<hr> معنی : پنجه، چنگال، دو شاخه، سه شاخه، محل انشعاب، جند شاخه شدن، مثل چنگال شدن، منشعب شدن <hr> معانی دیگر : (هرچیز چنگال مانند) چنگاله، چنگالک، (تقسیم به دو یا چند شاخه ـ در مورد رودخانه و درخت و جاده و غیره) دو شاخه، چند شاخه، دوراهی، چندراهی، انشعاب، پراکنش، شعبه، محل دو شاخگی (یا دو راهی و غیره)، دو (یا چند) شاخه شدن (رود و راه و غیره)، شاخه شاخه شدن، با چنگال (یا چنگک یا چنگاله) بلند کردن، با چنگال فرو کردن به، (کشاورزی) چنگک، به شکل چنگال کردن، چنگال دیس کردن، چنگال مانند شدن، (شطرنج) با یک حرکت دو مهره ی حریف را به خطر انداختن

معنی : پنجه، چنگال، دو شاخه، سه شاخه، محل انشعاب، جند شاخه شدن، مثل چنگال شدن، منشعب شدن معانی دیگر : (هرچیز چنگال مانند) چنگاله، چنگالک، (تقسیم به دو یا چند شاخه ـ در مورد رودخانه و درخت و جاده و غیره) دو شاخه، چند شاخه، دوراهی، چندراهی، انشعاب، پراکنش، شعبه، محل دو شاخگی (یا دو راهی و غیره)، دو (ی

fork

<hr> معنی : مبهم، شکافته، چنگال مانند، شاخه دار <hr> معانی دیگر : دوشاخه، چندشاخه، دوراهه، چندراهه، دوشقه، چنگالی، چنگال سان، چنگال دیس، (معمولا با هایفن) ـ شاخه

معنی : مبهم، شکافته، چنگال مانند، شاخه دار معانی دیگر : دوشاخه، چندشاخه، دوراهه، چندراهه، دوشقه، چنگالی، چنگال سان، چنگال دیس، (معمولا با هایفن) ـ شاخه

forked

<hr> معنی : جراثقال چنگک دار <hr> معانی دیگر : گرانکش چنگک دار، بار بردار چنگک دار، فورک لیفت، ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین

معنی : جراثقال چنگک دار معانی دیگر : گرانکش چنگک دار، بار بردار چنگک دار، فورک لیفت، ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین

forklift

<hr> معنی : چنگالی، چنگال دار، چنگک وار <hr> معانی دیگر : چنگالی، چنگال دار، چنگک وار

معنی : چنگالی، چنگال دار، چنگک وار معانی دیگر : چنگالی، چنگال دار، چنگک وار

forky

<hr> معنی : متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده <hr> معانی دیگر : واهشته، هلیده، تنها و بی کس، یکه و تنها، بی نوا، (با: of) محروم (از)، بی بهره (از)، فاقد، نومید (انه)، مذبوحانه، بی حاصل، سرگردان

معنی : متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده معانی دیگر : واهشته، هلیده، تنها و بی کس، یکه و تنها، بی نوا، (با: of) محروم (از)، بی بهره (از)، فاقد، نومید (انه)، مذبوحانه، بی حاصل، سرگردان

forlorn

<hr> معنی : ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس، شکل، روش، سرشتن، تشکیل دادن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، قالب کردن <hr> معانی دیگر : وش، پش، دیسه، قواره، کرپ، هیکل، شمایل، تنه، سنبات، پیکر، آدمک، مانکن، مدل (بدن انسان یا حیوان)، اندام، ماهیت، چیستی، (به ویژه در مورد ورزشکاران) آمادگی (دارا بودن بدن و مهارت لازم)، رفتار متداول، رسم، عرف، باب، جمله بندی، واژه آرایی، قاعده، پرسشنامه، درخواستنامه، نوع، قسم، رسته، جور، شکل دادن به، دیس دار کردن، دیس دادن، برپا کردن، ورزاندن، پرهیختن، آموزش و پرورش دادن، (از راه آموزش و پرورش) تبدیل کردن به، بارآوردن، (عادت) کردن، (خو) یاد گرفتن، (اندیشه و تصور و غیره) پروردن، به وجود آمدن (در مغز)، دیس دار شدن، تشکیل شدن، (به ویژه در ریختن سیمان) قالب، چهارچوب سیمان ریزی، دیس ده، فرم ریخته گری، ترتیب، طرز قرارگیری، دهناد، طرح، الگو، هیئت، نما، رجوع شود به: racing form، لانه یا سوراخ (خرگوش و غیره)، نیمکت بدون پشتی (که سابقا در مدارس انگلیس و امریکا به کار می رفت)، (در دبیرستان های انگلیس و برخی مدارس خصوصی) کلاس، مرتبه، (قدیمی) زیبایی، جمال، (دستور زبان) وجه، صیغه، (فلسفه ـ نهاد و ویژگی اساسی هرچیز در مقایسه با تجلی جسمانی و مادی آن) مینو، مفهوم فردی، (چاپخانه) فرم، حروف چیده شده (و در قالب گذاشته شده)، طریقه، فراگرفتن <hr> form_ پسوند: ـ شکل، ـ دیس، ـ سان [dentiform]

معنی : ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس، شکل، روش، سرشتن، تشکیل دادن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، قالب کردن معانی دیگر : وش، پش، دیسه، قواره، کرپ، هیکل، شمایل، تنه، سنبات، پیکر، آدمک، مانکن، مدل (بدن انسان یا حیو

form

form into pill

<hr> معنی : قرار دادی، رسمی، لباس رسمی شب، صوری، دارای فکر، تفصیلی، مقید به اداب ورسوم اداری <hr> معانی دیگر : ناخودمانی، جدی، تشریفاتی، پرتشریفات، پرآیین، با رودربایستی، (جامه و غیره) ویژه ی مراسم رسمی، رسمی و مستلزم پوشیدن لباس رسمی، مرتب و منظم، طبق قاعده، متوازن، با منش، برابر، همسنگ، دارای شکل هندسی منظم، دیسمند، (حقوق) قانونی، (آموزش و پرورش) وابسته به آموزش در مدرسه (در برابر: مثلا آموزش در خانه و غیره)، (زبان و سبک نگارش و سخن) اسلوب دار، پرشیوه (دارای واژگان گسترده و جملات بلند) (در برابر: اصطلاحی colloquial و خودمانی informal)، ظاهری، اسمی، دیسی، خشک و مقرراتی، نجوش، سرد و رسمی، مهمانی رسمی، رقص رسمی، ضیافت، جامه ی رسمی زنانه، لباس شب، عارضی

معنی : قرار دادی، رسمی، لباس رسمی شب، صوری، دارای فکر، تفصیلی، مقید به اداب ورسوم اداری معانی دیگر : ناخودمانی، جدی، تشریفاتی، پرتشریفات، پرآیین، با رودربایستی، (جامه و غیره) ویژه ی مراسم رسمی، رسمی و مستلزم پوشیدن لباس رسمی، مرتب و منظم، طبق قاعده، متوازن، با منش، برابر، همسنگ، دارای شکل هندسی منظم

formal

<hr> معنی : منطق مجرد، منطق رمزی، منطق صوری <hr> معانی دیگر : (فلسفه) منطق صوری

معنی : منطق مجرد، منطق رمزی، منطق صوری معانی دیگر : (فلسفه) منطق صوری

formal logic

<hr> معنی : فرمالدئید <hr> معانی دیگر : (داروسازی ـ شیمی) فرمالدئید (به فرمول hcho)، بفرمول hcho

معنی : فرمالدئید معانی دیگر : (داروسازی ـ شیمی) فرمالدئید (به فرمول hcho)، بفرمول hcho

formaldehyde

<hr> معنی : فرمالیته اداری <hr> معانی دیگر : (به ویژه در هنر ـ تاکید روی ظواهر) دیس گرایی، صورت گرایی، رعایت ایین واداب ظاهری یارسمی، ظاهرپرستی دردین

معنی : فرمالیته اداری معانی دیگر : (به ویژه در هنر ـ تاکید روی ظواهر) دیس گرایی، صورت گرایی، رعایت ایین واداب ظاهری یارسمی، ظاهرپرستی دردین

formalism

<hr> معنی : تشریفات، فرمالیته اداری، رسمیت، رعایت اداب و رسوم <hr> معانی دیگر : رسمی بودن، رودربایستی، تکلف، اسلوب مندی، (جمع) تشریفات، مراسم، خشک و رسمی، نچسب بودن، نچسبی، نجوشی، پایبندی به مقررات و تشریفات

معنی : تشریفات، فرمالیته اداری، رسمیت، رعایت اداب و رسوم معانی دیگر : رسمی بودن، رودربایستی، تکلف، اسلوب مندی، (جمع) تشریفات، مراسم، خشک و رسمی، نچسب بودن، نچسبی، نجوشی، پایبندی به مقررات و تشریفات

formality

<hr> معنی : رسمی سازی، انطباق با ایین و اداب ظاهری <hr> معانی دیگر : انطباق با ایین واداب ظاهری، رسمی سازی

معنی : رسمی سازی، انطباق با ایین و اداب ظاهری معانی دیگر : انطباق با ایین واداب ظاهری، رسمی سازی

formalization

<hr> معنی : رسمی کردن <hr> معانی دیگر : شکل قطعی یا مشخص دادن به، دیس دار کردن، (با پیروی از مقررات معین و معمول) قانونی کردن، معتبر کردن، رسمیت دادن به، غیرخودمانی کردن، رودربایستی دار کردن

معنی : رسمی کردن معانی دیگر : شکل قطعی یا مشخص دادن به، دیس دار کردن، (با پیروی از مقررات معین و معمول) قانونی کردن، معتبر کردن، رسمیت دادن به، غیرخودمانی کردن، رودربایستی دار کردن

formalize

<hr> معنی : قطع، هیئت، نسبت، قالب، اندازه شکل، قالب بندی کردن <hr> معانی دیگر : (اندازه و شکل و نوع حروف و نوع کاغذ و حاشیه بندی و فواصل سطرهای صفحه یا کتاب یا جزوه و غیره) صفحه آرایی، قطع کتاب، شکل صفحه (در مقایسه با محتوای آن)، دیس پردازی، (برنامه ی تلویزیونی و غیره) طرح، دیسمندی، (کامپیوتر) آرایش، فورمت

معنی : قطع، هیئت، نسبت، قالب، اندازه شکل، قالب بندی کردن معانی دیگر : (اندازه و شکل و نوع حروف و نوع کاغذ و حاشیه بندی و فواصل سطرهای صفحه یا کتاب یا جزوه و غیره) صفحه آرایی، قطع کتاب، شکل صفحه (در مقایسه با محتوای آن)، دیس پردازی، (برنامه ی تلویزیونی و غیره) طرح، دیسمندی، (کامپیوتر) آرایش، فورمت

format

<hr> معنی : ساختمان، صف، ارایش، احدای، تشکیلات، شکل، سازمان، تشکیل، رشد، صف ارایی، ترتیب قرار گرفتن <hr> معانی دیگر : شکل دار سازی، شکل گیری، تکوین، دیس داری، تشکل، دیسمندی، ریختگری، تاسیس، سازند، دیسه، آرایش، (هرچیز شکل یافته یا طرح دار) نقش، آرایش جنگی، ریختار، (زمین شناسی) سازند، چینه بندی، ساختار، ترتیب، دهناد، نما، دیسش، (زیست بوم شناسی ـ گونه ای از گیاه که در ناحیه ی گسترده ای به وفور یافت می شود) بوم گیر، گیاه گونه، احداک

معنی : ساختمان، صف، ارایش، احدای، تشکیلات، شکل، سازمان، تشکیل، رشد، صف ارایی، ترتیب قرار گرفتن معانی دیگر : شکل دار سازی، شکل گیری، تکوین، دیس داری، تشکل، دیسمندی، ریختگری، تاسیس، سازند، دیسه، آرایش، (هرچیز شکل یافته یا طرح دار) نقش، آرایش جنگی، ریختار، (زمین شناسی) سازند، چینه بندی، ساختار، ترتیب، 

formation

<hr> معنی : مشتق، سرشت گر <hr> معانی دیگر : سازنده، دیس بخش، تکوینی، تکوین گر، سازندگر، شکل دهنده، تشکیل دهنده، درست کننده، ترکیب کننده

معنی : مشتق، سرشت گر معانی دیگر : سازنده، دیس بخش، تکوینی، تکوین گر، سازندگر، شکل دهنده، تشکیل دهنده، درست کننده، ترکیب کننده

formative

formed

formed by a flood

formed by a torrent

<hr> معنی : تشکیل دهنده، قالب گیر، سابقی، دارای انتای مربع، در جلو، پیشین، قبل، قبلی، پیشی، سابق، جلوی <hr> معانی دیگر : (زمان) پیشین، قدیم، گذشته، پیشانه، (میان دو شخص یا دو چیز) اولی، سابق الذکر، شکل دهنده، دیسگر، سازگر، سازنده

معنی : تشکیل دهنده، قالب گیر، سابقی، دارای انتای مربع، در جلو، پیشین، قبل، قبلی، پیشی، سابق، جلوی معانی دیگر : (زمان) پیشین، قدیم، گذشته، پیشانه، (میان دو شخص یا دو چیز) اولی، سابق الذکر، شکل دهنده، دیسگر، سازگر، سازنده

former

<hr> معنی : قبلا، سابق، پیشتر، سابقا <hr> معانی دیگر : در گذشته، در زمان های پیش

معنی : قبلا، سابق، پیشتر، سابقا معانی دیگر : در گذشته، در زمان های پیش

formerly

<hr> معنی : وابسته به اسید فرمیک <hr> معانی دیگر : (وابسته به مورچه) موری، مورچه ای

معنی : وابسته به اسید فرمیک معانی دیگر : (وابسته به مورچه) موری، مورچه ای

formic

<hr> معنی : اسید فرمیک، جوهر مورچه، حامض مورچه <hr> معانی دیگر : حام­ مورچه

معنی : اسید فرمیک، جوهر مورچه، حامض مورچه معانی دیگر : حام­ مورچه

formic acid

<hr> معنی : مورچه، نوعی ماده پلاستیکی، فورمیکا <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی) فورمیکا (ماده ی پلاستیکی که به جای چینی و غیره کاربرد دارد)

معنی : مورچه، نوعی ماده پلاستیکی، فورمیکا معانی دیگر : (نام بازرگانی) فورمیکا (ماده ی پلاستیکی که به جای چینی و غیره کاربرد دارد)

formica

<hr> معنی : لانه مور، لانه مورچه، زندگی دسته جمعی موریانه <hr> معانی دیگر : لانه ی مورچه، مورلانه، سوراخ مور(چه) (formicarium هم می گویند)، formicarm : لانه مورچه

معنی : لانه مور، لانه مورچه، زندگی دسته جمعی موریانه معانی دیگر : لانه ی مورچه، مورلانه، سوراخ مور(چه) (formicarium هم می گویند)، formicarm : لانه مورچه

formicary

<hr> معنی : بزرگی، استحکام، استواری، قوام <hr> معانی دیگر : نیرومندی، ممتازی

معنی : بزرگی، استحکام، استواری، قوام معانی دیگر : نیرومندی، ممتازی

formidability

<hr> معنی : سخت، ترسناک، دشوار، قوی، نیرومند، مهیب، سهمگین <hr> معانی دیگر : ترس انگیز، هولناک، رعب انگیز، خوفناک، ژیان، شاق، صعب، (از نظر اندازه یا خوبی) اعجاب انگیز، شگفت انگیز، پرابهت

معنی : سخت، ترسناک، دشوار، قوی، نیرومند، مهیب، سهمگین معانی دیگر : ترس انگیز، هولناک، رعب انگیز، خوفناک، ژیان، شاق، صعب، (از نظر اندازه یا خوبی) اعجاب انگیز، شگفت انگیز، پرابهت

formidable

<hr> معنی : بی شکل، بی ریخت <hr> معانی دیگر : بی دیس، نامشخص، بی سیما، بی صورت

معنی : بی شکل، بی ریخت معانی دیگر : بی دیس، نامشخص، بی سیما، بی صورت

formless

<hr> معنی : ورد، دستور، فرمول، قاعده، فورمول، قاعده رمزی <hr> معانی دیگر : ریختاره، دیسه، ساختارنما، (سخن و نگارش) عبارت قالبی، (عبارت یا تعارف) پیش ساخته، شیوه ی معمول، روش همیشگی، دستورالعمل، دستور کار، کار دستور، (مسابقات اتومبیل و موتور سیکلت رانی) رده، (جمله ی پیش ساخته و ثابتی که در بیان ایمان مذهبی به کار می رود) ورد، اشهد، دستور تهیه ی خوراک کودک یا دارو و غیره، خوراک نوزاد (که طبق دستور یا فرمول بخصوصی درست شده است)، شیر بچه

معنی : ورد، دستور، فرمول، قاعده، فورمول، قاعده رمزی معانی دیگر : ریختاره، دیسه، ساختارنما، (سخن و نگارش) عبارت قالبی، (عبارت یا تعارف) پیش ساخته، شیوه ی معمول، روش همیشگی، دستورالعمل، دستور کار، کار دستور، (مسابقات اتومبیل و موتور سیکلت رانی) رده، (جمله ی پیش ساخته و ثابتی که در بیان ایمان مذهبی به 

formula

<hr> معنی : مثل یا وابسته به فرمول <hr> معانی دیگر : فرمول دار، مشتمل بر فرمول های مختلف

معنی : مثل یا وابسته به فرمول معانی دیگر : فرمول دار، مشتمل بر فرمول های مختلف

formulaic

<hr> معنی : کوتاه سازی، فرمول سازی، ضابطه سازی <hr> معانی دیگر : فرمول سازی، کوتاه سازی، ضابطه سازی

معنی : کوتاه سازی، فرمول سازی، ضابطه سازی معانی دیگر : فرمول سازی، کوتاه سازی، ضابطه سازی

formularization

<hr> معنی : بصورت فرمول دراوردن، تحت قاعده در اوردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: formulate، مدون کردن

معنی : بصورت فرمول دراوردن، تحت قاعده در اوردن معانی دیگر : رجوع شود به: formulate، مدون کردن

formularize

<hr> معنی : کتاب دستور یا قاعده، دستور نامه، کتاب نماز <hr> معانی دیگر : (به ویژه در برخی کتاب های قدیمی) مجموعه ی کار دستورها (به ویژه دستور العمل های مذهبی)، دعانامه، وردنامه، فرمول ثابت، کار دستور ثابت، دیسه ی پایا

معنی : کتاب دستور یا قاعده، دستور نامه، کتاب نماز معانی دیگر : (به ویژه در برخی کتاب های قدیمی) مجموعه ی کار دستورها (به ویژه دستور العمل های مذهبی)، دعانامه، وردنامه، فرمول ثابت، کار دستور ثابت، دیسه ی پایا

formulary

<hr> معنی : کوتاه کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن <hr> معانی دیگر : به صورت فرمول بیان کردن (یا درآوردن)، ریختاره دادن، دیسه کردن، تدوین کردن، فرموله کردن، (به طور دقیق و روشن) بیان کردن، مشخص کردن، نیک نما کردن

معنی : کوتاه کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن معانی دیگر : به صورت فرمول بیان کردن (یا درآوردن)، ریختاره دادن، دیسه کردن، تدوین کردن، فرموله کردن، (به طور دقیق و روشن) بیان کردن، مشخص کردن، نیک نما کردن

formulate

<hr> معنی : فرمول سازی، فرمول بندی، قاعده سازی، دستور سازی، تبدیل به قاعده رمزی <hr> معانی دیگر : قاعده سازی، دستور سازی، تبدیل به قاعده رمزی

معنی : فرمول سازی، فرمول بندی، قاعده سازی، دستور سازی، تبدیل به قاعده رمزی معانی دیگر : قاعده سازی، دستور سازی، تبدیل به قاعده رمزی

formulation

<hr> معنی : فرمول سازی، فرمول بندی <hr> معانی دیگر : formulation : فرمول بندی

معنی : فرمول سازی، فرمول بندی معانی دیگر : formulation : فرمول بندی

formulization

<hr> معنی : بصورت فرمول دراوردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: formulate، formulate : بصورت فرمول دراوردن

معنی : بصورت فرمول دراوردن معانی دیگر : رجوع شود به: formulate، formulate : بصورت فرمول دراوردن

formulize

<hr> معنی : فاحشه بازی کردن، زناء کردن <hr> معانی دیگر : زنا کردن (معمولا به رابطه ی جنسی دو فرد مجرد گفته می شود)، (معماری) قوس دار، دارای طاق ضربی، vi : فاحشه بازی کردن، adj : fornicated : بشکل طاق، قوسی شکل، طاقی شکل، بجلو خم شده

معنی : فاحشه بازی کردن، زناء کردن معانی دیگر : زنا کردن (معمولا به رابطه ی جنسی دو فرد مجرد گفته می شود)، (معماری) قوس دار، دارای طاق ضربی، vi : فاحشه بازی کردن، adj : fornicated : بشکل طاق، قوسی شکل، طاقی شکل، بجلو خم شده

fornicate

<hr> معنی : بشکل طاق، قوسی شکل، طاقی شکل، بجلو خم شده، زناء کرده

معنی : بشکل طاق، قوسی شکل، طاقی شکل، بجلو خم شده، زناء کرده

fornicated

<hr> معنی : زناء، فساد، جنده بازی، فاحشهبازی <hr> معانی دیگر : زنا (جماع دو فرد مجرد ـ اگر یکی یا هردو ازدواج کرده باشند می گویند: adultry)، (انجیل) هرگونه جماع خارج از ازدواج

معنی : زناء، فساد، جنده بازی، فاحشهبازی معانی دیگر : زنا (جماع دو فرد مجرد ـ اگر یکی یا هردو ازدواج کرده باشند می گویند: adultry)، (انجیل) هرگونه جماع خارج از ازدواج

fornication

<hr> معنی : فاحشهباز <hr> معانی دیگر : جنده باز، زانی، فاجر

معنی : فاحشهباز معانی دیگر : جنده باز، زانی، فاجر

fornicator

<hr> معنی : جلوتر <hr> معانی دیگر : forrarder : جلوتر، پیشتر

معنی : جلوتر معانی دیگر : forrarder : جلوتر، پیشتر

forrader

<hr> معنی : رها کردن، انکار کردن، ول کردن، پشت سرگذاشتن، خاطر <hr> معانی دیگر : ترک کردن، (معشوقه یا زن و بچه و غیره را) گذاشتن و رفتن، بی سرپرست گذاشتن، واهشتن، روبرتافتن، (عادت و عقیده) ترک کردن، دست کشیدن از

معنی : رها کردن، انکار کردن، ول کردن، پشت سرگذاشتن، خاطر معانی دیگر : ترک کردن، (معشوقه یا زن و بچه و غیره را) گذاشتن و رفتن، بی سرپرست گذاشتن، واهشتن، روبرتافتن، (عادت و عقیده) ترک کردن، دست کشیدن از

forsake

<hr> اسم مفعول فعل: رجوع شود به: forsake، واگذاشتن، ول کردن، ترک کردن، ترک گفتن، دست کشیدن از

اسم مفعول فعل: رجوع شود به: forsake، واگذاشتن، ول کردن، ترک کردن، ترک گفتن، دست کشیدن از

forsaken

<hr> معنی : قطعا، الحق، بتحقیق <hr> معانی دیگر : (قدیمی) به درستی که، در حقیقت، به راستی، براستی

معنی : قطعا، الحق، بتحقیق معانی دیگر : (قدیمی) به درستی که، در حقیقت، به راستی، براستی

forsooth

<hr> معنی : انکار کردن، عهد شکستن، باسوگند انکار کردن <hr> معانی دیگر : (همراه با قول یا سوگند) انکار کردن، رد کردن، دست کشیدن از، سوگند دروغ خوردن، (همراه با سوگند) شهادت دروغ دادن

معنی : انکار کردن، عهد شکستن، باسوگند انکار کردن معانی دیگر : (همراه با قول یا سوگند) انکار کردن، رد کردن، دست کشیدن از، سوگند دروغ خوردن، (همراه با سوگند) شهادت دروغ دادن

forswear

<hr> معنی : سوگند دروغ یاد کرده <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: forswear، سوگند دروه یاد کرده

معنی : سوگند دروغ یاد کرده معانی دیگر : اسم مفعول فعل: forswear، سوگند دروه یاد کرده

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد