<hr> معنی : تنظیم کردن، مرتب کردن، اماده و مجهز کردن، صف، طرز قرار گیری، ترتیب جای بازیکنان فوتبال <hr> معانی دیگر : 1- صف کشیدن، به صف شدن 2- به صورت صف یا ردیف در آوردن 3- سامان بخشیدن، قول کمک گرفتن 4- برضد کسی موضع گرفتن، در فوتبال ترتیب جای بازیکنان، (برنامه های تلویزیونی یک کانال بخصوص) برنامه، (ورزش های تیمی) فهرست بازیکنان (برحسب مقام و نقش آنها در تیم)، صف (به ویژه صفی که از چند نفر تشکیل می دهند تا شاهد متهم را از میان آنان سوا کند)، تنظیم کردن، مرتب کردن، اماده ومجهز کردن

معنی : تنظیم کردن، مرتب کردن، اماده و مجهز کردن، صف، طرز قرار گیری، ترتیب جای بازیکنان فوتبال معانی دیگر : 1- صف کشیدن، به صف شدن 2- به صورت صف یا ردیف در آوردن 3- سامان بخشیدن، قول کمک گرفتن 4- برضد کسی موضع گرفتن، در فوتبال ترتیب جای بازیکنان، (برنامه های تلویزیونی یک کانال بخصوص) برنامه، (ورزش ها

line up

<hr> معنی : اجداد، دودمان، اعقاب، اصل و نسب، سطربندی، سطر شماری <hr> معانی دیگر : تبار، خاندان، نسب، (جمع) اعقاب، زادش، رجوع شود به: linage

معنی : اجداد، دودمان، اعقاب، اصل و نسب، سطربندی، سطر شماری معانی دیگر : تبار، خاندان، نسب، (جمع) اعقاب، زادش، رجوع شود به: linage

lineage

<hr> معنی : اجدادی، خطی، مربوط به خط <hr> معانی دیگر : (نسل و وراثت) بلافصل، پدر و فرزندی، ارثی، موروثی، (وابسته به یا متشکل از خط یا خطوط) خطی، کشه دار، کشه ای، مخطط، خط دار، عمودی

معنی : اجدادی، خطی، مربوط به خط معانی دیگر : (نسل و وراثت) بلافصل، پدر و فرزندی، ارثی، موروثی، (وابسته به یا متشکل از خط یا خطوط) خطی، کشه دار، کشه ای، مخطط، خط دار، عمودی

lineal

<hr> معنی : سیما، طرح، نشان ویژه، طرح بندی، خطوط چهره، صفات مشخصه <hr> معانی دیگر : قیافه، وجنات، ریخت، هنایش، رو، رخ، ویژگی، صفت مشخصه، (معمولا جمع)

معنی : سیما، طرح، نشان ویژه، طرح بندی، خطوط چهره، صفات مشخصه معانی دیگر : قیافه، وجنات، ریخت، هنایش، رو، رخ، ویژگی، صفت مشخصه، (معمولا جمع)

lineament

<hr> معنی : باریک، کشیده، دراز، خطی، طولی <hr> معانی دیگر : وابسته به خط یا خطوط، رجی، کشه ای، کشایی، خط دار، مخطط، کشه دار، کشادار، خط خطی، درازایی، (ابزار الکترونیکی - ریاضی - شیمی) خطی، (به ویژه نقاشی - وابسته به این سبک هنری: مشخص بودن حدود شکل ها وتاکید بر خط های مرزی اشیا و اهمیت نسبتا کمتر رنگ و نورنمایی و سایه روشن) وابسته به مکتب کشایی

معنی : باریک، کشیده، دراز، خطی، طولی معانی دیگر : وابسته به خط یا خطوط، رجی، کشه ای، کشایی، خط دار، مخطط، کشه دار، کشادار، خط خطی، درازایی، (ابزار الکترونیکی - ریاضی - شیمی) خطی، (به ویژه نقاشی - وابسته به این سبک هنری: مشخص بودن حدود شکل ها وتاکید بر خط های مرزی اشیا و اهمیت نسبتا کمتر رنگ و نورنما

linear

<hr> معنی : بطور خطی <hr> معانی دیگر : بطور خطی

معنی : بطور خطی معانی دیگر : بطور خطی

linearly

<hr> معنی : ترسیم خط، خط کشی، خط گذاری <hr> معانی دیگر : نشان گذاری با خط، کشاگذاری، مجموعه یا شبکه ی خطوط، خط بندی، کشابندی

معنی : ترسیم خط، خط کشی، خط گذاری معانی دیگر : نشان گذاری با خط، کشاگذاری، مجموعه یا شبکه ی خطوط، خط بندی، کشابندی

lineation

<hr> معنی : بازیکن خط جلو، سیم کش هوایی، بازرس خط اهن <hr> معانی دیگر : کسی که ریسمان یا نوار مساحی را حمل می کند، کسی که سیم برق و تلفن و غیره را تعمیر می کند، در فوتبال بازیکن خطجلو، سیم کش، بازرس، خط آهن

معنی : بازیکن خط جلو، سیم کش هوایی، بازرس خط اهن معانی دیگر : کسی که ریسمان یا نوار مساحی را حمل می کند، کسی که سیم برق و تلفن و غیره را تعمیر می کند، در فوتبال بازیکن خطجلو، سیم کش، بازرس، خط آهن

lineman

<hr> معنی : کتان، پارچه کتانی، جامه زبر <hr> معانی دیگر : (نخ یا پارچه) کتانی، (معمولا جمع) ملافه (bed linen هم می گویند)، رومیزی (table linen هم می گویند)، جامه ی کتانی یا پنبه ای، رخت شویی

معنی : کتان، پارچه کتانی، جامه زبر معانی دیگر : (نخ یا پارچه) کتانی، (معمولا جمع) ملافه (bed linen هم می گویند)، رومیزی (table linen هم می گویند)، جامه ی کتانی یا پنبه ای، رخت شویی

linen

<hr> معنی : کسی که خط میکشد، کشتی یا هواپیمای مسافری، استردوز <hr> معانی دیگر : (کشتی یا هواپیما - دارای آمد و شد در مسیر معین) مسافربر، کشاپیما، (شخص یا دستگاه) خط انداز، شیار انداز، نواره ساز، کشاگر، آستر، (هر چیز) آستر مانند، تویی، تودوزی، آستردوز، استری، خط کش

معنی : کسی که خط میکشد، کشتی یا هواپیمای مسافری، استردوز معانی دیگر : (کشتی یا هواپیما - دارای آمد و شد در مسیر معین) مسافربر، کشاپیما، (شخص یا دستگاه) خط انداز، شیار انداز، نواره ساز، کشاگر، آستر، (هر چیز) آستر مانند، تویی، تودوزی، آستردوز، استری، خط کش

liner

<hr> معنی : سیم کش هوایی، خط بان، سیم بان، سرباز صف، سربازخط جبهه، مواظب برخوردتوپ باخط <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: lineman، (فوتبال آمریکایی) داور خط بازی، خط نگهدار، کمک داور، داور کنار

معنی : سیم کش هوایی، خط بان، سیم بان، سرباز صف، سربازخط جبهه، مواظب برخوردتوپ باخط معانی دیگر : رجوع شود به: lineman، (فوتبال آمریکایی) داور خط بازی، خط نگهدار، کمک داور، داور کنار

linesman

<hr> معنی : خلنج جارو <hr> معانی دیگر : مخفف: زبان شناسی، (جانور شناسی) لینگ (انواع ماهی های gadoid ساکن اتلانتیک شمالی که خوراکی هستند)، رجوع شود به: heather، ماهی روغنی اروپای شمالی وامریکا از خانواده gadidae، خلنج جارو vulgaris calluna <hr> ling _ پسوند:، کوچک، صغیر، - چه، - ک [duckling]، پسوند: (محلی) به روش ویژه، تا اندازه ی معلوم [darkling]

معنی : خلنج جارو معانی دیگر : مخفف: زبان شناسی، (جانور شناسی) لینگ (انواع ماهی های gadoid ساکن اتلانتیک شمالی که خوراکی هستند)، رجوع شود به: heather، ماهی روغنی اروپای شمالی وامریکا از خانواده gadidae، خلنج جارو vulgaris calluna ling _ پسوند:، کوچک، صغیر، - چه، - ک [duckling]، پسوند: (محلی) به روش و

ling

<hr> معنی : مردد بودن، تاخیر کردن، درنگ کردن، دم اخر را گذراندن، معطل شدن، منتظر ماندن، دیر رفتن <hr> معانی دیگر : ماندن (و به رفتن بی میل بودن)، این پا آن پا کردن، (در عزیمت) تعلل کردن، پلکیدن، پرسه زدن، معطل کردن، (به سختی یا با درد والم) زنده ماندن، دوام آوردن، نمردن، ادامه یافتن یا دادن، طول کشیدن، به تعویق انداختن، وقت تلف کردن، فس فس کردن، به آهستگی حرکت کردن، یالم یالم رفتن

معنی : مردد بودن، تاخیر کردن، درنگ کردن، دم اخر را گذراندن، معطل شدن، منتظر ماندن، دیر رفتن معانی دیگر : ماندن (و به رفتن بی میل بودن)، این پا آن پا کردن، (در عزیمت) تعلل کردن، پلکیدن، پرسه زدن، معطل کردن، (به سختی یا با درد والم) زنده ماندن، دوام آوردن، نمردن، ادامه یافتن یا دادن، طول کشیدن، به تعو

linger

<hr> معنی : درنگ کننده، تاخیر کننده <hr> معانی دیگر : درنگ کننده، تاخیر کننده

معنی : درنگ کننده، تاخیر کننده معانی دیگر : درنگ کننده، تاخیر کننده

lingerer

<hr> معنی : زیر پوش زنانه <hr> معانی دیگر : (زنانه) زیر پوش (تنکه و پستان بند و غیره)، رب دو شامبر، خواب جامه، لباس خواب زنانه، ملبوس کتانی

معنی : زیر پوش زنانه معانی دیگر : (زنانه) زیر پوش (تنکه و پستان بند و غیره)، رب دو شامبر، خواب جامه، لباس خواب زنانه، ملبوس کتانی

lingerie

<hr> معنی : زبان ویژه، زبان صنفی و مخصوص طبقه خاص <hr> معانی دیگر : (عامیانه) زبان (به ویژه زبان حرفه های مختلف)، زبان زرگری، پیشه گویش

معنی : زبان ویژه، زبان صنفی و مخصوص طبقه خاص معانی دیگر : (عامیانه) زبان (به ویژه زبان حرفه های مختلف)، زبان زرگری، پیشه گویش

lingo

<hr> معنی : اصطلاحات خاص، زبان یا عضو زبانی شکل <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی - کالبد شناسی) هر اندام زبان مانند، زبانچه، زبانک، شاخک

معنی : اصطلاحات خاص، زبان یا عضو زبانی شکل معانی دیگر : (جانور شناسی - کالبد شناسی) هر اندام زبان مانند، زبانچه، زبانک، شاخک

lingua

<hr> معنی : زبان بین المللی، گویش مختلط، زبان امیخته با زبانهای دیگر <hr> معانی دیگر : (سابقا - آمیزه ای از زبان های ایتالیایی و اسپانیایی و فرانسه و ترکی و عربی که در برخی بندرهای مدیترانه به آن تکلم می کردند) لینگوا فرانکا

معنی : زبان بین المللی، گویش مختلط، زبان امیخته با زبانهای دیگر معانی دیگر : (سابقا - آمیزه ای از زبان های ایتالیایی و اسپانیایی و فرانسه و ترکی و عربی که در برخی بندرهای مدیترانه به آن تکلم می کردند) لینگوا فرانکا

lingua franca

<hr> معنی : زبانی، حرف زبانی <hr> معانی دیگر : وابسته به زبان (در دهان)، وابسته به زبان یا زبان های خارجی، لسانی، گویشی، حرف زبانی یا ذو لفی

معنی : زبانی، حرف زبانی معانی دیگر : وابسته به زبان (در دهان)، وابسته به زبان یا زبان های خارجی، لسانی، گویشی، حرف زبانی یا ذو لفی

lingual

<hr> معنی : زبانشناس، زبان دان، متخصص زبان شناسی <hr> معانی دیگر : ویژه گر زبان شناسی

معنی : زبانشناس، زبان دان، متخصص زبان شناسی معانی دیگر : ویژه گر زبان شناسی

linguist

<hr> معنی : وابسته به زبانشناسی <hr> معانی دیگر : وابسته به زبان، لسانی

معنی : وابسته به زبانشناسی معانی دیگر : وابسته به زبان، لسانی

linguistic

<hr> معنی : زبانشناس، زبان دان، متخصص زبان شناسی <hr> معانی دیگر : =linguist

معنی : زبانشناس، زبان دان، متخصص زبان شناسی معانی دیگر : =linguist

linguistician

<hr> معنی : زبان شناسی، لسانیات، علم زبان <hr> معانی دیگر : علم السنه واشتقاق لغات وساختمان وترکیب کلمات وصرف ونحو

معنی : زبان شناسی، لسانیات، علم زبان معانی دیگر : علم السنه واشتقاق لغات وساختمان وترکیب کلمات وصرف ونحو

linguistics

<hr> معنی : زبانی شکل، بشکل نرم تنان، دوکپهای دوره ارودیسیان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: linguiform

معنی : زبانی شکل، بشکل نرم تنان، دوکپهای دوره ارودیسیان معانی دیگر : رجوع شود به: linguiform

lingulate

<hr> معنی : مرهم رقیق، روغن مالیدنی، روغن مالش <hr> معانی دیگر : (داروسازی) مرهم رقیق

معنی : مرهم رقیق، روغن مالیدنی، روغن مالش معانی دیگر : (داروسازی) مرهم رقیق

liniment

<hr> معنی : خط کشی، لنت، تودوزی، استر، استر دوزی، استری <hr> معانی دیگر : آستر، مغزی، فراویز، سجاف، پارچه ی آستری، (چرم یا کاغذ و غیره) آستری

معنی : خط کشی، لنت، تودوزی، استر، استر دوزی، استری معانی دیگر : آستر، مغزی، فراویز، سجاف، پارچه ی آستری، (چرم یا کاغذ و غیره) آستری

lining

<hr> معنی : بند، زنجیر، قلاب، پیوند، حلقه زنجیر، دانه زنجیر، پیوند دادن، جفت کردن، متصل کردن، بهم پیوستن <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که مانند حلقه ی زنجیر باشد) بخش، قطعه، زفرین، (مجازی) پیوند، (جمع) علایق، ربط، ارتباط، رابطه، رشته، همبندگر، (مانند زنجیر) به هم وصل کردن، همبند کردن، مرتبط کردن، به هم پیوستن، حلقه ی زنجیر، دانه ی زنجیر، زرفین، چنبر، (مساحی) لینک (یکصدم زنجیر مساحی برابر با 7/92 اینچ یا 20/12 سانتی متر) (یکصدم زنجیر مهندسی برابر با یک فوت یا 3/048 متر)، (شیمی) رجوع شود به: bond، (برق) سیم فیوز (که جریان شدید آنرا می سوزاند)، (مکانیک) میله ی اتصال، (میله ی کوتاهی که نیرو و حرکت را منتقل می کند) جنبانه، رجوع شود به: cuff link، (رادیو و تلویزیون - دستگاهی که صدا یا تصویر را از یک ایستگاه یا مرکز پراکنش به ایستگاه دیگر می فرستد) دستگاه همبند، (دستگاه) همرسان، مشعل، چراغ موشی، میدان گلف

معنی : بند، زنجیر، قلاب، پیوند، حلقه زنجیر، دانه زنجیر، پیوند دادن، جفت کردن، متصل کردن، بهم پیوستن معانی دیگر : (هر چیزی که مانند حلقه ی زنجیر باشد) بخش، قطعه، زفرین، (مجازی) پیوند، (جمع) علایق، ربط، ارتباط، رابطه، رشته، همبندگر، (مانند زنجیر) به هم وصل کردن، همبند کردن، مرتبط کردن، به هم پیوستن، ح

link

<hr> معنی : اتصال، بهم پیوستگی، رابطه، پیوند، وسیله ارتباط، حلقههای زنجیر <hr> معانی دیگر : هم پیوند، همبست، همبندی، ارتباط، پیوند گری، (مکانیک - چرخ ها و میله ها و غیره که حرکت را از یک بخش موتور به بخش دیگری منتقل می کنند) آسه بندی، اهرم بندی، جنبانه ها، جنبانه بندی، چرخ بندی، (زیست شناسی) پیوستگی، پیوند یافتگی، (شیمی) رجوع شود به: bond

معنی : اتصال، بهم پیوستگی، رابطه، پیوند، وسیله ارتباط، حلقههای زنجیر معانی دیگر : هم پیوند، همبست، همبندی، ارتباط، پیوند گری، (مکانیک - چرخ ها و میله ها و غیره که حرکت را از یک بخش موتور به بخش دیگری منتقل می کنند) آسه بندی، اهرم بندی، جنبانه ها، جنبانه بندی، چرخ بندی، (زیست شناسی) پیوستگی، پیوند یا

linkage

<hr> معنی : حامل مشعل <hr> معانی دیگر : مشعلدار (linkman هم می گویند)، مشعل دار

معنی : حامل مشعل معانی دیگر : مشعلدار (linkman هم می گویند)، مشعل دار

linkboy

<hr> معنی : مربوط، مسلسل، مرتبط، پیوندی، پیوند یافته <hr> معانی دیگر : پیوند یافته

معنی : مربوط، مسلسل، مرتبط، پیوندی، پیوند یافته معانی دیگر : پیوند یافته

linked

<hr> معنی : مربوط به چندی قبل

معنی : مربوط به چندی قبل

linked with the past

<hr> معنی : فعل معین <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) کارواژه ی پیوندگر، فعل ربط (مانند: be و seem و become و copula) (appear هم می گویند)

معنی : فعل معین معانی دیگر : (دستور زبان) کارواژه ی پیوندگر، فعل ربط (مانند: be و seem و become و copula) (appear هم می گویند)

linking verb

<hr> معنی : حامل مشعل، مشعل دار <hr> معانی دیگر : linkboy مشعلدار

معنی : حامل مشعل، مشعل دار معانی دیگر : linkboy مشعلدار

linkman

<hr> معنی : وسیله اتصال، میتینگ <hr> معانی دیگر : (پیوستگی دو یا چند چیز یا هدف و غیره) پیوستگی، الحاق، همبستگی، ملاقات، پیوندگاه

معنی : وسیله اتصال، میتینگ معانی دیگر : (پیوستگی دو یا چند چیز یا هدف و غیره) پیوستگی، الحاق، همبستگی، ملاقات، پیوندگاه

linkup

<hr> معنی : ابشار، استخر، دریاچه کوچک <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) آبشار، ایستاب زیر آبشار، پرتگاه

معنی : ابشار، استخر، دریاچه کوچک معانی دیگر : (اسکاتلند) آبشار، ایستاب زیر آبشار، پرتگاه

linn

<hr> معنی : مرغ کتان، سره خانگی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ کتان، سهره ی سینه سرخ (acanthis cannabina و carpodacus mexicanus)، مره کتان، سهره خانگی

معنی : مرغ کتان، سره خانگی معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ کتان، سهره ی سینه سرخ (acanthis cannabina و carpodacus mexicanus)، مره کتان، سهره خانگی

linnet

<hr> معنی : لینولئوم <hr> معانی دیگر : مخفف: (انگلیس - خودمانی) linoleum، linoleum لینولئوم

معنی : لینولئوم معانی دیگر : مخفف: (انگلیس - خودمانی) linoleum، linoleum لینولئوم

lino

<hr> معنی : مشمع کف اتاق، مشمع فرشی <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی) لینولئوم (نوعی کفپوش اتاق و غیره)

معنی : مشمع کف اتاق، مشمع فرشی معانی دیگر : (نام بازرگانی) لینولئوم (نوعی کفپوش اتاق و غیره)

linoleum

<hr> معنی : بذر کتان، تخم بزرک <hr> معانی دیگر : بزرک، تخم کتان، بذر کتان (flaxseed هم می گویند)

معنی : بذر کتان، تخم بزرک معانی دیگر : بزرک، تخم کتان، بذر کتان (flaxseed هم می گویند)

linseed

<hr> معنی : روغن بزرک <hr> معانی دیگر : روغن بزرک

معنی : روغن بزرک معانی دیگر : روغن بزرک

linseed oil

<hr> معنی : کهنه، کرک، پرز، فتیله، ضایعات پنبه، پارچه زخمبندی، لیف کتان <hr> معانی دیگر : (سابقا) پارچه ی زخم بندی (پارچه ی پنبه یا کتان ساییده و نرم شده)، باند، تنزیب، پنبه ی زده شده (آماده نخ ریسی)، پنبه ی نخ ریسی، پنبه ی به درد نخور (که پس از پاک کردن یا حلاجی باقی می ماند)، آخال پنبه، پت، کرکه

معنی : کهنه، کرک، پرز، فتیله، ضایعات پنبه، پارچه زخمبندی، لیف کتان معانی دیگر : (سابقا) پارچه ی زخم بندی (پارچه ی پنبه یا کتان ساییده و نرم شده)، باند، تنزیب، پنبه ی زده شده (آماده نخ ریسی)، پنبه ی نخ ریسی، پنبه ی به درد نخور (که پس از پاک کردن یا حلاجی باقی می ماند)، آخال پنبه، پت، کرکه

lint

<hr> معنی : سنگ سردر، تیر سردر <hr> معانی دیگر : (معماری: تیر بالای در و پنجره که بخشی از وزن بام را تحمل می کند) تیر سردر، نعل درگاه

معنی : سنگ سردر، تیر سردر معانی دیگر : (معماری: تیر بالای در و پنجره که بخشی از وزن بام را تحمل می کند) تیر سردر، نعل درگاه

lintel

<hr> معنی : چاپار، شیر، برج اسد، شیر نر، هژبر <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) شیر (panthera leo)، آدم نیرومند و دلیر، شیرمرد، آدم سرشناس، آدم مورد توجه همگان، شهره، (جمع) رجوع شود به: lions club، برج اسد (پنجمین صورت منطقه البروج)

معنی : چاپار، شیر، برج اسد، شیر نر، هژبر معانی دیگر : (جانور شناسی) شیر (panthera leo)، آدم نیرومند و دلیر، شیرمرد، آدم سرشناس، آدم مورد توجه همگان، شهره، (جمع) رجوع شود به: lions club، برج اسد (پنجمین صورت منطقه البروج)

lion

<hr> بخش عمده، بزرگترین سهم، بزرگترین سهم همه ی چیزی، تمام

بخش عمده، بزرگترین سهم، بزرگترین سهم همه ی چیزی، تمام

lion's share

<hr> معنی : شیر کردن، مورد توجه زیاد قرار گرفتن <hr> معانی دیگر : (مثل آدم مشهور رفتار کردن با) ارج گذاشتن، عزت و احترام گذاشتن، تکریم کردن

معنی : شیر کردن، مورد توجه زیاد قرار گرفتن معانی دیگر : (مثل آدم مشهور رفتار کردن با) ارج گذاشتن، عزت و احترام گذاشتن، تکریم کردن

lionize

<hr> معنی : کنار، بیان، لب، لبه، لبی، با لب لمس کردن، لب زدن <hr> معانی دیگر : لچ، لنج، لب حیوان، لفچ، هر چیز لب مانند: دور زخم، لبه ی لیوان (و فنجان و غیره)، (آن قسمت از ساز بادی مانند فلوت و غیره که در میان دو لب قرار می گیرد) لبک، لبگیر، (چاقو و ابزار برنده) لبه، تیغه، (کالبد شناسی) رجوع شود به: labium، (گیاه شناسی) جام لبسان، کاسه ی لبسان، گلبرگ لبسان، رجوع شود به: labellum، (هنگام زدن سازهای بادی مانند فلوت) طرز قرار گیری لب ها (embouchure هم می گویند)، (خودمانی) سخن بی ادبانه، درشتی، زبان درازی، (قدیمی) بوسیدن، (آوا شناسی) لبی، آوای لبی (بیشتر می گویند: labial)، وابسته به لب، برای لب، غیر مخلصانه، زبانی (ولی نه از ته دل)، لب زدن به، لب مالیدن به، (برای زدن فلوت و غیره) لب ها را برلبگیر قرار دادن، (نجوا کنان) گفتن، زیر لبی حرف زدن، نجوا کردن، طاقت، سخن

معنی : کنار، بیان، لب، لبه، لبی، با لب لمس کردن، لب زدن معانی دیگر : لچ، لنج، لب حیوان، لفچ، هر چیز لب مانند: دور زخم، لبه ی لیوان (و فنجان و غیره)، (آن قسمت از ساز بادی مانند فلوت و غیره که در میان دو لب قرار می گیرد) لبک، لبگیر، (چاقو و ابزار برنده) لبه، تیغه، (کالبد شناسی) رجوع شود به: labium، (گ

<hr> معنی : لب خوان <hr> معانی دیگر : لب خوان

معنی : لب خوان معانی دیگر : لب خوان

lip reader

<hr> معنی : لب خوانی <hr> معانی دیگر : لب خوانی، فهم کلمات از راه حرکات لب، لب خوانی

معنی : لب خوانی معانی دیگر : لب خوانی، فهم کلمات از راه حرکات لب، لب خوانی

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد