردن، رجوع شود به: bounce، بستن، (با طناب و غیره) بسته، وابسته، همبسته، ملزم، متعهد، مجبور، پایبند، (کتاب) صحافی شده، پشت دوزی شده، (عامیانه) مصمم، (زمان گذشته و اسم مفعول فعل: bind)، یبس، دچار یبوست، (زبان شناسی) مقید، (تک واژ) وابسته، عازم، درصدد رفتن، روانه (معمولا با: for)، (جمع) محدوده، ناحیه ی مرزدار، سرزمین مرزی، مرزدار کردن، محدود کردن یا بودن، تعیین کردن، مشرف بودن on یا with، adj : اماده رفتن، عازم رفتن، مهیا، موجود، موظف <hr> bound _ پسوند:، عازم، روانه [southbound]

معنی : کران، جست و خیز، حد، مرز، سرحد، خیز، بسته، موظف، مقید، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، هممرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن، محدود کردن، مجاور بودن معانی دیگر : (بیشتر در مورد جانداران) ورجستن، با جهش های پیاپی حرکت کردن، جست و خیز کردن، جهش، جهاندن، به جست و خیز آوردن، رجوع شود ب

bound

<hr> معنی : جزء لایتجزی، مقید <hr> معانی دیگر : مجبور

معنی : جزء لایتجزی، مقید معانی دیگر : مجبور

bound up

<hr> معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی <hr> معانی دیگر : حد، کران

معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی معانی دیگر : حد، کران

boundary

boundary line

<hr> معنی : محدود، کراندار <hr> معانی دیگر : کران دار

معنی : محدود، کراندار معانی دیگر : کران دار

bounded

<hr> معنی : مقید، ضروری، در اسارت <hr> معانی دیگر : اجباری، الزام آور، (قدیمی) ملزم، مجبور، دارای تعهد قانونی، مدیون، باقید وبند بسته شده

معنی : مقید، ضروری، در اسارت معانی دیگر : اجباری، الزام آور، (قدیمی) ملزم، مجبور، دارای تعهد قانونی، مدیون، باقید وبند بسته شده

bounden

<hr> معنی : خارج از حدود <hr> معانی دیگر : بی کران، نامحدود، بی حد و حصر، لایتناهی، بی پایان

معنی : خارج از حدود معانی دیگر : بی کران، نامحدود، بی حد و حصر، لایتناهی، بی پایان

boundless

<hr> معنی : فراوان، سخی، سخاوتمند، بخشنده، باسخاوت، پربرکت، راد <hr> معانی دیگر : گشاده دست، پر سخاوت، وافر، پر نعمت، پلاو

معنی : فراوان، سخی، سخاوتمند، بخشنده، باسخاوت، پربرکت، راد معانی دیگر : گشاده دست، پر سخاوت، وافر، پر نعمت، پلاو

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد