<hr> معنی : کندن، برش دادن، جدا کردن در اثر بریدن، قطع جریان <hr> معانی دیگر : 1- بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن، از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن 5- قال گذاشتن، ترک کردن، قطع جریان، سویچ قطع برق وغیره جریان بر، (برق) مداربند، سویچ قطع جریان، فیوز خودکار، (موتور درون سوز) دریچه ی رها (که دود را به جای بردن به اتاقک اگزوز مستقیما به خارج می برد)، برش (ماکت یا نمونه ی هرچیز)

معنی : کندن، برش دادن، جدا کردن در اثر بریدن، قطع جریان معانی دیگر : 1- بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن، از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن 5- قال گذاشتن، ترک کردن، قطع جریان، سویچ قطع برق وغیره جریان بر، (برق) مداربند، سویچ 

cut out

<hr> از میان (چیزی) رد شدن، میان بر زدن، صاف رفتن (یا رد شدن)

از میان (چیزی) رد شدن، میان بر زدن، صاف رفتن (یا رد شدن)

cut through

<hr> 1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن، قطعه قطعه کردن، بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن، بریده بریده کردن، کاردی کردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن، گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن، آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره بازی درآوردن(برای جلب توجه)، تو بازی رفتن، (عامیانه) دلقک، خودنما، خود شیرین، توجه طلب، نگرخواه

1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن، قطعه قطعه کردن، بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن، بریده بریده کردن، کاردی کردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن، گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن، آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره بازی درآوردن(برای جلب توجه)، تو بازی رفتن، (عامیانه) دلقک، خودنما، خود شیرین، توجه ط

cut up

<hr> معنی : پوستی، جلدی <hr> معانی دیگر : وابسته به پوست (انسان و حیوان) پوستی، روپوستی

معنی : پوستی، جلدی معانی دیگر : وابسته به پوست (انسان و حیوان) پوستی، روپوستی

cutaneous

cutback

<hr> معنی : جذاب، زیبا، دلفریب <hr> معانی دیگر : تو دل برو، بانمک، ملیح، بامزه، قشنگ، گیرا، مامانی، (آنچه که سعی می کند زیبا باشد ولی نیست) عاری از لطف، خنک، لوس، بی مزه، ننر، (عاماینه)

معنی : جذاب، زیبا، دلفریب معانی دیگر : تو دل برو، بانمک، ملیح، بامزه، قشنگ، گیرا، مامانی، (آنچه که سعی می کند زیبا باشد ولی نیست) عاری از لطف، خنک، لوس، بی مزه، ننر، (عاماینه)

cute

<hr> معنی : بشره، پوست، پوشش شاخی، پوشش مو، پوستک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی - لایه ی برونی پوست) روپوست، بشره (بیشتر می گویند epidermis)، (پوست سخت شده به ویژه پوست دور ناخن) سفت پوست، شاخپوست، (برخی بی مهرگان به ویژه سوسک ها و سخت پوستان و برخی کرم ها) پوستک، سخت پوست، زره پوست، لاک

معنی : بشره، پوست، پوشش شاخی، پوشش مو، پوستک معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی - لایه ی برونی پوست) روپوست، بشره (بیشتر می گویند epidermis)، (پوست سخت شده به ویژه پوست دور ناخن) سفت پوست، شاخپوست، (برخی بی مهرگان به ویژه سوسک ها و سخت پوستان و برخی کرم ها) پوستک، سخت پوست، زره پوست، لاک

cuticle

<hr> معنی : عیار <hr> معانی دیگر : (به ویژه زن یا دختر) تو دل برو، بانمک، لوند (cutie-pie هم می گویند)، (امریکا - خودمانی)، (شخص یا عمل) زرنگ، ناقلا، زیرک، با زرنگی

معنی : عیار معانی دیگر : (به ویژه زن یا دختر) تو دل برو، بانمک، لوند (cutie-pie هم می گویند)، (امریکا - خودمانی)، (شخص یا عمل) زرنگ، ناقلا، زیرک، با زرنگی

cutie

<hr> معنی : پوست زیرین، لایه زیرین پوست <hr> معانی دیگر : (انسان و مهره داران)، پوست (یعنی میان پوست یا dermis و روپوست یا epidermis)، تش پوست زیرین

معنی : پوست زیرین، لایه زیرین پوست معانی دیگر : (انسان و مهره داران)، پوست (یعنی میان پوست یا dermis و روپوست یا epidermis)، تش پوست زیرین

cutis

<hr> معنی : نوعی قمه <hr> معانی دیگر : cutlas : نوعی قمه

معنی : نوعی قمه معانی دیگر : cutlas : نوعی قمه

cutlass

<hr> معنی : فروشنده الات برنده، کارد فروش <hr> معانی دیگر : (کسی که چاقو و ابزارهای برنده را می سازد و می فروشد و تعمیر می کند) چاقوساز، شمشیرساز

معنی : فروشنده الات برنده، کارد فروش معانی دیگر : (کسی که چاقو و ابزارهای برنده را می سازد و می فروشد و تعمیر می کند) چاقوساز، شمشیرساز

cutler

<hr> معنی : کارد و چنگال، اسباب غذاخوری، کارد و چنگال فروشی <hr> معانی دیگر : چاقوسازی، چاقو فروشی، شمشیرسازی

معنی : کارد و چنگال، اسباب غذاخوری، کارد و چنگال فروشی معانی دیگر : چاقوسازی، چاقو فروشی، شمشیرسازی

cutlery

<hr> معنی : کتلت <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی)، شامی

معنی : کتلت معانی دیگر : (خوراک پزی)، شامی

cutlet

<hr> معنی : جیب بر، دزد جیب بر <hr> معانی دیگر : دزد

معنی : جیب بر، دزد جیب بر معانی دیگر : دزد

cutpurse

<hr> معنی : برنده، نوعی کرجی، الت تراش، دندان پیش <hr> معانی دیگر : (دستگاه یا ابزار برای بریدن) برشکار، دستگاه برش، (کسی که کارش بریدن است به ویژه کسی که پارچه را برای خیاطی می برد) برشگر، (قایقی که در کشتی های بزرگ برای بار و مسافررسانی حمل می شود) قایق یدک، یدک ناو، (سابقا - کشتی بادبانی و مسلح که برای تعقیب قاچاقچیان به کار می رفت) کشتی ضد قاچاق (revenue cutter هم می گویند)، (پاسداران ساحلی امریکا) کشتی گشتی، پاسناو (coast guard cutter هم می گویند)، کشتی یک دکله، کشتی دو بادبانه

معنی : برنده، نوعی کرجی، الت تراش، دندان پیش معانی دیگر : (دستگاه یا ابزار برای بریدن) برشکار، دستگاه برش، (کسی که کارش بریدن است به ویژه کسی که پارچه را برای خیاطی می برد) برشگر، (قایقی که در کشتی های بزرگ برای بار و مسافررسانی حمل می شود) قایق یدک، یدک ناو، (سابقا - کشتی بادبانی و مسلح که برای تعق

cutter

<hr> معنی : قاتل، ادم کش، خونی <hr> معانی دیگر : چاقوکش، آدم کش، قداره کش، گلوبر، بی رحمانه، بی امان، غیر انسانی، جنایت کارانه

معنی : قاتل، ادم کش، خونی معانی دیگر : چاقوکش، آدم کش، قداره کش، گلوبر، بی رحمانه، بی امان، غیر انسانی، جنایت کارانه

cutthroat

<hr> معنی : قطع، برش، قلمه گیاه، قلمه زنی، برش روزنامه، برنده <hr> معانی دیگر : (سخن) نیش دار، برا، پرکنایه، طعنه آمیز، (سرما) سخت، سوزدار، بریدن، برینش، (قطعه ی بریده شده) لخت، وابره، تکه، تخته، (روزنامه و مجله) بریده، بریده ی جراید، (انگلیس) کنده کاری (برای عبور جاده یا راه آهن از میان تپه یا جاهای بلند)، راه خاکبرداری شده، (کشاورزی و گلکاری) قلمه، مقطع

معنی : قطع، برش، قلمه گیاه، قلمه زنی، برش روزنامه، برنده معانی دیگر : (سخن) نیش دار، برا، پرکنایه، طعنه آمیز، (سرما) سخت، سوزدار، بریدن، برینش، (قطعه ی بریده شده) لخت، وابره، تکه، تخته، (روزنامه و مجله) بریده، بریده ی جراید، (انگلیس) کنده کاری (برای عبور جاده یا راه آهن از میان تپه یا جاهای بلند)، ر

cutting

<hr> پیشرو، پیشگام، مطابق آخرین روش های علمی، لبه ی بران، هرچیز موثر یا اصلی، هرچیز موثر یا اصلی پیشرو، مطابق آخرین روشهای علمی cutting edge technology تکنولوژی پیشرفته

پیشرو، پیشگام، مطابق آخرین روش های علمی، لبه ی بران، هرچیز موثر یا اصلی، هرچیز موثر یا اصلی پیشرو، مطابق آخرین روشهای علمی cutting edge technology تکنولوژی پیشرفته

cutting edge

<hr> معنی : ده پا <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سپیداج، ماهی مرکب، کیسه ماهی (انواع پابرسران تیره ی sepiidae که هشت پا و دو شاخک دارند و برای دفاع مایع تیره رنگی ترشح می کنند - cuttle هم می گویند)، سپیداچ، ماهى مرکب، سپیداج

معنی : ده پا معانی دیگر : (جانورشناسی) سپیداج، ماهی مرکب، کیسه ماهی (انواع پابرسران تیره ی sepiidae که هشت پا و دو شاخک دارند و برای دفاع مایع تیره رنگی ترشح می کنند - cuttle هم می گویند)، سپیداچ، ماهى مرکب، سپیداج

cuttlefish

<hr> معنی : چهارپایه کوتاه و کوچک <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) صندلی گناهکار (که خطاکار را روی آن درصدر کلیسا می نشاندند و کشیش او را جلو همه سرزنش می کرد)

معنی : چهارپایه کوتاه و کوچک معانی دیگر : (اسکاتلند) صندلی گناهکار (که خطاکار را روی آن درصدر کلیسا می نشاندند و کشیش او را جلو همه سرزنش می کرد)

cutty stool

<hr> معنی : دماغه کشتی، اب شکن <hr> معانی دیگر : (لبه ی تیز و پیشین کشتی که سینه ی آب را می شکافد) آب شکن، پایه پل

معنی : دماغه کشتی، اب شکن معانی دیگر : (لبه ی تیز و پیشین کشتی که سینه ی آب را می شکافد) آب شکن، پایه پل

cutwater

cyanide of potassium

<hr> معنی : یرقان ازرق، رنج کبود <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سیانوز (پیدایش رنگ کبود در پوست و ناخن ها و لب ها به علت کمبود اکسیژن یا نابهنجاری هموگلوبین)، کبودشدگی، طب یرقان ازرق

معنی : یرقان ازرق، رنج کبود معانی دیگر : (پزشکی) سیانوز (پیدایش رنگ کبود در پوست و ناخن ها و لب ها به علت کمبود اکسیژن یا نابهنجاری هموگلوبین)، کبودشدگی، طب یرقان ازرق

cyanosis

<hr> معنی : سیبرنتیک، فرمانشناسی <hr> معانی دیگر : (دانش) واپادشناسی (شناخت کاربردهای کامپیوتر و سازواره های الکترونیکی همانند آن)، سایبرنتیک، فیزیولوژی مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب از مغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی

معنی : سیبرنتیک، فرمانشناسی معانی دیگر : (دانش) واپادشناسی (شناخت کاربردهای کامپیوتر و سازواره های الکترونیکی همانند آن)، سایبرنتیک، فیزیولوژی مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب از مغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی

cybernetics

<hr> معنی : دوره، دور، چرخ، چرخه، سیکل، دوره گردش، یک سری داستان درباره یک موضوع، چرخه زدن، سوار دوچرخه شدن <hr> معانی دیگر : گردش، حلقه، طوق، طوقه، دوران، گاه، زمان، زمانه، عصر، روزگار، دایره، پرهون، (ادبیات و اسطوره و غیره) کلیات، مجموعه، دوره ی کامل، دارای چرخه یا گردش بودن، چرخه دار بودن، چرخیدن، دوره دار بودن، دور کامل زدن، (دوچرخه یا سه چرخه یا موتورسیکلت) سوار شدن، سواری کردن، راندن، زنجیره (ی رویدادها یا پدیده ها)، سه چرخه، موتورسیکلت، (نجوم - قدیمی) مدار، (برق) سیکل، پریود، تناوب، گاهواری، vt :بصورت دورانی یامتناوب ظاهر شدن

معنی : دوره، دور، چرخ، چرخه، سیکل، دوره گردش، یک سری داستان درباره یک موضوع، چرخه زدن، سوار دوچرخه شدن معانی دیگر : گردش، حلقه، طوق، طوقه، دوران، گاه، زمان، زمانه، عصر، روزگار، دایره، پرهون، (ادبیات و اسطوره و غیره) کلیات، مجموعه، دوره ی کامل، دارای چرخه یا گردش بودن، چرخه دار بودن، چرخیدن، دوره دار

cycle

<hr> معنی : چرخه در ثانیه، هر تز <hr> معانی دیگر : چرخه در ثانیه، هرتز

معنی : چرخه در ثانیه، هر تز معانی دیگر : چرخه در ثانیه، هرتز

cycles per second

<hr> معنی : چرخهای، دورهای یا دایرهای <hr> معانی دیگر : چرخه سان، ادواری، گردشی، گهگاهی، تناوبی، متناوب، (شیمی) حلقوی، چنبری (cyclical هم می گویند)

معنی : چرخهای، دورهای یا دایرهای معانی دیگر : چرخه سان، ادواری، گردشی، گهگاهی، تناوبی، متناوب، (شیمی) حلقوی، چنبری (cyclical هم می گویند)

cyclic

cyclical

<hr> معنی : دوچرخه سواری، چرخه زنی، چرخ سواری، چرخه زنی <hr> معانی دیگر : چرخه زنی

معنی : دوچرخه سواری، چرخه زنی، چرخ سواری، چرخه زنی معانی دیگر : چرخه زنی

cycling

<hr> معنی : دوچرخه سوار <hr> معانی دیگر : (دوچرخه و موتورسیکلت) راننده، سوار، سوارکار

معنی : دوچرخه سوار معانی دیگر : (دوچرخه و موتورسیکلت) راننده، سوار، سوارکار

cyclist

<hr> معنی : سیکلوئید، شبیه دایره <hr> معانی دیگر : (هندسه) چرخزاد، چرخ نما، دور گون، مدور، گرد، پرهونی، پرهون دیس، (ماهی و غیره - دارای فلس های لبه گرد) گرد فلس، منحنی

معنی : سیکلوئید، شبیه دایره معانی دیگر : (هندسه) چرخزاد، چرخ نما، دور گون، مدور، گرد، پرهونی، پرهون دیس، (ماهی و غیره - دارای فلس های لبه گرد) گرد فلس، منحنی

cycloid

<hr> معنی : سرعت سنج، دایره سنج <hr> معانی دیگر : (دستگاه اندازه گیری قوس دایره) قوس سنج، کمان سنج، چول سنج

معنی : سرعت سنج، دایره سنج معانی دیگر : (دستگاه اندازه گیری قوس دایره) قوس سنج، کمان سنج، چول سنج

cyclometer

<hr> معنی : گردباد، طوفان موسمی، باد تند و شدید <hr> معانی دیگر : (هواشناسی) چرخه باد (هوای دارای فشار بارومتری کم که منطقه ی عظیمی را فرا می گیرد و موجب باد و توفان شدید می شود)

معنی : گردباد، طوفان موسمی، باد تند و شدید معانی دیگر : (هواشناسی) چرخه باد (هوای دارای فشار بارومتری کم که منطقه ی عظیمی را فرا می گیرد و موجب باد و توفان شدید می شود)

cyclone

cyclone cellar

<hr> معنی : دائره المعارف <hr> معانی دیگر : encyclopaedia : دائره المعارف

معنی : دائره المعارف معانی دیگر : encyclopaedia : دائره المعارف

cyclopaedia

cyclopedia

<hr> معنی : غول یا پهلوان یک چشم <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) سیکلاپ (هریک از غول های یک چشم به ویژه غولی که به دست اودیسوس کور شد)، افسانه یونان غول یا پهلوان یک چشم

معنی : غول یا پهلوان یک چشم معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) سیکلاپ (هریک از غول های یک چشم به ویژه غولی که به دست اودیسوس کور شد)، افسانه یونان غول یا پهلوان یک چشم

cyclops

<hr> معنی : بچه قو، جوجه قو <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) جوجه ی قو، قوبچه

معنی : بچه قو، جوجه قو معانی دیگر : (جانورشناسی) جوجه ی قو، قوبچه

cygnet

<hr> معنی : استوانه، لوله، سیلندر <hr> معانی دیگر : (هندسه) استوانه، استونه، لول، هرچیز استوانه سان، (مکانیک) سیلندر، (گاز) کپسول، (رولور) گردونه (که گلوله ها را در آن جا می دهند و هنگام آتش می چرخد)، (تلمبه ی دوچرخه و غیره) بدنه، (چاپ) استوانه ی گردان، رولر، نورد، غلتک، وردنه، (ریسندگی) تانبور بزرگ

معنی : استوانه، لوله، سیلندر معانی دیگر : (هندسه) استوانه، استونه، لول، هرچیز استوانه سان، (مکانیک) سیلندر، (گاز) کپسول، (رولور) گردونه (که گلوله ها را در آن جا می دهند و هنگام آتش می چرخد)، (تلمبه ی دوچرخه و غیره) بدنه، (چاپ) استوانه ی گردان، رولر، نورد، غلتک، وردنه، (ریسندگی) تانبور بزرگ

cylinder

<hr> معنی : استوانهای <hr> معانی دیگر : استوانه ای

معنی : استوانهای معانی دیگر : استوانه ای

cylindric

<hr> معنی : استوانهای، لولهای، دارای شکل استوانه <hr> معانی دیگر : استوانه دیس، استوانه سان، استوانه شکل، سیلندر مانند (cylindric هم می نویسند)

معنی : استوانهای، لولهای، دارای شکل استوانه معانی دیگر : استوانه دیس، استوانه سان، استوانه شکل، سیلندر مانند (cylindric هم می نویسند)

cylindrical

<hr> معنی : سنج، با سنج نواختن <hr> معانی دیگر : (موسیقی) سنج، پشل

معنی : سنج، با سنج نواختن معانی دیگر : (موسیقی) سنج، پشل

cymbal

<hr> معنی : خیره چشم، کلبی <hr> معانی دیگر : آدم بدبین، آدم منفی باف، آدم دژمان، آدم سگ سان، (در اصل - مکتب فلسفی - c بزرگ) کلبی، پیرو فلسفه ی کلبیون، رجوع شود به: cynical، بدبین وعیبجو پیرو مکتب کلبیون

معنی : خیره چشم، کلبی معانی دیگر : آدم بدبین، آدم منفی باف، آدم دژمان، آدم سگ سان، (در اصل - مکتب فلسفی - c بزرگ) کلبی، پیرو فلسفه ی کلبیون، رجوع شود به: cynical، بدبین وعیبجو پیرو مکتب کلبیون

cynic

<hr> معنی : خیره چشم، کلبی <hr> معانی دیگر : (کسی که معتقد است انسان ها خودخواه و آزمندند و زندگی ارزشی ندارد) بدبین، بدگمان، منفی باف، دژمان، سگ سان، سگ سار، دژآگاه، (c بزرگ - فلسفه) کلبی (cynic)، بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر، غرغرو، عیبجو

معنی : خیره چشم، کلبی معانی دیگر : (کسی که معتقد است انسان ها خودخواه و آزمندند و زندگی ارزشی ندارد) بدبین، بدگمان، منفی باف، دژمان، سگ سان، سگ سار، دژآگاه، (c بزرگ - فلسفه) کلبی (cynic)، بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر، غرغرو، عیبجو

cynical

<hr> معنی : مکتب کلبیون <hr> معانی دیگر : دژمانی، دژآگاهی، بدگمانی، بدبینی، (c بزرگ) فلسفه ی کلبی، فلسفه ی کلبیون، فلسفه مکتب کلبیون

معنی : مکتب کلبیون معانی دیگر : دژمانی، دژآگاهی، بدگمانی، بدبینی، (c بزرگ) فلسفه ی کلبی، فلسفه ی کلبیون، فلسفه مکتب کلبیون

cynicism

<hr> معنی : دب اصغر <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیزی که مرکز توجه است) مورد توجه، نگرانگیز، اندیشگیر، دب اصغر,مرکزجاذبه یاتوجه

معنی : دب اصغر معانی دیگر : (شخص یا چیزی که مرکز توجه است) مورد توجه، نگرانگیز، اندیشگیر، دب اصغر,مرکزجاذبه یاتوجه

cynosure

<hr> معنی : درخت سرو <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زربین، سرو (جنس cupressus)، وابسته به تیره ی سرویان (cupressaceae)، سروی، سرویانی، چوب سرو، پارچه ی قبرسی (به ویژه پارچه ی ابریشمی نازک و سیاه که در سوگواری می پوشیدند)

معنی : درخت سرو معانی دیگر : (گیاه شناسی) زربین، سرو (جنس cupressus)، وابسته به تیره ی سرویان (cupressaceae)، سروی، سرویانی، چوب سرو، پارچه ی قبرسی (به ویژه پارچه ی ابریشمی نازک و سیاه که در سوگواری می پوشیدند)

cypress

<hr> معنی : کیسه، مثانه، تخم دان <hr> معانی دیگر : کیست، کیسه (هر سازواره ی کیسه مانند در گیاه و جاندار، هر سوراخ یا حفره نابهنجار که دارای چرک یا آب باشد)، پیشوند: کیست، کیسه (پیش از حرف صدادار می آید)، تخم دان <hr> cyst_ پسوند: کیست، کیسه [blastocyst]

معنی : کیسه، مثانه، تخم دان معانی دیگر : کیست، کیسه (هر سازواره ی کیسه مانند در گیاه و جاندار، هر سوراخ یا حفره نابهنجار که دارای چرک یا آب باشد)، پیشوند: کیست، کیسه (پیش از حرف صدادار می آید)، تخم دان cyst_ پسوند: کیست، کیسه [blastocyst]

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد