<hr> معنی : گلوله توپ <hr> معانی دیگر : (ارتش) گلوله ی توپ، گوله، (عامیانه) ترن تندرو، (عامیانه - تنیس) سرو تند و نیرومند، (آب بازی) شیرجه ی از پا، (خودمانی) تند، سریع، سریع السیر حرکت کردن، گلوله توپ

معنی : گلوله توپ معانی دیگر : (ارتش) گلوله ی توپ، گوله، (عامیانه) ترن تندرو، (عامیانه - تنیس) سرو تند و نیرومند، (آب بازی) شیرجه ی از پا، (خودمانی) تند، سریع، سریع السیر حرکت کردن، گلوله توپ

cannonball

<hr> معنی : توپچی، توپ انداز <hr> معانی دیگر : توپدار، زنبورکچی

معنی : توپچی، توپ انداز معانی دیگر : توپدار، زنبورکچی

cannoneer

<hr> معنی : زیرک، عاقل، دارای عقل معاش <hr> معانی دیگر : زرنگ و محتاط، زبردست، دانا و زرنگ، آب زیر کاه، صرفه جو، خوشبخت، (اسکاتلند) ملاحظه کار، ملایم و آرام، (انگلیس - محلی) خوب، عالی، (اسکاتلند) با زرنگی و احتیاط

معنی : زیرک، عاقل، دارای عقل معاش معانی دیگر : زرنگ و محتاط، زبردست، دانا و زرنگ، آب زیر کاه، صرفه جو، خوشبخت، (اسکاتلند) ملاحظه کار، ملایم و آرام، (انگلیس - محلی) خوب، عالی، (اسکاتلند) با زرنگی و احتیاط

canny

<hr> معنی : قایق رانی <hr> معانی دیگر : (در اصل در میان سرخپوستان امریکا) زورق باریک و سبک، زورقچه، کانو، بلم، قایق، قایق باریک وبدون بادبان وسکان

معنی : قایق رانی معانی دیگر : (در اصل در میان سرخپوستان امریکا) زورق باریک و سبک، زورقچه، کانو، بلم، قایق، قایق باریک وبدون بادبان وسکان

canoe

<hr> معنی : تصویب نامه، حکم، قانون شرع، معیار، دره عمیق و باریک، قانون کلی، مجموعه کتب <hr> معانی دیگر : اصل، سنجه، ملاک، آثار اصیل (در مقابل آثاری که به غلط به کسی نسبت داده شده)، کلیات، مجموعه ی آثار، آثار اساسی، مجموعه ی قوانین کلیسا، قانون کلیسا، شرعیات، (نادر) قانون، مقررات، بخش هایی از انجیل که (بنابر نظر برخی) توسط خداوند مستقیما الهام شده است، بخش هایی از انجیل که اصیل و مورد قبول تشخیص داده شده است، (اغلب با c بزرگ) فهرست مقدسان کلیسای کاتولیک، بخش اصلی مراسم عشای ربانی، (موسیقی) متداخل، همپوش، هم سوار، (در کلیساهای بزرگ یا وابسته به دانشگاه) کانن، کشیش، رجوع شود به: canon regular، تصمیم، قانون گزاری کردن، n : canyon : دره عمیق وباریک

معنی : تصویب نامه، حکم، قانون شرع، معیار، دره عمیق و باریک، قانون کلی، مجموعه کتب معانی دیگر : اصل، سنجه، ملاک، آثار اصیل (در مقابل آثاری که به غلط به کسی نسبت داده شده)، کلیات، مجموعه ی آثار، آثار اساسی، مجموعه ی قوانین کلیسا، قانون کلیسا، شرعیات، (نادر) قانون، مقررات، بخش هایی از انجیل که (بنابر ن

canon

<hr> قوانین حاکم بر کلیسا، شرعیات، قوانین شرع، قانون شرع، قانون کلیسایی

قوانین حاکم بر کلیسا، شرعیات، قوانین شرع، قانون شرع، قانون کلیسایی

canon law

<hr> معنی : استاندارد، شرعی، متعارفی، قانونی <hr> معانی دیگر : (ریاضی) کانونیک، طبق قوانین کلیسا، رسمی، مورد قبول، متعارف، جزو بخش های اصیل و مورد قبول انجیل، کشیشی، معیار

معنی : استاندارد، شرعی، متعارفی، قانونی معانی دیگر : (ریاضی) کانونیک، طبق قوانین کلیسا، رسمی، مورد قبول، متعارف، جزو بخش های اصیل و مورد قبول انجیل، کشیشی، معیار

canonical

<hr> معنی : لباس رسمی روحانیون <hr> معانی دیگر : کسوت رسمی کشیش (برای شرکت در مراسم رسمی و ادعیه)

معنی : لباس رسمی روحانیون معانی دیگر : کسوت رسمی کشیش (برای شرکت در مراسم رسمی و ادعیه)

canonicals

<hr> معنی : تشریع، تقدیس <hr> معانی دیگر : تشریع، تقدیس

معنی : تشریع، تقدیس معانی دیگر : تشریع، تقدیس

canonization

<hr> معنی : در زمره مقدسان شمردن، شرعی کردن <hr> معانی دیگر : (شخص متوفی را) رسما جزو مقدسان کردن، (طی مراسم رسمی کلیسا) مقدس اعلام کردن، مورد ستایش قرار دادن، جزو بخش اصیل انجیل به حساب آوردن

معنی : در زمره مقدسان شمردن، شرعی کردن معانی دیگر : (شخص متوفی را) رسما جزو مقدسان کردن، (طی مراسم رسمی کلیسا) مقدس اعلام کردن، مورد ستایش قرار دادن، جزو بخش اصیل انجیل به حساب آوردن

canonize

<hr> معنی : دادگاه شرع، محضر شرع <hr> معانی دیگر : شغل و اختیارات کانن (کشیش کلیسای بزرگ یا وابسته به دانشگاه)

معنی : دادگاه شرع، محضر شرع معانی دیگر : شغل و اختیارات کانن (کشیش کلیسای بزرگ یا وابسته به دانشگاه)

canonry

<hr> معنی : نوازش کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) ماچ و بوسه کردن، بوسیدن و دستمالی کردن

معنی : نوازش کردن معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) ماچ و بوسه کردن، بوسیدن و دستمالی کردن

canoodle

<hr> معنی : سایبان، خیمه، کروک اتومبیل، سایبان گذاشتن <hr> معانی دیگر : آسمانه، قبه، پوشش چتر مانند (در بالای تخت پادشاهی و یا صندلی صدارت و غیره)، چترک، کند، پیچه، کوپله، کنیف، تاج پوشه، فلک، بام، (هواپیما) شیشه ی جلو و طرفین خلبان، بخش پارچه ای (چتر نجات)، طاق کاذب (بر سر در و غیره)، طاقک دار کردن، با آسمانه یا سایبان پوشاندن، زیر چتر گرفتن

معنی : سایبان، خیمه، کروک اتومبیل، سایبان گذاشتن معانی دیگر : آسمانه، قبه، پوشش چتر مانند (در بالای تخت پادشاهی و یا صندلی صدارت و غیره)، چترک، کند، پیچه، کوپله، کنیف، تاج پوشه، فلک، بام، (هواپیما) شیشه ی جلو و طرفین خلبان، بخش پارچه ای (چتر نجات)، طاق کاذب (بر سر در و غیره)، طاقک دار کردن، با آسمان

canopy

<hr> معنی : خوش صدا، خوش اهنگ <hr> معانی دیگر : (نادر) خوش صدا، موزون، خوش آهنگ

معنی : خوش صدا، خوش اهنگ معانی دیگر : (نادر) خوش صدا، موزون، خوش آهنگ

canorous

<hr> معنی : طرزصحبت به زبان مخصوص، زبان ویژه، اصطلاحات مخصوص یک صنف یا دسته، زبان دزدها و کولی ها، گوشه دار، فروختن، وارونه کردن، ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن، باناله سخن گفتن، کج شده، اواز خواندن، با لهجه مخصوصی صحبت کردن <hr> معانی دیگر : مخفف:، سرود مذهبی، (زبان خودمانی و سری دزدان و گدایان و غیره) زبان زرگری، زبان لاتی، گویش صنفی، زبان واره، کلام غیر صادقانه که از روی عادت یا سنت ذکر بشود، حرف عاری از خلوص نیت، آواز ناله مانند (مثل ندای گدایان و درویشان)، لابه، نوالیدن، عبارات نقل قول شده از کتب آسمانی یا مراجع مذهبی که به طور غیر صادقانه یا از روی عادت گفته شود، وابسته به زبان واره یا زبان زرگری، (سخن) ناصادقانه، پخ کردن، (لبه ی چیزی را) تراش دادن، تکان ناگهانی (که موجب کج شدن یا چرخش یا واژگونی شود) نوانیدن، یکه، وازنی، افکنش، انحنا، جهاندن، جهیدن، افکندن، انحنا دادن، به صورت گرده ماهی درآوردن، پشت و رو کردن، چپه کردن یا شدن، زیر و رو کردن، (در مورد ساختمان و غیره) زاویه ی خارجی، گوشه، کنج، لبه ی شیب دار (مثلا آینه)، پخی، کژسانی، سطح مایل، چرخش یا کجی یا واژگونی (در اثر تکان ناگهانی)، واژگون کردن، کج شدن یا کردن، یک وری کردن یا شدن، سرازیر کردن، شیب دار کردن، (انگلیس - محلی) برنا، بی پروا، جانانه، طرزصحبت، مناجات، خبرچینی کردن، مناجات کردن

معنی : طرزصحبت به زبان مخصوص، زبان ویژه، اصطلاحات مخصوص یک صنف یا دسته، زبان دزدها و کولی ها، گوشه دار، فروختن، وارونه کردن، ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن، باناله سخن گفتن، کج شده، اواز خواندن، با لهجه مخصوصی صحبت کردن معانی دیگر : مخفف:، سرود مذهبی، (زبان خودمانی و سری دزدان و گدایان و غیره) زبان زرگری،

cant

<hr> معنی : طالبی <hr> معانی دیگر : گرمک

معنی : طالبی معانی دیگر : گرمک

cantaloup

<hr> معنی : طالبی، گرمک <hr> معانی دیگر : گرمک، طالبی

معنی : طالبی، گرمک معانی دیگر : گرمک، طالبی

cantaloupe

<hr> معنی : بد خلق، چموش، بد اخم <hr> معانی دیگر : کج خلق، دعوایی، زود خشم، تندخو، گهگیر، ناتو، بد قلق

معنی : بد خلق، چموش، بد اخم معانی دیگر : کج خلق، دعوایی، زود خشم، تندخو، گهگیر، ناتو، بد قلق

cantankerous

<hr> معنی : سرود <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کانتاتا (قطعه ی موسیقی شامل آواز که داستانی را مجسم می کند)، شعری که با اواز یکنفری همراه موسیقی خوانده شود

معنی : سرود معانی دیگر : (موسیقی) کانتاتا (قطعه ی موسیقی شامل آواز که داستانی را مجسم می کند)، شعری که با اواز یکنفری همراه موسیقی خوانده شود

cantata

<hr> معنی : افسون گری <hr> معانی دیگر : سرود، مناجات

معنی : افسون گری معانی دیگر : سرود، مناجات

cantation

<hr> معنی : اریبی، دارای سطح شیب دار، یک ورشده <hr> معانی دیگر : کج شده

معنی : اریبی، دارای سطح شیب دار، یک ورشده معانی دیگر : کج شده

canted

<hr> معنی : قمقمه، فروشگاه یا رستوران، نهارخوری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: post exchange، رستوران ارتشی، رستوران و تفرجگاه مجاور سربازخانه، (ادارات و مدارس و غیره) اغذیه فروشی کوچک، نوشابه فروشی، دکه، (در جاهای مصیبت زده یا محله ی بینوایان) خوراکگاه رایگان، آبدان، سربازخانه

معنی : قمقمه، فروشگاه یا رستوران، نهارخوری معانی دیگر : رجوع شود به: post exchange، رستوران ارتشی، رستوران و تفرجگاه مجاور سربازخانه، (ادارات و مدارس و غیره) اغذیه فروشی کوچک، نوشابه فروشی، دکه، (در جاهای مصیبت زده یا محله ی بینوایان) خوراکگاه رایگان، آبدان، سربازخانه

canteen

<hr> معنی : گردش، چهار نعل، گامی شبیه چهارنعل، مزور، سلانه سلانه راه رفتن، سواری کردن، سوار شدن <hr> معانی دیگر : (اسب سواری) تاخت، چهار نعل آهسته (گام آهسته تر از چهار نعل و تندتر از یورتمه)، صدای پای اسب، کروپ کروپ، سوار اسب چهارنعل رونده شدن

معنی : گردش، چهار نعل، گامی شبیه چهارنعل، مزور، سلانه سلانه راه رفتن، سواری کردن، سوار شدن معانی دیگر : (اسب سواری) تاخت، چهار نعل آهسته (گام آهسته تر از چهار نعل و تندتر از یورتمه)، صدای پای اسب، کروپ کروپ، سوار اسب چهارنعل رونده شدن

canter

<hr> معنی : ذراح <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: spanish fly و cantharides، الاکلنگ

معنی : ذراح معانی دیگر : رجوع شود به: spanish fly و cantharides، الاکلنگ

cantharis

<hr> معنی : سرود <hr> معانی دیگر : آواز، سرود (به ویژه مذهبی)، خواندن دعا به طور موزون، سرود روحانی

معنی : سرود معانی دیگر : آواز، سرود (به ویژه مذهبی)، خواندن دعا به طور موزون، سرود روحانی

canticle

<hr> معنی : پایه، سگدست <hr> معانی دیگر : (معماری) قطعه یا طاقی که فقط از یک طرف به دیوار وصل است (مثل طاق بالکن)، بلوک یا طاقک پیش آمده از دیوار (که بالکن یا قرنیز بر آن اتکا دارد)، (تیر یا ستون افقی که فقط از یک طرف به دیوار وصل است) تیر سرآزاد، ستون سرآزاد، طره دار، آسه واره، تیر بازویی

معنی : پایه، سگدست معانی دیگر : (معماری) قطعه یا طاقی که فقط از یک طرف به دیوار وصل است (مثل طاق بالکن)، بلوک یا طاقک پیش آمده از دیوار (که بالکن یا قرنیز بر آن اتکا دارد)، (تیر یا ستون افقی که فقط از یک طرف به دیوار وصل است) تیر سرآزاد، ستون سرآزاد، طره دار، آسه واره، تیر بازویی

cantilever

<hr> معنی : پل قپانی، پل معلق <hr> معانی دیگر : پل دو آسه، پل آسه واره، پل بازو آزاد، پل بازویی

معنی : پل قپانی، پل معلق معانی دیگر : پل دو آسه، پل آسه واره، پل بازو آزاد، پل بازویی

cantilever bridge

<hr> معنی : مناجات کردن، با اواز خواندن <hr> معانی دیگر : مناجات کردن، با اواز خواندن

معنی : مناجات کردن، با اواز خواندن معانی دیگر : مناجات کردن، با اواز خواندن

cantillate

<hr> معنی : گوشه، تکه، قاش <hr> معانی دیگر : (زین اسب) بخش کمانی شکل عقب زین

معنی : گوشه، تکه، قاش معانی دیگر : (زین اسب) بخش کمانی شکل عقب زین

cantle

<hr> معنی : سرود، بند <hr> معانی دیگر : (در شعرهای بلند) بخش (قابل مقایسه است با فصل کتاب)، بند شعر، قسمت، فصل کتاب

معنی : سرود، بند معانی دیگر : (در شعرهای بلند) بخش (قابل مقایسه است با فصل کتاب)، بند شعر، قسمت، فصل کتاب

canto

<hr> معنی : زاویه، قسمت، بلوک، بخش <hr> معانی دیگر : جا تعیین کردن (برای سربازان)، محل خواب و خوراک سربازان را معلوم کردن، مستقر کردن، (سوئیس) ایالت، کانتون، (فرانسه) بخشی از اروندیسمان، (نشان های اشرافی) مربع کوچکی که معمولا بر سمت راست و بالای سپر ترسیم می شود، مربع کوچکی در بالای پرچم (نزدیک به دسته)، به کانتون بخش کردن، شهر کانتون (در جنوب چین - guangzhou هم می گویند)، بلوک بویژه در سویس، به بخش تقسیم کردن غالبا با out

معنی : زاویه، قسمت، بلوک، بخش معانی دیگر : جا تعیین کردن (برای سربازان)، محل خواب و خوراک سربازان را معلوم کردن، مستقر کردن، (سوئیس) ایالت، کانتون، (فرانسه) بخشی از اروندیسمان، (نشان های اشرافی) مربع کوچکی که معمولا بر سمت راست و بالای سپر ترسیم می شود، مربع کوچکی در بالای پرچم (نزدیک به دسته)، به ک

canton

<hr> معنی : اردوگاه <hr> معانی دیگر : تعیین اقامتگاه موقت برای نظامیان، جا دهی

معنی : اردوگاه معانی دیگر : تعیین اقامتگاه موقت برای نظامیان، جا دهی

cantonment

<hr> معنی : اواز خوان مذهبی <hr> معانی دیگر : سر دسته ی خوانندگان کلیسا، گئورگ کنتور (ریاضیدان آلمانی - زاده ی روسیه)

معنی : اواز خوان مذهبی معانی دیگر : سر دسته ی خوانندگان کلیسا، گئورگ کنتور (ریاضیدان آلمانی - زاده ی روسیه)

cantor

<hr> معنی : فریب، طلسم <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، ورد

معنی : فریب، طلسم معانی دیگر : (اسکاتلند)، ورد

cantrip

<hr> معنی : سرزنده، بشاش، خوش طبع <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) سرزنده، سر و مر و گنده

معنی : سرزنده، بشاش، خوش طبع معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) سرزنده، سر و مر و گنده

canty

<hr> معنی : کانادایی <hr> معانی دیگر : (امریکا)، کانادایی (به ویژه کانادایی فرانسه زبان)

معنی : کانادایی معانی دیگر : (امریکا)، کانادایی (به ویژه کانادایی فرانسه زبان)

canuck

<hr> معنی : نقاشی، کرباس، بوم نقاشی، پرده نقاشی، پارچه برزنت، پارچه مخصوص نقاشی، کف رینگ بوکس یا کشتی، الک یا غربال کردن، برای جمعاوری اراء فعالیت کردن <hr> معانی دیگر : (کرباس ویژه ای که روی آن نقاشی رنگ روغن می کنند) پارچه ی نقاشی، بوم، نقاشی (روی پارچه)، چادر، خیمه، خیمه ی بزرگ (به ویژه در سیرک)، پارچه ی ریز باف و زبر (معمولا از کتان رنگرزی نشده که در ساختن خیمه و بادبان کشتی و غیره کاربرد دارد)، برزنت، بادبان (ها)، هر نوع پارچه زبر و درشت بافت که روی آن سوزن دوزی یا ملیله دوزی کنند

معنی : نقاشی، کرباس، بوم نقاشی، پرده نقاشی، پارچه برزنت، پارچه مخصوص نقاشی، کف رینگ بوکس یا کشتی، الک یا غربال کردن، برای جمعاوری اراء فعالیت کردن معانی دیگر : (کرباس ویژه ای که روی آن نقاشی رنگ روغن می کنند) پارچه ی نقاشی، بوم، نقاشی (روی پارچه)، چادر، خیمه، خیمه ی بزرگ (به ویژه در سیرک)، پارچه ی ر

canvas

<hr> معنی : نقاشی، کرباس، پرده نقاشی، پارچه مخصوص نقاشی، کف رینگ بوکس یا کشتی، الک یا غربال کردن، برای جمعاوری اراء فعالیت کردن <hr> معانی دیگر : (برای همه پرسی یا جلب آرای مردم و غیره) خانه به خانه رفتن، تبلیغ انتخاباتی کردن، زمینه یابی کردن، همه پرسی، پیش بینی نتیجه ی انتخابات، (قدیمی - برای شوخی یا تنبیه) در پارچه ی کرباس گذاشتن (در حالی که چندین نفر چهار طرف آن را گرفته اند) و به بالا و پایین انداختن، بررسی کردن (به ویژه بررسی تعرفه های انتخاباتی و آرای صندوق انتخابات)، دقیقا مورد بحث و حلاجی قرار دادن، n : canvas : برای جمع اوری اراءفعالیت کردن

معنی : نقاشی، کرباس، پرده نقاشی، پارچه مخصوص نقاشی، کف رینگ بوکس یا کشتی، الک یا غربال کردن، برای جمعاوری اراء فعالیت کردن معانی دیگر : (برای همه پرسی یا جلب آرای مردم و غیره) خانه به خانه رفتن، تبلیغ انتخاباتی کردن، زمینه یابی کردن، همه پرسی، پیش بینی نتیجه ی انتخابات، (قدیمی - برای شوخی یا تنبیه) 

canvass

<hr> معنی : رای جمعکن، پروپاگاندچی انتخابات و غیره <hr> معانی دیگر : پروپاکاندچی انتخابات و غیره

معنی : رای جمعکن، پروپاگاندچی انتخابات و غیره معانی دیگر : پروپاکاندچی انتخابات و غیره

canvasser

<hr> معنی : تنگه، دره عمیق و باریک، دره باریک و تنگ، دربند <hr> معانی دیگر : (دره ی دراز و باریک که دو طرف آن صخره های بلند است) تنگ دره، تنگ، تکاب، آبکند

معنی : تنگه، دره عمیق و باریک، دره باریک و تنگ، دربند معانی دیگر : (دره ی دراز و باریک که دو طرف آن صخره های بلند است) تنگ دره، تنگ، تکاب، آبکند

canyon

<hr> معنی : سرود یا تصنیف کوچک <hr> معانی دیگر : سرود یا تصنیف کوچک

معنی : سرود یا تصنیف کوچک معانی دیگر : سرود یا تصنیف کوچک

canzonet

<hr> معنی : لاستیک، کائوچو <hr> معانی دیگر : درخت کائوچو، لاستیک طبیعی و خام

معنی : لاستیک، کائوچو معانی دیگر : درخت کائوچو، لاستیک طبیعی و خام

caoutchouc

<hr> معنی : کلاهک، کلاه، سر پوش، راس، سربطری یا قوطی، با کلاهک پوشاندن، پوشش دار کردن <hr> معانی دیگر : کلاه (نرم و پارچه ای و بی لبه و یا فقط لبه ای در جلو)، کلاه کپی، فینه، شب کلاه، کلاه ویژه (که نشانگر شغل و غیره باشد)، هر چیز کلاه مانند، درپوش، تشتک، (بودجه و هزینه و غیره) حداکثر، بیشینه، حد، کلاه سرگذاشتن، کلاه دار کردن، (طی مراسمی) کلاه اعطا کردن (مثلا هنگام پایان تحصیل)، سر یا قله یا تارک چیزی را پوشاندن، پیشی گرفتن بر، برابری کردن، سبقت گرفتن، (در نقل قول و مشاعره) جواب آوردن، مشاعره کردن، به اوج رساندن، (از دیگری) بهتر انجام دادن، (در بطری و غیره را) بستن، تشتک روی چیزی قرار دادن، رجوع شود به: mortar board، ترقه ی ویژه ی تفنگ کودکان (cap gun)، چاشنی، محدود کردن، (بودجه و هزینه) بیشینه تعیین کردن، مخفف:، گنجایش، پایتخت، سرمایه، حرف بزرگ، بهره جویی کردن، بهره گرفتن از، حرف بزرگ به کار بردن، (داروسازی) کپسول، پوشینه، (کتاب) فصل، مخفف: پاسداری هوایی غیر نظامی، سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر

معنی : کلاهک، کلاه، سر پوش، راس، سربطری یا قوطی، با کلاهک پوشاندن، پوشش دار کردن معانی دیگر : کلاه (نرم و پارچه ای و بی لبه و یا فقط لبه ای در جلو)، کلاه کپی، فینه، شب کلاه، کلاه ویژه (که نشانگر شغل و غیره باشد)، هر چیز کلاه مانند، درپوش، تشتک، (بودجه و هزینه و غیره) حداکثر، بیشینه، حد، کلاه سرگذاشت

<hr> کلاه و لباس استادی یا پایان تحصیلات

کلاه و لباس استادی یا پایان تحصیلات

cap and gown

capa

<hr> معنی : توانایی، قابلیت، لیاقت، صلاحیت، سامان، استعداد پیشرفت <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن، قدرت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، استعداد، عرضه

معنی : توانایی، قابلیت، لیاقت، صلاحیت، سامان، استعداد پیشرفت معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن، قدرت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، استعداد، عرضه

capability

<hr> معنی : توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار <hr> معانی دیگر : توانایی، قدرت، قابلیت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، لیاقت، استعداد، عرضه، صلاحیت، قادر، کار آمد، وشکول، ( با of و to be) توانستن، قدرت داشتن، استعداد کاری را داشتن، واجد شرایط بودن، زبردست، با عرضه و با جربزه، آماده، مستعد، دارای امکان چیزی

معنی : توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار معانی دیگر : توانایی، قدرت، قابلیت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، لیاقت، استعداد، عرضه، صلاحیت، قادر، کار آمد، وشکول، ( با of و to be) توانستن، قدرت داشتن، استعداد کاری را داشتن، واجد شرایط بودن، زبردست، ب

capable

<hr> معنی : وسیع، فراخ، گشاد، جادار، گنجا، گنجایش دار <hr> معانی دیگر : توانا، قادر، کار آمد، وشکول، ( با of و to be) توانستن، قدرت داشتن، استعداد کاری را داشتن، واجد شرایط بودن، لایق، زبردست، ماهر، با عرضه و با جربزه، آماده، مستعد، دارای امکان چیزی، پرگنجایش، پرظرفیت

معنی : وسیع، فراخ، گشاد، جادار، گنجا، گنجایش دار معانی دیگر : توانا، قادر، کار آمد، وشکول، ( با of و to be) توانستن، قدرت داشتن، استعداد کاری را داشتن، واجد شرایط بودن، لایق، زبردست، ماهر، با عرضه و با جربزه، آماده، مستعد، دارای امکان چیزی، پرگنجایش، پرظرفیت

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد