مترادف و متضاد

<hr> معنی : هیفل، فورسینیه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) فورسیته (جنسی از گیاهان تیره ی oleaceae)، یاس زرد، حربع

معنی : هیفل، فورسینیه معانی دیگر : (گیاه شناسی) فورسیته (جنسی از گیاهان تیره ی oleaceae)، یاس زرد، حربع

forsythia

<hr> معنی : حصار، برج و بارو، سنگر، دژ یا قلعه کوچک، دژ، قلعه، تقویت کردن <hr> معانی دیگر : قلعه (ی نظامی)، کلات، (امریکا) پادگان، ساخلو، مخفف:، استحکامات، سنگربندی کردن، قوی

معنی : حصار، برج و بارو، سنگر، دژ یا قلعه کوچک، دژ، قلعه، تقویت کردن معانی دیگر : قلعه (ی نظامی)، کلات، (امریکا) پادگان، ساخلو، مخفف:، استحکامات، سنگربندی کردن، قوی

fort

<hr> معنی : هنر، لبه تیز شمشیر، جنبه قوی، موسیقی بلند، بلند <hr> معانی دیگر : (ویژگی یا چیزی که شخص در آن مهارت دارد) نقطه ی قوت، چیرگی، هنرمندی، (محکم ترین و کاری ترین بخش شمشیر میان قبضه و وسط تیغه) لبه ی تیز شمشیر، برانگاه، (دستور نواختن موسیقی) بلندتر بنوازید

معنی : هنر، لبه تیز شمشیر، جنبه قوی، موسیقی بلند، بلند معانی دیگر : (ویژگی یا چیزی که شخص در آن مهارت دارد) نقطه ی قوت، چیرگی، هنرمندی، (محکم ترین و کاری ترین بخش شمشیر میان قبضه و وسط تیغه) لبه ی تیز شمشیر، برانگاه، (دستور نواختن موسیقی) بلندتر بنوازید

forte

<hr> معنی : جلو، پس، پیش، بیرون از، از حالا، دور از مکان اصلی <hr> معانی دیگر : (جا یا زمان یا درجه) به پیش، (به) جلو، بیرون، در مدنظر، آشکار، (قدیمی) برون مرز، رودخانه ی فورس (در اسکاتلند)، این کلمه بصورت پیشوند نیز بامعانی فوق بکارمیرود، تمام کردن، مسیر ازاد

معنی : جلو، پس، پیش، بیرون از، از حالا، دور از مکان اصلی معانی دیگر : (جا یا زمان یا درجه) به پیش، (به) جلو، بیرون، در مدنظر، آشکار، (قدیمی) برون مرز، رودخانه ی فورس (در اسکاتلند)، این کلمه بصورت پیشوند نیز بامعانی فوق بکارمیرود، تمام کردن، مسیر ازاد

forth

<hr> معنی : بیرون از <hr> معانی دیگر : خارج از

معنی : بیرون از معانی دیگر : خارج از

forth of

<hr> معنی : درفش، اماده ارائه دادن، نزدیک، اینده <hr> معانی دیگر : در دست تهیه، زیر چاپ، آماده ی ارائه، زودآیند، قریب الوقوع، آماده (ی مصرف)، در دسترس، موجود، بی شیله پیله، رک و راست، صدیق، صمیمی و راستگو، درشرف

معنی : درفش، اماده ارائه دادن، نزدیک، اینده معانی دیگر : در دست تهیه، زیر چاپ، آماده ی ارائه، زودآیند، قریب الوقوع، آماده (ی مصرف)، در دسترس، موجود، بی شیله پیله، رک و راست، صدیق، صمیمی و راستگو، درشرف

forthcoming

<hr> معنی : رک، بی محابا، بی درنگ <hr> معانی دیگر : (در اصل) پیشروی، راست جلو رفتن، رک و راست، بی شیله پیله، بی پرده، راست و صریح، سرراست، مستقیم، مستقیما

معنی : رک، بی محابا، بی درنگ معانی دیگر : (در اصل) پیشروی، راست جلو رفتن، رک و راست، بی شیله پیله، بی پرده، راست و صریح، سرراست، مستقیم، مستقیما

forthright

<hr> معنی : فورا، بی درنگ، انا <hr> معانی دیگر : بلافاصله، بی وقفه

معنی : فورا، بی درنگ، انا معانی دیگر : بلافاصله، بی وقفه

forthwith

<hr> معنی : چهلم، چهلمین، چهلمین، چهلم <hr> معانی دیگر : چهلم، چهلمین

معنی : چهلم، چهلمین، چهلمین، چهلم معانی دیگر : چهلم، چهلمین

fortieth

<hr> معنی : تقویت، استحکام، بارو، سنگر بندی <hr> معانی دیگر : مستحکم سازی، استوار سازی، نیرومند سازی، استحکام استحکامات

معنی : تقویت، استحکام، بارو، سنگر بندی معانی دیگر : مستحکم سازی، استوار سازی، نیرومند سازی، استحکام استحکامات

fortification

<hr> معنی : مستحکم <hr> معانی دیگر : بارودار، برج وبارودار، پناه دار، سنگردار، محفوظ، محروس

معنی : مستحکم معانی دیگر : بارودار، برج وبارودار، پناه دار، سنگردار، محفوظ، محروس

fortified

<hr> معنی : تقویت کردن، مستحکم کردن، پرمایهکردن، دارای استحکامات کردن، نیرومند کردن <hr> معانی دیگر : زورمند کردن، توانمند کردن، (برای دفاع نظامی) سنگربندی کردن، دژسازی کردن، (استدلال و غیره ـ با دلیل و مدرک و غیره) تقویت کردن، (ادعاها یا نکات خود را) اثبات کردن، (شراب و غیره را با افزودن) تقویت کردن، قوی کردن، (شیر و غیره را با افزودن ویتامین و غیره) غنی کردن

معنی : تقویت کردن، مستحکم کردن، پرمایهکردن، دارای استحکامات کردن، نیرومند کردن معانی دیگر : زورمند کردن، توانمند کردن، (برای دفاع نظامی) سنگربندی کردن، دژسازی کردن، (استدلال و غیره ـ با دلیل و مدرک و غیره) تقویت کردن، (ادعاها یا نکات خود را) اثبات کردن، (شراب و غیره را با افزودن) تقویت کردن، قوی کرد

fortify

fortifying

<hr> معنی : صدای بلند، خیلی بلند <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) بسیار بلندتر بزنید (در برابر: planissimo)، درموسیقی صدای بلند

معنی : صدای بلند، خیلی بلند معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) بسیار بلندتر بزنید (در برابر: planissimo)، درموسیقی صدای بلند

fortissimo

<hr> معنی : پایمردی، بردباری، ثبات، شکیبایی، شهامت اخلاقی <hr> معانی دیگر : بردباری، شکیبایی، پایمردی، شهامت اخلاقی، ثبات

معنی : پایمردی، بردباری، ثبات، شکیبایی، شهامت اخلاقی معانی دیگر : بردباری، شکیبایی، پایمردی، شهامت اخلاقی، ثبات

fortitude

<hr> معنی : دوهفته، هر دو هفته یکبار، چهارده روز <hr> معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس) دو هفته

معنی : دوهفته، هر دو هفته یکبار، چهارده روز معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس) دو هفته

fortnight

<hr> معنی : دوهفتگی <hr> معانی دیگر : دو هفته یک بار، هر چهارده روز یک بار

معنی : دوهفتگی معانی دیگر : دو هفته یک بار، هر چهارده روز یک بار

fortnightly

<hr> معنی : دژ، سنگر، قلعه نظامی، استحکامات نظامی، سنگرسنگی <hr> معانی دیگر : کلات، قلعه، (مجازی) جای امن و امان

معنی : دژ، سنگر، قلعه نظامی، استحکامات نظامی، سنگرسنگی معانی دیگر : کلات، قلعه، (مجازی) جای امن و امان

fortress

<hr> معنی : تصادفی، اتفاقی، شانسی <hr> معانی دیگر : بختی، بخت آمیز، خوشبختی آور، نیکبخت، نیکبختانه، سعادت آور

معنی : تصادفی، اتفاقی، شانسی معانی دیگر : بختی، بخت آمیز، خوشبختی آور، نیکبخت، نیکبختانه، سعادت آور

fortuitous

<hr> معنی : تصادف، حادثه، اتفاق، شانس، قضا و قدر، اقبال <hr> معانی دیگر : پیشامد

معنی : تصادف، حادثه، اتفاق، شانس، قضا و قدر، اقبال معانی دیگر : پیشامد

fortuity

<hr> معنی : خوب، مساعد، خوشحال، فرخ، خوشبخت، خوش شانس <hr> معانی دیگر : نیکبخت، بهروز، کامکار، سعادت بخش، سعید، فرخنده، همایون، میمون، مبارک، خجسته

معنی : خوب، مساعد، خوشحال، فرخ، خوشبخت، خوش شانس معانی دیگر : نیکبخت، بهروز، کامکار، سعادت بخش، سعید، فرخنده، همایون، میمون، مبارک، خجسته

fortunate

<hr> خوشبختانه، ازحسن اتفاق

خوشبختانه، ازحسن اتفاق

fortunately

<hr> معنی : طالع، دارایی، اتفاق افتادن، شانس، بخت، مال، خوش بختی، ثروت، بحی واقبال، مقدر شدن <hr> معانی دیگر : اقبال، شگون، سرنوشت، فرجام، عاقبت، قسمت، تقدیر، نیک بختی، کامیابی، کامکاری، بهروزی، غنا، (عامیانه) مبلغ هنگفت، پول کلان، (قدیمی) دارا کردن، ثروت (برای کسی) گذاشتن، (قدیمی) اتفاق افتادن، (تصادفا) روی دادن، بحک واقبال، مقدرکردن

معنی : طالع، دارایی، اتفاق افتادن، شانس، بخت، مال، خوش بختی، ثروت، بحی واقبال، مقدر شدن معانی دیگر : اقبال، شگون، سرنوشت، فرجام، عاقبت، قسمت، تقدیر، نیک بختی، کامیابی، کامکاری، بهروزی، غنا، (عامیانه) مبلغ هنگفت، پول کلان، (قدیمی) دارا کردن، ثروت (برای کسی) گذاشتن، (قدیمی) اتفاق افتادن، (تصادفا) روی 

fortune

<hr> معنی : در طلب زن ثروتمند <hr> معانی دیگر : شکارچی ثروت (کسی که به خاطر ثروت زناشویی می کند)، درطلب زن ثروتمند کسیکه خواهان گرفتن زن چیردارمیباشد

معنی : در طلب زن ثروتمند معانی دیگر : شکارچی ثروت (کسی که به خاطر ثروت زناشویی می کند)، درطلب زن ثروتمند کسیکه خواهان گرفتن زن چیردارمیباشد

fortune hunter

fortune-teller

fortuneteller

<hr> معنی : چهلمین، چهل <hr> معانی دیگر : چهل تا، یک چهلم

معنی : چهلمین، چهل معانی دیگر : چهل تا، یک چهلم

forty

<hr> معنی : چهل و پنج <hr> معانی دیگر : چهل وپنج

معنی : چهل و پنج معانی دیگر : چهل وپنج

forty five

<hr> (عامیانه) خواب کوتاه، چرت، چرت پس از نهار

(عامیانه) خواب کوتاه، چرت، چرت پس از نهار

forty winks

<hr> معنی : بازار، میدان، محکمه، دادگاه، دیوانخانه، محل اجتماع عموم <hr> معانی دیگر : (بخشی از روزنامه یا برنامه ی رادیویی و یا هرجایی که در آن امور اجتماعی و همگانی مورد بحث و شور قرار می گیرد) محل تبادل نظر، محل برخورد آرا، سگالگاه، کنگاشگاه، (روم باستان) میدان شهر (که برخی امور سیاسی و قانونی در آنجا کنکاش یا رسیدگی می شد)، محکمه ی عدل، تبادل نظر، کنکاش، سگالش، هم اندیشی، گردهمایی

معنی : بازار، میدان، محکمه، دادگاه، دیوانخانه، محل اجتماع عموم معانی دیگر : (بخشی از روزنامه یا برنامه ی رادیویی و یا هرجایی که در آن امور اجتماعی و همگانی مورد بحث و شور قرار می گیرد) محل تبادل نظر، محل برخورد آرا، سگالگاه، کنگاشگاه، (روم باستان) میدان شهر (که برخی امور سیاسی و قانونی در آنجا کنکاش

forum

<hr> معنی : بازی کن ردیف جلو، جسور، جلوی، گستاخ، رساندن، ارسال کردن، فرستا دن، جلوانداختن، جلو، پیش، به جلو، به پیش، بطرف جلو، ببعد <hr> معانی دیگر : پیشین، مقدم، (هوش و عقل) پیشرفته، پیش رس، زودرس، مشتاق، خواستار، خواهان، حاضر و آماده، پررو، بی حیا، خودجاکن، (خرید و فروش) پیش خرید، سلف، در آینده، به سوی آینده، آشکار، در مدنظر، پیش بردن، ترقی دادن، (نامه و کالا و غیره) فرستادن، ارسال داشتن، (سیاسی و اجتماعی) پیشرو، پیشگام، مترقی، آینده گرای، پیشرفته، (فوتبال و بسکت بال و غیره) بازیکن جلو، فوروارد، گستا، فوتبال بازی کن ردیف جلو

معنی : بازی کن ردیف جلو، جسور، جلوی، گستاخ، رساندن، ارسال کردن، فرستا دن، جلوانداختن، جلو، پیش، به جلو، به پیش، بطرف جلو، ببعد معانی دیگر : پیشین، مقدم، (هوش و عقل) پیشرفته، پیش رس، زودرس، مشتاق، خواستار، خواهان، حاضر و آماده، پررو، بی حیا، خودجاکن، (خرید و فروش) پیش خرید، سلف، در آینده، به سوی آیند

forward

<hr> معنی : گاراژ دار، فرستنده <hr> معانی دیگر : کارگزار ترابری، عامل حمل و نقل و انبار کردن کالا و غیره

معنی : گاراژ دار، فرستنده معانی دیگر : کارگزار ترابری، عامل حمل و نقل و انبار کردن کالا و غیره

forwarder

<hr> معنی : ارسال، حمل و نقل <hr> معانی دیگر : حمل ونقل، ارسال

معنی : ارسال، حمل و نقل معانی دیگر : حمل ونقل، ارسال

forwarding

<hr> معنی : به پیش، بطرف جلو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: forward، forward : بطرف جلو

معنی : به پیش، بطرف جلو معانی دیگر : رجوع شود به: forward، forward : بطرف جلو

forwards

<hr> معنی : خسته، فرسوده، مانده، وامانده <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مندرس، foreworn : مانده

معنی : خسته، فرسوده، مانده، وامانده معانی دیگر : (قدیمی) مندرس، foreworn : مانده

forworn

<hr> معنی : روزنه، حفره، گودال، چال، فرو رفتگی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) گودی، کاواکی

معنی : روزنه، حفره، گودال، چال، فرو رفتگی معانی دیگر : (کالبدشناسی) گودی، کاواکی

fossa

<hr> معنی : خندق، گودال، چال <hr> معانی دیگر : چال، خندق، گودال

معنی : خندق، گودال، چال معانی دیگر : چال، خندق، گودال

fosse

<hr> معنی : فسیل، مربوط بادوار گذشته، سنگ واره <hr> معانی دیگر : آدم قدیمی مسلک، کهنه اندیش، آدم متحجر، سنگواره ای، سنگواره سان، فسیلی، کانی، سنگواره ساز، (در اصل) هر سنگ یا ماده ی کانی استخراج شده، هرچیز سنگ شده

معنی : فسیل، مربوط بادوار گذشته، سنگ واره معانی دیگر : آدم قدیمی مسلک، کهنه اندیش، آدم متحجر، سنگواره ای، سنگواره سان، فسیلی، کانی، سنگواره ساز، (در اصل) هر سنگ یا ماده ی کانی استخراج شده، هرچیز سنگ شده

fossil

<hr> معنی : سنگ واره، فسیل دار، فسیل مانند، سنگی <hr> معانی دیگر : سنگواره دار، سنگواره زا، سنگواره مانند

معنی : سنگ واره، فسیل دار، فسیل مانند، سنگی معانی دیگر : سنگواره دار، سنگواره زا، سنگواره مانند

fossiliferous

<hr> معنی : کهنه شدن، فسیل شدن، سخت ومتحجرشدن <hr> معانی دیگر : سنگواره کردن یا شدن، سنگ شدن یا کردن، قدیمی مسلک کردن یا شدن، بازگشت گرای کردن یا شدن، ارتجاعی کردن یا شدن، در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن

معنی : کهنه شدن، فسیل شدن، سخت ومتحجرشدن معانی دیگر : سنگواره کردن یا شدن، سنگ شدن یا کردن، قدیمی مسلک کردن یا شدن، بازگشت گرای کردن یا شدن، ارتجاعی کردن یا شدن، در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن

fossilize

<hr> معنی : حفار، کاونده، نقب زن، درخور نقب زنی <hr> معانی دیگر : کاوگر، گودال کن

معنی : حفار، کاونده، نقب زن، درخور نقب زنی معانی دیگر : کاوگر، گودال کن

fossorial

<hr> معنی : پروردن، پرورش دادن، غذا دادن، شیر دادن <hr> معانی دیگر : بار آوردن، پروراندن (به ویژه کودک سرراهی و غیره را)، ترویج کردن، انگیزاندن، رواج دادن، در خیال پروردن، درسر داشتن، ـ خوانده، رضاعی، غذا، نسل، بچه سر راهی، پرستار، دایه

معنی : پروردن، پرورش دادن، غذا دادن، شیر دادن معانی دیگر : بار آوردن، پروراندن (به ویژه کودک سرراهی و غیره را)، ترویج کردن، انگیزاندن، رواج دادن، در خیال پروردن، درسر داشتن، ـ خوانده، رضاعی، غذا، نسل، بچه سر راهی، پرستار، دایه

foster

<hr> معنی : پرورش، گرفتن مادر رضاعی، دایه گیری <hr> معانی دیگر : پرورش (پسرخوانده یا دخترخوانده را)، پسرخواندگی، دختر خواندگی، رضاعی بودن

معنی : پرورش، گرفتن مادر رضاعی، دایه گیری معانی دیگر : پرورش (پسرخوانده یا دخترخوانده را)، پسرخواندگی، دختر خواندگی، رضاعی بودن

fosterage

<hr> معنی : بچه سر راهی، فرزند رضاعی، فرزند خوانده <hr> معانی دیگر : (نادر) پسرخوانده، دخترخوانده، طفل شیرخوار

معنی : بچه سر راهی، فرزند رضاعی، فرزند خوانده معانی دیگر : (نادر) پسرخوانده، دخترخوانده، طفل شیرخوار

fosterling

<hr> معنی : حیله، خلاف، جرزنی، بازی بیقاعده، ناپاک، پلید، غلط، شنیع، ملعون، نا درست، لکه دار کردن، ناپاک کردن، بهم خوردن، نارو زدن، گیر کردن، گوریده کردن، چرک شدن <hr> معانی دیگر : (بو) متعفن، گند، بدبو، گندناک، گست، شمغند، شماگند، چرک انباشت، پرکثافت، گرفته شده (در اثر انباشتگی فضولات)، مسدود، بند آمده، (خوراک) فساد، گندیده، پوسیده، (کلام یا تصویر و غیره) قبیح، ناپسند، زشت، مستهجن، ناشایست، شیطانی، خبیث، رذل، شرور، شرارت بار، مشمئز کننده، (هوا) توفانی، خراب، افتضاح، (ورزش و مسابقه) خطا، فول، خطا کردن، فول کردن، (چاپ) پرغلط، دارای خطخوردگی و حاشیه نویسی، کثیف کردن یا شدن، نجس کردن یا شدن، پلشت کردن، آلوده کردن، (لوله و غیره را) مسدود کردن، بند آوردن یا آمدن، گرفتن، (طناب و غیره) گوریدن، به هم تابیده شدن، درهم گیر کردن، گوراندن، (بسیار) کثیف، شوخگن، پژوین، (طناب و غیره) درهم گیر کرده، به هم گوریده، به هم تاب خورده، خائن، خیانتکار، ناامین، (انگلیس ـ محلی) بدقیافه، (عامیانه) ناخوشایند، بی آبرو کردن، شرف کسی را لکه دار کردن، به ناموس کسی خدشه وارد آوردن، سرشکسته کردن، طوفانی، نارو زدن در بازی

معنی : حیله، خلاف، جرزنی، بازی بیقاعده، ناپاک، پلید، غلط، شنیع، ملعون، نا درست، لکه دار کردن، ناپاک کردن، بهم خوردن، نارو زدن، گیر کردن، گوریده کردن، چرک شدن معانی دیگر : (بو) متعفن، گند، بدبو، گندناک، گست، شمغند، شماگند، چرک انباشت، پرکثافت، گرفته شده (در اثر انباشتگی فضولات)، مسدود، بند آمده، (خور

foul

<hr> معنی : قتل، حقه، ادمکشی، کار نادرست <hr> معانی دیگر : عمل شنیع، جنایت، آدمکشی، (ورزش) ناجوانمردی، نادرستی، خطای عمدی

معنی : قتل، حقه، ادمکشی، کار نادرست معانی دیگر : عمل شنیع، جنایت، آدمکشی، (ورزش) ناجوانمردی، نادرستی، خطای عمدی

foul play

foul shot

<hr> معنی : رسوب، درده <hr> معانی دیگر : رسوب، درده

معنی : رسوب، درده معانی دیگر : رسوب، درده

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد