<hr> معنی : تنومندی، زبری <hr> معانی دیگر : ستبری، خشونت

معنی : تنومندی، زبری معانی دیگر : ستبری، خشونت

burliness

<hr> معنی : سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار <hr> معانی دیگر : سترگ، بزرگ و سنگین، سنگین و عضلانی، زمخت و گردن کلفت، کلندر، زمخت و سرحال و خونگرم، برای پارچه ولباس زبر وخشن

معنی : سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار معانی دیگر : سترگ، بزرگ و سنگین، سنگین و عضلانی، زمخت و گردن کلفت، کلندر، زمخت و سرحال و خونگرم، برای پارچه ولباس زبر وخشن

burly

<hr> معنی : اهل برمه، برمهای <hr> معانی دیگر : اهل کشور برمه (میانمار)، وابسته به برمه، برمه ای (burman هم می گویند)، انواع گربه هایی که اصل آنها از برمه است و پشم نرم و براق به رنگ قهوه ای پررنگ و چشمان گرد و زرد دارند، گربه ی برمه

معنی : اهل برمه، برمهای معانی دیگر : اهل کشور برمه (میانمار)، وابسته به برمه، برمه ای (burman هم می گویند)، انواع گربه هایی که اصل آنها از برمه است و پشم نرم و براق به رنگ قهوه ای پررنگ و چشمان گرد و زرد دارند، گربه ی برمه

burmese

<hr> معنی : سوختگی، اثر سوختگی، در اتش شهوت سوختن، محترق شدن، سوزش کردن، اتش زدن، سوختن، سو زاندن، چریدن <hr> معانی دیگر : آتش زدن یا گرفتن، مشتعل کردن یا شدن، سوختگی (در اثر حرارت یا تابش)، سوخته شدن (در اثر آفتاب)، سوزش داشتن، (با سوزاندن در آتش) کشتن، (به عنوان سوخت) مصرف کردن، (در اثر سوخت و ساز) تبدیل به انرژی کردن، (خودمانی) کلاهبرداری کردن، گوشبری کردن، چاپیدن، درخشیدن، (عامیانه) احساس گرمی کردن، در اشتیاق (یا خشم و غیره) سوختن، سوزه، (حیوانات را به منظور شناسایی) داغ کردن، نشان داغی زدن به، (پزشکی) سوزاندن (زخم و غیره)، تفتن، (خشت و غیره را در کوره) پختن، (امریکا - خودمانی) با جریان شدید برق اعدام کردن، آتش کردن (موشک فضایی)، مشتعل شدن

معنی : سوختگی، اثر سوختگی، در اتش شهوت سوختن، محترق شدن، سوزش کردن، اتش زدن، سوختن، سو زاندن، چریدن معانی دیگر : آتش زدن یا گرفتن، مشتعل کردن یا شدن، سوختگی (در اثر حرارت یا تابش)، سوخته شدن (در اثر آفتاب)، سوزش داشتن، (با سوزاندن در آتش) کشتن، (به عنوان سوخت) مصرف کردن، (در اثر سوخت و ساز) تبدیل به

burn

<hr> کاملا سوختن یا سوزاندن، در اثر حریق نابود کردن یا شدن

کاملا سوختن یا سوزاندن، در اثر حریق نابود کردن یا شدن

burn down

<hr> 1- (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، 2- (در اثر استعمال زیاد یا حرارت و غیره) سوختن، 3- (در اثر کار زیاد و غیره) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، (پرتابه شناسی) تمام شدن سوخت موشک و ورود آن به مرحله ی افت آزاد (free fall) یا به مرحله ی دورافکنی (being jettisoned)، صدمه یا زیان حاصل در اثر حرارت زیاد

1- (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، 2- (در اثر استعمال زیاد یا حرارت و غیره) سوختن، 3- (در اثر کار زیاد و غیره) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، (پرتابه شناسی) تمام شدن سوخت موشک و ورود آن به مرحله ی افت آزاد (free fall) یا به مرحله ی دورافکنی (being jettisoned)، صد

burn out

<hr> 1- کاملا سوختن، 2- (سوخت) زیاد مصرف کردن، 3- (امریکا - خودمانی) خشمگین کردن یا شدن

1- کاملا سوختن، 2- (سوخت) زیاد مصرف کردن، 3- (امریکا - خودمانی) خشمگین کردن یا شدن

burn up

burn with fever

<hr> معنی : سوخته <hr> معانی دیگر : سوخته علوم نظامى : کلمه رمز براى تعیین اینکه عامل مخفى اطلاعاتى در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتماد به او کم شده است

معنی : سوخته معانی دیگر : سوخته علوم نظامى : کلمه رمز براى تعیین اینکه عامل مخفى اطلاعاتى در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتماد به او کم شده است

burned

<hr> معنی : اتشخان، چراغ خوراکپزی یاگرم کن، سرپیچ <hr> معانی دیگر : (در چراغ خوراک پزی و بخاری و کوره و غیره) دهانه یا زبانه ای که آتش یا حرارت از آن بیرون می آید، فتیله، چراغ، شعله، سوختگر، دیگدان، آتشدان، چراه خوراکپزی یاگرم کن

معنی : اتشخان، چراغ خوراکپزی یاگرم کن، سرپیچ معانی دیگر : (در چراغ خوراک پزی و بخاری و کوره و غیره) دهانه یا زبانه ای که آتش یا حرارت از آن بیرون می آید، فتیله، چراغ، شعله، سوختگر، دیگدان، آتشدان، چراه خوراکپزی یاگرم کن

burner

<hr> معنی : سوزش، سوز، سوزنده، محترق، سوزش دار، سوزان، سوزش اور <hr> معانی دیگر : بسیار مهم، حیاتی، خطیر، تفتان، مشتعل، سوختنی، قابل اشتعال، خطیر a burning question پرسش بسیار مهم

معنی : سوزش، سوز، سوزنده، محترق، سوزش دار، سوزان، سوزش اور معانی دیگر : بسیار مهم، حیاتی، خطیر، تفتان، مشتعل، سوختنی، قابل اشتعال، خطیر a burning question پرسش بسیار مهم

burning

<hr> معنی : ذره بین، عدسی محدب یاایینه مقعر <hr> معانی دیگر : عدسی کوژ (برای ایجاد آتش یا حرارت)، عدسی سوزان، عینک جوشکاری عینک اتشی

معنی : ذره بین، عدسی محدب یاایینه مقعر معانی دیگر : عدسی کوژ (برای ایجاد آتش یا حرارت)، عدسی سوزان، عینک جوشکاری عینک اتشی

burning glass

<hr> معنی : عینک جوشکاری

burning glasses

<hr> معنی : صیقل، پرداخت، جلا، پرداخت کردن، پرداختن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن <hr> معانی دیگر : (با مالش) براق کردن، (تقریبا هم معنی polish است)، برق

معنی : صیقل، پرداخت، جلا، پرداخت کردن، پرداختن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن معانی دیگر : (با مالش) براق کردن، (تقریبا هم معنی polish است)، برق

burnish

<hr> معنی : برنوس، رداء <hr> معانی دیگر : ردا

معنی : برنوس، رداء معانی دیگر : ردا

burnous

<hr> معنی : برنوس، رداء

burnouse

<hr> یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول فعل: burn، سوختگی، سوزش، داه

یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول فعل: burn، سوختگی، سوزش، داه

burnt

<hr> معنی : اروغ، اروغ زدن <hr> معانی دیگر : آروغ زدن، (عامیانه)، اروه، اروه زدن

معنی : اروغ، اروغ زدن معانی دیگر : آروغ زدن، (عامیانه)، اروه، اروه زدن

burp

burp gun

<hr> معنی : تیغ، بر امدگی، پوست زبرو خاردارمیوه، گره، غلیظ تلفظ کردن، با مته سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bur، ناصافی یا تیزی لبه ی فلز (در اثر مته کردن یا برش)، برقو، پلیسه، خارفلز، ناصاف کردن، پلیسه دار کردن فلز، دارای لبه ی اره مانند کردن، صدای فرفره کردن، ور ور کردن، (زبان شناسی)، تلفظ مشدد صدای "r" (مثلا در گویش اسکاتلندی)، صدای ور ور، صدایی شبیه صدای باد زن برقی، حرف r را اداءکردن، پره یادندانه دار کردن، بامته سورا&nbsp; کردن

معنی : تیغ، بر امدگی، پوست زبرو خاردارمیوه، گره، غلیظ تلفظ کردن، با مته سوراخ کردن معانی دیگر : رجوع شود به: bur، ناصافی یا تیزی لبه ی فلز (در اثر مته کردن یا برش)، برقو، پلیسه، خارفلز، ناصاف کردن، پلیسه دار کردن فلز، دارای لبه ی اره مانند کردن، صدای فرفره کردن، ور ور کردن، (زبان شناسی)، تلفظ مشدد ص

burr

<hr> معنی : الاغ <hr> معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده) الاغ، خر باربر، الاه اسپانیولی

معنی : الاغ معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده) الاغ، خر باربر، الاه اسپانیولی

burro

<hr> معنی : پناه گاه، نقب، پنهان شدن، نقب زدن، زیرزمین لانه کردن <hr> معانی دیگر : سوراخ (که توسط حیوان کنده شده باشد)، لانه ی زیر زمینی، سوله، سوراخ کردن، کندن (سوراخ)، تونل زدن، کاویدن، کاوش کردن، جستجو کردن، شکاویدن، سورا&nbsp; زیرزمینی

معنی : پناه گاه، نقب، پنهان شدن، نقب زدن، زیرزمین لانه کردن معانی دیگر : سوراخ (که توسط حیوان کنده شده باشد)، لانه ی زیر زمینی، سوله، سوراخ کردن، کندن (سوراخ)، تونل زدن، کاویدن، کاوش کردن، جستجو کردن، شکاویدن، سورا زیرزمینی

burrow

<hr> معنی : بایگان، خزانه دار، صندوقدار، گنجور دانشکده <hr> معانی دیگر : گنجور، صندوقدار (به ویژه در دانشگاه ها و آموزشگاه ها)

معنی : بایگان، خزانه دار، صندوقدار، گنجور دانشکده معانی دیگر : گنجور، صندوقدار (به ویژه در دانشگاه ها و آموزشگاه ها)

bursar

<hr> معنی : خزانه داری <hr> معانی دیگر : گنجوری، صندوقداری (به ویژه در دانشگاه ها و آموزشگاه ها)

معنی : خزانه داری معانی دیگر : گنجوری، صندوقداری (به ویژه در دانشگاه ها و آموزشگاه ها)

bursary

<hr> معنی : خیم، بورس <hr> معانی دیگر : کیسه، کیف پول، (اسکاتلند و کانادا) بورس آموزشی، کمک هزینه ی تحصیلی، کیف کیسه مانند، مغازه یا بازار خرید وفروش، وجهی که برای کمک هزینه تحصیلی داده میشود

معنی : خیم، بورس معانی دیگر : کیسه، کیف پول، (اسکاتلند و کانادا) بورس آموزشی، کمک هزینه ی تحصیلی، کیف کیسه مانند، مغازه یا بازار خرید وفروش، وجهی که برای کمک هزینه تحصیلی داده میشود

burse

<hr> معنی : کیسه مانند، کیف مانند <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی) کیسه مانند، انبانی، انبانسان، انبانه مانند

معنی : کیسه مانند، کیف مانند معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی) کیسه مانند، انبانی، انبانسان، انبانه مانند

bursiform

<hr> معنی : اماس کیسه های مفصلی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) التهاب کیسه ی زلالی (به ویژه در مفصل شانه و بازو)، آماس انبانه، طب اماس کیسه های مفصلی

معنی : اماس کیسه های مفصلی معانی دیگر : (پزشکی) التهاب کیسه ی زلالی (به ویژه در مفصل شانه و بازو)، آماس انبانه، طب اماس کیسه های مفصلی

bursitis

<hr> معنی : شیوع، انفجار، شلیک، طوفان آتش، شکفتن، از هم پاشیدن، ترکیدن، منفجر کردن، قطع کردن <hr> معانی دیگر : منفجر شدن، ترکاندن، پکیدن، کفتن، از هم باز شدن، ترکش، پکش، تلاشی، (در مورد تیراندازی با سلاح های خودکار) رگبار، آتش پی درپی، زدن زیر خنده (یا گریه)، ناگهان بیان کردن، ناگهان و با پویایی رفتن (یا آمدن یا آغازیدن و غیره)، کاملا پر بودن، سرشار بودن (از محبت یا غم و غیره)، تجلی، بیرون ریزی

معنی : شیوع، انفجار، شلیک، طوفان آتش، شکفتن، از هم پاشیدن، ترکیدن، منفجر کردن، قطع کردن معانی دیگر : منفجر شدن، ترکاندن، پکیدن، کفتن، از هم باز شدن، ترکش، پکش، تلاشی، (در مورد تیراندازی با سلاح های خودکار) رگبار، آتش پی درپی، زدن زیر خنده (یا گریه)، ناگهان بیان کردن، ناگهان و با پویایی رفتن (یا آمدن

burst

burst into a laugh

<hr> معنی : دفن کردن، از نظر پوشاندن، بخاک سپردن <hr> معانی دیگر : به خاک سپردن، خاک سپردن، خاک کردن، چال کردن، در گور گذاشتن، در خاک پنهان کردن، پوشاندن، از خاطر دور کردن، به بوته ی فراموشی سپردن، شدیدا پرداختن به

معنی : دفن کردن، از نظر پوشاندن، بخاک سپردن معانی دیگر : به خاک سپردن، خاک سپردن، خاک کردن، چال کردن، در گور گذاشتن، در خاک پنهان کردن، پوشاندن، از خاطر دور کردن، به بوته ی فراموشی سپردن، شدیدا پرداختن به

bury

<hr> معنی : اتوبوس، گذرگاه، مسیر عمومی، با اتوبوس رفتن <hr> معانی دیگر : با اتوبوس آوردن و بردن، (به ویژه) حمل دانش آموزان به مدرسه و بالعکس، (خودمانی) اتومبیل، (برق) رابط فشار قوی، رسانگر فشار قوی (بیشتر می گویند: bus bar)، به عنوان پادو رستوران (کسی که آب سر میز می آورد و ظرف ها را به آشپزخانه می برد) کار کردن

معنی : اتوبوس، گذرگاه، مسیر عمومی، با اتوبوس رفتن معانی دیگر : با اتوبوس آوردن و بردن، (به ویژه) حمل دانش آموزان به مدرسه و بالعکس، (خودمانی) اتومبیل، (برق) رابط فشار قوی، رسانگر فشار قوی (بیشتر می گویند: bus bar)، به عنوان پادو رستوران (کسی که آب سر میز می آورد و ظرف ها را به آشپزخانه می برد) کار ک

<hr> معنی : ایستگاه اتوبوس <hr> معانی دیگر : ایستگاه اتوبوس (bus shelter هم می گویند به ویژه اگر تاق داشته باشد)

معنی : ایستگاه اتوبوس معانی دیگر : ایستگاه اتوبوس (bus shelter هم می گویند به ویژه اگر تاق داشته باشد)

bus stop

<hr> معنی : کمک پیشخدمت، پادو <hr> معانی دیگر : کمک پیشخدمت رستوران (که میز را می چیند و جمع می کند و آب می آورد و غیره)، پادوی رستوران

معنی : کمک پیشخدمت، پادو معانی دیگر : کمک پیشخدمت رستوران (که میز را می چیند و جمع می کند و آب می آورد و غیره)، پادوی رستوران

busboy

<hr> معنی : یکجور کلاه پوستی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) کلاه پوستی نظامی، کلاه بازبی

معنی : یکجور کلاه پوستی معانی دیگر : (انگلیس) کلاه پوستی نظامی، کلاه بازبی

busby

<hr> معنی : بته، بوته، شاخ و برگ <hr> معانی دیگر : (گیاه کوتاهی که به جای یک ساقه ی اصلی چندین ساقه ی گسترنده دارد) گیاه پرپشت، بیاره، هرچیز شبیه بته، بته مانند (به ویژه دم جانور اگر پرپشت و فرچه مانند باشد)، جاروبکی، جاروبک مانند، فرچه مانند، (معمولا با: the) بوته زار وحشی، سرزمین پربته و رام نشده و بی ساکن، جنگل، جای دور افتاده، (مانند بته) پرپشت و گسترده شدن یا بودن، بته زار، جای پوشیده از بته، تیماس، (خودمانی) ریش (به ویژه اگر بلند و پرپشت باشد)، (مهجور) میخانه، (مهجور) شاخه ی پاپیتال که سابقا نشان شراب بود و بر تابلوی میخانه ها می کشیدند، با بته آراستن یا پوشاندن یا احاطه کردن، (امریکا - خودمانی) ناپیشه کار و ناشی، بی ارزش، ناچیز، (مکانیک)، بوش، آستر (فلزی یا پلاستیکی)، لایی، غلاف، غلافک، شا&nbsp; وبرگ

معنی : بته، بوته، شاخ و برگ معانی دیگر : (گیاه کوتاهی که به جای یک ساقه ی اصلی چندین ساقه ی گسترنده دارد) گیاه پرپشت، بیاره، هرچیز شبیه بته، بته مانند (به ویژه دم جانور اگر پرپشت و فرچه مانند باشد)، جاروبکی، جاروبک مانند، فرچه مانند، (معمولا با: the) بوته زار وحشی، سرزمین پربته و رام نشده و بی ساکن،

bush

<hr> (امریکا - خودمانی)، رجوع شود به: minor league، درجهی دو، پیشپا افتاده

(امریکا - خودمانی)، رجوع شود به: minor league، درجهی دو، پیشپا افتاده

bush league

<hr> معنی : ازبوته پوشیده شده <hr> معانی دیگر : (عامیانه) خیلی خسته، (بیشتر در استرالیا) سردرگم (مثل کسی که در بوته زار وحشی گم شده باشد)

معنی : ازبوته پوشیده شده معانی دیگر : (عامیانه) خیلی خسته، (بیشتر در استرالیا) سردرگم (مثل کسی که در بوته زار وحشی گم شده باشد)

bushed

<hr> معنی : پیمانه، کیل، با پیمانه وزن کردن <hr> معانی دیگر : بوشل (پیمانه ی غلات و میوه جات که معادل است با سی و دو کوارتز یا 35/24 لیتر و یا هشت گالن)، ظرفی به گنجایش یک بوشل، وزنی برابر یک بوشل، (عامیانه) مقدار زیاد (مخفف آن: bu)، (امریکا) وصله کردن، تغییر دادن، تعمیر کردن (به ویژه جامه)، مقیاس وزنی است معادل 4 پک peck و23 کوارتز quarts، پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است

معنی : پیمانه، کیل، با پیمانه وزن کردن معانی دیگر : بوشل (پیمانه ی غلات و میوه جات که معادل است با سی و دو کوارتز یا 35/24 لیتر و یا هشت گالن)، ظرفی به گنجایش یک بوشل، وزنی برابر یک بوشل، (عامیانه) مقدار زیاد (مخفف آن: bu)، (امریکا) وصله کردن، تغییر دادن، تعمیر کردن (به ویژه جامه)، مقیاس وزنی است مع

bushel

<hr> معنی : انبوهی، پرپشتی <hr> معانی دیگر : بته مانند بودن

معنی : انبوهی، پرپشتی معانی دیگر : بته مانند بودن

bushiness

<hr> معنی : بوش، استر برنجی یا فلزی، غلاف حیله گردان <hr> معانی دیگر : (مکانیک) بوش، آستر (فلز یا پلاستیکی)، لایی، غلاف، غلافک، عایق

معنی : بوش، استر برنجی یا فلزی، غلاف حیله گردان معانی دیگر : (مکانیک) بوش، آستر (فلز یا پلاستیکی)، لایی، غلاف، غلافک، عایق

bushing

<hr> معنی : ساکن جنگل <hr> معانی دیگر : ساکن بته زار، آدم جنگلی، دزد جنگل

معنی : ساکن جنگل معانی دیگر : ساکن بته زار، آدم جنگلی، دزد جنگل

bushranger

<hr> معنی : ادای کسی را در اوردن <hr> معانی دیگر : (امریکا)، با شمشیر بته ها را زدن و راه خود را باز کردن، در بوته زار رهنوردی کردن، با کشیدن بوته های کناره ی نهر قایق را به جلو راندن، مبارزه کردن

معنی : ادای کسی را در اوردن معانی دیگر : (امریکا)، با شمشیر بته ها را زدن و راه خود را باز کردن، در بوته زار رهنوردی کردن، با کشیدن بوته های کناره ی نهر قایق را به جلو راندن، مبارزه کردن

bushwhack

<hr> معنی : انبوه، پر پشت <hr> معانی دیگر : پوشیده از بته و خاربن، بته زار، پربته، بته مانند، پرمو و فرچه مانند، جاروبکی، پشمالو و گسترده، پاچه بزی

معنی : انبوه، پر پشت معانی دیگر : پوشیده از بته و خاربن، بته زار، پربته، بته مانند، پرمو و فرچه مانند، جاروبکی، پشمالو و گسترده، پاچه بزی

bushy

<hr> با کمال سرگرمی، با پر مشغلگی، با فعالیت تمام، مشغولانه

با کمال سرگرمی، با پر مشغلگی، با فعالیت تمام، مشغولانه

busily

<hr> معنی : حرفه، داد و ستد، تجارت، بنگاه، کار و کسب، کاسبی، سوداگری <hr> معانی دیگر : شغل، کار، کسب، (جمع) مشغله، کار ویژه، وظیفه، عمل، مسئولیت، بازرگانی، وابسته به بازرگانی، تجارتی، سوداگرانه، محل کسب (تجارتخانه، شرکت، مغازه، دکان، کارخانه و غیره)، مشتری بودن، موضوع

معنی : حرفه، داد و ستد، تجارت، بنگاه، کار و کسب، کاسبی، سوداگری معانی دیگر : شغل، کار، کسب، (جمع) مشغله، کار ویژه، وظیفه، عمل، مسئولیت، بازرگانی، وابسته به بازرگانی، تجارتی، سوداگرانه، محل کسب (تجارتخانه، شرکت، مغازه، دکان، کارخانه و غیره)، مشتری بودن، موضوع

business

business hours

<hr> معنی : منظم، دارای صورت کار عملی <hr> معانی دیگر : منظم و مرتب، آن طور که محل کسب خوب باید باشد، کاسبانه، کاری، جدی و با پشتکار، با رعایت اصول بازرگانی، مرتب، مرتب، منظم، عملی

معنی : منظم، دارای صورت کار عملی معانی دیگر : منظم و مرتب، آن طور که محل کسب خوب باید باشد، کاسبانه، کاری، جدی و با پشتکار، با رعایت اصول بازرگانی، مرتب، مرتب، منظم، عملی

businesslike

<hr> معنی : تاجر، بازرگان <hr> معانی دیگر : کاسب، کاسبکار، سوداگر، اداره کننده ی کسب یا بنگاه بازرگانی، ادم کاسب

معنی : تاجر، بازرگان معانی دیگر : کاسب، کاسبکار، سوداگر، اداره کننده ی کسب یا بنگاه بازرگانی، ادم کاسب

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد