<hr> سوداگر، کاسب، بازرگان (بیشتر به جای businessman و businesswoman به کار می رود)

سوداگر، کاسب، بازرگان (بیشتر به جای businessman و businesswoman به کار می رود)

businessperson

<hr> معنی : تراژدی <hr> معانی دیگر : (تئاتر یونان و روم باستان) چکمه ی تسمه دار و پاشنه بلند که تا زیر زانو می رسید و هنرپیشگان تراژدی روی صحنه می پوشیدند، یکجور چکمه که تا زیر زانو میرسد

معنی : تراژدی معانی دیگر : (تئاتر یونان و روم باستان) چکمه ی تسمه دار و پاشنه بلند که تا زیر زانو می رسید و هنرپیشگان تراژدی روی صحنه می پوشیدند، یکجور چکمه که تا زیر زانو میرسد

buskin

<hr> معنی : بوس، بوسه، ماچ <hr> معانی دیگر : (محلی) بوسه، بوسیدن، بوس کردن، ماچ آبدار یا شوخی آمیز کردن، ملچ ملچ

معنی : بوس، بوسه، ماچ معانی دیگر : (محلی) بوسه، بوسیدن، بوس کردن، ماچ آبدار یا شوخی آمیز کردن، ملچ ملچ

buss

<hr> معنی : انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن <hr> معانی دیگر : تندیس نیم تنه، مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه، تندیسه، نیم پیکره، (به ویژه در مورد زنان) پستان ها، پاره کردن یا شدن، شکستن، خراب کردن یا شدن، افلاس، خراب شدن وضع مالی، بی چیز شدن یا کردن، تنزل رتبه دادن، رام کردن (به ویژه کره اسب را)، زدن، بازداشت کردن، (برای بازداشت) ریختن به جایی، (عامیانه)، مفلس، وامانده، مشت، سقلمه، ترکیدن باup

معنی : انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن معانی دیگر : تندیس نیم تنه، مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه، تندیسه، نیم پیکره، (به ویژه در مورد زنان) پستان ها، پاره کردن یا شدن، شکستن، خراب کردن یا شدن، افلاس، خراب شدن وضع مالی، بی 

bust

<hr> معنی : جنبش، تقلا، کوشش، شلوغی، تکاپو، تلاش، های و هوی، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن، شلوغ کردن <hr> معانی دیگر : فعالیت (همراه با سر و صدا)، قیل و قال، های و هو، بیا و برو، جنب و جوش، (با شتاب و سر و صدا) کار کردن، حرکت کردن، در جنب و جوش بودن، به تکاپو افتادن، و سر و صدا به آشپزخانه رفت و آمد می کردند.، (مد قدیم لباس زنانه) لفاف گذاری و برجسته سازی نشیمنگاه لباس، هایهو، شلوه کردن

معنی : جنبش، تقلا، کوشش، شلوغی، تکاپو، تلاش، های و هوی، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن، شلوغ کردن معانی دیگر : فعالیت (همراه با سر و صدا)، قیل و قال، های و هو، بیا و برو، جنب و جوش، (با شتاب و سر و صدا) کار کردن، حرکت کردن، در جنب و جوش بودن، به تکاپو افتادن، و سر و صدا به آشپزخانه رفت و آمد می کردن

bustle

<hr> معنی : مشغول، شلوغ، دست بکار، مشغول کردن <hr> معانی دیگر : دست به کار، سرگرم، پرفعالیت، پر کسب و کار، پر رفت و آمد، پرتکاپو، پر جنب و جوش، پر مشغله، (تلفن) مشغول، (در مورد نقاشی و سایر کارهای هنری) دارای جزئیات زیاده از حد، مشغول کردن یا بودن، سرگرم کردن یا بودن، فضول، شلوه

معنی : مشغول، شلوغ، دست بکار، مشغول کردن معانی دیگر : دست به کار، سرگرم، پرفعالیت، پر کسب و کار، پر رفت و آمد، پرتکاپو، پر جنب و جوش، پر مشغله، (تلفن) مشغول، (در مورد نقاشی و سایر کارهای هنری) دارای جزئیات زیاده از حد، مشغول کردن یا بودن، سرگرم کردن یا بودن، فضول، شلوه

busy

<hr> معنی : فضول، ادم فضول، نخود همهاش <hr> معانی دیگر : نخود هر آش، مداخله جوی، همه کاره، پرکاری، اشتغال، فضول، ادم فضول، نخودهمه اش

معنی : فضول، ادم فضول، نخود همهاش معانی دیگر : نخود هر آش، مداخله جوی، همه کاره، پرکاری، اشتغال، فضول، ادم فضول، نخودهمه اش

busybody

<hr> معنی : اشتغال، اشغال

busyness

<hr> معنی : فقط، بلکه، بطور محض، جز، بدون، بل، با وجود، باستثنای، اما، ولی، لیکن، مگر <hr> معانی دیگر : به جز، سوای، به استثنای، (همراه با مصدر) چاره ای جز ...، هرآینه، مگر آنکه، که، همین ...، از سوی دیگر، به هرحال، ... که، (خودمانی) کاملا، درست و حسابی، (اسکاتلند) اتاق بیرون از ساختمان (به ویژه آشپزخانه)، نه تنها، بطور مح­

معنی : فقط، بلکه، بطور محض، جز، بدون، بل، با وجود، باستثنای، اما، ولی، لیکن، مگر معانی دیگر : به جز، سوای، به استثنای، (همراه با مصدر) چاره ای جز ...، هرآینه، مگر آنکه، که، همین ...، از سوی دیگر، به هرحال، ... که، (خودمانی) کاملا، درست و حسابی، (اسکاتلند) اتاق بیرون از ساختمان (به ویژه آشپزخانه)، نه

<hr> معنی : سیاف، قصاب، سلاخ، ادم خونریز، قصابی کردن، سلاخی کردن، کشتن <hr> معانی دیگر : گوشت بر و گوشت فروش، ذبح کردن، آدمکش، کشتارگر، کشتار دسته جمعی کردن، قتل عام کردن، (به شمار زیاد یا با وحشی گری) کشتن، زجرکش کردن، کاری را خراب کردن، بد انجام دادن، در هم ریختن، (قدیمی - عامیانه) دستفروش یا اغذیه فروش (در سینما و ورزشگاه و غیره)

معنی : سیاف، قصاب، سلاخ، ادم خونریز، قصابی کردن، سلاخی کردن، کشتن معانی دیگر : گوشت بر و گوشت فروش، ذبح کردن، آدمکش، کشتارگر، کشتار دسته جمعی کردن، قتل عام کردن، (به شمار زیاد یا با وحشی گری) کشتن، زجرکش کردن، کاری را خراب کردن، بد انجام دادن، در هم ریختن، (قدیمی - عامیانه) دستفروش یا اغذیه فروش (در

butcher

butcher block

<hr> معنی : بی رحم، خون اشام، قصاب وار <hr> معانی دیگر : بی رحمانه

معنی : بی رحم، خون اشام، قصاب وار معانی دیگر : بی رحمانه

butcherly

<hr> معنی : کشتارگاه، دکان قصابی، سلاخی، ادمکشی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) کشتارگاه، سلاخ خانه (slaughterhouse هم می گویند)، قصابی، ذبح، گوشت فروشی، زجرکشی، کشتار همگانی یا بی رحمانه

معنی : کشتارگاه، دکان قصابی، سلاخی، ادمکشی معانی دیگر : (انگلیس) کشتارگاه، سلاخ خانه (slaughterhouse هم می گویند)، قصابی، ذبح، گوشت فروشی، زجرکشی، کشتار همگانی یا بی رحمانه

butchery

<hr> معنی : ناظر، ساقی، ابدارباشی، پیشخدمت سفره <hr> معانی دیگر : آبدارباشی، (در منزل پولداران) سرپیشخدمت (متصدی شراب خانه و چیدن میز و غیره)

معنی : ناظر، ساقی، ابدارباشی، پیشخدمت سفره معانی دیگر : آبدارباشی، (در منزل پولداران) سرپیشخدمت (متصدی شراب خانه و چیدن میز و غیره)

butler

<hr> معنی : ابدار خانه <hr> معانی دیگر : آبدارخانه، اتاقکی که در آن مواد غذایی انبار یا ارائه می شود، ابدارخانه ابدارخانه

معنی : ابدار خانه معانی دیگر : آبدارخانه، اتاقکی که در آن مواد غذایی انبار یا ارائه می شود، ابدارخانه ابدارخانه

butler's pantry

<hr> معنی : هدف، مسخره، بشکه، ته، ضربت، ضرب، کپل، ته قنداق تفنگ، بیخ، ته درخت، ضربه زدن، شاخ زدن، پیشرفتگی داشتن، نزدیک یا متصل شدن، پیش رفتن <hr> معانی دیگر : ته هر چیز، بخش پهن و کلفت هر چیز، کونه، آماج شوخی (یا مسخرگی یا انتقاد)، (خودمانی) کپل، ماتحت، (پشته ی خاک یا توده ی کاه که در پشت هدف تیراندازی قرار می دهند تا تیر فراتر نرود) تیرگیر، (جمع) محل نشانه گیری و تیراندازی، گودال (شکارچیان در آن پنهان می شوند)، لب به لب کردن، دو لبه ی (تخته یا صفحه ی فلزی را) به هم جور کردن، (در مورد گاو و قوچ و غیره) با شاخ یا با سر زدن، با سر کوفتن بر، (مثل حالت شاخ زنی) حرکت کردن، با سر جلو رفتن یا کنار زدن، محکم خود را زدن به، مجاور بودن به، هم مرز بودن یا کردن با، (شمشیر بازی) حرکت سریع شمشیر به جلو، بیرون زدن، ورقلمبیدن، درقلیدن، بشکه ی بزرگ (آبجو یا شراب)، گاوبشکه، (جانورشناسی) انواع ماهی های پهن مانند turbot و halibut، شا&nbsp; زدن

معنی : هدف، مسخره، بشکه، ته، ضربت، ضرب، کپل، ته قنداق تفنگ، بیخ، ته درخت، ضربه زدن، شاخ زدن، پیشرفتگی داشتن، نزدیک یا متصل شدن، پیش رفتن معانی دیگر : ته هر چیز، بخش پهن و کلفت هر چیز، کونه، آماج شوخی (یا مسخرگی یا انتقاد)، (خودمانی) کپل، ماتحت، (پشته ی خاک یا توده ی کاه که در پشت هدف تیراندازی قرار 

butt

<hr> معنی : تیر <hr> معانی دیگر : پیکان بی قلاب، تیرسر صاف، نیزه

معنی : تیر معانی دیگر : پیکان بی قلاب، تیرسر صاف، نیزه

butt shaft

<hr> معنی : قنداق تفنگ <hr> معانی دیگر : قنداق تفنگ

معنی : قنداق تفنگ معانی دیگر : قنداق تفنگ

butt stock

<hr> معنی : تل یا تپه <hr> معانی دیگر : تپه ی بلند و پرشیب در دشتی مسطح، (در غرب ایالات متحده) پهنه ی زمین، تختال

معنی : تل یا تپه معانی دیگر : تپه ی بلند و پرشیب در دشتی مسطح، (در غرب ایالات متحده) پهنه ی زمین، تختال

butte

<hr> معنی : کره، روغن، روغن زرد، کره مالیدن روی، چاپلوسی کردن <hr> معانی دیگر : هرچیز کره مانند، انواع روغن های گیاهی که در حرارت معمولی سفت هستند، (شیمی) نام قدیمی کلریدهای فلزی، (معمولا با: up) چاپلوسی کردن، شیره مالی کردن، کره مالیدن (روی نان)، کره زدن به

معنی : کره، روغن، روغن زرد، کره مالیدن روی، چاپلوسی کردن معانی دیگر : هرچیز کره مانند، انواع روغن های گیاهی که در حرارت معمولی سفت هستند، (شیمی) نام قدیمی کلریدهای فلزی، (معمولا با: up) چاپلوسی کردن، شیره مالی کردن، کره مالیدن (روی نان)، کره زدن به

butter

<hr> معنی : خپله، شخص خپله و چاق، خپل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bufflehead

معنی : خپله، شخص خپله و چاق، خپل معانی دیگر : رجوع شود به: bufflehead

butterball

<hr> معنی : گل الاله، نوعی شیرینی کوچک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آلاله (تیره ی ranunculaceae و راسته ی ranunculales از گیاهان دو لپه ای)

معنی : گل الاله، نوعی شیرینی کوچک معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آلاله (تیره ی ranunculaceae و راسته ی ranunculales از گیاهان دو لپه ای)

buttercup

<hr> معنی : کره، روغن شیر <hr> معانی دیگر : سرشیر، چربی شیر که از آن کره می سازند

معنی : کره، روغن شیر معانی دیگر : سرشیر، چربی شیر که از آن کره می سازند

butterfat

<hr> معنی : دست و پا چلفتی، بی دقت <hr> معانی دیگر : دست و پا چلفتی، بی دقت

معنی : دست و پا چلفتی، بی دقت معانی دیگر : دست و پا چلفتی، بی دقت

butterfingered

<hr> (عامیانه) دست و پا چلفتی، کسی که چیز زود از دستش می افتد و می شکند

(عامیانه) دست و پا چلفتی، کسی که چیز زود از دستش می افتد و می شکند

butterfingers

<hr> معنی : پروانه <hr> معانی دیگر : شبیه پروانه، پروانه مانند، (جانورشناسی) پروانه (انواع حشرات رنگین بال از تیره ی lepidoptera)، (بیشتر در مورد زنان) دمدمی مزاج، بی وفا و بوالهوس، شنای پروانه (butterfly stroke هم می گویند)، مسابقه ی شنای پروانه، (خوراک پزی) از درازا شکافتن یا بریدن (میگو و ماهی و غیره)، بشکل پروانه

معنی : پروانه معانی دیگر : شبیه پروانه، پروانه مانند، (جانورشناسی) پروانه (انواع حشرات رنگین بال از تیره ی lepidoptera)، (بیشتر در مورد زنان) دمدمی مزاج، بی وفا و بوالهوس، شنای پروانه (butterfly stroke هم می گویند)، مسابقه ی شنای پروانه، (خوراک پزی) از درازا شکافتن یا بریدن (میگو و ماهی و غیره)، بشک

butterfly

<hr> معنی : ابدوغ، دوغ پس از گرفتن کره <hr> معانی دیگر : دوغاب، دوشاب (شیری که کره ی آن گرفته شده باشد)، ابدوه، دوه پس از گرفتن کره

معنی : ابدوغ، دوغ پس از گرفتن کره معانی دیگر : دوغاب، دوشاب (شیری که کره ی آن گرفته شده باشد)، ابدوه، دوه پس از گرفتن کره

buttermilk

<hr> معنی : تافی، شکلات شکر زرد و عصاره ذرت <hr> معانی دیگر : باتراسکاچ (نوعی آب نبات سفت حاوی شکر زرد و کره و غیره)، مزه ی این آب نبات، شیره یا شیرقهوه ای رنگی که همین مزه را دارد، نان کره ای

معنی : تافی، شکلات شکر زرد و عصاره ذرت معانی دیگر : باتراسکاچ (نوعی آب نبات سفت حاوی شکر زرد و کره و غیره)، مزه ی این آب نبات، شیره یا شیرقهوه ای رنگی که همین مزه را دارد، نان کره ای

butterscotch

<hr> معنی : ابدار خانه، جای فروش اذوقه و نوشابه، روغنی، کرهای <hr> معانی دیگر : (انگلیس - به ویژه در دانشگاه ها) رستوران کوچک، ساندویچ فروشی، آبدارخانه، (در منزل) انبار شراب و سایر مشروبات، شراب دان، شرابخانه، (در منزل) انبار مواد غذایی، دولاب، کره مانند، دارای حالت یا طعم کره، کره دار، کره ی مالیده، دارای کره ی زیاد، تملق آمیز، چرب زبان، ستایش آمیز، چرب و نرم

معنی : ابدار خانه، جای فروش اذوقه و نوشابه، روغنی، کرهای معانی دیگر : (انگلیس - به ویژه در دانشگاه ها) رستوران کوچک، ساندویچ فروشی، آبدارخانه، (در منزل) انبار شراب و سایر مشروبات، شراب دان، شرابخانه، (در منزل) انبار مواد غذایی، دولاب، کره مانند، دارای حالت یا طعم کره، کره دار، کره ی مالیده، دارای کر

buttery

<hr> معنی : سرحد <hr> معانی دیگر : ورزش : ضربه با سر، حلقه چرمى دور دستگیره پارو

معنی : سرحد معانی دیگر : ورزش : ضربه با سر، حلقه چرمى دور دستگیره پارو

butting

<hr> معنی : کفل، کپل <hr> معانی دیگر : هریک از دو لمبر نشیمنگاه، لمبر، لپ کون، کپل (کفل)، گوت

معنی : کفل، کپل معانی دیگر : هریک از دو لمبر نشیمنگاه، لمبر، لپ کون، کپل (کفل)، گوت

buttock

<hr> معنی : سرین <hr> معانی دیگر : کفل، سرین اسب، جفته

معنی : سرین معانی دیگر : کفل، سرین اسب، جفته

buttocks

<hr> معنی : غنچه، تکمه، دکمه، هر چیزی شبیه دکمه، تکمه زدن، با دکمه محکم کردن <hr> معانی دیگر : بند بنه، انگله، گوکه، دکمه کردن، دکمه (ها) را بستن (دکمه را باز کردن می شود unbutton)، هر چیز دکمه مانند: جوانه ی گیاه، دکمه ی زنگ اخبار، گلمیخ، دکمه ی سویچ برق، دکمه ی زیر چراغ (که می چرخانند تا لامپ خاموش یا روشن شود)، سرقلمبه ی هر چیز، قارچ نورسته، نشان دکمه مانندی که به یقه ی کت یا جلو لباس می زنند، دکمه دار کردن یا شدن، (خودمانی) برجستگی چانه، زنخدان، شستی، باتکمه محکم کردن

معنی : غنچه، تکمه، دکمه، هر چیزی شبیه دکمه، تکمه زدن، با دکمه محکم کردن معانی دیگر : بند بنه، انگله، گوکه، دکمه کردن، دکمه (ها) را بستن (دکمه را باز کردن می شود unbutton)، هر چیز دکمه مانند: جوانه ی گیاه، دکمه ی زنگ اخبار، گلمیخ، دکمه ی سویچ برق، دکمه ی زیر چراغ (که می چرخانند تا لامپ خاموش یا روشن 

button

<hr> معنی : مادگی، سوراخ دکمه، مزاحم شدن <hr> معانی دیگر : سماجت کردن، یقه ی کسی را گرفتن، تحت فشار قرار دادن، اصرار و ابرام کردن، (در لباس)، جا دکمه، مادگی دار کردن، سوراخ دکمه گذاشتن، گل یقه، سورا&nbsp; دکمه

معنی : مادگی، سوراخ دکمه، مزاحم شدن معانی دیگر : سماجت کردن، یقه ی کسی را گرفتن، تحت فشار قرار دادن، اصرار و ابرام کردن، (در لباس)، جا دکمه، مادگی دار کردن، سوراخ دکمه گذاشتن، گل یقه، سورا دکمه

buttonhole

<hr> معنی : دکمه انداز، سگک دکمه، قلاب دکمه <hr> معانی دیگر : قلاب روی دکمه (مثلا قلاب روی دکمه ی کفش برای تسهیل دکمه کردن)، دکمه انداز، چنگک

معنی : دکمه انداز، سگک دکمه، قلاب دکمه معانی دیگر : قلاب روی دکمه (مثلا قلاب روی دکمه ی کفش برای تسهیل دکمه کردن)، دکمه انداز، چنگک

buttonhook

<hr> معنی : دکمهای، تکمه دار <hr> معانی دیگر : تکمه دار، دکمه ای

معنی : دکمهای، تکمه دار معانی دیگر : تکمه دار، دکمه ای

buttony

<hr> معنی : پشتیبان، حائل، پایه، شمع پشتیبان دیوار، شمع زدن، محکم بستن <hr> معانی دیگر : (معماری) شمع، پشتواره، قانه، پشتاره، گاچه، پادیر، پشت بند، نبارش، پهانه، پدپیل، (به دیوار) شمع زدن، پشتاره دار کردن، پشت بند زدن، جرزدار کردن، تقویت کردن، (مجازی) پشت بنددار کردن، هر چیز جرز مانند، یاری دهنده، پازیر، شمعک مانند، نگهدار، دارای شمع یاحائل

معنی : پشتیبان، حائل، پایه، شمع پشتیبان دیوار، شمع زدن، محکم بستن معانی دیگر : (معماری) شمع، پشتواره، قانه، پشتاره، گاچه، پادیر، پشت بند، نبارش، پهانه، پدپیل، (به دیوار) شمع زدن، پشتاره دار کردن، پشت بند زدن، جرزدار کردن، تقویت کردن، (مجازی) پشت بنددار کردن، هر چیز جرز مانند، یاری دهنده، پازیر، شمعک

buttress

<hr> معنی : شبیه کره، کرهای، شامل کره <hr> معانی دیگر : وابسته به کره، کره مانند، کره آور، کره زا

معنی : شبیه کره، کرهای، شامل کره معانی دیگر : وابسته به کره، کره مانند، کره آور، کره زا

butyraceous

<hr> معنی : شامل کره، کره مانند <hr> معانی دیگر : وابسته به کره، تولید شده از کره، کره مانند بطرز شیمیایی

معنی : شامل کره، کره مانند معانی دیگر : وابسته به کره، تولید شده از کره، کره مانند بطرز شیمیایی

butyric

<hr> معنی : سرزنده، خوش، قوی، تندرست، چاق و چله <hr> معانی دیگر : (مهجور) مطیع، فرمانبردار، حرف شنو، نرم، (قدیمی) سالم، شاداب، چاق و تپل، تپل مپل، خوش هیکل، خوشدل

معنی : سرزنده، خوش، قوی، تندرست، چاق و چله معانی دیگر : (مهجور) مطیع، فرمانبردار، حرف شنو، نرم، (قدیمی) سالم، شاداب، چاق و تپل، تپل مپل، خوش هیکل، خوشدل

buxom

<hr> معنی : خرید، خریداری، ابتیاع، خرید کردن، تطمیع کردن، خریدن، خریداری کردن <hr> معانی دیگر : ابتیاع کردن، (مجازی) به دست آوردن، رشوه دادن، خریدن اشخاص با پول، (امریکا - خودمانی) پذیرفتن، معامله، (عامیانه) خرید جنس خوب و ارزان، (قدیمی - الهیات) سعادت ابدی بخشیدن، رهانیدن

معنی : خرید، خریداری، ابتیاع، خرید کردن، تطمیع کردن، خریدن، خریداری کردن معانی دیگر : ابتیاع کردن، (مجازی) به دست آوردن، رشوه دادن، خریدن اشخاص با پول، (امریکا - خودمانی) پذیرفتن، معامله، (عامیانه) خرید جنس خوب و ارزان، (قدیمی - الهیات) سعادت ابدی بخشیدن، رهانیدن

<hr> معنی : تطمیع کردن، با پول مصالحه کردن <hr> معانی دیگر : رشوه دادن

معنی : تطمیع کردن، با پول مصالحه کردن معانی دیگر : رشوه دادن

buy off

<hr> معنی : سهم کسی را خریدن <hr> معانی دیگر : یک جا خریدن، کلیه ی موجودی را خریدن، کلا خریدن، خرید یک جای شرکت یا موسسه (و غیره) توسط کارمندان خود موسسه یا موسسه ی دیگر

معنی : سهم کسی را خریدن معانی دیگر : یک جا خریدن، کلیه ی موجودی را خریدن، کلا خریدن، خرید یک جای شرکت یا موسسه (و غیره) توسط کارمندان خود موسسه یا موسسه ی دیگر

buy out

<hr> معنی : خریدار <hr> معانی دیگر : مصرف کننده

معنی : خریدار معانی دیگر : مصرف کننده

buyer

<hr> معنی : اوازه، همهمه، شایعه، ورور، ور ور کردن، وزوز کردن، وزوز <hr> معانی دیگر : وز وز (مثل صدای زنبور)، دندنه، زر زر (مثل صدای زنگ و غیره)، زر زر کردن، (با صدای وزوز) حرکت کردن، پر از سر و صدا و فعالیت بودن، (عامیانه) تلفن زدن، صدای زنگ، صدای تلفن، پرحرفی کردن (به ویژه با صدای آهسته)، پچ پچ کردن، سریع و با هیجان حرف زدن، پشت سر دیگران حرف زدن، شایعه پراکندن، زنگ اخبار زدن، (خودمانی) نشئه (در اثر استعمال مواد مخدر)، نامشخص حرف زدن

معنی : اوازه، همهمه، شایعه، ورور، ور ور کردن، وزوز کردن، وزوز معانی دیگر : وز وز (مثل صدای زنبور)، دندنه، زر زر (مثل صدای زنگ و غیره)، زر زر کردن، (با صدای وزوز) حرکت کردن، پر از سر و صدا و فعالیت بودن، (عامیانه) تلفن زدن، صدای زنگ، صدای تلفن، پرحرفی کردن (به ویژه با صدای آهسته)، پچ پچ کردن، سریع و 

buzz

<hr> معنی : سنقر، لاشخور، پرندهای شبیه باز، ادم لاشخور و پست <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سنقر (انواع بازهای سنگین جثه و آهسته پرواز به ویژه جنس buteo)

معنی : سنقر، لاشخور، پرندهای شبیه باز، ادم لاشخور و پست معانی دیگر : (جانورشناسی) سنقر (انواع بازهای سنگین جثه و آهسته پرواز به ویژه جنس buteo)

buzzard

<hr> معنی : زنگ اخبار، وزوزکن <hr> معانی دیگر : دستگاهی که صدای زر زر می کند (معمولا برای آگاهانیدن)، زنگ، سوت، سوتک

معنی : زنگ اخبار، وزوزکن معانی دیگر : دستگاهی که صدای زر زر می کند (معمولا برای آگاهانیدن)، زنگ، سوت، سوتک

buzzer

<hr> (واژه یا عبارتی که در میان گروهی از مردم مد می شود و معنی آن مبهم است ولی دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد) رمز واژه، لغت باب روز، لغت باب روز these days, "disclosure" has become a buzzword این روزها واژهی افشاگری خیلی باب شده است

(واژه یا عبارتی که در میان گروهی از مردم مد می شود و معنی آن مبهم است ولی دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد) رمز واژه، لغت باب روز، لغت باب روز these days, "disclosure" has become a buzzword این روزها واژهی افشاگری خیلی باب شده است

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد