<hr> معنی : محرک، اشوبگر، برانگیزنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) انگیزان، برانگیزان، شورانگیز

معنی : محرک، اشوبگر، برانگیزنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) انگیزان، برانگیزان، شورانگیز

exciter

<hr> معنی : مهیج <hr> معانی دیگر : شورانگیز، هیجان آور، برانگیز، پرشور، انگیزان، شوراننده، انگیزگر، (مکانیک) محرکه، برانگیزنده

معنی : مهیج معانی دیگر : شورانگیز، هیجان آور، برانگیز، پرشور، انگیزان، شوراننده، انگیزگر، (مکانیک) محرکه، برانگیزنده

exciting

<hr> معنی : اعلام کردن، بانگ زدن، بعموم اگهی دادن، از روی تعجب فریاد زدن <hr> معانی دیگر : (ناگهان و با شور و حرارت گفتن) بانگ زدن، ندا دردادن، دادزدن، پرخاش کردن، تشر زدن، عتاب کردن

معنی : اعلام کردن، بانگ زدن، بعموم اگهی دادن، از روی تعجب فریاد زدن معانی دیگر : (ناگهان و با شور و حرارت گفتن) بانگ زدن، ندا دردادن، دادزدن، پرخاش کردن، تشر زدن، عتاب کردن

exclaim

<hr> معنی : فریاد، بانگ، ضجه، حرف ندا <hr> معانی دیگر : (گفتار ناگهان و از روی شور و حرارت) داد، تشر، پرخاش، ندا، عتاب، اظهار تعجب، ابراز شگفتی، علامت تعجب

معنی : فریاد، بانگ، ضجه، حرف ندا معانی دیگر : (گفتار ناگهان و از روی شور و حرارت) داد، تشر، پرخاش، ندا، عتاب، اظهار تعجب، ابراز شگفتی، علامت تعجب

exclamation

<hr> معنی : علامت تعجب، این علامت ! <hr> معانی دیگر : (دستور زبان - آیین نقطه گذاری) علامت تعجب (این نشان: !)، نشان شگفتی، نشان هشدار

معنی : علامت تعجب، این علامت ! معانی دیگر : (دستور زبان - آیین نقطه گذاری) علامت تعجب (این نشان: !)، نشان شگفتی، نشان هشدار

exclamation point

<hr> معنی : علامت تعجب

exclamation sign

<hr> معنی : تعجبی، ندایی، شگفت اور، متضمن فریاد <hr> معانی دیگر : وابسته به گفتار ناگهان و از روی شور و حرارت، تشرآمیز، عتاب آمیز، بانگ آمیز، شگفتانه، شگفت آمیز

معنی : تعجبی، ندایی، شگفت اور، متضمن فریاد معانی دیگر : وابسته به گفتار ناگهان و از روی شور و حرارت، تشرآمیز، عتاب آمیز، بانگ آمیز، شگفتانه، شگفت آمیز

exclamatory

<hr> معنی : مانع شدن، محروم کردن، مستثنی کردن، بیرون نگاه داشتن از، راه ندادن به <hr> معانی دیگر : (از دخول یا عضویت یا مشارکت و غیره) جلوگیری کردن، برون داری کردن، برون داشتن، راه ندادن، (به زیان کسی) استثنا قایل شدن، در بستن (به روی کسی)، درنظر نگرفتن، (از وارد شدن هوا و غیره جلوگیری کردن) بیرون نگهداشتن، بیرون کردن، برون راندن، برون رانی کردن، اخراج کردن، طرد کردن

معنی : مانع شدن، محروم کردن، مستثنی کردن، بیرون نگاه داشتن از، راه ندادن به معانی دیگر : (از دخول یا عضویت یا مشارکت و غیره) جلوگیری کردن، برون داری کردن، برون داشتن، راه ندادن، (به زیان کسی) استثنا قایل شدن، در بستن (به روی کسی)، درنظر نگرفتن، (از وارد شدن هوا و غیره جلوگیری کردن) بیرون نگهداشتن، ب

exclude

<hr> معنی : محروم <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : مستثنى

معنی : محروم معانی دیگر : قانون ـ فقه : مستثنى

excluded

<hr> معنی : اخراج، محرومیت، حذف، ممانعت، محروم سازی، دفع، استثناء <hr> معانی دیگر : برون داری، جلوگیری، (به زیان کسی) استثنا، برون داشت، طرد، منع (از ورود یا شرکت)، (در امور مهاجرتی) راه ندادن، اجازه ی ورود ندادن، (شخص یا چیز) مورد جلوگیری یا محرومیت، برون داره، برونداشته

معنی : اخراج، محرومیت، حذف، ممانعت، محروم سازی، دفع، استثناء معانی دیگر : برون داری، جلوگیری، (به زیان کسی) استثنا، برون داشت، طرد، منع (از ورود یا شرکت)، (در امور مهاجرتی) راه ندادن، اجازه ی ورود ندادن، (شخص یا چیز) مورد جلوگیری یا محرومیت، برون داره، برونداشته

exclusion

<hr> معنی : تنها، منحصر، گران، دربست، انحصاری، منحصر بفرد، انتصاری <hr> معانی دیگر : دربستی، دربستگرانه، مانعه الجمع، اختصاصی، خصوصی، خاص، ویژه، ویژگانه، ویژگانی، ویژه ای، بخصوص، (باشگاه و غیره) بروندار، ویژه ی خواص، دربسته، جلوگیر، محروم ساز، طردگر، (مغازه و غیره) اعیانی، دارای مشتریان ویژه، صرف، تک، محض، یگانه، گزیده، دستچین، منتخب، (رسانه ها) گزارش ویژه، کالای اختصاصی، کالای ویژه، (دستور زبان) ضمیر انحصاری، واژه ی جدادار (مانند: only)

معنی : تنها، منحصر، گران، دربست، انحصاری، منحصر بفرد، انتصاری معانی دیگر : دربستی، دربستگرانه، مانعه الجمع، اختصاصی، خصوصی، خاص، ویژه، ویژگانه، ویژگانی، ویژه ای، بخصوص، (باشگاه و غیره) بروندار، ویژه ی خواص، دربسته، جلوگیر، محروم ساز، طردگر، (مغازه و غیره) اعیانی، دارای مشتریان ویژه، صرف، تک، محض، یگ

exclusive

<hr> بدون در نظر گرفتن، سوای، جدا از، به غیر از، بغیراز

بدون در نظر گرفتن، سوای، جدا از، به غیر از، بغیراز

exclusive of

<hr> معنی : تنها، منحصرا، دو بدو <hr> معانی دیگر : انحصارا، چنانکه ازدخول دیگران جلوگیری کند

معنی : تنها، منحصرا، دو بدو معانی دیگر : انحصارا، چنانکه ازدخول دیگران جلوگیری کند

exclusively

<hr> معنی : ویژگی، انحصاریت <hr> معانی دیگر : (انحصاری یا برون دار بودن) برون داری، طردگری، انزواطلبی، جدایی گرایی، تمایل به گرایش به خانواده یا گروه خود و برون داری دیگران

معنی : ویژگی، انحصاریت معانی دیگر : (انحصاری یا برون دار بودن) برون داری، طردگری، انزواطلبی، جدایی گرایی، تمایل به گرایش به خانواده یا گروه خود و برون داری دیگران

exclusivity

<hr> معنی : اندیشیدن، از خود در آوردن، ابتکار کردن، ابداع کردن <hr> معانی دیگر : (بادقت و به طور کامل) اندیشیدن، تعمق کردن، ژرف اندیش کردن

معنی : اندیشیدن، از خود در آوردن، ابتکار کردن، ابداع کردن معانی دیگر : (بادقت و به طور کامل) اندیشیدن، تعمق کردن، ژرف اندیش کردن

excogitate

<hr> معنی : طرد کردن، تکفیر کردن <hr> معانی دیگر : (از کلیسا اخراج و از مراسم مذهبی مانند ازدواج یا کفن و دفن محروم کردن) تکفیر کردن، بی دین خواندن، تکفیر شده، تکفیری، آدم تکفیر شده

معنی : طرد کردن، تکفیر کردن معانی دیگر : (از کلیسا اخراج و از مراسم مذهبی مانند ازدواج یا کفن و دفن محروم کردن) تکفیر کردن، بی دین خواندن، تکفیر شده، تکفیری، آدم تکفیر شده

excommunicate

<hr> معنی : طرد، تکفیر <hr> معانی دیگر : طرد، تکفیر

معنی : طرد، تکفیر معانی دیگر : طرد، تکفیر

excommunication

<hr> معنی : تراشیدن، پوست کندن از، پوست چیزی را کندن <hr> معانی دیگر : (پوست بدن یا چیزی را کندن یا تراشیدن یا خراشیدن) پوست کندن، پوست خراشیدن، پوست تراشیدن، بی پوست کردن، پوست بری کردن، (مجازی) سخت مورد انتقاد یا عتاب و خطاب قرار دادن

معنی : تراشیدن، پوست کندن از، پوست چیزی را کندن معانی دیگر : (پوست بدن یا چیزی را کندن یا تراشیدن یا خراشیدن) پوست کندن، پوست خراشیدن، پوست تراشیدن، بی پوست کردن، پوست بری کردن، (مجازی) سخت مورد انتقاد یا عتاب و خطاب قرار دادن

excoriate

<hr> معنی : پوست رفتگی، تراش <hr> معانی دیگر : پوست رفتگی، تراش

معنی : پوست رفتگی، تراش معانی دیگر : پوست رفتگی، تراش

excoriation

<hr> معنی : نجاست، پس مانده، مدفوع، زوائد، فضله، سگاله، عن <hr> معانی دیگر : گه، سرگین، براز، تپاله، پهن، غایط، پشگل

معنی : نجاست، پس مانده، مدفوع، زوائد، فضله، سگاله، عن معانی دیگر : گه، سرگین، براز، تپاله، پهن، غایط، پشگل

excrement

<hr> معنی : مدفوعی <hr> معانی دیگر : مدفوعی

معنی : مدفوعی معانی دیگر : مدفوعی

excremental

excrements

<hr> معنی : زائده، بر امدگی، زیادی، رویش ناهنجار <hr> معانی دیگر : (زائده یا غده و غیره که بیرون بزند و نابهنجار باشد) برآمدگی (نابهنجار)، آماسش، آماسه، بیرون زدگی

معنی : زائده، بر امدگی، زیادی، رویش ناهنجار معانی دیگر : (زائده یا غده و غیره که بیرون بزند و نابهنجار باشد) برآمدگی (نابهنجار)، آماسش، آماسه، بیرون زدگی

excrescence

<hr> معنی : بر امدگی، اماس گیاهی یا حیوانی، رویش نانجار نسوج، رشد زائد <hr> معانی دیگر : آماسگی، بیرون زدگی، برآمدگی، رویش ناهنجارنسوج

معنی : بر امدگی، اماس گیاهی یا حیوانی، رویش نانجار نسوج، رشد زائد معانی دیگر : آماسگی، بیرون زدگی، برآمدگی، رویش ناهنجارنسوج

excrescency

<hr> معنی : بر امده <hr> معانی دیگر : آماسه، بیرون زده، برآمده، برون رسته، زائده، اضافی، زیادی

معنی : بر امده معانی دیگر : آماسه، بیرون زده، برآمده، برون رسته، زائده، اضافی، زیادی

excrescent

<hr> معنی : مدفوعات، فضولات <hr> معانی دیگر : (موادی که از بدن بیرون داده می شود مثل عرق و پیشاب) برون تراوه، پیشاب، عرق (وغیره)، برون ریزه ها، پالیدگان، پالیده، فضولات بدن

معنی : مدفوعات، فضولات معانی دیگر : (موادی که از بدن بیرون داده می شود مثل عرق و پیشاب) برون تراوه، پیشاب، عرق (وغیره)، برون ریزه ها، پالیدگان، پالیده، فضولات بدن

excreta

<hr> معنی : دفع کردن، بیرون انداختن، پس دادن <hr> معانی دیگر : (از بدن بیرون دادن مثلا پیشاب یا عرق) دفع کردن، پالیدن، وازدن، برون ریختن، برون تراویدن

معنی : دفع کردن، بیرون انداختن، پس دادن معانی دیگر : (از بدن بیرون دادن مثلا پیشاب یا عرق) دفع کردن، پالیدن، وازدن، برون ریختن، برون تراویدن

excrete

<hr> معنی : دفع، مدفوع <hr> معانی دیگر : وازنش، برون پالش، برون تراوی، برون تراوش

معنی : دفع، مدفوع معانی دیگر : وازنش، برون پالش، برون تراوی، برون تراوش

excretion

<hr> معنی : مربوط به دفع فضولات <hr> معانی دیگر : (وابسته به دفع فضولات بدن) پالیدگانی، دفعی، برون تراوشی

معنی : مربوط به دفع فضولات معانی دیگر : (وابسته به دفع فضولات بدن) پالیدگانی، دفعی، برون تراوشی

excretory

<hr> معنی : بر صلیب اویختن، ازار دادن، شکنجه کردن <hr> معانی دیگر : (دچار درد شدید کردن) دردمند کردن، (از درد) بی تاب کردن، (دچار ناراحتی یا زجر شدید فکری کردن) عذاب روحی دادن، (روحا) زجر دادن، معذب کردن، آزار دادن، (قدیمی) شکنجه کردن

معنی : بر صلیب اویختن، ازار دادن، شکنجه کردن معانی دیگر : (دچار درد شدید کردن) دردمند کردن، (از درد) بی تاب کردن، (دچار ناراحتی یا زجر شدید فکری کردن) عذاب روحی دادن، (روحا) زجر دادن، معذب کردن، آزار دادن، (قدیمی) شکنجه کردن

excruciate

<hr> معنی : مشقت بار <hr> معانی دیگر : (موجب درد شدید روحی یا جسمی) جانفرسا، طاقت فرسا، جانگداز، بی تابگر، شدید، بسیار، حاد

معنی : مشقت بار معانی دیگر : (موجب درد شدید روحی یا جسمی) جانفرسا، طاقت فرسا، جانگداز، بی تابگر، شدید، بسیار، حاد

excruciating

<hr> معنی : شکنجه، عذاب، ازار <hr> معانی دیگر : شکنجه، ازار

معنی : شکنجه، عذاب، ازار معانی دیگر : شکنجه، ازار

excruciation

<hr> معنی : مبرا کردن، تبرئه کردن، روسفید کردن، معذور داشتن <hr> معانی دیگر : بی گناه شناختن، رفع اتهام کردن

معنی : مبرا کردن، تبرئه کردن، روسفید کردن، معذور داشتن معانی دیگر : بی گناه شناختن، رفع اتهام کردن

exculpate

<hr> معنی : تبرئه، برائت <hr> معانی دیگر : تبرئه، برائت

معنی : تبرئه، برائت معانی دیگر : تبرئه، برائت

exculpation

<hr> معنی : بیرون ریزنده، جاری شونده <hr> معانی دیگر : (در حال دویدن یا جاری شدن به سوی جلو یا بیرون) برون رو، برون شتاب، پیشدو، پیشریز، (جانورشناسی - مجرا یا رگ یا حفره ای که محتویات آن به خارج میریزد) برونریز، برون روان

معنی : بیرون ریزنده، جاری شونده معانی دیگر : (در حال دویدن یا جاری شدن به سوی جلو یا بیرون) برون رو، برون شتاب، پیشدو، پیشریز، (جانورشناسی - مجرا یا رگ یا حفره ای که محتویات آن به خارج میریزد) برونریز، برون روان

excurrent

<hr> معنی : گردش، سیر، گشت، گردش بیرون شهر <hr> معانی دیگر : (سفر کوتاه که در محل آغاز پایان می یابد) گشت، سفر تفریحی، گشت و گذار، گلگشت، تور، گشت و گردش، (کشتی و هواپیما و ترن و اتوبوس) سفر رفت و برگشت (با تخفیف و محدودیت تاریخ حرکت)، وابسته به چنین سفری، گروهی که با هم به چنین سفری می روند، همسفران، توریستی، انحراف، کژروی، (فیزیک - پزشکی) برون گردی

معنی : گردش، سیر، گشت، گردش بیرون شهر معانی دیگر : (سفر کوتاه که در محل آغاز پایان می یابد) گشت، سفر تفریحی، گشت و گذار، گلگشت، تور، گشت و گردش، (کشتی و هواپیما و ترن و اتوبوس) سفر رفت و برگشت (با تخفیف و محدودیت تاریخ حرکت)، وابسته به چنین سفری، گروهی که با هم به چنین سفری می روند، همسفران، توریستی

excursion

<hr> معنی : اواره، گردنده، بی ربط، بی ترتیت <hr> معانی دیگر : (نطق یا نگارش یا کتاب و غیره) پرانحراف، پراکنده، پر از گریززنی، گریزآمیز

معنی : اواره، گردنده، بی ربط، بی ترتیت معانی دیگر : (نطق یا نگارش یا کتاب و غیره) پرانحراف، پراکنده، پر از گریززنی، گریزآمیز

excursive

<hr> معنی : مقالهء ضمیمه، ضمیمهتشریحی، بحث جزئی <hr> معانی دیگر : مقاله ضمیمه، توضیح طولانی نکته ای که در کتاب آمده (این توضیح معمولا در آخر کتاب آورده می شود)، بحک جزئی

معنی : مقالهء ضمیمه، ضمیمهتشریحی، بحث جزئی معانی دیگر : مقاله ضمیمه، توضیح طولانی نکته ای که در کتاب آمده (این توضیح معمولا در آخر کتاب آورده می شود)، بحک جزئی

excursus

<hr> معنی : معاف شدنی، قابل بخشش و معافیت، بخشیدنی <hr> معانی دیگر : توجیه پذیر، بخشودنی، قابل بخشش، اغماض پذیر، قابل گذشت، موجه، پوزش پذیر، معذور داشتنی

معنی : معاف شدنی، قابل بخشش و معافیت، بخشیدنی معانی دیگر : توجیه پذیر، بخشودنی، قابل بخشش، اغماض پذیر، قابل گذشت، موجه، پوزش پذیر، معذور داشتنی

excusable

<hr> معنی : عنوان، بهانه، پوزش، دستاویز، عذر، تبرئه کردن، معذور داشتن، معاف کردن، معذرت خواستن <hr> معانی دیگر : بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، پوزشمند دانستن، عفو کردن، بی تقصیر دانستن، مقصر نشناختن، (گناه یا قصور و غیره) نادیده گرفتن، موجه دانستن، چشم پوشی کردن، (از اجرای تعهد یا قول یا وظیفه و غیره) معذور داشتن، عذر کسی را پذیرفتن، بهانه آوردن، (به ویژه در کلاس یا دادگاه و غیره) اذن خروج دادن، اجازه ی بیرون رفتن دادن، مرخص کردن، توجیه کردن، شناساندن، عذرخواهی، عذر تراشی، معذوریت، دلیل (عدم انجام و غیره)

معنی : عنوان، بهانه، پوزش، دستاویز، عذر، تبرئه کردن، معذور داشتن، معاف کردن، معذرت خواستن معانی دیگر : بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، پوزشمند دانستن، عفو کردن، بی تقصیر دانستن، مقصر نشناختن، (گناه یا قصور و غیره) نادیده گرفتن، موجه دانستن، چشم پوشی کردن، (از اجرای تعهد یا قول یا وظیفه و غیره) معذور 

excuse

<hr> معنی : زشت، مکروه، نفرت انگیز <hr> معانی دیگر : جنس بد، گند، بنجل، بد، واخورده، تنفرانگیز، بیزارکننده، ملعون

معنی : زشت، مکروه، نفرت انگیز معانی دیگر : جنس بد، گند، بنجل، بد، واخورده، تنفرانگیز، بیزارکننده، ملعون

execrable

<hr> معنی : مکروهداشتن، نفرت کردن از، بد خواندن <hr> معانی دیگر : بیزار بودن، متنفر بودن، نفرت داشتن، منزجر بودن، ناسزا گفتن، دشنام دادن، فحش دادن، با تحقیر (یا تنفر و غیره) صحبت کردن، (شدیدا) خرده گیری کردن، مورد لعن و طعن قرار دادن

معنی : مکروهداشتن، نفرت کردن از، بد خواندن معانی دیگر : بیزار بودن، متنفر بودن، نفرت داشتن، منزجر بودن، ناسزا گفتن، دشنام دادن، فحش دادن، با تحقیر (یا تنفر و غیره) صحبت کردن، (شدیدا) خرده گیری کردن، مورد لعن و طعن قرار دادن

execrate

<hr> معنی : تنفر، نفرت، زشتی، نفرین، لعنت، مایهءنفرت <hr> معانی دیگر : ناسزا، فحش، دشنام، لعن و طعن، ناسزا گویی، دشنام دادن، انزجار، بیزاری، آژیغ، دل سیری

معنی : تنفر، نفرت، زشتی، نفرین، لعنت، مایهءنفرت معانی دیگر : ناسزا، فحش، دشنام، لعن و طعن، ناسزا گویی، دشنام دادن، انزجار، بیزاری، آژیغ، دل سیری

execration

<hr> معنی : قابل اجرا، اجرا پذیر، انجام پذیر <hr> معانی دیگر : انجام پذیر

معنی : قابل اجرا، اجرا پذیر، انجام پذیر معانی دیگر : انجام پذیر

executable

<hr> معنی : نوازنده <hr> معانی دیگر : اجرا کننده (به ویژه اجرا کننده ی قطعه ی موسیقی)، ساز زن

معنی : نوازنده معانی دیگر : اجرا کننده (به ویژه اجرا کننده ی قطعه ی موسیقی)، ساز زن

executant

<hr> معنی : ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن <hr> معانی دیگر : به کار بستن، روان کردن، از پیش بردن، انجام دادن، به انجام رساندن، برگزار کردن، (اجرای قانون و مقررات و غیره را) سرپرستی کردن، مجری (قانون و غیره) بودن، اعمال کردن، به موقع اجرا گذاردن، جامه ی عمل پوشاندن، (طبق طرح یا نقشه یا سفارش) ساختن، به وجود آوردن، (در نمایش و غیره) نقش اجرا کردن، بازی کردن، (موسیقی) آهنگ (و غیره) اجرا کردن، زدن، (کامپیوتر) اجرا کردن برنامه یا دستورالعمل، کاربندی کردن

معنی : ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن معانی دیگر : به کار بستن، روان کردن، از پیش بردن، انجام دادن، به انجام رساندن، برگزار کردن، (اجرای قانون و مقررات و غیره را) سرپرستی کردن، مجری (قانون و غیره) بودن، اعمال کردن، به موقع اجرا گذارد

execute

<hr> معنی : مجری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: executor

معنی : مجری معانی دیگر : رجوع شود به: executor

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد