<hr> معنی : ظرفیت خازنی، ظرفیت الکتریکی، توان <hr> معانی دیگر : پرگنجایش، گنجا، پرظرفیت، جادار، فراخ، وسیع، (برق) برق گنجایی (برحسب فاراد)، برق پذیری (برحسب فاراد)، مقاومت ظرفیتی، اندوزش، ظرفیت خازن، گنجایی برقی، ایستایی اندوزه ای

معنی : ظرفیت خازنی، ظرفیت الکتریکی، توان معانی دیگر : پرگنجایش، گنجا، پرظرفیت، جادار، فراخ، وسیع، (برق) برق گنجایی (برحسب فاراد)، برق پذیری (برحسب فاراد)، مقاومت ظرفیتی، اندوزش، ظرفیت خازن، گنجایی برقی، ایستایی اندوزه ای

capacitance

<hr> معنی : باطری، انباره، خازن، ذخیره کننده برق <hr> معانی دیگر : (برق) وابسته به برق پذیری (یا برق گنجایی)، (برق) اندوزه، برق گنجان، گنجان (condenser هم می گویند)

معنی : باطری، انباره، خازن، ذخیره کننده برق معانی دیگر : (برق) وابسته به برق پذیری (یا برق گنجایی)، (برق) اندوزه، برق گنجان، گنجان (condenser هم می گویند)

capacitor

<hr> معنی : صلاحیت، ظرفیت، استعداد، گنجایش، مقام <hr> معانی دیگر : (برق - نوعی لوله ی کمانی جیوه ای که جرقه ی آن توسط ولتاژ شدید بین کاتد و الکترود ایجاد می شود) کاپاسیترون، اندوزه سنج، برق گنجانه، گنجایی، خورند، اندوزش، جا، انبارش، آبشخور، حداکثر ظرفیت، بیشین گنج، بیشین گنجایی، گنجایش فکری، لیاقت، کارآیی، توانش، توانایی، در مقام، به عنوان، سمت، (حقوق) صلاحیت، اختیار، توان فرآوری، قدرت تولید، (برق) رجوع شود به: capacitance

معنی : صلاحیت، ظرفیت، استعداد، گنجایش، مقام معانی دیگر : (برق - نوعی لوله ی کمانی جیوه ای که جرقه ی آن توسط ولتاژ شدید بین کاتد و الکترود ایجاد می شود) کاپاسیترون، اندوزه سنج، برق گنجانه، گنجایی، خورند، اندوزش، جا، انبارش، آبشخور، حداکثر ظرفیت، بیشین گنج، بیشین گنجایی، گنجایش فکری، لیاقت، کارآیی، تو

capacity

<hr> معنی : زره و تجهیزات اسب <hr> معانی دیگر : سر تا پا، (درمورد اسب) زین و برگ، اسب آذین، زیب و زیور و پوشش اسب، برگستوان، کیجم، به زین و برگ مجهز کردن، اسب آذین کردن، ساز و برگ، تجهیزات و تجملات، مجهز کردن

معنی : زره و تجهیزات اسب معانی دیگر : سر تا پا، (درمورد اسب) زین و برگ، اسب آذین، زیب و زیور و پوشش اسب، برگستوان، کیجم، به زین و برگ مجهز کردن، اسب آذین کردن، ساز و برگ، تجهیزات و تجملات، مجهز کردن

caparison

<hr> معنی : شنل، دماغه <hr> معانی دیگر : (درمورد اسب) زین و برگ، اسب آذین، زیب و زیور و پوشش اسب، برگستوان، کیجم، به زین و برگ مجهز کردن، اسب آذین کردن، ساز و برگ، تجهیزات و تجملات، شانه انداز، (جغرافی) دماغه، خاکپوز (پیشرفتگی کمانی شکل خشکی در دریا)

معنی : شنل، دماغه معانی دیگر : (درمورد اسب) زین و برگ، اسب آذین، زیب و زیور و پوشش اسب، برگستوان، کیجم، به زین و برگ مجهز کردن، اسب آذین کردن، ساز و برگ، تجهیزات و تجملات، شانه انداز، (جغرافی) دماغه، خاکپوز (پیشرفتگی کمانی شکل خشکی در دریا)

cape

<hr> معنی : شادی، جست و خیز، جهش، از روی شادی جست و خیز کردن، رقصیدن <hr> معانی دیگر : (نجوم) ستاره ی عیوق (ماچه بز)، رقص و شادی، شادیانه، جست و خیز کردن، ورجه وورجه کردن، چموشگری کردن، بازیگوشی کردن، شادی و پایکوبی کردن، (امریکا - خودمانی) بزهکاری شیرین کارانه (به ویژه دزدی)، از دست در رفتن، مسخره بازی، شیطنت، شوخی تند و بدنی، (گیاه شناسی)، کبر، کلیر، کور (جنس capparis درختچه های بومی نواحی مدیترانه)، رجوع شود به: bean caper، شکوفه ی این جنس گیاه

معنی : شادی، جست و خیز، جهش، از روی شادی جست و خیز کردن، رقصیدن معانی دیگر : (نجوم) ستاره ی عیوق (ماچه بز)، رقص و شادی، شادیانه، جست و خیز کردن، ورجه وورجه کردن، چموشگری کردن، بازیگوشی کردن، شادی و پایکوبی کردن، (امریکا - خودمانی) بزهکاری شیرین کارانه (به ویژه دزدی)، از دست در رفتن، مسخره بازی، شیطن

caper

capernoited

capers

<hr> معنی : قوه شعریه <hr> معانی دیگر : موی مانند، موی سان، نخ سان، ریسمان مانند، مویین، شعریه، مویینگی، مویرگ بودن، موی سانی، نخ سانی، خاصیت کشش مویرگی

معنی : قوه شعریه معانی دیگر : موی مانند، موی سان، نخ سان، ریسمان مانند، مویین، شعریه، مویینگی، مویرگ بودن، موی سانی، نخ سانی، خاصیت کشش مویرگی

capillarity

<hr> معنی : مویرگ، مویی، باریک <hr> معانی دیگر : مویینگی، مویرگ بودن، موی سانی، نخ سانی، خاصیت کشش مویرگی، (کالبدشناسی) مویرگ، (در ابزار و غیره) لوله ی بسیار باریک، مویینه (capillary tube هم می گویند)، بسیار باریک، (در مورد لوله و مجرا) کم پرازه، کم قطر، شعریه، ظریف، عروق شعریه

معنی : مویرگ، مویی، باریک معانی دیگر : مویینگی، مویرگ بودن، موی سانی، نخ سانی، خاصیت کشش مویرگی، (کالبدشناسی) مویرگ، (در ابزار و غیره) لوله ی بسیار باریک، مویینه (capillary tube هم می گویند)، بسیار باریک، (در مورد لوله و مجرا) کم پرازه، کم قطر، شعریه، ظریف، عروق شعریه

capillary

<hr> معنی : سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه، مایه، مرکز، مستقر، عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل <hr> معانی دیگر : (فیزیک - گیاه شناسی) جاذبه ی شعریه، مویین کشش (capillary action هم می گویند)، کشش آوندی، (حقوق) در خور اعدام، مرگ ارژان، عمده، اصلی، اساسی، وابسته به پایتخت، همایونگاه، دستمایه، وابسته به سرمایه، دارایی، مایملک، درجه یک، بسیار خوب، (معمولا c بزرگ) سرمایه داران، حرف بزرگ (capital letter هم می گویند)، سرچشمه ی سود یا کمک، (حسابداری) ارزش کل (سرمایه و موجودی و ساختمان ها و ماشین آلات و غیره)، ارزش خالص، ارزش ویژه (زیادی دارایی نسبت به بدهی)، ارزش اسمی کلیه ی سهام منتشر شده از سوی شرکت، (معماری) سرستون، تازنگ، سرلوله بخاری، فوقانی

معنی : سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه، مایه، مرکز، مستقر، عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل معانی دیگر : (فیزیک - گیاه شناسی) جاذبه ی شعریه، مویین کشش (capillary action هم می گویند)، کشش آوندی، (حقوق) در خور اعدام، مرگ ارژان، عمده، اصلی، اساسی

capital

<hr> (اقتصاد) دارایی سرمایه ای، دارایی که برای دراز مدت سرمایه گذاری شده است، (اقتصاد) هزینه ی سرمایه ای، سرمایه ای که صرف بهترسازی ابزار و تجهیزات شود (نه صرف هزینه های روزمره)، هزینه ای که برای بهبود سرمایه وافزایش ان بکار میرود

(اقتصاد) دارایی سرمایه ای، دارایی که برای دراز مدت سرمایه گذاری شده است، (اقتصاد) هزینه ی سرمایه ای، سرمایه ای که صرف بهترسازی ابزار و تجهیزات شود (نه صرف هزینه های روزمره)، هزینه ای که برای بهبود سرمایه وافزایش ان بکار میرود

capital expenditure

<hr> (اقتصاد) سود حاصل از فروش سهام و املاک و سایر سرمایه گذاری ها، سود سرمایه گذاری، (اقتصاد) کالاهای سرمایه ای، مایه ابزار (وسایل تولید و مواد خام و ساختمان ها و غیره در مقایسه با کالاهای مصرفی)

(اقتصاد) سود حاصل از فروش سهام و املاک و سایر سرمایه گذاری ها، سود سرمایه گذاری، (اقتصاد) کالاهای سرمایه ای، مایه ابزار (وسایل تولید و مواد خام و ساختمان ها و غیره در مقایسه با کالاهای مصرفی)

capital goods

<hr> معنی : حرف بزرگ <hr> معانی دیگر : کالاهای سرمایه ای، حرف بزرگ (a در مقایسه با a که حرف کوچک است و b در مقایسه با b و غیره)

معنی : حرف بزرگ معانی دیگر : کالاهای سرمایه ای، حرف بزرگ (a در مقایسه با a که حرف کوچک است و b در مقایسه با b و غیره)

capital letter

<hr> معنی : مالیات برسرمایه <hr> معانی دیگر : حرف بزرگ (a در مقایسه با a که حرف کوچک است و b در مقایسه با b و غیره)، مالیات بر سرمایه (که گاهی علاوه بر مالیات بر درآمد محاسبه می گردد)

معنی : مالیات برسرمایه معانی دیگر : حرف بزرگ (a در مقایسه با a که حرف کوچک است و b در مقایسه با b و غیره)، مالیات بر سرمایه (که گاهی علاوه بر مالیات بر درآمد محاسبه می گردد)

capital levy

<hr> مالیات بر سرمایه (که گاهی علاوه بر مالیات بر درآمد محاسبه می گردد)، مجازات اعدام، (در اصل) سربریدن به خاطر بزهکاری یا آدمکشی

مالیات بر سرمایه (که گاهی علاوه بر مالیات بر درآمد محاسبه می گردد)، مجازات اعدام، (در اصل) سربریدن به خاطر بزهکاری یا آدمکشی

capital punishment

<hr> کشتی زره دار جنگی با توپ هایی که دهانه ی آنها از هشت اینچ بیشتر باشد، (اقتصاد)، سرمایه ی شرکت که به سهام خرید و فروش پذیر بخش شده باشد، سرمایه سهامی، سهام انتشار نیافته شرکت تضامنی، عنصر مالکیت شرکت که بصورت سهام وگواهی نامه سهام درامده

کشتی زره دار جنگی با توپ هایی که دهانه ی آنها از هشت اینچ بیشتر باشد، (اقتصاد)، سرمایه ی شرکت که به سهام خرید و فروش پذیر بخش شده باشد، سرمایه سهامی، سهام انتشار نیافته شرکت تضامنی، عنصر مالکیت شرکت که بصورت سهام وگواهی نامه سهام درامده

capital stock

<hr> معنی : سرمایه گرایی، رژیم سرمایه داری <hr> معانی دیگر : (اقتصاد) سرمایه بر (نیازمند به سرمایه گذاری زیاد و معمولا کارگر کم - در مقایسه با labor-intensive یا کاربر که نیاز به کارگران زیاد دارد)، نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه دولت و هدف به دست آوردن سود در محیط رقابت آزاد و ازدیاد سرمایه و گسترش فرآوری است)

معنی : سرمایه گرایی، رژیم سرمایه داری معانی دیگر : (اقتصاد) سرمایه بر (نیازمند به سرمایه گذاری زیاد و معمولا کارگر کم - در مقایسه با labor-intensive یا کاربر که نیاز به کارگران زیاد دارد)، نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه د

capitalism

<hr> معنی : سرمایه دار، سرمایه گرای <hr> معانی دیگر : نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه دولت و هدف به دست آوردن سود در محیط رقابت آزاد و ازدیاد سرمایه و گسترش فرآوری است)، سرمایه گذار، دارای دستمایه یا تنخواه، تنخواه دار، وابسته به سرمایه داری یا مایه سالاری، کاپیتالیست، هوادار نظام سرمایه داری (مایه سالاری)، سرمایه گرا، پولدار

معنی : سرمایه دار، سرمایه گرای معانی دیگر : نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه دولت و هدف به دست آوردن سود در محیط رقابت آزاد و ازدیاد سرمایه و گسترش فرآوری است)، سرمایه گذار، دارای دستمایه یا تنخواه، تنخواه دار، وابسته به سر

capitalist

<hr> معنی : نوشتن با حروف بزرگ، جمع اوری سرمایه، جمع مبلغ سرمایه <hr> معانی دیگر : هوادار نظام سرمایه داری، سرمایه دار، وابسته به نظام سرمایه داری یا مایه سالاری، (نگارش و چاپ) حروف بزرگ، روش کاربرد حروف بزرگ، (اقتصاد)، تبدیل به سرمایه کردن، مبلغ حاصل از تبدیل دارایی (اموال) به سرمایه، سرمایه سازی، (در مورد شرکت ها و غیره) کل دارایی سرمایه ای (سهام و اوراق بهادار، سود تقسیم نشده، بودجه ی خرج نشده و غیره)، تنزیل سرمایه، ارزش کل سهام واریزنشده ی شرکت، برآورد ارزش سرمایه، کل مبلغ سرمایه گذاری شده، کل بدهی ها و تعهدات شرکت

معنی : نوشتن با حروف بزرگ، جمع اوری سرمایه، جمع مبلغ سرمایه معانی دیگر : هوادار نظام سرمایه داری، سرمایه دار، وابسته به نظام سرمایه داری یا مایه سالاری، (نگارش و چاپ) حروف بزرگ، روش کاربرد حروف بزرگ، (اقتصاد)، تبدیل به سرمایه کردن، مبلغ حاصل از تبدیل دارایی (اموال) به سرمایه، سرمایه سازی، (در مورد ش

capitalization

<hr> ضریب دارایی به سرمایه، (اقتصاد) تبدیل به سرمایه کردن، به عنوان سرمایه یا مایه به کاربردن، ارزش یا میزان فعلی درآمد یا قسط یا مزد و حقوق (و غیره) را محاسبه کردن، (نگارش و چاپ) با حروف بزرگ نوشتن یا چاپ کردن، (با on) بهره گیری کردن، استفاده کردن، مبلغ کل سهام شرکت یا بنگاه (و غیره) را تعیین کردن، به حساب دارایی بردن، تبدیل کردن (بدهی های قابل تغییر یا کوتاه مدت) به سهام، سرمایه گذاری کردن، سرمایه تهیه کردن، مایه یا تنخواه یا دستمایه دادن، (حسابداری) به حساب بستانکار بردن، جزو دارایی حساب کردن، تبدیل بسرمایه کردن، باحروف درشت نوشتن، سرمایه جمع کردن

ضریب دارایی به سرمایه، (اقتصاد) تبدیل به سرمایه کردن، به عنوان سرمایه یا مایه به کاربردن، ارزش یا میزان فعلی درآمد یا قسط یا مزد و حقوق (و غیره) را محاسبه کردن، (نگارش و چاپ) با حروف بزرگ نوشتن یا چاپ کردن، (با on) بهره گیری کردن، استفاده کردن، مبلغ کل سهام شرکت یا بنگاه (و غیره) را تعیین کردن، به ح

capitalize

<hr> معنی : راسی، مانند سر <hr> معانی دیگر : سرمانند، تارک سان، راسی (مثل برخی گل ها)، سرسان

معنی : راسی، مانند سر معانی دیگر : سرمانند، تارک سان، راسی (مثل برخی گل ها)، سرسان

capitate

<hr> معنی : سرانه، مالیات برهر فرد، سرشماری <hr> معانی دیگر : (مالیات و غیره) سرانه، به قرار هر راس، پرداخت سرانه

معنی : سرانه، مالیات برهر فرد، سرشماری معانی دیگر : (مالیات و غیره) سرانه، به قرار هر راس، پرداخت سرانه

capitation

<hr> معنی : عمارت پارلمان ایالتی، عمارت کنگره درشهر واشینگتن <hr> معانی دیگر : (روم باستان) معبد ژوپیتر (روی تپه ی کاپیتولین)، (امریکا) کاخ کنگره (در شهر واشنگتن)، رجوع شود به: capitoline

معنی : عمارت پارلمان ایالتی، عمارت کنگره درشهر واشینگتن معانی دیگر : (روم باستان) معبد ژوپیتر (روی تپه ی کاپیتولین)، (امریکا) کاخ کنگره (در شهر واشنگتن)، رجوع شود به: capitoline

capitol

<hr> (مجازی) قوه ی مقننه (در امریکا)، (امریکا)، نام تپه ای در شهر واشنگتن که کاخ کنگره (مجلسین امریکا) روی آن قرار دارد

(مجازی) قوه ی مقننه (در امریکا)، (امریکا)، نام تپه ای در شهر واشنگتن که کاخ کنگره (مجلسین امریکا) روی آن قرار دارد

capitol hill

<hr> معنی : مربوط بفصل <hr> معانی دیگر : وابسته به سازمان مذهبی (که در کاتدرال یا کلیسای جامع فعالیت دارد)، وابسته به فصل کتاب، فصلی، مربوط بفصل کتاب

معنی : مربوط بفصل معانی دیگر : وابسته به سازمان مذهبی (که در کاتدرال یا کلیسای جامع فعالیت دارد)، وابسته به فصل کتاب، فصلی، مربوط بفصل کتاب

capitular

<hr> معنی : عنوان، عضو دستهای درکلیسا، کتاب دعا، کتاب راهنمای کلمات کتاب مقدس <hr> معانی دیگر : (به ویژه در زمان شاهان فرانکی) فرمان، دستورالعمل، حکم، مجموعه دستورهاوایین نامه های اداری وشرعی، سرلوحه

معنی : عنوان، عضو دستهای درکلیسا، کتاب دعا، کتاب راهنمای کلمات کتاب مقدس معانی دیگر : (به ویژه در زمان شاهان فرانکی) فرمان، دستورالعمل، حکم، مجموعه دستورهاوایین نامه های اداری وشرعی، سرلوحه

capitulary

<hr> معنی : تسلیم شدن، سرسپردن <hr> معانی دیگر : (با قید شرایط) تسلیم دشمن شدن (در مقابل تسلیم بدون قید و شرط : unconditional surrender)، دست از پایداری کشیدن، ترک مقاومت کردن، سرفرود آوردن

معنی : تسلیم شدن، سرسپردن معانی دیگر : (با قید شرایط) تسلیم دشمن شدن (در مقابل تسلیم بدون قید و شرط : unconditional surrender)، دست از پایداری کشیدن، ترک مقاومت کردن، سرفرود آوردن

capitulate

<hr> معنی : سرسپردگی، تسلیم، کاپیتولاسیون، عهد نامه تسلیم <hr> معانی دیگر : تسلیم مشروط (به دشمن)، سرفرود آوری، دست کشی از، تمکین، شرح رئوس مطالب، خلاصه ی موضوع، لب مطلب، قرارداد، عهد نامه، سند قرارداد، متن عهدنامه، توافقنامه

معنی : سرسپردگی، تسلیم، کاپیتولاسیون، عهد نامه تسلیم معانی دیگر : تسلیم مشروط (به دشمن)، سرفرود آوری، دست کشی از، تمکین، شرح رئوس مطالب، خلاصه ی موضوع، لب مطلب، قرارداد، عهد نامه، سند قرارداد، متن عهدنامه، توافقنامه

capitulation

<hr> معنی : نوک یا سر کوچک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی) گرزه، برجستگی سر استخوان، چماق سر، pl بخش، فصل یا قسمت مختصری

معنی : نوک یا سر کوچک معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی) گرزه، برجستگی سر استخوان، چماق سر، pl بخش، فصل یا قسمت مختصری

capitulum

<hr> معنی : اخته، خروس اخته <hr> معانی دیگر : جوجه خروس اخته شده (که به منظور ذبح پروار می شود)

معنی : اخته، خروس اخته معانی دیگر : جوجه خروس اخته شده (که به منظور ذبح پروار می شود)

capon

<hr> معنی : اخته کردن <hr> معانی دیگر : اخته کردن

معنی : اخته کردن معانی دیگر : اخته کردن

caponize

<hr> معنی : روکش، شنل بلند <hr> معانی دیگر : ردای بلند و کلاهدار، شنل کلاهدار، ترومن کاپوتی (رمان نویس امریکایی)

معنی : روکش، شنل بلند معانی دیگر : ردای بلند و کلاهدار، شنل کلاهدار، ترومن کاپوتی (رمان نویس امریکایی)

capote

<hr> معنی : کلاهدوز <hr> معانی دیگر : دستگاه یا آدمی که روی بطری و غیره در می گذارد، در بطری گذار، در گذار

معنی : کلاهدوز معانی دیگر : دستگاه یا آدمی که روی بطری و غیره در می گذارد، در بطری گذار، در گذار

capper

<hr> معنی : پوشش، سر پوش، کلاه سازی، اندودسازی <hr> معانی دیگر : کلاه سازی، پوشش، سرپوش، اندودسازی

معنی : پوشش، سر پوش، کلاه سازی، اندودسازی معانی دیگر : کلاه سازی، پوشش، سرپوش، اندودسازی

capping

<hr> معنی : شلوار کشی زنانه <hr> معانی دیگر : جزیره ی کاپری (در دهانه ی خلیج ناپل - ایتالیا)

معنی : شلوار کشی زنانه معانی دیگر : جزیره ی کاپری (در دهانه ی خلیج ناپل - ایتالیا)

capri

<hr> معنی : هوس، علاقه دمدمی، تمایل فکری <hr> معانی دیگر : دمدمی مزاجی، میل زود گذر، تسلیم شدن به هوی و هوس، خواب و خیال، بوالهوسی، هوسبازی، تلون مزاج، (موسیقی) رجوع شود به: capriccio

معنی : هوس، علاقه دمدمی، تمایل فکری معانی دیگر : دمدمی مزاجی، میل زود گذر، تسلیم شدن به هوی و هوس، خواب و خیال، بوالهوسی، هوسبازی، تلون مزاج، (موسیقی) رجوع شود به: capriccio

caprice

<hr> معنی : هوس باز، دمدمی مزاج، بوالهوس، لوس <hr> معانی دیگر : هوسران، متلون، (مهجور) تخیلی، پرخواب و خیال

معنی : هوس باز، دمدمی مزاج، بوالهوس، لوس معانی دیگر : هوسران، متلون، (مهجور) تخیلی، پرخواب و خیال

capricious

<hr> معنی : برج جدی <hr> معانی دیگر : (نجوم)، برج جدی (نشان دهم منطقه البروج یا زودیاک)، بزغاله، نشانه دهم منطقه البروج

معنی : برج جدی معانی دیگر : (نجوم)، برج جدی (نشان دهم منطقه البروج یا زودیاک)، بزغاله، نشانه دهم منطقه البروج

capricorn

<hr> معنی : مربوط به بز، بشکل بز <hr> معانی دیگر : مربوط به بز، بشکل بز

معنی : مربوط به بز، بشکل بز معانی دیگر : مربوط به بز، بشکل بز

caprine

<hr> معنی : جفتک، جست وخیز، جهش بلند اسب، جفتک زدن <hr> معانی دیگر : جهش، بازیگوشی، (در نمایش های سوار کاری) پرش در حالی که دست های اسب به جلو گسترده است و پاها را با هم به هوا می پراند، کاپریول، جفتک نمایشی، بزپرش، جست وخیز مثل هنگام رقص، جهش بلند اسب ازروی مانع

معنی : جفتک، جست وخیز، جهش بلند اسب، جفتک زدن معانی دیگر : جهش، بازیگوشی، (در نمایش های سوار کاری) پرش در حالی که دست های اسب به جلو گسترده است و پاها را با هم به هوا می پراند، کاپریول، جفتک نمایشی، بزپرش، جست وخیز مثل هنگام رقص، جهش بلند اسب ازروی مانع

capriole

<hr> معنی : واژگون شدن، واژگون کردن کشتی <hr> معانی دیگر : (قایق و کشتی و غیره) واژگون شدن یا کردن، غرق شدن (کشتی)، وارونه شدن، چپه شدن

معنی : واژگون شدن، واژگون کردن کشتی معانی دیگر : (قایق و کشتی و غیره) واژگون شدن یا کردن، غرق شدن (کشتی)، وارونه شدن، چپه شدن

capsize

<hr> معنی : چرخ تسمه، چرخ لنگر دوار، چرخ طناب <hr> معانی دیگر : (در کشتی و غیره) گردونه ی لنگر، طناب چرخ، چرخ لنگر، دوار، مهار چرخ، لنگر بند، چر&nbsp; طناب، چر&nbsp; لنگر دوار

معنی : چرخ تسمه، چرخ لنگر دوار، چرخ طناب معانی دیگر : (در کشتی و غیره) گردونه ی لنگر، طناب چرخ، چرخ لنگر، دوار، مهار چرخ، لنگر بند، چر طناب، چر لنگر دوار

capstan

<hr> معنی : دارای خصوصیات کپسول <hr> معانی دیگر : وابسته به پوشینه یا کپسول، در پوشینه، مجوف

معنی : دارای خصوصیات کپسول معانی دیگر : وابسته به پوشینه یا کپسول، در پوشینه، مجوف

capsular

<hr> معنی : پوشش، کیسه، کپسول، سر پوش، پوشینه <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) پوشینه، (کالبد شناسی) نیام یا لایه ای که برخی اندام را دربر می گیرد، پوشند، (مورد نگارش وغیره) چکیده، موجز، خلاصه ی رئوس مطالب، (در اصل) جلد یا غلاف کوچک، نیامچه، (هواپیما) کابین برون پرتابی (کابین خلبان که هنگام نیاز از هواپیما جدا شده و با چتر فرود می آید)، (فضاپیما) اتاقک فضاپیما (که سرنشینان و ابزار هدایت و غیره در آن قرار دارند و از فضاپیما جدا می شود)، محفظه ای فضایی (اسم کامل آن: space capsule)، پوشند فضایی، (گیاه شناسی - نیام یا حقه ای که تخم یا هاگ یا برچه و غیره در آن قرار دارد مانند حقه یا گرزه ی خشخاش) پوشند گیاهی، گرزه، (شیمی - قدیمی) تشتک (برای تبخیر کردن آبگونه ها)، خلاصه کردن، به صورت چکیده ارایه کردن

معنی : پوشش، کیسه، کپسول، سر پوش، پوشینه معانی دیگر : (دارو سازی) پوشینه، (کالبد شناسی) نیام یا لایه ای که برخی اندام را دربر می گیرد، پوشند، (مورد نگارش وغیره) چکیده، موجز، خلاصه ی رئوس مطالب، (در اصل) جلد یا غلاف کوچک، نیامچه، (هواپیما) کابین برون پرتابی (کابین خلبان که هنگام نیاز از هواپیما جدا ش

capsule

<hr> معنی : سروان، ناخدا <hr> معانی دیگر : سالار، سرور، میاندار، سردسته، سرفرمانده، سروری کردن، خلبانی (و ناخدایی و سروانی و غیره) کردن، (ارتش) سروان، (نیروی دریایی) ناخدا یکم (فرمانده ی یگان شناور)، (هواپیما) خلبان، (ورزش) ارشد گروه، کاپیتان تیم، سرگروه (امریکا - پلیس) سرکلانتر، رئیس کلانتری، (امریکا - احزاب سیاسی) رئیس حوزه، (رستوران) سرپیشخدمت (headwaiter هم می گویند)، کشتیبان، سرکرده

معنی : سروان، ناخدا معانی دیگر : سالار، سرور، میاندار، سردسته، سرفرمانده، سروری کردن، خلبانی (و ناخدایی و سروانی و غیره) کردن، (ارتش) سروان، (نیروی دریایی) ناخدا یکم (فرمانده ی یگان شناور)، (هواپیما) خلبان، (ورزش) ارشد گروه، کاپیتان تیم، سرگروه (امریکا - پلیس) سرکلانتر، رئیس کلانتری، (امریکا - احزاب

captain

<hr> معنی : عنوان <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دستگیری، توقیف، ضبط، (حقوق) بخشی از سند (مثلا کیفر خواست) که نشان می دهد کی و کجا و توسط چه کسی اجرا شده است، (حقوق - در استشهادیه یا دادخواهی) سر صفحه (که شامل نام طرفین دعوی و دادگاه مربوطه و شماره ی پرونده و غیره است)، (روزنامه و غیره) عنوان مقاله، سر صفحه، (در مورد فیلم) زیر نویس، (تصویر و کاریکاتور و کارتون و غیره) توضیح زیر عکس، زیر نویس، شرح، سرلوحه، عنوان دادن

معنی : عنوان معانی دیگر : (قدیمی) دستگیری، توقیف، ضبط، (حقوق) بخشی از سند (مثلا کیفر خواست) که نشان می دهد کی و کجا و توسط چه کسی اجرا شده است، (حقوق - در استشهادیه یا دادخواهی) سر صفحه (که شامل نام طرفین دعوی و دادگاه مربوطه و شماره ی پرونده و غیره است)، (روزنامه و غیره) عنوان مقاله، سر صفحه، (در م

caption

<hr> معنی : وسیع، حیله گر، فریبنده، ایراد گیر <hr> معانی دیگر : ایرادی، خرده گیر، عیبجو، بهانه گیر

معنی : وسیع، حیله گر، فریبنده، ایراد گیر معانی دیگر : ایرادی، خرده گیر، عیبجو، بهانه گیر

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد