<hr> معنی : عالم اسفل، عالم اموات <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) دنیای اسفل، جهان مردگان، جهان زیرزمین، دوز، درک اسفل، این جهان، جهان پایین، جهان آینده، عالم اموات، عالم اسفل

معنی : عالم اسفل، عالم اموات معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) دنیای اسفل، جهان مردگان، جهان زیرزمین، دوز، درک اسفل، این جهان، جهان پایین، جهان آینده، عالم اموات، عالم اسفل

nether world

<hr> معنی : هلند <hr> معانی دیگر : کشور پادشاهی هلند (پایتخت: آمستردام - مرکز دولتی: لاهه - 40844 کیلومتر مربع)

معنی : هلند معانی دیگر : کشور پادشاهی هلند (پایتخت: آمستردام - مرکز دولتی: لاهه - 40844 کیلومتر مربع)

netherlands

<hr> معنی : پست ترین، پایین ترین، اسفل، زیر ترین <hr> معانی دیگر : تحتانی ترین، اسفل السافلین

معنی : پست ترین، پایین ترین، اسفل، زیر ترین معانی دیگر : تحتانی ترین، اسفل السافلین

nethermost

<hr> معنی : مشبک <hr> معانی دیگر : داموار

معنی : مشبک معانی دیگر : داموار

netted

<hr> معنی : توری دوزی، شبکه، شبکه بندی، تور سازی <hr> معانی دیگر : ماهیگیری با تور، حق ماهیگیری با تور، آنچه که با توراندازی به دست آمده است، دام آورد، به تور زده شده

معنی : توری دوزی، شبکه، شبکه بندی، تور سازی معانی دیگر : ماهیگیری با تور، حق ماهیگیری با تور، آنچه که با توراندازی به دست آمده است، دام آورد، به تور زده شده

netting

<hr> معنی : گزنه، انواع گزنه تیغی گزنده، رنجه داشتن، بوسیله گزنه گزیده شدن، ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن، بر انگیختن، خونکسی را بجوش اوردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) آزردن، برآشفتن، سر به سر گذاشتن، (گیاه شناسی)، گزنه (گیاهان جنس urtica که برگ آنها از کرک های تیز و گزنده پوشیده شده است)، (عامیانه) هر گیاه تیغ دار و گزنده، وابسته به تیره ی گزنه ها یا urticaceae از راسته ی urticales که دو لپه ای هستند، (گزنه) گزیدن

معنی : گزنه، انواع گزنه تیغی گزنده، رنجه داشتن، بوسیله گزنه گزیده شدن، ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن، بر انگیختن، خونکسی را بجوش اوردن معانی دیگر : (مجازی) آزردن، برآشفتن، سر به سر گذاشتن، (گیاه شناسی)، گزنه (گیاهان جنس urtica که برگ آنها از کرک های تیز و گزنده پوشیده شده است)، (عامیانه) هر گیاه تیغ 

nettle

<hr> معنی : رنج اور، ازار دهنده <hr> معانی دیگر : گزنده، آزار دهنده، ناراحت کننده

معنی : رنج اور، ازار دهنده معانی دیگر : گزنده، آزار دهنده، ناراحت کننده

nettlesome

<hr> معنی : شبکه، شبکه ارتباطی، شبکه توری <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر - سازگانی مرکب از یک یا چند کامپیوتر و پایانه و چاپگر و غیره) شبکه، همبند، همبند کردن، شبکه ای کردن، پخش شده توسط کلیه ی ایستگاه های بنگاه پراکنش، شبکه درست کردن، تماس برقرار کردن، دارای شبکه کردن یا شدن، شبکه بندی کردن، تور، تورینه، هر چیز مشبک (مانند تور سیمی یا غربال)، (رادیو و تلویزیون) شرکت تلویزیون، بنگاه پراکنش رادیویی (صاحب شبکه ی ایستگاه ها و غیره)، تورسازی، توری سازی، ساختن پارچه ی توری، تورینه سازی، وابسته به شبکه

معنی : شبکه، شبکه ارتباطی، شبکه توری معانی دیگر : (کامپیوتر - سازگانی مرکب از یک یا چند کامپیوتر و پایانه و چاپگر و غیره) شبکه، همبند، همبند کردن، شبکه ای کردن، پخش شده توسط کلیه ی ایستگاه های بنگاه پراکنش، شبکه درست کردن، تماس برقرار کردن، دارای شبکه کردن یا شدن، شبکه بندی کردن، تور، تورینه، هر چیز

network

<hr> معنی : عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب <hr> معانی دیگر : وابسته به پی یا عصب، پیی، وابسته به سلسله ی اعصاب

معنی : عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب معانی دیگر : وابسته به پی یا عصب، پیی، وابسته به سلسله ی اعصاب

neural

<hr> معنی : درد اعصاب، مرض عصبی، درد عصبی، پی درد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پی درد، طب درد اعصاب، مر­ عصبی

معنی : درد اعصاب، مرض عصبی، درد عصبی، پی درد معانی دیگر : (پزشکی) پی درد، طب درد اعصاب، مر­ عصبی

neuralgia

<hr> معنی : ضعف اعصاب، سر درد و حساسیت بی مورد <hr> معانی دیگر : (رده بندی پیشین بیماری های روانی) خسته روانی، نوراستنی، طب سر درد و حساسیت بی مورد

معنی : ضعف اعصاب، سر درد و حساسیت بی مورد معانی دیگر : (رده بندی پیشین بیماری های روانی) خسته روانی، نوراستنی، طب سر درد و حساسیت بی مورد

neurasthenia

<hr> معنی : پی اماس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پی افروختگی، آماس عصب، التهاب یا اماس و زخم عصبی که دردناک است و سبب ناراحتی عصبی و گاهی فلج میگردد

معنی : پی اماس معانی دیگر : (پزشکی) پی افروختگی، آماس عصب، التهاب یا اماس و زخم عصبی که دردناک است و سبب ناراحتی عصبی و گاهی فلج میگردد

neuritis

<hr> معنی : ویژه گر اعصاب <hr> معانی دیگر : ویژه گر اعصاب

معنی : ویژه گر اعصاب معانی دیگر : ویژه گر اعصاب

neurologist

<hr> معنی : عصب شناسی، بحی علمی عصب شناسی، پی شناسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پی شناسی، بحک علمی عصب شناسی

معنی : عصب شناسی، بحی علمی عصب شناسی، پی شناسی معانی دیگر : (پزشکی) پی شناسی، بحک علمی عصب شناسی

neurology

<hr> معنی : عصبی و عضلانی، وابسته باعصاب و عضلات <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) عصبی - عضلانی، پیی - ماهیچه ای

معنی : عصبی و عضلانی، وابسته باعصاب و عضلات معانی دیگر : (زیست شناسی) عصبی - عضلانی، پیی - ماهیچه ای

neuromuscular

<hr> معنی : یاخته عصبی، رشته مغزی و ستون فقراتی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) یاخته ی پیی، پی یاخته، یاخته ی عصبی (neurone هم می نویسند)

معنی : یاخته عصبی، رشته مغزی و ستون فقراتی معانی دیگر : (زیست شناسی) یاخته ی پیی، پی یاخته، یاخته ی عصبی (neurone هم می نویسند)

neuron

<hr> معنی : اختلال روانی، اختلال اعصاب <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) روان رنجوری، نوروز، نژندی، پی تباهی، طب اختلال اعصاب

معنی : اختلال روانی، اختلال اعصاب معانی دیگر : (روان شناسی) روان رنجوری، نوروز، نژندی، پی تباهی، طب اختلال اعصاب

neurosis

<hr> معنی : ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی <hr> معانی دیگر : وابسته به روان رنجوری یا تباهی

معنی : ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی معانی دیگر : وابسته به روان رنجوری یا تباهی

neurotic

<hr> معنی : خنثی، خواجه، بی غرض، بی طرف، وابسته به جنس خنثی، اخته کردن، خنثی کردن <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) فاقد آلت تناسلی، فاقد جنسیت، نتار، خنثی (پهلوی: خنزک)، کماسه (sexless هم می گویند)، (حیوان) اخته، (قدیمی) بی طرف، (در برخی زبان ها مانند آلمانی) جنس خنثی (که نه مذکر است نه مونث)، (فعل) متعدی، بی غر­، اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونکاست

معنی : خنثی، خواجه، بی غرض، بی طرف، وابسته به جنس خنثی، اخته کردن، خنثی کردن معانی دیگر : (زیست شناسی) فاقد آلت تناسلی، فاقد جنسیت، نتار، خنثی (پهلوی: خنزک)، کماسه (sexless هم می گویند)، (حیوان) اخته، (قدیمی) بی طرف، (در برخی زبان ها مانند آلمانی) جنس خنثی (که نه مذکر است نه مونث)، (فعل) متعدی، بی غ

neuter

<hr> معنی : خنثی، بی رنگ، بی طرف، بدون جانبداری، نادر گیر <hr> معانی دیگر : کرانجی، هیچ سو، بی سو، بی طرفانه، وابسته به بی طرفی، هیچ سویانه، (برق) نه مثبت نه منفی، بی شارژ، بدون بار الکتریکی، بی بار، (اتومبیل و غیره) دنده ی خلاص، خلاص، (نوع و گونه و غیره) نامشخص، میانه، نامعین، کماسه، (رنگ) غیر زنده، کم رنگ، خفیف، رنگ خنثی، (زیست شناسی) رجوع شود به:neuter، (شیمی) فاقد واکنش اسیدی و قلیایی، (آواشناسی) واکه ی خنثی، واکه ی نتار

معنی : خنثی، بی رنگ، بی طرف، بدون جانبداری، نادر گیر معانی دیگر : کرانجی، هیچ سو، بی سو، بی طرفانه، وابسته به بی طرفی، هیچ سویانه، (برق) نه مثبت نه منفی، بی شارژ، بدون بار الکتریکی، بی بار، (اتومبیل و غیره) دنده ی خلاص، خلاص، (نوع و گونه و غیره) نامشخص، میانه، نامعین، کماسه، (رنگ) غیر زنده، کم رنگ، 

neutral

<hr> معنی : سیاست بی طرفی <hr> معانی دیگر : هیچ سوگرایی

معنی : سیاست بی طرفی معانی دیگر : هیچ سوگرایی

neutralism

<hr> معنی : بیطرفی، نادرگیری <hr> معانی دیگر : هیچ سویی، بی سویی

معنی : بیطرفی، نادرگیری معانی دیگر : هیچ سویی، بی سویی

neutrality

<hr> معنی : خنثی سازی، بیطرف کردن <hr> معانی دیگر : خنثی سازی، بیطرف کردن

معنی : خنثی سازی، بیطرف کردن معانی دیگر : خنثی سازی، بیطرف کردن

neutralization

<hr> معنی : خنثی نمودن، خنثی کردن، بطور شیمیایی خنثی کردن <hr> معانی دیگر : نتار کردن، بی اثر کردن، از کار انداختن، پادکنش کردن، (شیمی - ویژگی های چیزی را از بین بردن) خنثی کردن، بی طرفی خود را اعلام کردن، بی طرف اعلام کردن، اعلام نادرگیری کردن

معنی : خنثی نمودن، خنثی کردن، بطور شیمیایی خنثی کردن معانی دیگر : نتار کردن، بی اثر کردن، از کار انداختن، پادکنش کردن، (شیمی - ویژگی های چیزی را از بین بردن) خنثی کردن، بی طرفی خود را اعلام کردن، بی طرف اعلام کردن، اعلام نادرگیری کردن

neutralize

<hr> معنی : نیوترون، ذره بدون بارالکتریکی <hr> معانی دیگر : (فیزیک) نوترون

معنی : نیوترون، ذره بدون بارالکتریکی معانی دیگر : (فیزیک) نوترون

neutron

<hr> معنی : هیچ، ابدا، حاشا، هرگز، هیچگاه، هیچ وقت <hr> معانی دیگر : پرگست

معنی : هیچ، ابدا، حاشا، هرگز، هیچگاه، هیچ وقت معانی دیگر : پرگست

never

never-never land

<hr> معنی : هرگز دیگر، دیگر ابدا <hr> معانی دیگر : دیگر هرگز، دیگر هیچ وقت، دیگر هیچ گاه، هرگز دیگر

معنی : هرگز دیگر، دیگر ابدا معانی دیگر : دیگر هرگز، دیگر هیچ وقت، دیگر هیچ گاه، هرگز دیگر

nevermore

<hr> معنی : باز، هنوز، ضمنا، با اینحال، با اینحال، علیرغم، معهذا، با این وجود <hr> معانی دیگر : بااین همه، با وجود این، با این وصف

معنی : باز، هنوز، ضمنا، با اینحال، با اینحال، علیرغم، معهذا، با این وجود معانی دیگر : بااین همه، با وجود این، با این وصف

nevertheless

<hr> معنی : نو، تازه، جدید، نوین، جدیدا، اخیرا <hr> معانی دیگر : نویافته، جدیدالکشف، ناآشنا، دارای تازگی، بیگانه، تازه کار، بدون سابقه، بی تجربه، تازه ساز، تازه به دست آمده، فرآورده ی جدید، کار نکرده، نوپا، نوبر، زود رس، اضافی، دیگر، (با: the) چیز نو، دوباره، تازگی ها، به تازگی، مدرن، امروزی، شایع، رواج دار، رایج

معنی : نو، تازه، جدید، نوین، جدیدا، اخیرا معانی دیگر : نویافته، جدیدالکشف، ناآشنا، دارای تازگی، بیگانه، تازه کار، بدون سابقه، بی تجربه، تازه ساز، تازه به دست آمده، فرآورده ی جدید، کار نکرده، نوپا، نوبر، زود رس، اضافی، دیگر، (با: the) چیز نو، دوباره، تازگی ها، به تازگی، مدرن، امروزی، شایع، رواج دار، 

<hr> (وابسته به جنبش فرهنگی سال های 1980 که هدفش تاکید معنویات و گیاهخواری و طب گیاهی و غیره بود - وابسته به سبک موسیقی امریکایی که دارای آهنگ تکراری و ساده بوده و هدفش ایجاد آرامش روحی بود) دوران نو

(وابسته به جنبش فرهنگی سال های 1980 که هدفش تاکید معنویات و گیاهخواری و طب گیاهی و غیره بود - وابسته به سبک موسیقی امریکایی که دارای آهنگ تکراری و ساده بوده و هدفش ایجاد آرامش روحی بود) دوران نو

new age

<hr> خون تازه، (مجازی) کنشوری یا اندیشه های نو، آدم های تازه

خون تازه، (مجازی) کنشوری یا اندیشه های نو، آدم های تازه

new blood

<hr> معنی : غره <hr> معانی دیگر : ماه نو، محاق، اول ماه، هلال ماه نو، هلال ماه نو، اول ماه

معنی : غره معانی دیگر : ماه نو، محاق، اول ماه، هلال ماه نو، هلال ماه نو، اول ماه

new moon

<hr> (هنر و ادبیات و امور فرهنگی) موج جدید، جنبش نوین، مکتب تازه

(هنر و ادبیات و امور فرهنگی) موج جدید، جنبش نوین، مکتب تازه

new wave

<hr> معنی : امریکا، نیمکره غربی یا دنیای جدید <hr> معانی دیگر : نیمکره ی غربی، ینگه دنیا، بر جدید

معنی : امریکا، نیمکره غربی یا دنیای جدید معانی دیگر : نیمکره ی غربی، ینگه دنیا، بر جدید

new world

<hr> معنی : سال نو، سال جدید <hr> معانی دیگر : نوروز، سال نو مسیحی (اول ژانویه)

معنی : سال نو، سال جدید معانی دیگر : نوروز، سال نو مسیحی (اول ژانویه)

new year

<hr> معنی : نوزاد، نوزاد، تازه زاییده شده، تازه تولد شده <hr> معانی دیگر : تازه به دنیا آمده، شیرخواره، نوزاد، تازه، زاییده شده، تازه تولد یافته، جدیدالولاده

معنی : نوزاد، نوزاد، تازه زاییده شده، تازه تولد شده معانی دیگر : تازه به دنیا آمده، شیرخواره، نوزاد، تازه، زاییده شده، تازه تولد یافته، جدیدالولاده

newborn

<hr> معنی : خوش نشین، تازه وارد، نوایند <hr> معانی دیگر : اخیرالورود، تازه رسیده (ازراه)، تازه وارد، نورسیده

معنی : خوش نشین، تازه وارد، نوایند معانی دیگر : اخیرالورود، تازه رسیده (ازراه)، تازه وارد، نورسیده

newcomer

<hr> معنی : پایه نرده، تیر میان پلکان مارپیچ <hr> معانی دیگر : (معماری)، ستون پلکان (مانند پله های مناره ها)

معنی : پایه نرده، تیر میان پلکان مارپیچ معانی دیگر : (معماری)، ستون پلکان (مانند پله های مناره ها)

newel

<hr> معنی : متجدد، نوظهور، مد تازه <hr> معانی دیگر : (تمسخرآمیز) تازه، نو، تازه ساز، نوپا، نوین، امروزپسند، (تداعی منفی) نوظهور، من در اوردی، نوظهور، من در آوردی، متجدد

معنی : متجدد، نوظهور، مد تازه معانی دیگر : (تمسخرآمیز) تازه، نو، تازه ساز، نوپا، نوین، امروزپسند، (تداعی منفی) نوظهور، من در اوردی، نوظهور، من در آوردی، متجدد

newfangled

<hr> معنی : بدیع، نوظهور، تازه پیدا شده، جدید الاکتشاف، جدید الاختراع <hr> معانی دیگر : جدید الاکتشاف، جدید الاختراع، تازه پیداشده، نوظهور، بدیع

معنی : بدیع، نوظهور، تازه پیدا شده، جدید الاکتشاف، جدید الاختراع معانی دیگر : جدید الاکتشاف، جدید الاختراع، تازه پیداشده، نوظهور، بدیع

newfound

<hr> معنی : جزیره نیوفاوندلند <hr> معانی دیگر : سگ نیوفاندلند (دارای سر بزرگ و بدن عضلانی و موی بلند وصاف)، جزیره ی نیوفاندلند (در ساحل خاوری کانادا- 110680 کیلومترمربع)

معنی : جزیره نیوفاوندلند معانی دیگر : سگ نیوفاندلند (دارای سر بزرگ و بدن عضلانی و موی بلند وصاف)، جزیره ی نیوفاندلند (در ساحل خاوری کانادا- 110680 کیلومترمربع)

newfoundland

<hr> معنی : اخیرا، بتازگی <hr> معانی دیگر : تازگی، این اواخر، ازنو، ازسر، دوباره

معنی : اخیرا، بتازگی معانی دیگر : تازگی، این اواخر، ازنو، ازسر، دوباره

newly

<hr> معنی : تازه عروس، تازه ازدواج کرده، تازه داماد <hr> معانی دیگر : تازه عروس، تازه داماد، تازه ازدواج کرده

معنی : تازه عروس، تازه ازدواج کرده، تازه داماد معانی دیگر : تازه عروس، تازه داماد، تازه ازدواج کرده

newlywed

<hr> معنی : خبر، اوازه، اخبار <hr> معانی دیگر : نوداد، نوبود، آگهداد، (رادیو و روزنامه و تلویزیون و غیره) اخبار، نودادها، نوبودها، رجوع شود به: newscast

معنی : خبر، اوازه، اخبار معانی دیگر : نوداد، نوبود، آگهداد، (رادیو و روزنامه و تلویزیون و غیره) اخبار، نودادها، نوبودها، رجوع شود به: newscast

news

<hr> بنگاه خبرگزاری، آژانس خبری (مانند رویتر)

بنگاه خبرگزاری، آژانس خبری (مانند رویتر)

news agency

<hr> معنی : روزنامه فروش <hr> معانی دیگر : روزنامه فروش

معنی : روزنامه فروش معانی دیگر : روزنامه فروش

news vendor

<hr> معنی : پسر روزنامه فروش <hr> معانی دیگر : (پسر) روزنامه فروش، روزنامه رسان (به خانه ها)

معنی : پسر روزنامه فروش معانی دیگر : (پسر) روزنامه فروش، روزنامه رسان (به خانه ها)

واژه های حرف "n" - مترادف و متضاد