<hr> شهر شیکاگو (ایالت ایلینوی - امریکا)

شهر شیکاگو (ایالت ایلینوی - امریکا)

chicago

<hr> معنی : سفسطه کردن <hr> معانی دیگر : گول زدن، ضد و نقیض گفتن، مغلطه کردن، دغلبازی کردن، زبان بازی کردن

معنی : سفسطه کردن معانی دیگر : گول زدن، ضد و نقیض گفتن، مغلطه کردن، دغلبازی کردن، زبان بازی کردن

chicane

<hr> معنی : ضد ونقیض گویی، حیله بازی <hr> معانی دیگر : زبان بازی، (با حرف) گول زدن، مغلطه (به ویژه در کارهای حقوق و قضایی)، گول، فند، ضد ونقی­ گویی، مغالطه

معنی : ضد ونقیض گویی، حیله بازی معانی دیگر : زبان بازی، (با حرف) گول زدن، مغلطه (به ویژه در کارهای حقوق و قضایی)، گول، فند، ضد ونقی­ گویی، مغالطه

chicanery

<hr> معنی : غری، باهنرمندی، ظریف، با ارزش <hr> معانی دیگر : باارزش، ظریف، باهنرمندی

معنی : غری، باهنرمندی، ظریف، با ارزش معانی دیگر : باارزش، ظریف، باهنرمندی

chichi

<hr> معنی : نوزاد، بچه، جوجه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) جوجه، بچه ی پرنده، (امریکا- خودمانی) دختر، عزیزم

معنی : نوزاد، بچه، جوجه معانی دیگر : (جانور شناسی) جوجه، بچه ی پرنده، (امریکا- خودمانی) دختر، عزیزم

chick

<hr> معنی : بچه، کمرو، ترسو، جوجه، مرغک، جوجه مرغ، مرد جوان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ، خروس (gallus domesticus تیره ی phasianidae)، ماکیان، جوجه ی مرغ، جوجه خروس (اگر خیلی کوچک باشد chick می گویند)، کریشک، گوشت مرغ یا خروس (به ویژه اگر جوان باشد)، (خودمانی) آدم ترسو، بزدل، جوجه ی پرندگان، بچه ی پرندگان، جوان و بی تجربه، ناپخته، تازه کار، (خودمانی) پسر کونی، کوچک و لطیف، (ارتش ـ خودمانی) اصرار به اجرای مقررات جزئی و بی معنی، پایبند مقررات دست و پاگیر، ترسیدن، بزدلی از خود نشان دادن، جوجه مره، پرنده کوچک، ناازموده

معنی : بچه، کمرو، ترسو، جوجه، مرغک، جوجه مرغ، مرد جوان معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ، خروس (gallus domesticus تیره ی phasianidae)، ماکیان، جوجه ی مرغ، جوجه خروس (اگر خیلی کوچک باشد chick می گویند)، کریشک، گوشت مرغ یا خروس (به ویژه اگر جوان باشد)، (خودمانی) آدم ترسو، بزدل، جوجه ی پرندگان، بچه ی پرند

chicken

<hr> مرغدانه، خوراک مرغ، مبلغ ناچیز، غذای جوجه

مرغدانه، خوراک مرغ، مبلغ ناچیز، غذای جوجه

chicken feed

<hr> جا زدن، ترسیدن و ترک عمل کردن، جرات نکردن

جا زدن، ترسیدن و ترک عمل کردن، جرات نکردن

chicken out

<hr> معنی : ابله مرغان <hr> معانی دیگر : طب ابله مرغان ابله مرغان، (پزشکی) آبله مرغان

معنی : ابله مرغان معانی دیگر : طب ابله مرغان ابله مرغان، (پزشکی) آبله مرغان

chicken pox

<hr> معنی : کاسنی تلخ، کاسنی دشتی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، کاسنی (cichorium intybus از خانواده ی composite)، کاسنی تل

معنی : کاسنی تلخ، کاسنی دشتی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، کاسنی (cichorium intybus از خانواده ی composite)، کاسنی تل

chicory

<hr> معنی : ریشه کاسنی

chicory root

<hr> معنی : سرزنش کردن، عتاب کردن، گله کردن از، غرغر کردن <hr> معانی دیگر : (با ملایمت) سرزنش کردن، نکوهیدن

معنی : سرزنش کردن، عتاب کردن، گله کردن از، غرغر کردن معانی دیگر : (با ملایمت) سرزنش کردن، نکوهیدن

chide

<hr> معنی : سرزنش، عتاب

chiding

<hr> معنی : سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته، عمده <hr> معانی دیگر : کدیور، خانسالار، کل، ارشد، اصلی، مهترین، کیا، کهبد، مهشت، سرکرده، پیشگه، (قدیمی) پر ارزش ترین، (در نشان های نجابت خانوادگی) بخش بالایی سپر (حدود یک سوم آن)، (معمولا حرف بزرگ - نیروی دریایی) ناو استوار یکم، مدیر ماشین، مهم

معنی : سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته، عمده معانی دیگر : کدیور، خانسالار، کل، ارشد، اصلی، مهترین، کیا، کهبد، مهشت، سرکرده، پیشگه، (قدیمی) پر ارزش ترین، (در نشان های نجابت خانوادگی) بخش بالایی سپر (حدود یک سوم آن)، (معمولا حرف بزرگ - نیروی دریایی) ناو استوار یکم، مدی

chief

<hr> معنی : سررشته دار

chief accountant

chief clerk

<hr> معنی : رئیس ستاد <hr> معانی دیگر : (ارتش) رئیس ستاد

معنی : رئیس ستاد معانی دیگر : (ارتش) رئیس ستاد

chief of staff

<hr> معنی : ناوبان دوم <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی امریکا) ناو استوار یکم

معنی : ناوبان دوم معانی دیگر : (نیروی دریایی امریکا) ناو استوار یکم

chief petty officer

<hr> معنی : بطور عمده، مخصوصا <hr> معانی دیگر : به طور عمده، کلا، اصلا، عمدتا، بیشتر(ین)، رئیس مانند، سالارسان، سالاری، سردستگی

معنی : بطور عمده، مخصوصا معانی دیگر : به طور عمده، کلا، اصلا، عمدتا، بیشتر(ین)، رئیس مانند، سالارسان، سالاری، سردستگی

chiefly

<hr> معنی : سالار، خیلتاش، سر دسته، رئیس قبیله <hr> معانی دیگر : سر قبیله، خانسالار، بزرگ خانواده، میرخواند

معنی : سالار، خیلتاش، سر دسته، رئیس قبیله معانی دیگر : سر قبیله، خانسالار، بزرگ خانواده، میرخواند

chieftain

<hr> معنی : نوعی پارچه ابریشمی، تور نازک، نوعی کیک <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: شیف)، پارچه ی نازک و فرانما (از ابریشم یا نایلون و غیره)، پارچه ی توری، روبان، توری و روبان (دوخته شده به لباس زنانه)

معنی : نوعی پارچه ابریشمی، تور نازک، نوعی کیک معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: شیف)، پارچه ی نازک و فرانما (از ابریشم یا نایلون و غیره)، پارچه ی توری، روبان، توری و روبان (دوخته شده به لباس زنانه)

chiffon

<hr> معنی : قفسه کوچک کشودار، اشکاف کوچک <hr> معانی دیگر : قفسه کوچک کشودار، اشکاف کوچک

معنی : قفسه کوچک کشودار، اشکاف کوچک معانی دیگر : قفسه کوچک کشودار، اشکاف کوچک

chiffonier

<hr> معنی : گیسو، گیس پشت سر <hr> معانی دیگر : حلقه یا گره گیسوی زنان که در پشت سر قرار دارد، جمع کردن و گره زدن مو، گیس جمع شده پشت سر

معنی : گیسو، گیس پشت سر معانی دیگر : حلقه یا گره گیسوی زنان که در پشت سر قرار دارد، جمع کردن و گره زدن مو، گیس جمع شده پشت سر

chignon

<hr> معنی : کیک، کک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شیگو (tunga penetrans ـ نوعی کک آفریقا و نواحی حاره ای امریکا)

معنی : کیک، کک معانی دیگر : (جانورشناسی) شیگو (tunga penetrans ـ نوعی کک آفریقا و نواحی حاره ای امریکا)

chigoe

<hr> معنی : سرمازدگی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرمازدگی (به ویژه در انگشتان دست و پا و گوش)، طب سرمازدگی

معنی : سرمازدگی معانی دیگر : (پزشکی) سرمازدگی (به ویژه در انگشتان دست و پا و گوش)، طب سرمازدگی

chilblain

<hr> معنی : کودک، طفل، بچه، زاد، فرزند، خردسال، زاده <hr> معانی دیگر : نوباوه، کر، پسر یا دختر (پیش از بلوغ)، نوزاد، شیرخواره، جنین، رویان، ولد، ابن، بنی، (جمع) اعقاب، (جمع) زاد و ولد، پرورده، (قدیمی) رجوع شود به: childe، (انگلیس - محلی) نوزاد دختر

معنی : کودک، طفل، بچه، زاد، فرزند، خردسال، زاده معانی دیگر : نوباوه، کر، پسر یا دختر (پیش از بلوغ)، نوزاد، شیرخواره، جنین، رویان، ولد، ابن، بنی، (جمع) اعقاب، (جمع) زاد و ولد، پرورده، (قدیمی) رجوع شود به: childe، (انگلیس - محلی) نوزاد دختر

child

<hr> بچه بازی، بازی کودکان، بازی کودکان هر کار بسیار آسان

بچه بازی، بازی کودکان، بازی کودکان هر کار بسیار آسان

child's play

<hr> معنی : بچه زایی، بچه آوری <hr> معانی دیگر : زایمان، وضع حمل، زایش، زادن، زایایی

معنی : بچه زایی، بچه آوری معانی دیگر : زایمان، وضع حمل، زایش، زادن، زایایی

childbearing

<hr> معنی : زایمان، وضع حمل <hr> معانی دیگر : زایش، زاد

معنی : زایمان، وضع حمل معانی دیگر : زایش، زاد

childbirth

<hr> معنی : بچگی، خردی، کودکی، طفولیت <hr> معانی دیگر : خردسالی، مراحل اولیه ی هر چیز

معنی : بچگی، خردی، کودکی، طفولیت معانی دیگر : خردسالی، مراحل اولیه ی هر چیز

childhood

<hr> معنی : کودکانه، بچه گانه، بچگانه، احمقانه <hr> معانی دیگر : طفل مانند، ناپخته، بی تجربه، سبک مغز، ناپسند

معنی : کودکانه، بچه گانه، بچگانه، احمقانه معانی دیگر : طفل مانند، ناپخته، بی تجربه، سبک مغز، ناپسند

childish

<hr> معنی : عقیم <hr> معانی دیگر : بی بچه، بی اولاد

معنی : عقیم معانی دیگر : بی بچه، بی اولاد

childless

<hr> معنی : کودک مانند، بچگانه، ساده و بیالایش <hr> معانی دیگر : کودک سان، طفل مانند، بچه مانند

معنی : کودک مانند، بچگانه، ساده و بیالایش معانی دیگر : کودک سان، طفل مانند، بچه مانند

childlike

<hr> معنی : مثل بچه، بچگانه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: childlike و childish

معنی : مثل بچه، بچگانه معانی دیگر : رجوع شود به: childlike و childish

childly

<hr> معنی : فرزندان <hr> معانی دیگر : صورت جمع واژه ی: child، بچه ها، کودکها، طفل ها

معنی : فرزندان معانی دیگر : صورت جمع واژه ی: child، بچه ها، کودکها، طفل ها

children

<hr> معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: chili، کشور شیلی (در جنوب باختری امریکای جنوبی ـ پایتخت: سانتیاگو ـ 756945 کیلومتر مربع)، chilli chili : دارفلفل، برباس

معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل معانی دیگر : رجوع شود به: chili، کشور شیلی (در جنوب باختری امریکای جنوبی ـ پایتخت: سانتیاگو ـ 756945 کیلومتر مربع)، chilli chili : دارفلفل، برباس

chile

<hr> معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، فلفل قرمز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) فلفل قرمز (capsicum frutescens به ویژه نوعی به نام longum که بسیار تند است ـ بومی نواحی حاره ای امریکا)، چیلی، انواع فلفل های امریکایی که در آشپزی مکزیکی به کار می رود، فلفل قرمز خشک کرده (که بسیار تند است)، chilli chile : دارفلفل، برباس

معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، فلفل قرمز معانی دیگر : (گیاه شناسی) فلفل قرمز (capsicum frutescens به ویژه نوعی به نام longum که بسیار تند است ـ بومی نواحی حاره ای امریکا)، چیلی، انواع فلفل های امریکایی که در آشپزی مکزیکی به کار می رود، فلفل قرمز خشک کرده (که بسیار تند است)، chilli c

chili

<hr> معنی : خوراک لوبیای پر ادویه <hr> معانی دیگر : (خوراکپزی مکزیکی) خوراک لوبیا و گوشت چرخ کرده، چیلی

معنی : خوراک لوبیای پر ادویه معانی دیگر : (خوراکپزی مکزیکی) خوراک لوبیا و گوشت چرخ کرده، چیلی

chili con carne

<hr> معنی : هزارتایی، هزار عدد، یک هزار سال، هزار ساله <hr> معانی دیگر : هزاره، هزار سال

معنی : هزارتایی، هزار عدد، یک هزار سال، هزار ساله معانی دیگر : هزاره، هزار سال

chiliad

<hr> معنی : سرما، خنکی، چایمان، مایه دلسردی، مایوس، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن <hr> معانی دیگر : خنک کردن یا شدن، (چیز گرم را) سرد کردن (ولی نه به مرحله ی انجماد)، چاییدن، احساس سردی کردن، لرز کردن، ترساندن، دچار چندش کردن، چندیدن، (ناگهان) هراساندن، هول کردن، سرماخوردگی (خفیف)، نزله، زکام، فراشا، هراس (ناگهانی)، بیم، اشمئزاز، چندش، لرزه (در اثر ترس یا تنفر)، (هوا) سرد، (هوا) سوزدار، دلسردی، (رفتار) سرد، (فلزکاری) قالب سرد، مبرد، ریجه، ریخته گری چایشی (تبریدی)، سرد ریز(ی)، چایشگری، ناامید

معنی : سرما، خنکی، چایمان، مایه دلسردی، مایوس، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن معانی دیگر : خنک کردن یا شدن، (چیز گرم را) سرد کردن (ولی نه به مرحله ی انجماد)، چاییدن، احساس سردی کردن، لرز کردن، ترساندن، دچار چندش کردن، چندیدن، (ناگهان) هراساندن، هول کردن، سرماخوردگی (خفیف)، نزله، زکام، فراشا

chill

chill out

<hr> معنی : سرد، خنک، سرد شده <hr> معانی دیگر : chilly : سرد

معنی : سرد، خنک، سرد شده معانی دیگر : chilly : سرد

chilled

<hr> معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، برباس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: chili، (از ریشه ی هندی)، حقه ی قلیان، chile chili : دارفلفل

معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، برباس معانی دیگر : رجوع شود به: chili، (از ریشه ی هندی)، حقه ی قلیان، chile chili : دارفلفل

chilli

chills

<hr> معنی : سرد، خنک <hr> معانی دیگر : (نسبتا) سرد، (به طور ناراحت کننده) خنک، سرد کننده، فراشا، چایشی، چایشگر، (رفتار) غیر دوستانه، دلسرد کننده، نومید کننده، مایوس کننده، پیشوند: لب

معنی : سرد، خنک معانی دیگر : (نسبتا) سرد، (به طور ناراحت کننده) خنک، سرد کننده، فراشا، چایشی، چایشگر، (رفتار) غیر دوستانه، دلسرد کننده، نومید کننده، مایوس کننده، پیشوند: لب

chilly

<hr> معنی : سنج، ترتیب زنگهای موسیقی، ناقوس رابصدا دراوردن، صدای سنج ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : آهنگی که از زدن زنگ یا ناقوس یا زنگوله تولید شود، (با زنگ یا ناقوس یا استوانه ای فلزی) آهنگ نواختن، زنگیدن، (با صدای زنگ) اعلام کردن، (موسیقی - معمولا جمع - شماری زنگ یا ناقوس که به طور موزون به صدا درآورده شوند) جلاجل، زنگ ها، دستگاه یا ساز زنگی، اسبابی که با آن زنگ و ناقوس را به صدا درمی آوردند، زنگ ساعت دیواری، ناقوس ساعت برج یا کلیسا، (با به صدا درآوردن زنگ ناقوس) احضار کردن، تلفیق کردن، موزون کردن (مثلا صدای چند زنگ را)، آهنگین کردن، هماهنگ کردن، (در طرفین بشکه) لبه، تیغه، سازیاموسیقی زنگی

معنی : سنج، ترتیب زنگهای موسیقی، ناقوس رابصدا دراوردن، صدای سنج ایجاد کردن معانی دیگر : آهنگی که از زدن زنگ یا ناقوس یا زنگوله تولید شود، (با زنگ یا ناقوس یا استوانه ای فلزی) آهنگ نواختن، زنگیدن، (با صدای زنگ) اعلام کردن، (موسیقی - معمولا جمع - شماری زنگ یا ناقوس که به طور موزون به صدا درآورده شوند)

chime

<hr> معنی : خیال واهی <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - هیولایی که سر شیر داشت و بدن بز و دم افعی و از دهانش آتش می بارید) کیمرا، (c کوچک) هیولا، (زیست شناسی - c کوچک) هر سازواره یا اندامی که از دو یا چند یاخته ی غیرمتشابه (از نظر ژنتیک) تشکیل شده باشد، chimaera : افسانه جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است

معنی : خیال واهی معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - هیولایی که سر شیر داشت و بدن بز و دم افعی و از دهانش آتش می بارید) کیمرا، (c کوچک) هیولا، (زیست شناسی - c کوچک) هر سازواره یا اندامی که از دو یا چند یاخته ی غیرمتشابه (از نظر ژنتیک) تشکیل شده باشد، chimaera : افسانه جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داش

chimera

<hr> معنی : خیالی، واهی، دمدمی، هوس باز، ذوقی، هوس امیز <hr> معانی دیگر : غیر واقعی، موهوم، بی پایه، خواب و خیالی

معنی : خیالی، واهی، دمدمی، هوس باز، ذوقی، هوس امیز معانی دیگر : غیر واقعی، موهوم، بی پایه، خواب و خیالی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد