<hr> معنی : اغوش، در اغوش گرفتن، شامل بودن، بغل کردن، در بر گرفتن، پذیرفتن <hr> معانی دیگر : در آغوش گرفتن، در بغل گرفتن، (با میل) پذیرفتن، استفاده کردن از، احاطه کردن، فرا گرفتن (دور چیزی)، گردگیری کردن، در بر داشتن، حاوی بودن، متوجه شدن، در یافتن، درک کردن، در آغوش گیری، آغوش، (حقوق - به طور غیر قانونی به هیئت منصفه دستور دادن یا آن را تحت تاثیر قرار دادن) اعمال نفوذ کردن

معنی : اغوش، در اغوش گرفتن، شامل بودن، بغل کردن، در بر گرفتن، پذیرفتن معانی دیگر : در آغوش گرفتن، در بغل گرفتن، (با میل) پذیرفتن، استفاده کردن از، احاطه کردن، فرا گرفتن (دور چیزی)، گردگیری کردن، در بر داشتن، حاوی بودن، متوجه شدن، در یافتن، درک کردن، در آغوش گیری، آغوش، (حقوق - به طور غیر قانونی به ه

embrace

<hr> معنی : در اغوش گیری <hr> معانی دیگر : (حقوق) اعمال نفوذ غیر قانونی (بر داوران دادگاه)، جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه، اعمال نفوذ از راه رشوه یا تهدید وغیره دردادگاه

معنی : در اغوش گیری معانی دیگر : (حقوق) اعمال نفوذ غیر قانونی (بر داوران دادگاه)، جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه، اعمال نفوذ از راه رشوه یا تهدید وغیره دردادگاه

embracery

<hr> معنی : شاخه، شعبه، انشعاب <hr> معانی دیگر : شاخه شاخه شدن، شاخه دیس شدن، منشعب شدن (مانند رودخانه در دلتا)

معنی : شاخه، شعبه، انشعاب معانی دیگر : شاخه شاخه شدن، شاخه دیس شدن، منشعب شدن (مانند رودخانه در دلتا)

embranchment

<hr> معنی : گیر انداختن، اشفته کردن، گرفتار کردن <hr> معانی دیگر : دستپاچه کردن، گیج کردن، confuse : اشفته کردن

معنی : گیر انداختن، اشفته کردن، گرفتار کردن معانی دیگر : دستپاچه کردن، گیج کردن، confuse : اشفته کردن

embrangle

<hr> معنی : در اغوش گیری، سوراخ برج یا سنگر، منفذ پنجره یادر، سوراخ جا، دارای منفذ کردن <hr> معانی دیگر : (معماری) جای پنجره در دیوار (به ویژه اگر عرض آن در درون اتاق بیشتر از بیرون اتاق باشد)، مزغل یا شکافی که ازانجا توپ و تفنگ رااتش میکنند

معنی : در اغوش گیری، سوراخ برج یا سنگر، منفذ پنجره یادر، سوراخ جا، دارای منفذ کردن معانی دیگر : (معماری) جای پنجره در دیوار (به ویژه اگر عرض آن در درون اتاق بیشتر از بیرون اتاق باشد)، مزغل یا شکافی که ازانجا توپ و تفنگ رااتش میکنند

embrasure

<hr> معنی : شکننده کردن، ترد کردن <hr> معانی دیگر : شکننده کردن، ترد کردن

معنی : شکننده کردن، ترد کردن معانی دیگر : شکننده کردن، ترد کردن

embrittle

<hr> معنی : شستشو دادن، روغن مالی کردن، تدهین کردن <hr> معانی دیگر : (به بدن مرهم یا روغن یا داروی آبگونه مالیدن و مالش دادن) خیس مالی کردن، خیس مال کردن

معنی : شستشو دادن، روغن مالی کردن، تدهین کردن معانی دیگر : (به بدن مرهم یا روغن یا داروی آبگونه مالیدن و مالش دادن) خیس مالی کردن، خیس مال کردن

embrocate

<hr> معنی : شستشو، روغن مالی، تدهین <hr> معانی دیگر : خیس مالی

معنی : شستشو، روغن مالی، تدهین معانی دیگر : خیس مالی

embrocation

<hr> معنی : پیچ، گیر، موضوع غامض، سوتفاهم <hr> معانی دیگر : imbroglio پیچ، موضوع غام­

معنی : پیچ، گیر، موضوع غامض، سوتفاهم معانی دیگر : imbroglio پیچ، موضوع غام­

embroglio

<hr> معنی : برودره دوزی، اراستن، قلاب دوزی کردن، گلدوزی کردن <hr> معانی دیگر : (روی پارچه) نقش دوزی کردن، سوزن دوزی کردن، چکن دوزی کردن، (گزارش و داستان و غیره) شاخ و برگ دادن، غلو کردن، آب و تاب دادن (بیشتر با: on یا upon)

معنی : برودره دوزی، اراستن، قلاب دوزی کردن، گلدوزی کردن معانی دیگر : (روی پارچه) نقش دوزی کردن، سوزن دوزی کردن، چکن دوزی کردن، (گزارش و داستان و غیره) شاخ و برگ دادن، غلو کردن، آب و تاب دادن (بیشتر با: on یا upon)

embroider

<hr> معنی : قلاب دوزی، سوزنکاری <hr> معانی دیگر : (شرح و داستان و غیره) شاخ و برگ، آب و تاب، غلو، سوزن دوزی، گلدوزی، نقش دوزی، چکن، شمسه، هنر گلدوزی

معنی : قلاب دوزی، سوزنکاری معانی دیگر : (شرح و داستان و غیره) شاخ و برگ، آب و تاب، غلو، سوزن دوزی، گلدوزی، نقش دوزی، چکن، شمسه، هنر گلدوزی

embroidery

<hr> معنی : اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن <hr> معانی دیگر : (در جنگ و کشمکش و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دچار (زحمت و دردسر) کردن، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، آشفته کردن، به هم زدن

معنی : اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن معانی دیگر : (در جنگ و کشمکش و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دچار (زحمت و دردسر) کردن، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، آشفته کردن، به هم زدن

embroil

<hr> معنی : غوغا، نزاع، میانه بهم زنی، مشتبه سازی <hr> معانی دیگر : نزاع، میانه بهم زنی، غوغا

معنی : غوغا، نزاع، میانه بهم زنی، مشتبه سازی معانی دیگر : نزاع، میانه بهم زنی، غوغا

embroilment

<hr> معنی : قهوهای کردن، خرمایی کردن <hr> معانی دیگر : تیره فام کردن، (به ویژه) قهوه ای کردن

معنی : قهوهای کردن، خرمایی کردن معانی دیگر : تیره فام کردن، (به ویژه) قهوه ای کردن

embrown

<hr> معنی : جنین، رویان، مرحله بدوی، گیاهک تخم <hr> معانی دیگر : (مجازی - مراحل اولیه ی هر چیز) آغاز، اول کار، سرآغاز، اوایل، جنین (در انسان: از آغاز آبستنی تا هفته ی هشتم) (با زهسان یا fetus مقایسه شود)، آغازین، ابتدایی، (گیاه شناسی) رویان (که در درون تخم گیاه بوده و مرکب است از هیپوکودیل و لپه ها و پلومول و غیره)، پیشوند: رویان، رویانی، جنینی [embryology] (پیش از واکه می شود: embry-)

معنی : جنین، رویان، مرحله بدوی، گیاهک تخم معانی دیگر : (مجازی - مراحل اولیه ی هر چیز) آغاز، اول کار، سرآغاز، اوایل، جنین (در انسان: از آغاز آبستنی تا هفته ی هشتم) (با زهسان یا fetus مقایسه شود)، آغازین، ابتدایی، (گیاه شناسی) رویان (که در درون تخم گیاه بوده و مرکب است از هیپوکودیل و لپه ها و پلومول و

embryo

<hr> معنی : رویان شناسی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) رویان شناسی (بخشی از زیست شناسی که با تشکیل و رشد و غیره ی جنین سروکار دارد)

معنی : رویان شناسی معانی دیگر : (زیست شناسی) رویان شناسی (بخشی از زیست شناسی که با تشکیل و رشد و غیره ی جنین سروکار دارد)

embryology

<hr> معنی : اولیه، جنینی، رویانی، نارس <hr> معانی دیگر : (در مراحل اولیه) آغازین، زهسان، ابتدایی، (زیست شناسی) رویانی، وابسته به یا همانند رویان، رویانسان، رویاندیس (embryonal هم می گویند)

معنی : اولیه، جنینی، رویانی، نارس معانی دیگر : (در مراحل اولیه) آغازین، زهسان، ابتدایی، (زیست شناسی) رویانی، وابسته به یا همانند رویان، رویانسان، رویاندیس (embryonal هم می گویند)

embryonic

<hr> معنی : اصلاح کردن، درست کردن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن <hr> معانی دیگر : (متن علمی یا ادبی) حک و اصلاح کردن، بهتر کردن

معنی : اصلاح کردن، درست کردن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن معانی دیگر : (متن علمی یا ادبی) حک و اصلاح کردن، بهتر کردن

emend

<hr> معنی : تصحیح کردن، غلط گیری کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به : emend، غلط گیری کردن کتاب

معنی : تصحیح کردن، غلط گیری کردن معانی دیگر : رجوع شود به : emend، غلط گیری کردن کتاب

emendate

<hr> معنی : اصلاح <hr> معانی دیگر : (متن و نوشتار علمی یا ادبی) حک و اصلاح، تصحیح، راست داشت، بهسازی متن

معنی : اصلاح معانی دیگر : (متن و نوشتار علمی یا ادبی) حک و اصلاح، تصحیح، راست داشت، بهسازی متن

emendation

<hr> معنی : زمرد سبز، سبز زمردی <hr> معانی دیگر : (گوهر شناسی) زمرد، (رنگ) سبز روشن، زمردین، ساخته شده از زمرد

معنی : زمرد سبز، سبز زمردی معانی دیگر : (گوهر شناسی) زمرد، (رنگ) سبز روشن، زمردین، ساخته شده از زمرد

emerald

<hr> معنی : پدیدار شدن، بیرون آمدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از ورای آب) پدیدار شدن، به چشم خوردن، نمایان شدن، به وجود آمدن، تکوین یافتن، هست شدن، هستی یافتن، بیرون امدن

معنی : پدیدار شدن، بیرون آمدن معانی دیگر : (به ویژه از ورای آب) پدیدار شدن، به چشم خوردن، نمایان شدن، به وجود آمدن، تکوین یافتن، هست شدن، هستی یافتن، بیرون امدن

emerge

<hr> معنی : بیرون آمده

emerged

<hr> معنی : مقدم، خروج، اورژانس <hr> معانی دیگر : پدیداری، نمایان شدگی، پیدایش، ظهور، بروز، تکوین، هستی، (گیاه شناسی) برآمدگی ساقه (مانند تیغ گل محمدی)، فرآمدگی، امر فوق العاده و غیره منتظره، حتمی، ناگه اینده

معنی : مقدم، خروج، اورژانس معانی دیگر : پدیداری، نمایان شدگی، پیدایش، ظهور، بروز، تکوین، هستی، (گیاه شناسی) برآمدگی ساقه (مانند تیغ گل محمدی)، فرآمدگی، امر فوق العاده و غیره منتظره، حتمی، ناگه اینده

emergence

<hr> معنی : اورژانس <hr> معانی دیگر : اضطراری، فوق العاده، ناگه آمد، ناگهانی، ناگه آیند، وضع اضطراری، وضع فوق العاده، شرایط ناگهانی، نهاد ناگه آیند، امر فوق العاده و غیره منتظره، حتمی، ناگه اینده

معنی : اورژانس معانی دیگر : اضطراری، فوق العاده، ناگه آمد، ناگهانی، ناگه آیند، وضع اضطراری، وضع فوق العاده، شرایط ناگهانی، نهاد ناگه آیند، امر فوق العاده و غیره منتظره، حتمی، ناگه اینده

emergency

<hr> معنی : ناشی، مبرم، بیرون اینده، براینده، اثرات ناشیه <hr> معانی دیگر : پدیدار، (در حال) نمایان شدن، ظاهر شونده، در حال به وجود آمدن، در شرف تکوین، برآینده، فرآمده، (به طور) ناگه آیند، ناگهانه، ناگه آمد، اورژانس، ناگهانی، فوری و فوتی، نوپا، تازه تاسیس، نوبنیاد، تازه مستقل، نوخاسته، طالع، مضر، معلول

معنی : ناشی، مبرم، بیرون اینده، براینده، اثرات ناشیه معانی دیگر : پدیدار، (در حال) نمایان شدن، ظاهر شونده، در حال به وجود آمدن، در شرف تکوین، برآینده، فرآمده، (به طور) ناگه آیند، ناگهانه، ناگه آمد، اورژانس، ناگهانی، فوری و فوتی، نوپا، تازه تاسیس، نوبنیاد، تازه مستقل، نوخاسته، طالع، مضر، معلول

emergent

<hr> معنی : بازنشسته، شاینده، افتخارا از خدمت معاف شده <hr> معانی دیگر : (استاد دانشگاه و غیره) بازنشسته (با حفظ رتبه و عنوان وبرخی مزایا)، متقاعد

معنی : بازنشسته، شاینده، افتخارا از خدمت معاف شده معانی دیگر : (استاد دانشگاه و غیره) بازنشسته (با حفظ رتبه و عنوان وبرخی مزایا)، متقاعد

emeritus

<hr> معنی : ظهور، پیدایش، خروج، ظهور ثانی <hr> معانی دیگر : نمایانی

معنی : ظهور، پیدایش، خروج، ظهور ثانی معانی دیگر : نمایانی

emersion

<hr> معنی : سنگ سنباده، سنباده <hr> معانی دیگر : گرد سنباده، سنباده زدن، سنباده ای

معنی : سنگ سنباده، سنباده معانی دیگر : گرد سنباده، سنباده زدن، سنباده ای

emery

emery board

<hr> چرخ سنباده، چر&nbsp; سنباده

emery wheel

<hr> معنی : قی اور، داروی استفراغ اور <hr> معانی دیگر : (پزشکی - داروسازی) قی آور، وم آور، تهوغ انگیز، هراش آور، داروی استفراه اور

معنی : قی اور، داروی استفراغ اور معانی دیگر : (پزشکی - داروسازی) قی آور، وم آور، تهوغ انگیز، هراش آور، داروی استفراه اور

emetic

<hr> معنی : مهاجر، کوچ کننده <hr> معانی دیگر : برون کوچگر

معنی : مهاجر، کوچ کننده معانی دیگر : برون کوچگر

emigrant

<hr> معنی : مهاجرت کردن، بکشور دیگر رفتن، میهن گزیدن <hr> معانی دیگر : (از داخل به خارج از کشور مهاجرت کردن نه بالعکس - واروی: درون کوچ کردن immigrate) برون کوچ کردن، برون کوچیدن

معنی : مهاجرت کردن، بکشور دیگر رفتن، میهن گزیدن معانی دیگر : (از داخل به خارج از کشور مهاجرت کردن نه بالعکس - واروی: درون کوچ کردن immigrate) برون کوچ کردن، برون کوچیدن

emigrate

<hr> معنی : مهاجرت، کوچ <hr> معانی دیگر : برون کوچ، مهاجرت (از داخل به خارج از کشور نه بالعکس)

معنی : مهاجرت، کوچ معانی دیگر : برون کوچ، مهاجرت (از داخل به خارج از کشور نه بالعکس)

emigration

emigre

<hr> معنی : بلندی، بزرگی، تعالی، پشته، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه، علی، علو <hr> معانی دیگر : (مکان) بلندی، (جمع) ارتفاعات، فرازگاه، تپه، زمین بلند، تل، گریوه، برتری، شایستگی، آوازه، شهرت، اشتهار، والایی، آدم برجسته، شخصیت ممتاز، (کلیسای کاتولیک - e بزرگ - با your یا his می آید - عنوان کاردینال ها)، eminency عالی رتبه، طب برامدگی

معنی : بلندی، بزرگی، تعالی، پشته، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه، علی، علو معانی دیگر : (مکان) بلندی، (جمع) ارتفاعات، فرازگاه، تپه، زمین بلند، تل، گریوه، برتری، شایستگی، آوازه، شهرت، اشتهار، والایی، آدم برجسته، شخصیت ممتاز، (کلیسای کاتولیک - e بزرگ - با your یا his می آید - عنوان کاردینال ها

eminence

<hr> معنی : بلندی، بزرگی، تعالی، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه <hr> معانی دیگر : (مهجور) رجوع شود به: eminence، eminence عالی رتبه، طب برامدگی

معنی : بلندی، بزرگی، تعالی، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه معانی دیگر : (مهجور) رجوع شود به: eminence، eminence عالی رتبه، طب برامدگی

eminency

<hr> معنی : بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند <hr> معانی دیگر : (مکان) بلند، فراز، مرتفع، فرازین، رفیع، (آدم) برجسته، شایسته، برتر، پرآوازه، شهیر، رفعت مند، شایان توجه، چشمگیر، ممتاز، برآمده، فرازمند، بیرون زده، ورقلمبیده

معنی : بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند معانی دیگر : (مکان) بلند، فراز، مرتفع، فرازین، رفیع، (آدم) برجسته، شایسته، برتر، پرآوازه، شهیر، رفعت مند، شایان توجه، چشمگیر، ممتاز، برآمده، فرازمند، بیرون زده، ورقلمبیده

eminent

<hr> (حقوق - حق دولت یا حکومت مبنی بر تصاحب ملک افراد به قیمت عادلانه برای مقاصد عام المنفعه مثل راهسازی) حق خرید اجباری، قدرت حکومت برای استفاده از اموال خصوصی جهت عموم

(حقوق - حق دولت یا حکومت مبنی بر تصاحب ملک افراد به قیمت عادلانه برای مقاصد عام المنفعه مثل راهسازی) حق خرید اجباری، قدرت حکومت برای استفاده از اموال خصوصی جهت عموم

eminent domain

eminently

<hr> معنی : امیر <hr> معانی دیگر : (در برخی کشورهای اسلامی) سلطان، حکمران، (از ریشه ی فارسی: میر)، عنوان حکمروایان فاطمی در مصر، امیر فارسی و عربی

معنی : امیر معانی دیگر : (در برخی کشورهای اسلامی) سلطان، حکمران، (از ریشه ی فارسی: میر)، عنوان حکمروایان فاطمی در مصر، امیر فارسی و عربی

emir

<hr> معنی : فرستاده، مامور سری <hr> معانی دیگر : فرستاده (به ویژه عاملی که به ماموریت سری گسیل شده باشد)، مامور، نماینده، ایلچی، پیک

معنی : فرستاده، مامور سری معانی دیگر : فرستاده (به ویژه عاملی که به ماموریت سری گسیل شده باشد)، مامور، نماینده، ایلچی، پیک

emissary

<hr> معنی : نشر، صدور، بیرون دادن، خروج دفع مایعات <hr> معانی دیگر : برون فرست، گسیلش، برون فرستی، پخش، ارسال، (رادیو) برون فرست امواج، (فیزیک) الکترون فشانی (همراه با گرما یا تابشگری و غیره)، انتشار، (تنکرد شناسی) برون ریزی (به ویژه خروج غیر ارادی و نابهنجار منی)، برون پاشی (آبگونه ها از بدن)، انزال، انتشار سهام دولتی و اوراق قرضه و اسکناس، خروج طب دفع مایعات

معنی : نشر، صدور، بیرون دادن، خروج دفع مایعات معانی دیگر : برون فرست، گسیلش، برون فرستی، پخش، ارسال، (رادیو) برون فرست امواج، (فیزیک) الکترون فشانی (همراه با گرما یا تابشگری و غیره)، انتشار، (تنکرد شناسی) برون ریزی (به ویژه خروج غیر ارادی و نابهنجار منی)، برون پاشی (آبگونه ها از بدن)، انزال، انتشار 

emission

<hr> معنی : خارج کردن، بیرون دادن، بیرون ریختن، انتشار نور منتشر کردن <hr> معانی دیگر : (به بیرون فرستادن یا ریختن) برون فرست کردن، گسیلیدن، صادر کردن، دفع کردن، گسیلش کردن، (بیرون) دادن، ساطع کردن، (در اثر تابشگری یا گرما و غیره) الکترون فشانی کردن، موج فشانی کردن، (رادیو) آواپراکنی کردن، (موج رادیویی) فرستادن، پخش کردن (transmit هم می گویند)، (اسکناس و اوراق قرضه و غیره) منتشر کردن، به جریان انداختن، ساتع کردن

معنی : خارج کردن، بیرون دادن، بیرون ریختن، انتشار نور منتشر کردن معانی دیگر : (به بیرون فرستادن یا ریختن) برون فرست کردن، گسیلیدن، صادر کردن، دفع کردن، گسیلش کردن، (بیرون) دادن، ساطع کردن، (در اثر تابشگری یا گرما و غیره) الکترون فشانی کردن، موج فشانی کردن، (رادیو) آواپراکنی کردن، (موج رادیویی) فرستا

emit

<hr> معنی : مورچه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مورچه، مور، ant مورچه

معنی : مورچه معانی دیگر : (قدیمی) مورچه، مور، ant مورچه

emmet

<hr> معنی : نرم کننده، لینت اور <hr> معانی دیگر : (دارو یا چیزی که برای التیام یا نرم کردن پوست بدن و غیره به کار می رود) داروی نرمساز، داروی ملین، ملین

معنی : نرم کننده، لینت اور معانی دیگر : (دارو یا چیزی که برای التیام یا نرم کردن پوست بدن و غیره به کار می رود) داروی نرمساز، داروی ملین، ملین

emollient

<hr> معنی : درامد، پرداخت، حقوق، مداخل، مقرری، مواجب <hr> معانی دیگر : حقوق (ماهانه یا سالیانه و غیره)، کار پاداش، دستمزد، کارمزد، اجرت، معونت

معنی : درامد، پرداخت، حقوق، مداخل، مقرری، مواجب معانی دیگر : حقوق (ماهانه یا سالیانه و غیره)، کار پاداش، دستمزد، کارمزد، اجرت، معونت

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد