lightheaded

<hr> شاد، خرم، دل سبز، بی غم، سرخوش، زنده دل، بانشاط، خوش قلب، مشرور، سبکبار، خوشدل، سبکدل، امیدوار

شاد، خرم، دل سبز، بی غم، سرخوش، زنده دل، بانشاط، خوش قلب، مشرور، سبکبار، خوشدل، سبکدل، امیدوار

lighthearted

<hr> معنی : فانوس دریایی، برج فانوس دریایی، چراغ خانه <hr> معانی دیگر : فار، شیدبرج، چراه خانه

معنی : فانوس دریایی، برج فانوس دریایی، چراغ خانه معانی دیگر : فار، شیدبرج، چراه خانه

lighthouse

<hr> معنی : احتراق، اشتعال، روشنایی، سایه روشن، نور افکنی <hr> معانی دیگر : نور دهی، نورتابی، نور رسانی، شیدافکنی

معنی : احتراق، اشتعال، روشنایی، سایه روشن، نور افکنی معانی دیگر : نور دهی، نورتابی، نور رسانی، شیدافکنی

lighting

<hr> معنی : بی نور <hr> معانی دیگر : بی نور

معنی : بی نور معانی دیگر : بی نور

lightless

<hr> معنی : سبک <hr> معانی دیگر : ملایم، با ملایمت، آرام، با آرامی، با ظرافت و فشار کم، کم، به مقدار کم، با تنبیه کم، بدون تنبیه، با چابکی، با چستی، با تردستی، با زرنگی، با شادی، خوشحالانه، شادیانه، با بی غمی، بی خیالانه، با بی توجهی، با بی دقتی، با وظیفه نشناسی، بی دلیل، به طور غیر موجه، بسبکی، آهسته، یواش، بچابکی، تند، باخون سردی، از روی بی علاقگی

معنی : سبک معانی دیگر : ملایم، با ملایمت، آرام، با آرامی، با ظرافت و فشار کم، کم، به مقدار کم، با تنبیه کم، بدون تنبیه، با چابکی، با چستی، با تردستی، با زرنگی، با شادی، خوشحالانه، شادیانه، با بی غمی، بی خیالانه، با بی توجهی، با بی دقتی، با وظیفه نشناسی، بی دلیل، به طور غیر موجه، بسبکی، آهسته، یواش، 

lightly

lightly loaded

<hr> معنی : سبکی <hr> معانی دیگر : درخشانی، شید مندی، نور داری، روشنی، روشنایی، کم رنگی، (رنگ) روشنی، بازی، کم وزنی، ملایمت، نرمی، کم فشاری، سرخوشی، سرور، سرحالی، کمی، آهستگی، چابکی، خوشدلی

معنی : سبکی معانی دیگر : درخشانی، شید مندی، نور داری، روشنی، روشنایی، کم رنگی، (رنگ) روشنی، بازی، کم وزنی، ملایمت، نرمی، کم فشاری، سرخوشی، سرور، سرحالی، کمی، آهستگی، چابکی، خوشدلی

lightness

<hr> معنی : برق، برق زدن، اذرخش، بارقه <hr> معانی دیگر : آذرخشیدن، برق زدن (آسمان)، ابرنجک زدن، برق مانند، آذرخشین، آذرخش سا، برق آسا، (رعد و) برق، صاعقه، برق در رعد وبرق، اذرخش زدن

معنی : برق، برق زدن، اذرخش، بارقه معانی دیگر : آذرخشیدن، برق زدن (آسمان)، ابرنجک زدن، برق مانند، آذرخشین، آذرخش سا، برق آسا، (رعد و) برق، صاعقه، برق در رعد وبرق، اذرخش زدن

lightning

<hr> معنی : برق گیر <hr> معانی دیگر : (دستگاه های برقی) برق گیر، پادآذرخش

معنی : برق گیر معانی دیگر : (دستگاه های برقی) برق گیر، پادآذرخش

lightning arrester

<hr> معنی : شب تاب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: firefly، firefly شب تاب

معنی : شب تاب معانی دیگر : رجوع شود به: firefly، firefly شب تاب

lightning bug

<hr> (ساختمان ها و غیره) برق گیر، میله برق گیر

(ساختمان ها و غیره) برق گیر، میله برق گیر

lightning rod

<hr> معنی : ریه جانوران، شش، لباس های روشن <hr> معانی دیگر : جگر سفید (شش) حیواناتی از قبیل گوسفند و خوک (که مصرف خوراکی دارد)، شش shosh

معنی : ریه جانوران، شش، لباس های روشن معانی دیگر : جگر سفید (شش) حیواناتی از قبیل گوسفند و خوک (که مصرف خوراکی دارد)، شش shosh

lights

<hr> معنی : هنگام خاموشی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در سربازخانه و اردوگاه) هنگام خاموشی، خواب هنگام، علائم مخابرات بوسیله نور، ساعت خواب

معنی : هنگام خاموشی معانی دیگر : (به ویژه در سربازخانه و اردوگاه) هنگام خاموشی، خواب هنگام، علائم مخابرات بوسیله نور، ساعت خواب

lights out

<hr> معنی : کشتی فانوس دار <hr> معانی دیگر : (کشتی کوچک نور افکن دار که در جاهای خطرناک لنگر می اندازد تا راهنمای کشتی های عابر باشد) قایق راهنما، کشتی فار دار

معنی : کشتی فانوس دار معانی دیگر : (کشتی کوچک نور افکن دار که در جاهای خطرناک لنگر می اندازد تا راهنمای کشتی های عابر باشد) قایق راهنما، کشتی فار دار

lightship

<hr> معنی : درخشان، چابک، روشن، خوشدل، شوخ، سبک، برنگ روشن <hr> معانی دیگر : چست و چالاک، تیز پای، سرزنده و خوش ادا، شاد، سرخوش، دل شاد، نور افشان، نورانی، نوربخش، فروزان، شید بخش

معنی : درخشان، چابک، روشن، خوشدل، شوخ، سبک، برنگ روشن معانی دیگر : چست و چالاک، تیز پای، سرزنده و خوش ادا، شاد، سرخوش، دل شاد، نور افشان، نورانی، نوربخش، فروزان، شید بخش

lightsome

<hr> معنی : کم وزن، خفیف، خروس وزن، سبک وزن <hr> معانی دیگر : کمتر از وزن معمول، (مشت زنی و غیره) سبک وزن (بیشینه ی وزن: 61/24 کیلو)، (عامیانه) آدم بی عرضه، کم جربزه، کم نفوذ، درمسابقات ورزشی ومشت زنی خروس وزن

معنی : کم وزن، خفیف، خروس وزن، سبک وزن معانی دیگر : کمتر از وزن معمول، (مشت زنی و غیره) سبک وزن (بیشینه ی وزن: 61/24 کیلو)، (عامیانه) آدم بی عرضه، کم جربزه، کم نفوذ، درمسابقات ورزشی ومشت زنی خروس وزن

lightweight

<hr> معنی : نوعی درخت اقاقیا <hr> معانی دیگر : (به ویژه در جنوب ایالات متحده)، چوب خشک، درخت کاجگرجستانی که چوبش خشک ودارای قیراست وخوب می سوزد، استرالیا نوعی درخت اقاقیا

معنی : نوعی درخت اقاقیا معانی دیگر : (به ویژه در جنوب ایالات متحده)، چوب خشک، درخت کاجگرجستانی که چوبش خشک ودارای قیراست وخوب می سوزد، استرالیا نوعی درخت اقاقیا

lightwood

<hr> معنی : چوب شدگی <hr> معانی دیگر : چوبسازی

معنی : چوب شدگی معانی دیگر : چوبسازی

lignification

<hr> معنی : تبدیل به چوب کردن، چوب شدن، چوبی شدن <hr> معانی دیگر : تبدیل به چوب کردن یا شدن، چوبی کردن یا شدن

معنی : تبدیل به چوب کردن، چوب شدن، چوبی شدن معانی دیگر : تبدیل به چوب کردن یا شدن، چوبی کردن یا شدن

lignify

<hr> معنی : ذغال سنگ چوب نما، نوعی ذغال سنگ، ذغال قهوهای <hr> معانی دیگر : لیگنیت (زغال سنگ قهوه ای)

معنی : ذغال سنگ چوب نما، نوعی ذغال سنگ، ذغال قهوهای معانی دیگر : لیگنیت (زغال سنگ قهوه ای)

lignite

<hr> معنی : زبانک، ملازه، گلبرگ تسمهای <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زبانک، تسمک، زائده کوچکی که بین برگ وغلاف قرار دارد

معنی : زبانک، ملازه، گلبرگ تسمهای معانی دیگر : (گیاه شناسی) زبانک، تسمک، زائده کوچکی که بین برگ وغلاف قرار دارد

ligule

<hr> معنی : دوست داشتنی <hr> معانی دیگر : خوشایند، خوش برخورد

معنی : دوست داشتنی معانی دیگر : خوشایند، خوش برخورد

likable

<hr> معنی : نظیر، شبیه، همانند، مانند، متشابه، هم جنس، قرین، همچون، هم شکل، همگونه، دوست داشتن، خوب بودن، دل خواستن، بسان، همچنان، به تساوی، سان، چنان، چنانکه، چون، مثل، مثل <hr> معانی دیگر : (تقریبا یا عینا) مثل هم، یک جور، همجور، مثل هم، همچو، -وش، - وار، دیز، مشابه، (محلی) محتمل، محتملا، (مطابق با) ویژگی فردی، خوی، طبع، سرشت، نهاد، خمیره، مایل، متمایل، پیش آگاهی دهنده، حاکی، نمایانگر، گویا، گویی، مثل اینکه، انگار، همانطور، همانگونه، به گونه ای که، (محلی) نزدیک بود که، در شرف، (نادر) رجوع شود به: alike، (مهجور) مقایسه کردن، تشبیه کردن، همانند پنداشتن، دوست داشتن (ولی نه عشق ورزیدن)، خوش آمدن از، خواستن، میل داشتن، پسندیدن، ترجیح دادن، (مهجور) خوشایند بودن، (عامیانه) برنده پنداشتن (یا پیش بینی کردن)، (جمع) چیز مورد علاقه، ترجیحات، خواسته ها، تمایلات، مایل بودن، نظیر بودن، بشکل یا شبیه چیزی یا کسی بودن، هم جنس <hr> like_ پسوند:، (صفت ساز) همانند، مناسب، - مانند، - وش، - وار [doglike و moon-like]

معنی : نظیر، شبیه، همانند، مانند، متشابه، هم جنس، قرین، همچون، هم شکل، همگونه، دوست داشتن، خوب بودن، دل خواستن، بسان، همچنان، به تساوی، سان، چنان، چنانکه، چون، مثل، مثل معانی دیگر : (تقریبا یا عینا) مثل هم، یک جور، همجور، مثل هم، همچو، -وش، - وار، دیز، مشابه، (محلی) محتمل، محتملا، (مطابق با) ویژگی ف

like

like-minded

<hr> معنی : دوست داشتنی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: likable

معنی : دوست داشتنی معانی دیگر : رجوع شود به: likable

likeable

<hr> معنی : راست نمایی، امر محتمل <hr> معانی دیگر : احتمال، شوایی، شایدی، شایدی there is little likelihood of rain احتمال باران کم است in all likelihood به احتمال زیاد، احتمال

معنی : راست نمایی، امر محتمل معانی دیگر : احتمال، شوایی، شایدی، شایدی there is little likelihood of rain احتمال باران کم است in all likelihood به احتمال زیاد، احتمال

likelihood

<hr> معنی : همانندی، احتمال <hr> معانی دیگر : امر محتمل

معنی : همانندی، احتمال معانی دیگر : امر محتمل

likelihoood

<hr> معنی : باور کردنی، محتمل، احتمالی، راست نما، شاید، احتمالا <hr> معانی دیگر : شایند، شاینده، شدنی، شایدی، مناسب، درخور، شایسته، نوید بخش، امیدوار کننده، پرآتیه، دارای آتیه ی خوب، محتملا، به احتمال زیاد، (محلی) خوشایند، گیرا، جذاب

معنی : باور کردنی، محتمل، احتمالی، راست نما، شاید، احتمالا معانی دیگر : شایند، شاینده، شدنی، شایدی، مناسب، درخور، شایسته، نوید بخش، امیدوار کننده، پرآتیه، دارای آتیه ی خوب، محتملا، به احتمال زیاد، (محلی) خوشایند، گیرا، جذاب

likely

<hr> معنی : مانند کردن، شبیه کردن، شبیه شدن <hr> معانی دیگر : همانند پنداشتن یا کردن، تشبیه کردن، مقایسه کردن، همانند شدن، مانند بودن، شبیه بودن

معنی : مانند کردن، شبیه کردن، شبیه شدن معانی دیگر : همانند پنداشتن یا کردن، تشبیه کردن، مقایسه کردن، همانند شدن، مانند بودن، شبیه بودن

liken

<hr> معنی : تطابق، شبیه، شباهت، همانندی، پیکر، شکل، تشابه، تصویر، مشابهت <hr> معانی دیگر : دیس، صورت، عکس، فرتور، تندیس، مجسمه، نسخه، رونوشت

معنی : تطابق، شبیه، شباهت، همانندی، پیکر، شکل، تشابه، تصویر، مشابهت معانی دیگر : دیس، صورت، عکس، فرتور، تندیس، مجسمه، نسخه، رونوشت

likeness

<hr> معنی : نیز، بعلاوه، هم، همچنان، چنین، بهمچنین <hr> معانی دیگر : همینطور، همچنین، علاوه براین، به علاوه، همچنین، نیز، همینطور هم

معنی : نیز، بعلاوه، هم، همچنان، چنین، بهمچنین معانی دیگر : همینطور، همچنین، علاوه براین، به علاوه، همچنین، نیز، همینطور هم

likewise

<hr> معنی : میل، تمایل، مهر، حساسیت، ذوق، شهوت و میل <hr> معانی دیگر : دلبستگی، علاقه، پسند، خواست، دلخواه، خوشایند

معنی : میل، تمایل، مهر، حساسیت، ذوق، شهوت و میل معانی دیگر : دلبستگی، علاقه، پسند، خواست، دلخواه، خوشایند

liking

<hr> معنی : یاس بنفش، یاس شیروانی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت: نیل، نیلک)، (گیاه شناسی) درخت یاس (جنس syringa از خانواده ی olive)، گل یاس

معنی : یاس بنفش، یاس شیروانی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت: نیل، نیلک)، (گیاه شناسی) درخت یاس (جنس syringa از خانواده ی olive)، گل یاس

lilac

<hr> معنی : سوسنی شکل، یاس مانند <hr> معانی دیگر : یاس مانند

معنی : سوسنی شکل، یاس مانند معانی دیگر : یاس مانند

liliaceous

<hr> معنی : قد کوتاه <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور لیلی پوت (lilliput)، لیلی پوتی، ریزه اندام، لیلی پوتی ریزه اندام کوته فکر، تنگ نظر

معنی : قد کوتاه معانی دیگر : وابسته به کشور لیلی پوت (lilliput)، لیلی پوتی، ریزه اندام، لیلی پوتی ریزه اندام کوته فکر، تنگ نظر

lilliputian

<hr> معنی : اهنگ، اهنگ موزون، شعر نشاط انگیز خواندن، باسبکروحی حرکت کردن، اهنگ خوش نوا و موزون خواندن <hr> معانی دیگر : آواز دلنواز، حرکت موزون، سخن خوش لحن و دل چسب، پرقر و غمزه، نیک آهنگ، (حرکت یا سخن) پر ناز و کرشمه، به طور موزون راه رفتن یا حرف زدن یا آواز خواندن، با ناز و کرشمه انجام دادن، موزون بودن، آهنگ یا ترانه ی شاد و موزون، شاد آهنگ، شاد سرود، خوش نوا، جهش یا حرکت فنری

معنی : اهنگ، اهنگ موزون، شعر نشاط انگیز خواندن، باسبکروحی حرکت کردن، اهنگ خوش نوا و موزون خواندن معانی دیگر : آواز دلنواز، حرکت موزون، سخن خوش لحن و دل چسب، پرقر و غمزه، نیک آهنگ، (حرکت یا سخن) پر ناز و کرشمه، به طور موزون راه رفتن یا حرف زدن یا آواز خواندن، با ناز و کرشمه انجام دادن، موزون بودن، آه

lilt

<hr> معنی : خوشحال، موزون، خوش نوا <hr> معانی دیگر : خوشنوا، موزون، خوشحال

معنی : خوشحال، موزون، خوش نوا معانی دیگر : خوشنوا، موزون، خوشحال

lilting

<hr> معنی : سوسن سفید، زنبق، سوسن، زنبق رشتی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سوسن (جنس lilium که دارای پیاز و گل های شیپوری است)، گل سوسن، پیاز سوسن، (هرگیاه مشابه سوسن) سوسن آبی، رجوع شود به: fleur-de-lis، سوسنیان (تیره ی liliaceae از راسته ی liliales که یک لپه ای هستند و لاله و پیاز خوراکی از این تیره اند)، (از نظر سپیدی یا لطافت) سوسن مانند، سفید و زیبا، اسم خاص مونث

معنی : سوسن سفید، زنبق، سوسن، زنبق رشتی معانی دیگر : (گیاه شناسی) سوسن (جنس lilium که دارای پیاز و گل های شیپوری است)، گل سوسن، پیاز سوسن، (هرگیاه مشابه سوسن) سوسن آبی، رجوع شود به: fleur-de-lis، سوسنیان (تیره ی liliaceae از راسته ی liliales که یک لپه ای هستند و لاله و پیاز خوراکی از این تیره اند)، 

lily

<hr> معنی : لوبیای لیما

lima beans

<hr> معنی : حلزونی شکل

limaceous

<hr> معنی : شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین <hr> معانی دیگر : دست، پا، بال، (جمع) دست و پا، اندام جنبشی، شاخه ی بزرگ درخت، بزرگ شاخه، شعبه، بخش، نماینده، عامل، شاخه ای از هرچیز، (هر چیزی که از چیز دیگری برون آمده باشد مانند شاخه یا دست و غیره) پهنک، زایده، بازو، (انگلیس - عامیانه) بچه ی شیطان، (نادر) قطع عضو کردن، بند از بند جدا کردن، (درخت) شاخ و برگ بریدن، لبه، حاشیه، مرز، حد، (نجوم - لبه ی قابل رویت هر جسم سماوی) استار لب

معنی : شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین معانی دیگر : دست، پا، بال، (جمع) دست و پا، اندام جنبشی، شاخه ی بزرگ درخت، بزرگ شاخه، شعبه، بخش، نماینده، عامل، شاخه ای از هرچیز، (هر چیزی که از چیز دیگری برون آمده باشد مانند شاخه یا دست و غیره) پهنک، زایده، بازو، (انگلیس -

limb

<hr> معنی : انبیق <hr> معانی دیگر : انبیق مخصوص قرع، با انبیق کار کردن

معنی : انبیق معانی دیگر : انبیق مخصوص قرع، با انبیق کار کردن

limbec

limbeck

<hr> معنی : حاشیه دار، عضودار <hr> معانی دیگر : دارای تعداد یا نوع بخصوصی دست و پا یا شاخ و برگ

معنی : حاشیه دار، عضودار معانی دیگر : دارای تعداد یا نوع بخصوصی دست و پا یا شاخ و برگ

limbed

<hr> معنی : نرم، تاشو، خم شو، خمیده، مطیع، خمیده کردن، خم کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن <hr> معانی دیگر : قابل انعطاف، خم پذیر، خمش پذیر، خم شدنی، دارای بدن نرمش دار، پرنرمش، نرمش کردن، (معمولا با: up) تمرین و ورزش کردن، (توپخانه)، عراده ی دو چرخی (که توپ را به آن می بندند)، پیش قطار، سربزیر

معنی : نرم، تاشو، خم شو، خمیده، مطیع، خمیده کردن، خم کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن معانی دیگر : قابل انعطاف، خم پذیر، خمش پذیر، خم شدنی، دارای بدن نرمش دار، پرنرمش، نرمش کردن، (معمولا با: up) تمرین و ورزش کردن، (توپخانه)، عراده ی دو چرخی (که توپ را به آن می بندند)، پیش قطار، سربزیر

limber

<hr> معنی : بی شاخه، بی عضو <hr> معانی دیگر : بی عضو، بی شاخه

معنی : بی شاخه، بی عضو معانی دیگر : بی عضو، بی شاخه

limbless

<hr> معنی : برزخ، کنار دوزخ <hr> معانی دیگر : (رقص مردمان جامائیکا) لیمبو، (مجازی) وضع میانی، وضع معلق، بود باش آونگان، دودلی، انتظار، محدودیت، بوته ی فراموشی، غفلت، همستکان، کنار دوز

معنی : برزخ، کنار دوزخ معانی دیگر : (رقص مردمان جامائیکا) لیمبو، (مجازی) وضع میانی، وضع معلق، بود باش آونگان، دودلی، انتظار، محدودیت، بوته ی فراموشی، غفلت، همستکان، کنار دوز

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد