<hr> معنی : لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، بال بال زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن <hr> معانی دیگر : (بدون پرواز یا طی پرواز کوتاه) بال بال زدن، (تند و نامنظم) تکان خوردن، (از شدت هیجان و غیره) لرزان بودن، به ارتعاش درآمدن، فراشیدن، لول خوردن، غلت و واغلت زدن، (با دستپاچگی) کاری را کردن، به تقلا درآمدن یا درآوردن، دچار تب و تاب کردن، هیجان زده کردن، آسیمه کردن یا شدن، پرپر زنی، بال زنی، صدای بال پرنده، ارتعاش، جنب و جوش، آسیمگی، هاژی، جوش و خروش، اضطراب، ضربان تند قلب، تندتپش (تپش تند ولی معمولا مرتب)، (هواپیما) لرزش (ارتعاش بخشی از هواپیما مثلا یکی از بال ها که حاکی از خطر زودآیند است)، (انگلیس) قمار کوچک، سرمایه گذاری مخاطره آمیز، بال بال زدن بدون پریدن

معنی : لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، بال بال زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن معانی دیگر : (بدون پرواز یا طی پرواز کوتاه) بال بال زدن، (تند و نامنظم) تکان خوردن، (از شدت هیجان و غیره) لرزان بودن، به ارتعاش درآمدن، فراشیدن، لول خوردن، غلت و واغ

flutter

<hr> معنی : مثل فلوت، نی مانند <hr> معانی دیگر : (موسیقی و صدا) فلوت مانند، فلوت آوا

معنی : مثل فلوت، نی مانند معانی دیگر : (موسیقی و صدا) فلوت مانند، فلوت آوا

fluty

<hr> معنی : نهری، رودخانهای، زیست کننده در رودخانه <hr> معانی دیگر : وابسته به رودخانه، (یافت شونده یا تولید شونده در رودخانه) رودی، رودزاد، رودآورد، رودیافت، رودزی (fluviatile هم می گویند)

معنی : نهری، رودخانهای، زیست کننده در رودخانه معانی دیگر : وابسته به رودخانه، (یافت شونده یا تولید شونده در رودخانه) رودی، رودزاد، رودآورد، رودیافت، رودزی (fluviatile هم می گویند)

fluvial

<hr> معنی : نهری، رودخانهای، شطی، زندگی کننده در رودخانه <hr> معانی دیگر : رودخانه ای، شطی، نهری، زندگی کننده در رودخانه

معنی : نهری، رودخانهای، شطی، زندگی کننده در رودخانه معانی دیگر : رودخانه ای، شطی، نهری، زندگی کننده در رودخانه

fluviatile

<hr> معنی : ریزش، مد، گداز، سیل، اسهال، سیلان، شار، گداختگی، تغییرات پی درپی، خون ریزش، جاری شدن، اب کردن، گداختن <hr> معانی دیگر : تغییر دایمی، دگرگونی پایا، بی ثباتی، ناپایایی، ناپایداری، (فیزیک) میزان شار، جریان، روندگی، روانی، روگری، شاری، شارندگی، میزان جریان آب (مثلا در لوله یا از سد)، آبریز، آبریزش، آبدهی، (پزشکی - تخلیه ی بیش از حد مواد آبکی بدن به ویژه از راه مقعد) شکم روش، خون روش، آبروش، (ذوب فلزات و جوشکاری) گدازآور، آمیزانگیز (مانند بوراکس یا روزین)، شار کردن، به صورت سیال درآوردن، روگر کردن، آبگونه کردن یا شدن، (فلزکاری - از طریق ذوب کردن به هم جوش دادن) گدازجوش کردن، سرعت جریان

معنی : ریزش، مد، گداز، سیل، اسهال، سیلان، شار، گداختگی، تغییرات پی درپی، خون ریزش، جاری شدن، اب کردن، گداختن معانی دیگر : تغییر دایمی، دگرگونی پایا، بی ثباتی، ناپایایی، ناپایداری، (فیزیک) میزان شار، جریان، روندگی، روانی، روگری، شاری، شارندگی، میزان جریان آب (مثلا در لوله یا از سد)، آبریز، آبریزش، آب

flux

<hr> معنی : حساب فاضله <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که سیال است یا جاری می شود به ویژه مواد آبگونه ای که به طور غیرطبیعی از بدن خارج می شوند) برون ریزه، بلغم، چرک و خون، برون تراوه، تفاضل، طب خون روش، خون رفتگی

معنی : حساب فاضله معانی دیگر : (هرچیزی که سیال است یا جاری می شود به ویژه مواد آبگونه ای که به طور غیرطبیعی از بدن خارج می شوند) برون ریزه، بلغم، چرک و خون، برون تراوه، تفاضل، طب خون روش، خون رفتگی

fluxion

<hr> معنی : پرواز، اونگان، پرش، مگس، حشره پردار، چابک و زرنگ، تیز هوش، افراشتن، پراندن، زدن، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، بهوا فرستادن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودن <hr> معانی دیگر : به پرواز درآمدن یا درآوردن، (بادبادک و غیره) هوا کردن، با هواپیما سفر کردن، در اهتزاز بودن، به اهتزاز آوردن، (پرچم و غیره) افراشتن، (به تندی) حرکت کردن، (به سرعت) باز یا بسته شدن، زود گذشتن، گریختن، فرار کردن، احتراز کردن، (عامیانه) موفقیت آمیز بودن، پذیرفتنی بودن، (به ویژه در شلوار) زیپ (و پوشش پارچه ای جلو آن)، دکمه ی شلوار، در پارچه ای خیمه، لبه ی پارچه ای زیپ، (پول و غیره) زود تمام شدن، زود خرج شدن، با باز شکار کردن، بازپرانی کردن، کبوترپرانی کردن، (بیس بال) توپی که با چوگان به ارتفاع زیاد فرستاده می شود، فلای، فلای زدن، (تئاتر و غیره) منظره و چراغ و غیره را از طاق صحنه آویختن، (جمع) فضای بالای پرده و زیر طاق صحنه (که چراغ ها و غیره را در آن می آویزند)، (نادر) پرواز، طیران، طول پرچم، درازای پرچم، لبه ی پرچم، حاشیه ی پرچم، رجوع شود به: flywheel، درشگه یا کالسکه ی کرایه ای، قلاب ماهیگیری (دارای پر یا زواید پرمانند برای جلب ماهی)، (چاپخانه) پنجه، گیره ی پنجه مانند، (انگلیس - خودمانی) هشیار، آگاه، چابک، چیره دست، adj :تیز هوش

معنی : پرواز، اونگان، پرش، مگس، حشره پردار، چابک و زرنگ، تیز هوش، افراشتن، پراندن، زدن، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، بهوا فرستادن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودن معانی دیگر : به پرواز درآمدن یا درآوردن، (بادبادک و غیره) هوا کردن، با هواپیما سفر کردن، در اهتزاز بودن، به اهتزاز آوردن، (پرچم

<hr> معنی : ماده ضد مگس، حشره کش <hr> معانی دیگر : ماده ضد مگس، حشره کش

معنی : ماده ضد مگس، حشره کش معانی دیگر : ماده ضد مگس، حشره کش

fly dope

<hr> معنی : مگس پران، مگس ران <hr> معانی دیگر : مگس ران، مگس پران

معنی : مگس پران، مگس ران معانی دیگر : مگس ران، مگس پران

fly whisk

fly-by-night

<hr> معنی : قابل پرواز <hr> معانی دیگر : پروازپذیر، پراندنی

معنی : قابل پرواز معانی دیگر : پروازپذیر، پراندنی

flyable

<hr> معنی : فراری، فرار، سبک، شل و ول <hr> معانی دیگر : مواج در باد، در اهتزاز، بادجنبان، رجوع شود به: flighty، گیج، ول درگفتگوی ازجامه، سبک، گیج بی قرار

معنی : فراری، فرار، سبک، شل و ول معانی دیگر : مواج در باد، در اهتزاز، بادجنبان، رجوع شود به: flighty، گیج، ول درگفتگوی ازجامه، سبک، گیج بی قرار

flyaway

<hr> معنی : تخم مگس، نوزاد حشرات ومگس، تخم گذاشتن <hr> معانی دیگر : لیسه ی مگس، (روی گوشت و خوراک) تخم گذاری کردن (مگس)، در مورد مگس تخم گذاشتن، تخم مگس، الوده به تخم مگس کردن، تخم مگس گذاشتن در

معنی : تخم مگس، نوزاد حشرات ومگس، تخم گذاشتن معانی دیگر : لیسه ی مگس، (روی گوشت و خوراک) تخم گذاری کردن (مگس)، در مورد مگس تخم گذاشتن، تخم مگس، الوده به تخم مگس کردن، تخم مگس گذاشتن در

flyblow

<hr> معنی : بید خورده، بیدزده، الوده بتخم حشرات <hr> معانی دیگر : پراز تخم مگس، مگس زده، لیسه گرفته، آلوده، فاسد، گندیده

معنی : بید خورده، بیدزده، الوده بتخم حشرات معانی دیگر : پراز تخم مگس، مگس زده، لیسه گرفته، آلوده، فاسد، گندیده

flyblown

<hr> معنی : مگس گیر، مرغ مگس خوار، حیوان مگس خوار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ مگس گیر (پرندگان تیره ی muscicapidae)، مگس گیر مره یاانسان یاکارتنه

معنی : مگس گیر، مرغ مگس خوار، حیوان مگس خوار معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ مگس گیر (پرندگان تیره ی muscicapidae)، مگس گیر مره یاانسان یاکارتنه

flycatcher

<hr> معنی : در حال پرواز، اگهی روی کاغذ کوچک، پروانه موتور، پره اسیاب، گردونه تیزرو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: flier، flier : اگهی روی کاغذ کوچک

معنی : در حال پرواز، اگهی روی کاغذ کوچک، پروانه موتور، پره اسیاب، گردونه تیزرو معانی دیگر : رجوع شود به: flier، flier : اگهی روی کاغذ کوچک

flyer

<hr> معنی : پرواز، مسافرت هوایی، پرواز کننده، بال و پر زن، بسرعت گذرنده، سریع السیر، پردار، قابل پرواز <hr> معانی دیگر : تند، سریع، پرواز مانند، کوتاه و پرشتاب، سرپایی، اضطراری، تندواکنشی، ضربتی، تندکنشی، پرنده، پروازگر، پروازی، پران، وابسته به هواپیماها و خلبانان، هواپیمایی، خلبانی

معنی : پرواز، مسافرت هوایی، پرواز کننده، بال و پر زن، بسرعت گذرنده، سریع السیر، پردار، قابل پرواز معانی دیگر : تند، سریع، پرواز مانند، کوتاه و پرشتاب، سرپایی، اضطراری، تندواکنشی، ضربتی، تندکنشی، پرنده، پروازگر، پروازی، پران، وابسته به هواپیماها و خلبانان، هواپیمایی، خلبانی

flying

<hr> معنی : پل موقتی، پل شناور، پل هوایی <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی) برج هدایت (که در بالای پل فرماندهی قرار دارد)

معنی : پل موقتی، پل شناور، پل هوایی معانی دیگر : (کشتیرانی) برج هدایت (که در بالای پل فرماندهی قرار دارد)

flying bridge

<hr> پرچم در اهتزاز، پرچم افراشته، توفیق کامل، موفقیت قطعی

پرچم در اهتزاز، پرچم افراشته، توفیق کامل، موفقیت قطعی

flying colors

<hr> معنی : هواپیما، بارفیکس متحرک <hr> معانی دیگر : (قدیمی: ماشین پرنده) هواپیما

معنی : هواپیما، بارفیکس متحرک معانی دیگر : (قدیمی: ماشین پرنده) هواپیما

flying machine

<hr> معنی : بشقاب پرنده <hr> معانی دیگر : بشقاب پرنده

معنی : بشقاب پرنده معانی دیگر : بشقاب پرنده

flying saucer

flying start

<hr> معنی : صفحه سفید اول و آخر کتاب <hr> معانی دیگر : (صحافی) صفحه ی سفید اول و آخر کتاب، آستر بدرقه، صفحه سفید اول واخر کتاب، برگ سفید دراول واخرکتاب

معنی : صفحه سفید اول و آخر کتاب معانی دیگر : (صحافی) صفحه ی سفید اول و آخر کتاب، آستر بدرقه، صفحه سفید اول واخر کتاب، برگ سفید دراول واخرکتاب

flyleaf

<hr> معنی : کاغذ سمی مگس کش <hr> معانی دیگر : کاغذ مگس کش، نوار مگس کش، کاغذمگس کش

معنی : کاغذ سمی مگس کش معانی دیگر : کاغذ مگس کش، نوار مگس کش، کاغذمگس کش

flypaper

<hr> معنی : ذره، فضله مگس، چیز جزئی و بی اهمیت، دارای لکه مگس کردن <hr> معانی دیگر : سرگین مگس، گه مگس، فضله ی مگس، لکه ی کوچک، خالچه، اشتباه کوچک، عیب کوچک، کاستی کم اهمیت، گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطه اى درجایى گذاشته شود

معنی : ذره، فضله مگس، چیز جزئی و بی اهمیت، دارای لکه مگس کردن معانی دیگر : سرگین مگس، گه مگس، فضله ی مگس، لکه ی کوچک، خالچه، اشتباه کوچک، عیب کوچک، کاستی کم اهمیت، گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطه اى درجایى گذاشته شود

flyspeck

<hr> معنی : مگس وزن <hr> معانی دیگر : (ورزش) مگس وزن (بیشینه ی وزن: 50/81 کیلوگرم یا 112 پوند)

معنی : مگس وزن معانی دیگر : (ورزش) مگس وزن (بیشینه ی وزن: 50/81 کیلوگرم یا 112 پوند)

flyweight

<hr> معنی : چرخ، چرخ لنگر، چرخ طیار، چرخ معدل <hr> معانی دیگر : (مکانیک) چرخ لنگر، فلای ویل، گردانه، چر&nbsp; معدل، چر&nbsp; طیار، چر&nbsp; لنگر

معنی : چرخ، چرخ لنگر، چرخ طیار، چرخ معدل معانی دیگر : (مکانیک) چرخ لنگر، فلای ویل، گردانه، چر معدل، چر طیار، چر لنگر

flywheel

<hr> معنی : توله حیوانات، کره اسب، کره زاییدن <hr> معانی دیگر : (کره) زاییدن، (اسب یا خر یا قاطر و غیره) کره

معنی : توله حیوانات، کره اسب، کره زاییدن معانی دیگر : (کره) زاییدن، (اسب یا خر یا قاطر و غیره) کره

foal

<hr> معنی : کف، حباب، سرجوش، جوش وخروش، حباب های ریز، کف کردن، کف بدهان اوردن <hr> معانی دیگر : کف (روی آب و شیر جوشیده و غیره)، ابری، اسفنجی، کف دار کردن، کف به دهان آوردن، هرچیز کف مانند: عرق بدن اسب، کف (دهان انسان و حیوان)، (قدیمی - شاعرانه) دریا، ابر (حمام)، لاستیک حباب دار

معنی : کف، حباب، سرجوش، جوش وخروش، حباب های ریز، کف کردن، کف بدهان اوردن معانی دیگر : کف (روی آب و شیر جوشیده و غیره)، ابری، اسفنجی، کف دار کردن، کف به دهان آوردن، هرچیز کف مانند: عرق بدن اسب، کف (دهان انسان و حیوان)، (قدیمی - شاعرانه) دریا، ابر (حمام)، لاستیک حباب دار

foam

<hr> معنی : اسفنج لاستیکی، ابر حمام، ابر لاستیکی <hr> معانی دیگر : (لاستیک اسفنج مانند که در تشک و مبل و غیره به کار می رود) ابر، اسفنج

معنی : اسفنج لاستیکی، ابر حمام، ابر لاستیکی معانی دیگر : (لاستیک اسفنج مانند که در تشک و مبل و غیره به کار می رود) ابر، اسفنج

foam rubber

<hr> معنی : کف الود <hr> معانی دیگر : کف آلود، کف دار، کف کن، کف مانند، کف سان، نرم و لطیف

معنی : کف الود معانی دیگر : کف آلود، کف دار، کف کن، کف مانند، کف سان، نرم و لطیف

foamy

<hr> معنی : زنجیر ساعت، جیب جلیقه مخصوص ساعت و غیره، گول زدن، فریفتن، فریب دادن، بجیب ریختن <hr> معانی دیگر : (ساعت جیبی) بند، زنجیر، (جیب کوچک در جلو شلوار که ساعت و غیره را در آن می گذارند) جیب ساعت، (مهجور) گول زدن، از سر باز کردن، (کالای بنجل و غیره را) به کسی انداختن، (به کسی) قالب کردن

معنی : زنجیر ساعت، جیب جلیقه مخصوص ساعت و غیره، گول زدن، فریفتن، فریب دادن، بجیب ریختن معانی دیگر : (ساعت جیبی) بند، زنجیر، (جیب کوچک در جلو شلوار که ساعت و غیره را در آن می گذارند) جیب ساعت، (مهجور) گول زدن، از سر باز کردن، (کالای بنجل و غیره را) به کسی انداختن، (به کسی) قالب کردن

<hr> معنی : مرکزی، کانونی، وابسته بکانون <hr> معانی دیگر : وابسته به کانون، اصلی، مهم، طب کانونی، موضعی

معنی : مرکزی، کانونی، وابسته بکانون معانی دیگر : وابسته به کانون، اصلی، مهم، طب کانونی، موضعی

focal

<hr> معنی : فاصله کانونی <hr> معانی دیگر : (فیزیک) فاصله ی کانونی (focal distance هم می گویند)

معنی : فاصله کانونی معانی دیگر : (فیزیک) فاصله ی کانونی (focal distance هم می گویند)

focal length

<hr> معنی : تمرکز در کانون <hr> معانی دیگر : تمرکز در کانون

معنی : تمرکز در کانون معانی دیگر : تمرکز در کانون

focalization

<hr> معنی : کانون، فاصله کانونی، مرکز توجه، کانون عدسی، نقطه تقاطع، قطب، مرکز، متمرکز کردن، میزان کردن، متمرکز کردن توجه، بکانون اوردن <hr> معانی دیگر : تنظیم فاصله ی کانونی، (دوربین عکاسی) دکمه ی تنظیم کانون، مرکز فعالیت (یا توجه و غیره)، کانونی کردن یا شدن، (عدسی) تنظیم کردن، (توجه و غیره) متمرکز کردن، رجوع شود به: focal length، (پزشکی - عفونت یا سرطان یا غده و غیره) مرکز بیماری، پیله، میان گاه پلشتی، میان گاه سرطان، مرکز زلزله، کانون زلزله، (هندسه) هریک از دو کانون بیضی، کانون هذلولی، کانون سهمی، مترکز کردن

معنی : کانون، فاصله کانونی، مرکز توجه، کانون عدسی، نقطه تقاطع، قطب، مرکز، متمرکز کردن، میزان کردن، متمرکز کردن توجه، بکانون اوردن معانی دیگر : تنظیم فاصله ی کانونی، (دوربین عکاسی) دکمه ی تنظیم کانون، مرکز فعالیت (یا توجه و غیره)، کانونی کردن یا شدن، (عدسی) تنظیم کردن، (توجه و غیره) متمرکز کردن، رجوع

focus

<hr> معنی : علف، علوفه، علیق، علوفه دادن، سورسات، غذا دادن <hr> معانی دیگر : خوراک دام (یونجه و ذرت و جو و غیره)، گیهه

معنی : علف، علوفه، علیق، علوفه دادن، سورسات، غذا دادن معانی دیگر : خوراک دام (یونجه و ذرت و جو و غیره)، گیهه

fodder

<hr> معنی : دشمن، مخالف، حریف، خصم، عدو، ضد <hr> معانی دیگر : معاند، منافی، مضر

معنی : دشمن، مخالف، حریف، خصم، عدو، ضد معانی دیگر : معاند، منافی، مضر

<hr> معنی : دشمن، خصم <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دشمن (به ویژه در جنگ)، دشمن درجنگ، عدو

معنی : دشمن، خصم معانی دیگر : (قدیمی) دشمن (به ویژه در جنگ)، دشمن درجنگ، عدو

foeman

<hr> معنی : جنینی، رویانی <hr> معانی دیگر : fetal : تش

معنی : جنینی، رویانی معانی دیگر : fetal : تش

foetal

<hr> معنی : جنین، رویان، جنینی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fetus، fetal : تش، رویانی

معنی : جنین، رویان، جنینی معانی دیگر : رجوع شود به: fetus، fetal : تش، رویانی

foetus

<hr> معنی : تیرگی، مه، مه سفید، ابهام، تیره کردن، مه گرفتن، مه الود بودن <hr> معانی دیگر : هر چیز مه مانند، غبار، دود، ابر، میغ، ماغ، تزم، سرگشتگی، گیجی، گیج کردن، متحیر کردن، سردرگم کردن، سر درنیاوردن، مه گرفته شدن، از مه پوشیده شدن یا کردن، مه آلود کردن یا شدن، بخار گرفتن، تار شدن یا کردن، مبهم کردن یا شدن، تیره کردن یا شدن، بخار حشره کش، بخار ضد آفت، (در عکس و فیلم) لکه ی خاکستری، تاری، خاکستری کردن (بخش هایی از عکس)، نور دیدگی، چمن تازه (پس از زده شدن یا پس از چراندن دام در آن)، چمن زده شده، علف چیده، چمن بلند، علف نبریده، علف نچیده

معنی : تیرگی، مه، مه سفید، ابهام، تیره کردن، مه گرفتن، مه الود بودن معانی دیگر : هر چیز مه مانند، غبار، دود، ابر، میغ، ماغ، تزم، سرگشتگی، گیجی، گیج کردن، متحیر کردن، سردرگم کردن، سر درنیاوردن، مه گرفته شدن، از مه پوشیده شدن یا کردن، مه آلود کردن یا شدن، بخار گرفتن، تار شدن یا کردن، مبهم کردن یا شدن،

<hr> معنی : مه الود، مهگرفته، گرفتار مه <hr> معانی دیگر : مه گرفته، مه الود، گرفتار مه

معنی : مه الود، مهگرفته، گرفتار مه معانی دیگر : مه گرفته، مه الود، گرفتار مه

fogbound

<hr> معنی : ادم قدیمی، ادم عقب مانده و کهنه پرست <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fogy، fogy : ادم عقب مانده وکهنه پرست

معنی : ادم قدیمی، ادم عقب مانده و کهنه پرست معانی دیگر : رجوع شود به: fogy، fogy : ادم عقب مانده وکهنه پرست

fogey

<hr> معنی : تیره و تار، مه الود، مانند مه <hr> معانی دیگر : مه آلود، مه گرفته، (مجازی) مبهم، گنگ، کدر

معنی : تیره و تار، مه الود، مانند مه معانی دیگر : مه آلود، مه گرفته، (مجازی) مبهم، گنگ، کدر

foggy

<hr> معنی : اژیر مه، شیپور اعلام خطرمه گرفتگی <hr> معانی دیگر : (بوق کشتی یا برج دیدبانی و غیره که هنگام مه گرفتگی به صدا درمی آید) بوق مه، شیپوراحتیاط، شیپوری که هنگام مه گرفتگی برای اگاهی کشتی هامیز

معنی : اژیر مه، شیپور اعلام خطرمه گرفتگی معانی دیگر : (بوق کشتی یا برج دیدبانی و غیره که هنگام مه گرفتگی به صدا درمی آید) بوق مه، شیپوراحتیاط، شیپوری که هنگام مه گرفتگی برای اگاهی کشتی هامیز

foghorn

<hr> معنی : روشن، عاری از مه <hr> معانی دیگر : عاری از مه، روشن

معنی : روشن، عاری از مه معانی دیگر : عاری از مه، روشن

fogless

<hr> معنی : ادم قدیمی، ادم عقب مانده و کهنه پرست، ادم قدیمی مسلک <hr> معانی دیگر : قدیمی مسلک، آدم امل، کهنه پرست، fogey : ادم عقب مانده وکهنه پرست

معنی : ادم قدیمی، ادم عقب مانده و کهنه پرست، ادم قدیمی مسلک معانی دیگر : قدیمی مسلک، آدم امل، کهنه پرست، fogey : ادم عقب مانده وکهنه پرست

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد