<hr> معنی : تحمل ناپذیری <hr> معانی دیگر : تحمل ناپذیری

معنی : تحمل ناپذیری معانی دیگر : تحمل ناپذیری

intolerability

<hr> معنی : سخت، دشوار، طاقت فرسا، بی نهایت، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تن در ندادنی <hr> معانی دیگر : تاب نیاوردنی، توان فرسا

معنی : سخت، دشوار، طاقت فرسا، بی نهایت، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تن در ندادنی معانی دیگر : تاب نیاوردنی، توان فرسا

intolerable

<hr> معنی : نا توانی، تعصب، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی <hr> معانی دیگر : (نداشتن بردباری نسبت به عقاید و اعتقادات دیگران) پی ورزی، نارواداری، برنایشی، ناآزادگی، نابردباری (عقیدتی)، کوته فکری، فقدان رواداری، سنگاش، (پزشکی) حساسیت نسبت به چیزی، آزیر (آلرژی)، بی تابی، تاب ناوری، عدم قبول، فروماندگی، عجز

معنی : نا توانی، تعصب، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی معانی دیگر : (نداشتن بردباری نسبت به عقاید و اعتقادات دیگران) پی ورزی، نارواداری، برنایشی، ناآزادگی، نابردباری (عقیدتی)، کوته فکری، فقدان رواداری، سنگاش، (پزشکی) حساسیت نسبت به چیزی، آزیر (آلرژی)، بی تابی، تاب ناوری، عدم قبول، فروماندگی، عجز

intolerance

<hr> معنی : نا توانی، تعصب، عدم قبول، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی <hr> معانی دیگر : فروماندگی، عجز

معنی : نا توانی، تعصب، عدم قبول، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی معانی دیگر : فروماندگی، عجز

intolerancy

<hr> معنی : متعصب، بی گذشت، زیر بارنرو <hr> معانی دیگر : (نابرد بار نسبت به عقاید و اعتقادات دیگران) متعصب، کوته فکر، پی ورز، ناروادار، نابردبار (عقیدتی)، برنایشت، ناآزاده، کوته فکرانه، متعصبانه

معنی : متعصب، بی گذشت، زیر بارنرو معانی دیگر : (نابرد بار نسبت به عقاید و اعتقادات دیگران) متعصب، کوته فکر، پی ورز، ناروادار، نابردبار (عقیدتی)، برنایشت، ناآزاده، کوته فکرانه، متعصبانه

intolerant

<hr> معنی : با صدا بیان کردن، با لحن خاصی تلفظ کردن، با اهنگ خاصی ادا کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: intone

معنی : با صدا بیان کردن، با لحن خاصی تلفظ کردن، با اهنگ خاصی ادا کردن معانی دیگر : رجوع شود به: intone

intonate

<hr> معنی : لهجه، تلفظ، طرز قرائت، اهنگ، زیر و بمی صدا، تکیه صدا، بیان با الحان <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) آهنگ (جمله یا عبارت)، (خواندن با لحن موزون و آوازی) سرایش، آوازش، آهنگین سازی (صدا)

معنی : لهجه، تلفظ، طرز قرائت، اهنگ، زیر و بمی صدا، تکیه صدا، بیان با الحان معانی دیگر : (زبان شناسی) آهنگ (جمله یا عبارت)، (خواندن با لحن موزون و آوازی) سرایش، آوازش، آهنگین سازی (صدا)

intonation

<hr> معنی : خواندن، مناجات کردن، سراییدن <hr> معانی دیگر : (با صدای آوازی خواندن) سراییدن، آوازش کردن، آوازیدن، دارای آهنگ خاص کردن (مثلا جمله را دارای آهنگ پرسشی کردن)

معنی : خواندن، مناجات کردن، سراییدن معانی دیگر : (با صدای آوازی خواندن) سراییدن، آوازش کردن، آوازیدن، دارای آهنگ خاص کردن (مثلا جمله را دارای آهنگ پرسشی کردن)

intone

<hr> معنی : پیچیدگی، پیچش، انعطاف، پیچش ساقه <hr> معانی دیگر : intortion پیچیدگی

معنی : پیچیدگی، پیچش، انعطاف، پیچش ساقه معانی دیگر : intortion پیچیدگی

intorsion

<hr> معنی : مستی اور، مسکر، مکیف <hr> معانی دیگر : مستی آور، گرستگر

معنی : مستی اور، مسکر، مکیف معانی دیگر : مستی آور، گرستگر

intoxicant

<hr> معنی : مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن <hr> معانی دیگر : گرست کردن، سرمست کردن، سرکیف آوردن، به شور و شعف درآوردن، (دارو یا مواد مخدر) از خود بی خود کردن، نشئه کردن، تخدیر کردن، کرخاندن، (پزشکی) مسموم کردن، زهرزده کردن

معنی : مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن معانی دیگر : گرست کردن، سرمست کردن، سرکیف آوردن، به شور و شعف درآوردن، (دارو یا مواد مخدر) از خود بی خود کردن، نشئه کردن، تخدیر کردن، کرخاندن، (پزشکی) مسموم کردن، زهرزده کردن

intoxicate

<hr> معنی : مست <hr> معانی دیگر : مست شده، از خود بیخود شده، دیوانه

معنی : مست معانی دیگر : مست شده، از خود بیخود شده، دیوانه

intoxicated

<hr> معنی : مکیف <hr> معانی دیگر : مست کننده، مسکر، کیف دهنده، از خود بیخود کننده

معنی : مکیف معانی دیگر : مست کننده، مسکر، کیف دهنده، از خود بیخود کننده

intoxicating

<hr> معنی : کیف، مستی <hr> معانی دیگر : مسمومیت، زهرزدگی، گرستی، مست شدگی، سرمستی، سرشادی، شور و شعف

معنی : کیف، مستی معانی دیگر : مسمومیت، زهرزدگی، گرستی، مست شدگی، سرمستی، سرشادی، شور و شعف

intoxication

<hr> معنی : واقع در درون سلول، درون یاختهای <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) درون یاخته ای

معنی : واقع در درون سلول، درون یاختهای معانی دیگر : (زیست شناسی) درون یاخته ای

intracellular

<hr> معنی : خریت <hr> معانی دیگر : سرکشی، سختی

معنی : خریت معانی دیگر : سرکشی، سختی

intractability

<hr> معنی : ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه <hr> معانی دیگر : چموش، دیر رام، سخت لگام، دیر مهار، سرکش، توسن، خیره سر، (فلز و غیره) سخت (که مشکل می شود با آن کار کرد)، (بیماری) دیردرمان، سخت درمان، خود سرانه

معنی : ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه معانی دیگر : چموش، دیر رام، سخت لگام، دیر مهار، سرکش، توسن، خیره سر، (فلز و غیره) سخت (که مشکل می شود با آن کار کرد)، (بیماری) دیردرمان، سخت درمان، خود سرانه

intractable

<hr> معنی : خود سرانه <hr> معانی دیگر : بطور رام نشدنی، سرکشانه، سخت

معنی : خود سرانه معانی دیگر : بطور رام نشدنی، سرکشانه، سخت

intractably

<hr> معنی : قوس درونی، قوس داخلی، زیر طاق، قوس داخلی طاق <hr> معانی دیگر : (معماری - قوس درونی تاق ضربی) درون قوس، سقف (تاق ضربی)

معنی : قوس درونی، قوس داخلی، زیر طاق، قوس داخلی طاق معانی دیگر : (معماری - قوس درونی تاق ضربی) درون قوس، سقف (تاق ضربی)

intrados

<hr> معنی : درون ماهیچهای <hr> معانی دیگر : (پزشکی - واقع در یا تزریق شده به درون عضله) درون ماهیچه ای، داخل عضلانی

معنی : درون ماهیچهای معانی دیگر : (پزشکی - واقع در یا تزریق شده به درون عضله) درون ماهیچه ای، داخل عضلانی

intramuscular

<hr> معنی : نا سازگاری، سخت گیری در سیاست، عدم تراضی <hr> معانی دیگر : intransigeance سخت گیری در سیاست

معنی : نا سازگاری، سخت گیری در سیاست، عدم تراضی معانی دیگر : intransigeance سخت گیری در سیاست

intransigence

<hr> معنی : سخت گیر <hr> معانی دیگر : سرسخت، آشتی ناپذیر، بی امان، ناسازشگر، ناسازگار، خمش ناپذیر، سرسختانه، آشتی ناپذیرانه

معنی : سخت گیر معانی دیگر : سرسخت، آشتی ناپذیر، بی امان، ناسازشگر، ناسازگار، خمش ناپذیر، سرسختانه، آشتی ناپذیرانه

intransigent

<hr> معنی : فعل لازم، لازم <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) لازم

معنی : فعل لازم، لازم معانی دیگر : (دستور زبان) لازم

intransitive

intransitive verb

<hr> معنی : وارد، داخل، داخل شونده، دخول رسمی و قانونی، ورود رسمی، نفوذ کننده <hr> معانی دیگر : کسی که وارد انجمن یا دانشکده یامقامی میشود

معنی : وارد، داخل، داخل شونده، دخول رسمی و قانونی، ورود رسمی، نفوذ کننده معانی دیگر : کسی که وارد انجمن یا دانشکده یامقامی میشود

intrant

<hr> معنی : درون کشوری، درون ایالتی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد ایالات امریکا) درون ایالتی

معنی : درون کشوری، درون ایالتی معانی دیگر : (به ویژه در مورد ایالات امریکا) درون ایالتی

intrastate

<hr> معنی : درون زهدانی، واقع در بچهدان یا رحم <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) درون زهدانی، داخل رحمی، واقع در درون زهدان، تو زهدانی

معنی : درون زهدانی، واقع در بچهدان یا رحم معانی دیگر : (کالبدشناسی) درون زهدانی، داخل رحمی، واقع در درون زهدان، تو زهدانی

intrauterine

<hr> معنی : داخل وریدی، درون وریدی، موجود در سیاهرگ یا ورید <hr> معانی دیگر : (پزشکی) درون سیاهرگی

معنی : داخل وریدی، درون وریدی، موجود در سیاهرگ یا ورید معانی دیگر : (پزشکی) درون سیاهرگی

intravenous

<hr> معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: entrench

معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن معانی دیگر : رجوع شود به: entrench

intrench

<hr> معنی : دلیر، خود سر، متهور، بی باک، سرانداز، شجاع، با جرات، بی ترس <hr> معانی دیگر : نترس، جسور، بزن بهادر، گرد، نیو، کنداور، دلاور

معنی : دلیر، خود سر، متهور، بی باک، سرانداز، شجاع، با جرات، بی ترس معانی دیگر : نترس، جسور، بزن بهادر، گرد، نیو، کنداور، دلاور

intrepid

<hr> معنی : خود سری <hr> معانی دیگر : بی باکی، دلیری، بی پروایی، تهور

معنی : خود سری معانی دیگر : بی باکی، دلیری، بی پروایی، تهور

intrepidity

<hr> معنی : پیچیدگی، بغرنجی، ریزه کاری، تودرتویی <hr> معانی دیگر : بغرنجی، پیچیدگی، تودرتویی، ریزه کاری

معنی : پیچیدگی، بغرنجی، ریزه کاری، تودرتویی معانی دیگر : بغرنجی، پیچیدگی، تودرتویی، ریزه کاری

intricacy

<hr> معنی : پیچیده، بغرنج، مرکب، درهم و برهم، پیچاندن <hr> معانی دیگر : بغرنج (به خاطر داشتن روابط یا جزئیات ظریف و درهم پیچیده)، (پر از جزئیات ظریف و درهم پیچیده) تو در تو، درهم بافته، ظریف و حساس، ریزآراسته

معنی : پیچیده، بغرنج، مرکب، درهم و برهم، پیچاندن معانی دیگر : بغرنج (به خاطر داشتن روابط یا جزئیات ظریف و درهم پیچیده)، (پر از جزئیات ظریف و درهم پیچیده) تو در تو، درهم بافته، ظریف و حساس، ریزآراسته

intricate

<hr> معنی : انتریک چی، فتنه گر، پشت هم انداز <hr> معانی دیگر : اهل دسیسه، توطئه گر، سوسه گر، intriguant دسیسه باز، فتنه جو

معنی : انتریک چی، فتنه گر، پشت هم انداز معانی دیگر : اهل دسیسه، توطئه گر، سوسه گر، intriguant دسیسه باز، فتنه جو

intrigant

<hr> معنی : انتریک چی، فتنه گر، پشت هم انداز <hr> معانی دیگر : intrigant دسیسه باز، فتنه جو

معنی : انتریک چی، فتنه گر، پشت هم انداز معانی دیگر : intrigant دسیسه باز، فتنه جو

intriguant

<hr> معنی : تمهید، فتنه، دسیسه کردن، توطئه چیدن <hr> معانی دیگر : سوسه، دسیسه، توطئه، آغالش، نقشه ی سری، سوسه آمدن، آغالیدن، از راه دسیسه به دست آوردن، (مسحور و شیفته کردن) خیره کردن، (بسیار) خواهان و کنجکاو کردن، رابطه ی عشقی محرمانه، سر و سر، (قدیمی) گول زدن، فریفتن، گیج کردن، هاج و واج کردن، (مهجور) گیرانداختن، گرفتار کردن

معنی : تمهید، فتنه، دسیسه کردن، توطئه چیدن معانی دیگر : سوسه، دسیسه، توطئه، آغالش، نقشه ی سری، سوسه آمدن، آغالیدن، از راه دسیسه به دست آوردن، (مسحور و شیفته کردن) خیره کردن، (بسیار) خواهان و کنجکاو کردن، رابطه ی عشقی محرمانه، سر و سر، (قدیمی) گول زدن، فریفتن، گیج کردن، هاج و واج کردن، (مهجور) گیراند

intrigue

<hr> معنی : سربتو <hr> معانی دیگر : دسیسه کار، پشت هم انداز

معنی : سربتو معانی دیگر : دسیسه کار، پشت هم انداز

intriguer

<hr> کنجکاوی انگیز، کنجکاوگر، خواهان ساز، خیره کننده، انگیزنده

کنجکاوی انگیز، کنجکاوگر، خواهان ساز، خیره کننده، انگیزنده

intriguing

<hr> معنی : شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی <hr> معانی دیگر : (وابسته به نهاد و ارزش یا ماهیت درونی هر چیز و نه به عوامل خارجی) درون خیز، درون زاد، درونی، درونین (در برابر: برون خیز extrinsic)، نهادی، گوهرین، مرتب

معنی : شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی معانی دیگر : (وابسته به نهاد و ارزش یا ماهیت درونی هر چیز و نه به عوامل خارجی) درون خیز، درون زاد، درونی، درونین (در برابر: برون خیز extrinsic)، نهادی، گوهرین، مرتب

intrinsic

<hr> معنی : اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن <hr> معانی دیگر : دیبا کردن، شناساندن، شناسا کردن، عرضه کردن، ارائه کردن، آشنا کردن با، آوردن (برای اولین بار)، دخیل کردن، دخالت دادن، وارد کردن، افزودن به، بدعت گذاردن، رسم کردن، نوآوری کردن، دیباچه نگاشتن، مقدمه نوشتن، دیبانویسی کردن، سرآغاز نویسی کردن، آغاز کردن، قرار دادن (در)، نهادن، درون نهادن، (کالا یا فراورده ی تازه را برای فروش) عرضه کردن، مطرح کردن

معنی : اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن معانی دیگر : دیبا کردن، شناساندن، شناسا کردن، عرضه کردن، ارائه کردن، آشنا کردن با، آوردن (برای اولین بار)، دخیل کردن، دخالت دادن، وارد کردن، افزودن به، بدعت گذاردن، رسم کردن، نوآوری کردن، دیباچه نگاشتن، مقدمه نوشتن، دیبانویسی کردن، سرآغاز

introduce

introduced

<hr> معنی : ابداع، احدای، فاتحه، دیباچه، مقدمه، معرفی، معارفه، معرفی رسمی، اشناسازی، معمول سازی <hr> معانی دیگر : دیبا، شناسانگری، شناسانی، (کتاب و غیره) دیباچه، پیشگفتار، پیش درامد، درامد، سرآغاز، آغاز، (مقدمات و اصول رشته یا دانش) آشناساز(ی)، آغازنما(یی)، ارائه، عرضه (کالای جدید)، شناساندن (شخص یا اندیشه یا کالا و غیره)، آوردن، وارد سازی، رایج سازی، رسم کردن، شایع سازی، تقدیم (لایحه و غیره)، قرار دادن، نهادن، افزایش، احداک

معنی : ابداع، احدای، فاتحه، دیباچه، مقدمه، معرفی، معارفه، معرفی رسمی، اشناسازی، معمول سازی معانی دیگر : دیبا، شناسانگری، شناسانی، (کتاب و غیره) دیباچه، پیشگفتار، پیش درامد، درامد، سرآغاز، آغاز، (مقدمات و اصول رشته یا دانش) آشناساز(ی)، آغازنما(یی)، ارائه، عرضه (کالای جدید)، شناساندن (شخص یا اندیشه یا

introduction

<hr> معنی : مقدماتی، معارفهای، وابسته به مقدمه، دیباچه ای <hr> معانی دیگر : پیشکردی، آغازین، دخشین، آشناساز، آشناگر، دیباگر (introductive هم می گویند)

معنی : مقدماتی، معارفهای، وابسته به مقدمه، دیباچه ای معانی دیگر : پیشکردی، آغازین، دخشین، آشناساز، آشناگر، دیباگر (introductive هم می گویند)

introductory

<hr> معنی : ورود، دخو ل <hr> معانی دیگر : (ورود ژن های یک گونه به مجموعه ژن های گونه ی دیگر) تداخل ژن ها

معنی : ورود، دخو ل معانی دیگر : (ورود ژن های یک گونه به مجموعه ژن های گونه ی دیگر) تداخل ژن ها

introgression

<hr> معنی : ورود، دخو ل، سرود افتتاحیه <hr> معانی دیگر : (کلیسا - سرودی که در آغاز مراسم نیایش خوانده می شود) سرود آغازین، مدخل

معنی : ورود، دخو ل، سرود افتتاحیه معانی دیگر : (کلیسا - سرودی که در آغاز مراسم نیایش خوانده می شود) سرود آغازین، مدخل

introit

<hr> معنی : تصدیق، قبول، ارسال، تو رفتگی، درج <hr> معانی دیگر : مواد الحاقی، معارضه

معنی : تصدیق، قبول، ارسال، تو رفتگی، درج معانی دیگر : مواد الحاقی، معارضه

intromission

<hr> معنی : جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن <hr> معانی دیگر : درون گذاری کردن، درون گذاشتن، مانع شدن

معنی : جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن معانی دیگر : درون گذاری کردن، درون گذاشتن، مانع شدن

intromit

<hr> معنی : بخود آمدن، بخود برگشتن، در خود فرو رفتن <hr> معانی دیگر : (نگرش به اندیشه ها و احساسات درونی خود) درون نگری کردن، خودکاوی کردن، بخود امدن

معنی : بخود آمدن، بخود برگشتن، در خود فرو رفتن معانی دیگر : (نگرش به اندیشه ها و احساسات درونی خود) درون نگری کردن، خودکاوی کردن، بخود امدن

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد