<hr> معنی : محک، ازمایش، بازرسی، مقالهءانتقادی <hr> معانی دیگر : بررسی، مطالعه ی دقیق، وارسی

معنی : محک، ازمایش، بازرسی، مقالهءانتقادی معانی دیگر : بررسی، مطالعه ی دقیق، وارسی

examen

<hr> معنی : ممتحن <hr> معانی دیگر : ممتحن

معنی : ممتحن معانی دیگر : ممتحن

examinant

<hr> معنی : محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه <hr> معانی دیگر : آزمون، سنجش، بررسی، ژرف سنجی، بازبینی، متن امتحان، پرسش های آزمون، آزمایه

معنی : محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه معانی دیگر : آزمون، سنجش، بررسی، ژرف سنجی، بازبینی، متن امتحان، پرسش های آزمون، آزمایه

examination

<hr> معنی : ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن <hr> معانی دیگر : آزمون کردن، آزمودن، بررسی کردن، وارسی کردن، بازبین کردن، سنجیدن، دید گری کردن، تحقیق کردن، وارسیدن

معنی : ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن معانی دیگر : آزمون کردن، آزمودن، بررسی کردن، وارسی کردن، بازبین کردن، سنجیدن، دید گری کردن، تحقیق کردن، وارسیدن

examine

<hr> معنی : امتحان کننده، ازمونگر <hr> معانی دیگر : آزمونگر، ممتحن

معنی : امتحان کننده، ازمونگر معانی دیگر : آزمونگر، ممتحن

examiner

examining

<hr> معنی : مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق، با مثال و نمونه نشان دادن <hr> معانی دیگر : نمون (امثال: نمونگان)، مایه ی عبرت، تنبه، الگو، (مهجور) مثال بودن، به عنوان مثال به کار رفتن، با مثال نشان دادن، مسئله

معنی : مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق، با مثال و نمونه نشان دادن معانی دیگر : نمون (امثال: نمونگان)، مایه ی عبرت، تنبه، الگو، (مهجور) مثال بودن، به عنوان مثال به کار رفتن، با مثال نشان دادن، مسئله

example

<hr> معنی : بی روح، بی جان، مرده، جامد، کسل، دل مرده و بیروح <hr> معانی دیگر : مرده، بی جان، بیروح، جامد، دل مرده وبیروح، کسل

معنی : بی روح، بی جان، مرده، جامد، کسل، دل مرده و بیروح معانی دیگر : مرده، بی جان، بیروح، جامد، دل مرده وبیروح، کسل

exanimate

<hr> معنی : اسقف اعظم، نایب السلطنه، استاندار <hr> معانی دیگر : (در امپراطوری بیزانس) فرماندار ایالت دورافتاده، والی، رهبر کلیسای مستقل ارتدوکس بلغارستان، (گیاه شناسی) برون خاستگاهه، برون آغازه (در برابر: درون خاستگاهه endarch)، نایب السطنه

معنی : اسقف اعظم، نایب السلطنه، استاندار معانی دیگر : (در امپراطوری بیزانس) فرماندار ایالت دورافتاده، والی، رهبر کلیسای مستقل ارتدوکس بلغارستان، (گیاه شناسی) برون خاستگاهه، برون آغازه (در برابر: درون خاستگاهه endarch)، نایب السطنه

exarch

<hr> معنی : خشمگین، اوقات تلخی کردن، از جا در بردن، بر انگیختن، بدتر کردن، خشمگین کردن، تشدید کردن <hr> معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، رنجه کردن، به خشم آوردن، آتشی کردن، کفر کسی را درآوردن، (گیاه شناسی - دارای پوست زبر و تیغچه دار) برون زبر، اوقات تلخی کردن کردن

معنی : خشمگین، اوقات تلخی کردن، از جا در بردن، بر انگیختن، بدتر کردن، خشمگین کردن، تشدید کردن معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، رنجه کردن، به خشم آوردن، آتشی کردن، کفر کسی را درآوردن، (گیاه شناسی - دارای پوست زبر و تیغچه دار) برون زبر، اوقات تلخی کردن کردن

exasperate

<hr> معنی : تشدید، غضب <hr> معانی دیگر : خشم، عصبانیت، آزار، رنجه، خشم انگیزی

معنی : تشدید، غضب معانی دیگر : خشم، عصبانیت، آزار، رنجه، خشم انگیزی

exasperation

<hr> معنی : کاویدن، حفر کردن، از خاک در اوردن، حفاری کردن <hr> معانی دیگر : کندن، سوراخ کندن، کندن و آشکار کردن، (از زیر خاک) درآوردن، (با کندن) پوک کردن، توخالی کردن، کندن و درآوردن، فراکاوی کردن، خاکبرداری کردن، پایه کنی کردن، گودبرداری کردن

معنی : کاویدن، حفر کردن، از خاک در اوردن، حفاری کردن معانی دیگر : کندن، سوراخ کندن، کندن و آشکار کردن، (از زیر خاک) درآوردن، (با کندن) پوک کردن، توخالی کردن، کندن و درآوردن، فراکاوی کردن، خاکبرداری کردن، پایه کنی کردن، گودبرداری کردن

excavate

<hr> معنی : کاوش، حفاری، نبش، خاک برداری <hr> معانی دیگر : کندن، کنند، کندوکاو، فراکاوی، کافش، گودبرداری، حفر، (حفره ی ایجاد شده در اثر کنده کاری) گودال، کندگاه، کاوگاه، گودی، جای خاکبرداری شده، محل حفاری

معنی : کاوش، حفاری، نبش، خاک برداری معانی دیگر : کندن، کنند، کندوکاو، فراکاوی، کافش، گودبرداری، حفر، (حفره ی ایجاد شده در اثر کنده کاری) گودال، کندگاه، کاوگاه، گودی، جای خاکبرداری شده، محل حفاری

excavation

excavations

<hr> معنی : حفرکننده، کاوشگر <hr> معانی دیگر : (شخص یا ماشین) کاونده، حفار، کاوگر، ماشین حفاری، دستگاه کاوگر

معنی : حفرکننده، کاوشگر معانی دیگر : (شخص یا ماشین) کاونده، حفار، کاوگر، ماشین حفاری، دستگاه کاوگر

excavator

<hr> معنی : تجاوز کردن، متجاوز شدن از، تجاوز کردن از، متجاوز بودن، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن، تخطی کردن از <hr> معانی دیگر : (از حد چیزی) تجاوز کردن، پافراگذاشتن، تخطی کردن، - تر بودن، فراتر بودن، گذشتن از (از حد یا انتظار و غیره)، فزون بودن، بیشتر بودن، چربیدن، عقب گذاشتن

معنی : تجاوز کردن، متجاوز شدن از، تجاوز کردن از، متجاوز بودن، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن، تخطی کردن از معانی دیگر : (از حد چیزی) تجاوز کردن، پافراگذاشتن، تخطی کردن، - تر بودن، فراتر بودن، گذشتن از (از حد یا انتظار و غیره)، فزون بودن، بیشتر بودن، چربیدن، عقب گذاشتن

exceed

<hr> معنی : زیاده روی، سبقت و پیشی، مفرط، زیادتی، فاضل <hr> معانی دیگر : بسیار، بیش از حد، بی اندازه، خیلی زیاد

معنی : زیاده روی، سبقت و پیشی، مفرط، زیادتی، فاضل معانی دیگر : بسیار، بیش از حد، بی اندازه، خیلی زیاد

exceeding

<hr> معنی : بحد زیاد <hr> معانی دیگر : بسیار زیاد، به طور فوق العاده

معنی : بحد زیاد معانی دیگر : بسیار زیاد، به طور فوق العاده

exceedingly

<hr> معنی : بهتر بودن از، برتری داشتن بر، تفوق جستن بر <hr> معانی دیگر : پیشی گرفتن، برتر بودن، پیش بودن از، سرآمد بودن

معنی : بهتر بودن از، برتری داشتن بر، تفوق جستن بر معانی دیگر : پیشی گرفتن، برتر بودن، پیش بودن از، سرآمد بودن

excel

<hr> معنی : مزیت، برتری، تفوق، خوبی، رجحان، شگرفی، ممتازی، علو مقام <hr> معانی دیگر : عالی بودن، فرازانی، والایی، بهی، ارجمندی، تعالی، مهستی، ویژگی (خوب)، (جمع) محسنات، حسن، کمال، علو، فضیلت

معنی : مزیت، برتری، تفوق، خوبی، رجحان، شگرفی، ممتازی، علو مقام معانی دیگر : عالی بودن، فرازانی، والایی، بهی، ارجمندی، تعالی، مهستی، ویژگی (خوب)، (جمع) محسنات، حسن، کمال، علو، فضیلت

excellence

<hr> معنی : برتری، خوبی، عالیجناب، حضرت، جناب <hr> معانی دیگر : (با e بزرگ) جناب، جنابعالی، علیا مخدره، سرکار علیه خانم...، حضرتعالی (عنوان استاندار و فرماندار و مطران و اسقف و سفیر و غیره)، جناب اقای، عالیجناب باحرف بزرگ، علو

معنی : برتری، خوبی، عالیجناب، حضرت، جناب معانی دیگر : (با e بزرگ) جناب، جنابعالی، علیا مخدره، سرکار علیه خانم...، حضرتعالی (عنوان استاندار و فرماندار و مطران و اسقف و سفیر و غیره)، جناب اقای، عالیجناب باحرف بزرگ، علو

excellency

<hr> معنی : بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف <hr> معانی دیگر : برتر، مهست، والا، بهمند، فرازان، ارجمند، عالی !، عالی است !، معرکه !

معنی : بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف معانی دیگر : برتر، مهست، والا، بهمند، فرازان، ارجمند، عالی !، عالی است !، معرکه !

excellent

excellent opportunity

<hr> معنی : تراشه، خرده نجاری <hr> معانی دیگر : بالاتر، فرازتر، متعال، برتر

معنی : تراشه، خرده نجاری معانی دیگر : بالاتر، فرازتر، متعال، برتر

excelsior

<hr> معنی : اعتراض کردن، مستثنی کردن، مشمول نکردن، مگر، جز، باستثنای، بجز، سوای، غیر، غیر از <hr> معانی دیگر : به استثنای، به جز، (مهجور) مخالف بودن با، مخالفت کردن با (با: against یا to)، (عامیانه) ولی، اگر ... نبود، (قدیمی) مگر آن که (امروزه: unless)، vt : مستثنی کردن، اعترا­ کردن

معنی : اعتراض کردن، مستثنی کردن، مشمول نکردن، مگر، جز، باستثنای، بجز، سوای، غیر، غیر از معانی دیگر : به استثنای، به جز، (مهجور) مخالف بودن با، مخالفت کردن با (با: against یا to)، (عامیانه) ولی، اگر ... نبود، (قدیمی) مگر آن که (امروزه: unless)، vt : مستثنی کردن، اعترا­ کردن

except

<hr> معنی : رد، اعتراض، استثنا، استثناء <hr> معانی دیگر : مگری، جداگری، مگرجویی، مگرخواهی، خواست گزینی، دلخواه گزینی، مورد استثنا، (حقوق) اعتراض رسمی به نحوه ی اجرای محاکمه یا تصمیمات اتخاذ شده (در دادگاه)، واخواست، اعترا­

معنی : رد، اعتراض، استثنا، استثناء معانی دیگر : مگری، جداگری، مگرجویی، مگرخواهی، خواست گزینی، دلخواه گزینی، مورد استثنا، (حقوق) اعتراض رسمی به نحوه ی اجرای محاکمه یا تصمیمات اتخاذ شده (در دادگاه)، واخواست، اعترا­

exception

<hr> معنی : اعتراض پذیر <hr> معانی دیگر : ایراد پذیر، قابل ایراد، قابل اعتراض، واخواست پذیر، اعترا­ پذیر

معنی : اعتراض پذیر معانی دیگر : ایراد پذیر، قابل ایراد، قابل اعتراض، واخواست پذیر، اعترا­ پذیر

exceptionable

<hr> معنی : استثنایی، مستثنی <hr> معانی دیگر : مگری، عالی، ابرروال، فوق العاده، مهست، شگرف، بهمند

معنی : استثنایی، مستثنی معانی دیگر : مگری، عالی، ابرروال، فوق العاده، مهست، شگرف، بهمند

exceptional

<hr> بطوراستثنا ئی، استثنا

exceptionally

<hr> معنی : قطعهء منتخب، گلچین کردن، برگزیدن و جدا کردن <hr> معانی دیگر : (بخشی که از متن یا کتابی نقل قول یا گرفته شده است) گزیده، قطعه، بریده، نقل قول، بازگویی سخن (یا نوشتار) دیگران، (بخشی از فیلم یا کتاب و غیره را استخراج کردن و ارائه دادن) برگزیدن، نقل قول کردن، بازگویی (یا بازنمایی) کردن

معنی : قطعهء منتخب، گلچین کردن، برگزیدن و جدا کردن معانی دیگر : (بخشی که از متن یا کتابی نقل قول یا گرفته شده است) گزیده، قطعه، بریده، نقل قول، بازگویی سخن (یا نوشتار) دیگران، (بخشی از فیلم یا کتاب و غیره را استخراج کردن و ارائه دادن) برگزیدن، نقل قول کردن، بازگویی (یا بازنمایی) کردن

excerpt

<hr> معنی : فزونی، سرک، اضافه، زیادتی، مازاد، افراط، زیادی، بی اعتدالی <hr> معانی دیگر : زیاده روی، بیشکاری، افراط کاری، مانده، بیشی، اضافی، افزودی، فراوانی، وفور، فرط، بیش بود، (به خدمت کارمندان و غیره ی زیادی) خاتمه دادن

معنی : فزونی، سرک، اضافه، زیادتی، مازاد، افراط، زیادی، بی اعتدالی معانی دیگر : زیاده روی، بیشکاری، افراط کاری، مانده، بیشی، اضافی، افزودی، فراوانی، وفور، فرط، بیش بود، (به خدمت کارمندان و غیره ی زیادی) خاتمه دادن

excess

excess load

<hr> معنی : بیش از اندازه، مفرط <hr> معانی دیگر : گزاف، کمرشکن، گزافه، بیش از حد، زیادی، زیاده

معنی : بیش از اندازه، مفرط معانی دیگر : گزاف، کمرشکن، گزافه، بیش از حد، زیادی، زیاده

excessive

<hr> معنی : علاقمندی وافر وبیش از اندازه

معنی : علاقمندی وافر وبیش از اندازه

excessive interest

<hr> معنی : عشق مفرط <hr> معانی دیگر : دوستی زیاد، فرط محبت

معنی : عشق مفرط معانی دیگر : دوستی زیاد، فرط محبت

excessive love

excessively economical

<hr> معنی : عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن <hr> معانی دیگر : تبادل کردن، بده و بگیر کردن، دادن و ستاندن، ردوبدل کردن، چفته کردن، پایا پای کردن، تاخت زدن، معاوضه کردن، جابه جا کردن، در مقابل دادن، (اقتصاد و بانکداری) تسعیر کردن، نرخ گذاری کردن، هم ارز کردن، صرافی کردن، گیر و ده، دادوستد، تعویض پابه پایی، دگش، آلش، گهولش، تبدیل، محل مبادله، پایاپایگاه، چفته گاه، بازار، (بازرگانی و بانکداری) تسعیر، هم ارز سازی، بهاگذاری، وابسته به بورس سهام، پایاپای گاهی، مورد مبادله، جنس پایاپای، کالای چفته، چیز مورد گیروداد، مرکز تلفن، تلفنخانه، رجوع شود به: bill of exchange، تبادلی، پایاپایی، گیرودادی، دادوستدی، عو­ کردن

معنی : عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن معانی دیگر : تبادل کردن، بده و بگیر کردن، دادن و ستاندن، ردوبدل کردن، چفته کردن، پایا پای کردن، تاخت زدن، معاوضه کردن، جابه جا کردن، 

exchange

<hr> معنی : خزانه داری، خزانه، مالیه <hr> معانی دیگر : (در زمان نورمان ها در انگلیس - e بزرگ) اداره ی مزد پردازی، (انگلیس - e بزرگ) وزارت دارایی، خزانه داری کل کشور، پول و اعتبارات موجود در خزانه داری کل کشور، دارایی دولت، (افراد) موجودی، پول در دسترس، اعتبارات، نقدینه، خزانه دار پادشاهی

معنی : خزانه داری، خزانه، مالیه معانی دیگر : (در زمان نورمان ها در انگلیس - e بزرگ) اداره ی مزد پردازی، (انگلیس - e بزرگ) وزارت دارایی، خزانه داری کل کشور، پول و اعتبارات موجود در خزانه داری کل کشور، دارایی دولت، (افراد) موجودی، پول در دسترس، اعتبارات، نقدینه، خزانه دار پادشاهی

exchequer

<hr> معنی : قطع کردن، جدا کردن، مجزا کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) بریدن و درآوردن، برون بری

معنی : قطع کردن، جدا کردن، مجزا کردن معانی دیگر : (نادر) بریدن و درآوردن، برون بری

excide

<hr> معنی : مالیات غیر مستقیم، مالیات کالاهای داخلی، قطع کردن، مالیات بستن بر، شکافتن <hr> معانی دیگر : (در اصل) مالیات، باژ، ساو، ستام، مالیات غیر مستقیم (مانند مالیات بر مواد خوراکی و سیگار و بنزین)، ناراست باژ (excise tax هم می گویند)، (حق الامتیازی که برای بهره برداری از برخی منابع یا پرداختن به برخی فعالیت ها به دولت پرداخت شود) عوارض، مالیات بهره برداری، (جراحی) بریدن ودرآوردن (غده یا عضو بدن)، برآری کردن، (از متن نوشتار یا فیلم و غیره) حذف کردن، ستردن

معنی : مالیات غیر مستقیم، مالیات کالاهای داخلی، قطع کردن، مالیات بستن بر، شکافتن معانی دیگر : (در اصل) مالیات، باژ، ساو، ستام، مالیات غیر مستقیم (مانند مالیات بر مواد خوراکی و سیگار و بنزین)، ناراست باژ (excise tax هم می گویند)، (حق الامتیازی که برای بهره برداری از برخی منابع یا پرداختن به برخی فعال

excise

<hr> معنی : قطع، برش <hr> معانی دیگر : شکافتن

معنی : قطع، برش معانی دیگر : شکافتن

excision

<hr> معنی : قابلیت تحریک <hr> معانی دیگر : قابلیت تحریک

معنی : قابلیت تحریک معانی دیگر : قابلیت تحریک

excitability

<hr> معنی : برانگیختنی، قابل تحریک، قابل تهییج <hr> معانی دیگر : تحریک پذیر، زود انگیز

معنی : برانگیختنی، قابل تحریک، قابل تهییج معانی دیگر : تحریک پذیر، زود انگیز

excitable

<hr> معنی : وسیله القاء، محرک، مهیج، برانگیزنده، قابل تحریک در مقابل التماس <hr> معانی دیگر : برانگیزان، انگیزگر، برانگیزگر، تحریک آور، تحریک کننده، داروی انگیزان، انگیزان، طب وسیله القاء

معنی : وسیله القاء، محرک، مهیج، برانگیزنده، قابل تحریک در مقابل التماس معانی دیگر : برانگیزان، انگیزگر، برانگیزگر، تحریک آور، تحریک کننده، داروی انگیزان، انگیزان، طب وسیله القاء

excitant

<hr> معنی : تحریک، هیجان، براشفتگی، برافروختگی، غلیان، برانگیختن، القاء، انفعال <hr> معانی دیگر : انگیزش، برانگیزش، تحریک شدگی، انگیختگی، برانگیختگی

معنی : تحریک، هیجان، براشفتگی، برافروختگی، غلیان، برانگیختن، القاء، انفعال معانی دیگر : انگیزش، برانگیزش، تحریک شدگی، انگیختگی، برانگیختگی

excitation

<hr> معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، اشوبناک کردن، تهییج کردن، براشفتن، القاء کردن <hr> معانی دیگر : به جنبش آوردن، به شورآوردن، به هیجان آوردن، انگیختن، انگیزاندن، شوراندن، (برق و مکانیک) به کار اندازی (موتور)، راه اندازی، میدان مغناطیسی ایجاد کردن، (مدار ترانزیستوری یا لامپ را) دارای signal کردن، (فیزیک) اتم یا هسته ی اتم و غیره را به سطح بالاتری از انرژی رساندن، نیرو ورکردن

معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، اشوبناک کردن، تهییج کردن، براشفتن، القاء کردن معانی دیگر : به جنبش آوردن، به شورآوردن، به هیجان آوردن، انگیختن، انگیزاندن، شوراندن، (برق و مکانیک) به کار اندازی (موتور)، راه اندازی، میدان مغناطیسی ایجاد کردن، (مدار ترانزیستوری یا لامپ را) دارای signal کردن، (فیزیک) اتم

excite

<hr> معنی : مشتعل، پر هیجان، برانگیخته <hr> معانی دیگر : انگیخته، هیجان زده، شوریده

معنی : مشتعل، پر هیجان، برانگیخته معانی دیگر : انگیخته، هیجان زده، شوریده

excited

<hr> معنی : تحریک، هیجان، غلیان، شور، تهییج <hr> معانی دیگر : انگیختگی، برانگیختگی، شوریدگی، جوش و خروش، وژول

معنی : تحریک، هیجان، غلیان، شور، تهییج معانی دیگر : انگیختگی، برانگیختگی، شوریدگی، جوش و خروش، وژول

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد