<hr> معنی : کوزه، دیزی، دیگ سفالی <hr> معانی دیگر : سبو، بستو، بستک (ظرف کوچک آبگونه هایی مانند شراب و عسل و روغن)، تنگ

معنی : کوزه، دیزی، دیگ سفالی معانی دیگر : سبو، بستو، بستک (ظرف کوچک آبگونه هایی مانند شراب و عسل و روغن)، تنگ

cruse

<hr> معنی : خرد شدن، شکست دادن، له شدن، پیروز شدن بر، فشردن، چلاندن، با صدا شکستن، فشار اوردن <hr> معانی دیگر : له کردن یا شدن، خرد کردن یا شدن، آرد کردن، درهم کوفتن، سخت شکست دادن، شکردن، مورد تعدی قرار دادن، ظلم و جور کردن، آزار دادن، (با: against یا into یا to و غیره) فشردن، چپاندن، (عامیانه - معمولا با: on) خاطرخواهی، عشق زودگذر، دلدادگی، ازدحام، فشار جمعیت، تراکم (مردم یا اشیا یا حیوانات)

معنی : خرد شدن، شکست دادن، له شدن، پیروز شدن بر، فشردن، چلاندن، با صدا شکستن، فشار اوردن معانی دیگر : له کردن یا شدن، خرد کردن یا شدن، آرد کردن، درهم کوفتن، سخت شکست دادن، شکردن، مورد تعدی قرار دادن، ظلم و جور کردن، آزار دادن، (با: against یا into یا to و غیره) فشردن، چپاندن، (عامیانه - معمولا با: o

crush

<hr> معنی : له کننده، فشارنده <hr> معانی دیگر : له کننده، فشارنده

معنی : له کننده، فشارنده معانی دیگر : له کننده، فشارنده

crusher

<hr> معنی : پوسته، قشر، پوست، کبره، پوست نان، پوسته سخت هر چیزی، ادم جسور و بیادب، قسمت خشک و سخت نان، کبره بستن <hr> معانی دیگر : پوسته ی نان (به ویژه نان ساندویچی)، بریده یا خرده نان خشک، سخت رویه، (پوسته ی هر چیز): لایه ی روی برف، پوسته ی خاک (و غیره)، سله، لایه، لایه بستن، پوسته دار شدن، (کیک و پای) رویه، پوسته ی پای، (خودمانی) پررویی، رو داری، (زمین شناسی) پوسته ی زمین (lithosphere هم می گویند)، (پزشکی - لایه ی سفتی که روی خون و چرک و غیره تشکیل می شود) کبره، دله، دلمه

معنی : پوسته، قشر، پوست، کبره، پوست نان، پوسته سخت هر چیزی، ادم جسور و بیادب، قسمت خشک و سخت نان، کبره بستن معانی دیگر : پوسته ی نان (به ویژه نان ساندویچی)، بریده یا خرده نان خشک، سخت رویه، (پوسته ی هر چیز): لایه ی روی برف، پوسته ی خاک (و غیره)، سله، لایه، لایه بستن، پوسته دار شدن، (کیک و پای) رویه،

crust

<hr> معنی : خانواده خرچنگ، رده سخت پوستان <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سخت پوست (زیر شاخه ی crustacea از بندپایان که آبزی و آبشش دار هستند مانند خرچنگ)

معنی : خانواده خرچنگ، رده سخت پوستان معانی دیگر : (جانورشناسی) سخت پوست (زیر شاخه ی crustacea از بندپایان که آبزی و آبشش دار هستند مانند خرچنگ)

crustacean

<hr> معنی : تند، سخت، خشن، پوسته مانند <hr> معانی دیگر : بد خلق، بد ادا، ترشرو، دارای زخم زبان، پوسته دار، پوسته زا، رویه ای

معنی : تند، سخت، خشن، پوسته مانند معانی دیگر : بد خلق، بد ادا، ترشرو، دارای زخم زبان، پوسته دار، پوسته زا، رویه ای

crusty

<hr> معنی : دو شاخه، چوب زیر بغل، عصای زیر بغل، چوب پا، محل انشعاب شاخه از بدنه درخت، دو قاچ جلو و عقب، دوشاخه زیر چیزی گذاشتن، با چوب زیر بغل راه رفتن <hr> معانی دیگر : (برای پا شکسته ها و غیره) چوب زیر بغل، لمچوب (چوبی که بر آن می لمند یا تکیه می کنند)، چوبدستی، تکیه گاه، پناه، پشت و پناه، ملجا، هر چیز شبیه به چوب زیر بغل یا لمچوب، لمچوب مانند، (قدیمی - بدن انسان) کشاله، کشال، محل اتصال دو ران، محل انشعاب بدن انسان چون زیر بغل ومیان دوران، هر عضو یا چیزی که کمک ونگهدار چیزی باشد، دوقاچ جلو وعقب زین

معنی : دو شاخه، چوب زیر بغل، عصای زیر بغل، چوب پا، محل انشعاب شاخه از بدنه درخت، دو قاچ جلو و عقب، دوشاخه زیر چیزی گذاشتن، با چوب زیر بغل راه رفتن معانی دیگر : (برای پا شکسته ها و غیره) چوب زیر بغل، لمچوب (چوبی که بر آن می لمند یا تکیه می کنند)، چوبدستی، تکیه گاه، پناه، پشت و پناه، ملجا، هر چیز شبیه

crutch

<hr> معنی : معما، چیستان، مسئله دشوار، لغز <hr> معانی دیگر : لب (کلام)، اصل (مطلب)، (نشان های نجابت خانوادگی) صلیب، مسئله ی بغرنج

معنی : معما، چیستان، مسئله دشوار، لغز معانی دیگر : لب (کلام)، اصل (مطلب)، (نشان های نجابت خانوادگی) صلیب، مسئله ی بغرنج

crux

<hr> معنی : خروش، گریه، فریاد، ناله، غریو، زاری، ضجه، عجز، بانگ، بانگ زدن، خروش برآوردن، مصوت کردن، داد زدن، فریاد زدن، گریه کردن، صدا کردن، خروشیدن <hr> معانی دیگر : داد، گرییدن، زاریدن، زاری کردن، اشک ریختن، گریستن، (با: for) سخت نیاز داشتن به، (جانور) نعره زدن، غریدن، زوزه کشیدن (هر جانوری با صدای ویژه ی خود به شرطی که ممتد و بلند باشد)، نعره، غرش، استدعا کردن، تمنا کردن، جار زدن، بانگ برآوردن، اعلام، جارزنی، گلبام، گلبانگ، شعار، ورد زبان، مد روز، رسم روز، سر و صدای مردم، داد و فریاد، خواسته ی همگان

معنی : خروش، گریه، فریاد، ناله، غریو، زاری، ضجه، عجز، بانگ، بانگ زدن، خروش برآوردن، مصوت کردن، داد زدن، فریاد زدن، گریه کردن، صدا کردن، خروشیدن معانی دیگر : داد، گرییدن، زاریدن، زاری کردن، اشک ریختن، گریستن، (با: for) سخت نیاز داشتن به، (جانور) نعره زدن، غریدن، زوزه کشیدن (هر جانوری با صدای ویژه ی خ

<hr> معنی : تقاضا کردن، درخواست کردن <hr> معانی دیگر : جا زدن، زیر قول خود زدن، حرف خود را پس گرفتن، انگلیس تقاضا کردن

معنی : تقاضا کردن، درخواست کردن معانی دیگر : جا زدن، زیر قول خود زدن، حرف خود را پس گرفتن، انگلیس تقاضا کردن

cry off

<hr> سخت خواستن، شدیدا نیاز داشتن

سخت خواستن، شدیدا نیاز داشتن

cry out for

<hr> معنی : نی نی کوچولو، زود گریه کن <hr> معانی دیگر : (کسی که زود گریه می افتد - به ویژه کودک) زود اشک، گریه ای، بچه ننه، ننر، نی نی کوچولو

معنی : نی نی کوچولو، زود گریه کن معانی دیگر : (کسی که زود گریه می افتد - به ویژه کودک) زود اشک، گریه ای، بچه ننه، ننر، نی نی کوچولو

crybaby

<hr> معنی : خروش، خروشان، گریان، مبرم، جار زننده، اشکار <hr> معانی دیگر : شدید، فاحش، آشکار، گریه کننده، اشک ریزان

معنی : خروش، خروشان، گریان، مبرم، جار زننده، اشکار معانی دیگر : شدید، فاحش، آشکار، گریه کننده، اشک ریزان

crying

<hr> معنی : مخلوط سرمازا <hr> معانی دیگر : سرد ساز، سرمازا، سجنزا، موجد سرما

معنی : مخلوط سرمازا معانی دیگر : سرد ساز، سرمازا، سجنزا، موجد سرما

cryogen

<hr> معنی : برودتی، موجد سرما <hr> معانی دیگر : برودتی

معنی : برودتی، موجد سرما معانی دیگر : برودتی

cryogenic

<hr> معنی : برودت شناسی، سرمازایی <hr> معانی دیگر : سرمازایی (بخشی از علم فیزیک که با تولید سردی زیاد و تاثیر سرما بر مواد سر و کار دارد)، سجنزایی، سردی شناسی

معنی : برودت شناسی، سرمازایی معانی دیگر : سرمازایی (بخشی از علم فیزیک که با تولید سردی زیاد و تاثیر سرما بر مواد سر و کار دارد)، سجنزایی، سردی شناسی

cryogenics

<hr> معنی : یخ سنگ، فلورید سدیم والومینیم <hr> معانی دیگر : یخسنگ (فلورید سدیم و آلومینیوم: na3alf6 )، ی&nbsp; سنگ

معنی : یخ سنگ، فلورید سدیم والومینیم معانی دیگر : یخسنگ (فلورید سدیم و آلومینیوم: na3alf6 )، ی سنگ

cryolite

<hr> معنی : سرماپا، سرماسنج <hr> معانی دیگر : سرما پای (دستگاه تثبیت سرما در درجات پایین)، سرما ایستانه

معنی : سرماپا، سرماسنج معانی دیگر : سرما پای (دستگاه تثبیت سرما در درجات پایین)، سرما ایستانه

cryostat

<hr> معنی : سردابه، غار، رمز، دخمه، حفره غدهای <hr> معانی دیگر : سردابه ی کلیسا (که معمولا مردگان را در آن خاک می کردند)، (عامیانه) رجوع شود به: cryptogram، سری

معنی : سردابه، غار، رمز، دخمه، حفره غدهای معانی دیگر : سردابه ی کلیسا (که معمولا مردگان را در آن خاک می کردند)، (عامیانه) رجوع شود به: cryptogram، سری

crypt

<hr> معنی : پنهان، رمزی، سری، مرموز <hr> معانی دیگر : مبهم، ناآشکار، سربسته، نهان، پرخیده (cryptical هم می گویند)

معنی : پنهان، رمزی، سری، مرموز معانی دیگر : مبهم، ناآشکار، سربسته، نهان، پرخیده (cryptical هم می گویند)

cryptic

<hr> معنی : گیاه نهان زاد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نهانزاد (گیاهی که گل و دانه ندارد و فقط از راه هاگ های خود تولید مثل می کند مانند خزه ها و جلبلک ها)، گیاه نهان زاد مثل سرخس وغیره

معنی : گیاه نهان زاد معانی دیگر : (گیاه شناسی) نهانزاد (گیاهی که گل و دانه ندارد و فقط از راه هاگ های خود تولید مثل می کند مانند خزه ها و جلبلک ها)، گیاه نهان زاد مثل سرخس وغیره

cryptogam

<hr> معنی : رمز، پیام پنهانی، نوشته رمزی <hr> معانی دیگر : (آنچه که به رمز نگاشته شده است) رمز نگاشت، نهان نوشته، نامه ی رمزی، پیام رمزی

معنی : رمز، پیام پنهانی، نوشته رمزی معانی دیگر : (آنچه که به رمز نگاشته شده است) رمز نگاشت، نهان نوشته، نامه ی رمزی، پیام رمزی

cryptogram

<hr> معنی : نوشته رمزی، به رمز نوشتن، بصورت رمز دراوردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: cryptogram

معنی : نوشته رمزی، به رمز نوشتن، بصورت رمز دراوردن معانی دیگر : رجوع شود به: cryptogram

cryptograph

<hr> معنی : نهفته، پنهانی <hr> معانی دیگر : پنهانی، نهفته

معنی : نهفته، پنهانی معانی دیگر : پنهانی، نهفته

cryptographic

<hr> معنی : رمز نویسی، پنهان شناسی <hr> معانی دیگر : رمزنگاری، نهان نگاری (دانش نوشتن یا گشودن رمز)

معنی : رمز نویسی، پنهان شناسی معانی دیگر : رمزنگاری، نهان نگاری (دانش نوشتن یا گشودن رمز)

cryptography

<hr> معنی : کریستال، بلور، ابگینه، زلال، شفاف <hr> معانی دیگر : آبگینه ی صاف و شفاف، بارفتن، ظرف بلور، هر چیز بلورین، (هر چیزی که مثل بلور شفاف باشد) فرانما، روشن، (رادیو) کوارتز، شیشه ی ساعت، (فیزیک - جسم سخت که اتم ها یا ملکول های آن دارای طرح مرتب و مکرر هستند) کریستال، بلوری، بلورین، بلورسان، اسم خاص مونث، بلوری کردن

معنی : کریستال، بلور، ابگینه، زلال، شفاف معانی دیگر : آبگینه ی صاف و شفاف، بارفتن، ظرف بلور، هر چیز بلورین، (هر چیزی که مثل بلور شفاف باشد) فرانما، روشن، (رادیو) کوارتز، شیشه ی ساعت، (فیزیک - جسم سخت که اتم ها یا ملکول های آن دارای طرح مرتب و مکرر هستند) کریستال، بلوری، بلورین، بلورسان، اسم خاص مونث

crystal

<hr> معنی : واضح، شفاف، بلورین، متبلور <hr> معانی دیگر : بلورسان، بلور مانند، روشن، فرانما، زلال، بلوردار

معنی : واضح، شفاف، بلورین، متبلور معانی دیگر : بلورسان، بلور مانند، روشن، فرانما، زلال، بلوردار

crystalline

<hr> معنی : تبلور، بلور سازی <hr> معانی دیگر : تبلور، بلور سازی

معنی : تبلور، بلور سازی معانی دیگر : تبلور، بلور سازی

crystallization

<hr> معنی : متبلور کردن، شکل دادن <hr> معانی دیگر : متبلور کردن یا شدن، بلور شدن یا کردن، بلورین کردن یا شدن، ریخت دادن، شکل دادن به، شکل گرفتن، متشکل کردن

معنی : متبلور کردن، شکل دادن معانی دیگر : متبلور کردن یا شدن، بلور شدن یا کردن، بلورین کردن یا شدن، ریخت دادن، شکل دادن به، شکل گرفتن، متشکل کردن

crystallize

<hr> معنی : مبحی بلور شناسی <hr> معانی دیگر : (فیزیک) بلورشناسی، بلور نگاری، مبحک بلور شناسی

معنی : مبحی بلور شناسی معانی دیگر : (فیزیک) بلورشناسی، بلور نگاری، مبحک بلور شناسی

crystallography

<hr> معنی : شانه داران <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شانه دار (شاخه ی ctenophora که آبزی بوده و بدن فرانما دارند)

معنی : شانه داران معانی دیگر : (جانورشناسی) شانه دار (شاخه ی ctenophora که آبزی بوده و بدن فرانما دارند)

ctenophore

<hr> معنی : بچه، توله، بچه پستانداران گوشتخوار، بچهحیوان، توله زاییدن <hr> معانی دیگر : (نوزاد پستاندارانی مانند شیر و پلنگ و روباه و گرگ و خرس و نهنگ) توله، رجوع شود به: cub scout، جوان خامدست و دست و پا چلفتی، بچه شیر، اخور

معنی : بچه، توله، بچه پستانداران گوشتخوار، بچهحیوان، توله زاییدن معانی دیگر : (نوزاد پستاندارانی مانند شیر و پلنگ و روباه و گرگ و خرس و نهنگ) توله، رجوع شود به: cub scout، جوان خامدست و دست و پا چلفتی، بچه شیر، اخور

<hr> معنی : محل کوچک ومحصور، محوطه مکعب <hr> معانی دیگر : محوطه مکعب، محل کوچک ومحصور

معنی : محل کوچک ومحصور، محوطه مکعب معانی دیگر : محوطه مکعب، محل کوچک ومحصور

cubby

<hr> معنی : لانه کبوتر، محوطه کوچک ومحصور <hr> معانی دیگر : اتاقک، جای تنگ و کوچک، بیغوله، گوشه دنج,نهانگاه

معنی : لانه کبوتر، محوطه کوچک ومحصور معانی دیگر : اتاقک، جای تنگ و کوچک، بیغوله، گوشه دنج,نهانگاه

cubbyhole

<hr> معنی : مکعب، هر چیزی بشکل مکعب، توان سوم، بشکل مکعب دراوردن، بقوه سه رسیدن <hr> معانی دیگر : (هر چیز مکعب مانند) حبه، قاپ، تاسه، شتالنگ، (ریاضی) توان سه، به حبه های مکعب مانند تبدیل کردن، شش رویه، شش پهلو، کاب، (ریاضی) به توان سه رساندن، مکعب کردن، کاب کردن، (گوشت کبابی را برای نرم و ترد شدن) کاردی کردن، (محتویات ظرف معکب را سنجیدن) مکعب سنجی کردن، کاب سنجی کردن، (گیاه شناسی) کیوب (جنس lonchocarpus از خانواده ی pea که بومی نواحی حاره ی امریکا بوده و از ریشه ی آن روتنون rotenone می گیرند)

معنی : مکعب، هر چیزی بشکل مکعب، توان سوم، بشکل مکعب دراوردن، بقوه سه رسیدن معانی دیگر : (هر چیز مکعب مانند) حبه، قاپ، تاسه، شتالنگ، (ریاضی) توان سه، به حبه های مکعب مانند تبدیل کردن، شش رویه، شش پهلو، کاب، (ریاضی) به توان سه رساندن، مکعب کردن، کاب کردن، (گوشت کبابی را برای نرم و ترد شدن) کاردی کردن،

cube

<hr> معنی : کعب، ریشه مکعب، ریشه سوم <hr> معانی دیگر : (ریاضی) کعب، ریشه ی سوم، cube(or third)root ریشه سوم، کعب

معنی : کعب، ریشه مکعب، ریشه سوم معانی دیگر : (ریاضی) کعب، ریشه ی سوم، cube(or third)root ریشه سوم، کعب

cube root

<hr> معنی : مکعب، مکعبی <hr> معانی دیگر : (به شکل مکعب) مکعب، کاب، شش رویه، شش پهلو، مکعب شکل، شتالنگ مانند، کاب شکل، تاسی شکل، سه بعدی، کاب سان، قاپی

معنی : مکعب، مکعبی معانی دیگر : (به شکل مکعب) مکعب، کاب، شش رویه، شش پهلو، مکعب شکل، شتالنگ مانند، کاب شکل، تاسی شکل، سه بعدی، کاب سان، قاپی

cubic

<hr> معنی : مکعب، مکعبی <hr> معانی دیگر : مکعب شکل، کابسان، قاپی، شتالنگی، مکعب ,سه بعدی ,سه طرفی

معنی : مکعب، مکعبی معانی دیگر : مکعب شکل، کابسان، قاپی، شتالنگی، مکعب ,سه بعدی ,سه طرفی

cubical

<hr> معنی : خوابگاه، اطاقک <hr> معانی دیگر : (به ویژه در خوابگاه و کتابخانه و ترن) اتاقچه، اتاق، اتاقک، خوابگاه جداگانه

معنی : خوابگاه، اطاقک معانی دیگر : (به ویژه در خوابگاه و کتابخانه و ترن) اتاقچه، اتاق، اتاقک، خوابگاه جداگانه

cubicle

<hr> معنی : کوبیسم، مکتب کوبیسم در نقاشی <hr> معانی دیگر : (هنر) کوبیسم، حجم گری

معنی : کوبیسم، مکتب کوبیسم در نقاشی معانی دیگر : (هنر) کوبیسم، حجم گری

cubism

<hr> معنی : وابسته به مکتب هنری کوبیسم <hr> معانی دیگر : cubistic : وابسته به مکتب هنری کوبیسم

معنی : وابسته به مکتب هنری کوبیسم معانی دیگر : cubistic : وابسته به مکتب هنری کوبیسم

cubist

<hr> معنی : ذراع <hr> معانی دیگر : (واحد اندازه گیری قدیمی) ارش (حدود 18-22 اینچ یا تقریبا معادل طول آرنج تا نوک انگشت وسط)، ارج، مقیاس قدیمی طول معادل 81 تا 22 اینچ

معنی : ذراع معانی دیگر : (واحد اندازه گیری قدیمی) ارش (حدود 18-22 اینچ یا تقریبا معادل طول آرنج تا نوک انگشت وسط)، ارج، مقیاس قدیمی طول معادل 81 تا 22 اینچ

cubit

<hr> معنی : مکعب، دارای شکل مکعب <hr> معانی دیگر : مکعب مانند، کاب مانند، تاس مانند، (کالبدشناسی) وابسته به شتالنگ (یکی از استخوان های تارس)، مکعبی، شتالنگی، قاپی، بجولی، (استخوان) شتالنگ، کعب، اشتالنگ، مستطیل

معنی : مکعب، دارای شکل مکعب معانی دیگر : مکعب مانند، کاب مانند، تاس مانند، (کالبدشناسی) وابسته به شتالنگ (یکی از استخوان های تارس)، مکعبی، شتالنگی، قاپی، بجولی، (استخوان) شتالنگ، کعب، اشتالنگ، مستطیل

cuboid

<hr> معنی : شوهر زن زانیه، زن قحبه، جاکشی وبیغیرتی کردن <hr> معانی دیگر : (مردی که زنش با دیگران همخوابگی کند) زن قحبه، دیوث

معنی : شوهر زن زانیه، زن قحبه، جاکشی وبیغیرتی کردن معانی دیگر : (مردی که زنش با دیگران همخوابگی کند) زن قحبه، دیوث

cuckold

<hr> معنی : زن قحبگی <hr> معانی دیگر : زن قحبگی

معنی : زن قحبگی معانی دیگر : زن قحبگی

cuckoldry

<hr> معنی : فاخته، غوغو، دیوانه، صدای فاخته دراوردن <hr> معانی دیگر : کوکو کردن، آواز فاخته را ایجاد کردن، (خودمانی) خل، کم عقل، گول، تهی مغز، احمق، سبکسر، (جانورشناسی) فاخته، کوکو (انواع پرندگان تیره ی cuculidae از راسته ی cuculiformes)، (بانگ این پرنده) کوکو، (تقلید این صدا در ساعت های دیواری و غیره)

معنی : فاخته، غوغو، دیوانه، صدای فاخته دراوردن معانی دیگر : کوکو کردن، آواز فاخته را ایجاد کردن، (خودمانی) خل، کم عقل، گول، تهی مغز، احمق، سبکسر، (جانورشناسی) فاخته، کوکو (انواع پرندگان تیره ی cuculidae از راسته ی cuculiformes)، (بانگ این پرنده) کوکو، (تقلید این صدا در ساعت های دیواری و غیره)

cuckoo

<hr> معنی : خیار، هر بوته یا میوه خیاری شکل <hr> معانی دیگر : (میوه ی این گیاه) خیار، (گیاه شناسی) بته ی خیار (cucumis sativus از خانواده ی gourd که گیاهی خزنده و آویزی است)

معنی : خیار، هر بوته یا میوه خیاری شکل معانی دیگر : (میوه ی این گیاه) خیار، (گیاه شناسی) بته ی خیار (cucumis sativus از خانواده ی gourd که گیاهی خزنده و آویزی است)

cucumber

<hr> معنی : کدو، کدوی قلیانی <hr> معانی دیگر : انبیق بزرگ و کدو شکل (که سابقا در تقطیر به کار گرفته می شد)، کدویه

معنی : کدو، کدوی قلیانی معانی دیگر : انبیق بزرگ و کدو شکل (که سابقا در تقطیر به کار گرفته می شد)، کدویه

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد