<hr> معنی : داروشناس <hr> معانی دیگر : داروشناس

معنی : داروشناس معانی دیگر : داروشناس

pharmacologist

<hr> معنی : عطاری، داروشناسی <hr> معانی دیگر : (در اصل) علم ساختن و خواص و کاربردهای دارو

معنی : عطاری، داروشناسی معانی دیگر : (در اصل) علم ساختن و خواص و کاربردهای دارو

pharmacology

<hr> معنی : دارونامه، کتاب دستور داروسازی <hr> معانی دیگر : کتاب دستور داروسازی، دارونامه

معنی : دارونامه، کتاب دستور داروسازی معانی دیگر : کتاب دستور داروسازی، دارونامه

pharmacopoeia

<hr> معنی : داروخانه، داروسازی، انباردارو <hr> معانی دیگر : دانش ساختن و پخش دارو

معنی : داروخانه، داروسازی، انباردارو معانی دیگر : دانش ساختن و پخش دارو

pharmacy

<hr> معنی : فانوس دریایی، مناره، نور افکن دریایی <hr> معانی دیگر : شبه جزیره ی فراس (نزدیک اسکندریه در مصر)

معنی : فانوس دریایی، مناره، نور افکن دریایی معانی دیگر : شبه جزیره ی فراس (نزدیک اسکندریه در مصر)

pharos

<hr> معنی : حلقی، وابسته به حلق وگلو <hr> معانی دیگر : گلوگاهی، گلویی (pharyngal هم می گویند)، وابسته به حلق یا گلو

معنی : حلقی، وابسته به حلق وگلو معانی دیگر : گلوگاهی، گلویی (pharyngal هم می گویند)، وابسته به حلق یا گلو

pharyngeal

<hr> معنی : التهاب گلو، التهاب حلق <hr> معانی دیگر : (پزشکی) گلو افروختگی، گلو تبسی، طب التهاب حلق

معنی : التهاب گلو، التهاب حلق معانی دیگر : (پزشکی) گلو افروختگی، گلو تبسی، طب التهاب حلق

pharyngitis

<hr> معنی : حلق، گلو، گلوگاه، حلقوم <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) گلو

معنی : حلق، گلو، گلوگاه، حلقوم معانی دیگر : (کالبد شناسی) گلو

pharynx

<hr> معنی : وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، مرحلهای کردن <hr> معانی دیگر : (نجوم - ماه و سیارات - جمع) اهله، چهر، دوره، گام، گامه، جنبه، پهلو، (فنی) حالت، (جانورشناسی - تغییر رنگ پوست یا پر یا مو بر حسب فصل یا سن) رنگ گامه، رنگامه، (معمولا با: in یا into) مرحله به مرحله انجام دادن، زمان بندی کردن، گامی کردن، گام به گام انجام دادن، فاز بندی کردن، رجوع شود به: faze

معنی : وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، مرحلهای کردن معانی دیگر : (نجوم - ماه و سیارات - جمع) اهله، چهر، دوره، گام، گامه، جنبه، پهلو، (فنی) حالت، (جانورشناسی - تغییر رنگ پوست یا پر یا مو بر حسب فصل یا سن) رنگ گامه، رنگامه، (معمولا با: in یا into) مرحله به م

phase

phase in

<hr> معنی : طیف نما، میکروسکپ طیف <hr> معانی دیگر : طیف نما، میکروسکپ طیف

معنی : طیف نما، میکروسکپ طیف معانی دیگر : طیف نما، میکروسکپ طیف

phase microscope

phase out

<hr> معنی : مرغ بهشتی، قرقاول <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) قرقاول (انواع پرندگان تیره ی phasianidae که جزو ماکیان gallinaceous هستند)، مره بهشتی

معنی : مرغ بهشتی، قرقاول معانی دیگر : (جانورشناسی) قرقاول (انواع پرندگان تیره ی phasianidae که جزو ماکیان gallinaceous هستند)، مره بهشتی

pheasant

<hr> معنی : اثار <hr> معانی دیگر : جمع: phenomenon، حادثه، عارضه، عر­، نمود، تجلی، اثر طبیعی، نادره، شخصبرجسته

معنی : اثار معانی دیگر : جمع: phenomenon، حادثه، عارضه، عر­، نمود، تجلی، اثر طبیعی، نادره، شخصبرجسته

phenomena

<hr> معنی : شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیدهای، حادثهای <hr> معانی دیگر : وابسته به پدیده، مادی، خارق العاده، ابر روال، فرجود، چشمگیر، عظیم، عارضی، عرضی

معنی : شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیدهای، حادثهای معانی دیگر : وابسته به پدیده، مادی، خارق العاده، ابر روال، فرجود، چشمگیر، عظیم، عارضی، عرضی

phenomenal

<hr> پدیده شناسی، پدیدار شناسی، نمود شناسی

پدیده شناسی، پدیدار شناسی، نمود شناسی

phenomenology

<hr> معنی : حادثه، عارضه، نمود، تجلی، پدیده، اثر طبیعی <hr> معانی دیگر : (انسان یا چیز) خارق العاده، ابرروال، (فلسفه ی کانت) نمود (در برابر: اشیا فی نفسه noumena)

معنی : حادثه، عارضه، نمود، تجلی، پدیده، اثر طبیعی معانی دیگر : (انسان یا چیز) خارق العاده، ابرروال، (فلسفه ی کانت) نمود (در برابر: اشیا فی نفسه noumena)

phenomenon

<hr> معنی : شیشه یا بطری کوچک <hr> معانی دیگر : (عطر و غیره) شیشه، بطری کوچک (vial هم می گویند)

معنی : شیشه یا بطری کوچک معانی دیگر : (عطر و غیره) شیشه، بطری کوچک (vial هم می گویند)

phial

<hr> معنی : سوفسطایی <hr> معانی دیگر : (آمریکا - عامیانه) وکیل دادگستری زرنگ و پشت هم انداز

معنی : سوفسطایی معانی دیگر : (آمریکا - عامیانه) وکیل دادگستری زرنگ و پشت هم انداز

philadelphia lawyer

<hr> معنی : زن باز، لاس زدن، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، زن دوست بودن <hr> معانی دیگر : (مرد) زن بازی کردن، (با چند زن) رابطه داشتن، (زن ها را) اغفال کردن

معنی : زن باز، لاس زدن، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، زن دوست بودن معانی دیگر : (مرد) زن بازی کردن، (با چند زن) رابطه داشتن، (زن ها را) اغفال کردن

philander

<hr> مردلاس زن، زن دنبال کن

philanderer

<hr> معنی : خیریه، بشر دوست، نوع پرست <hr> معانی دیگر : نیکوکاری (philanthropical هم می گویند)، انسان دوستانه، نوع دوستانه، بشردوست <hr> philanthropic(al) نوع پرست، نوع پرستانه

معنی : خیریه، بشر دوست، نوع پرست معانی دیگر : نیکوکاری (philanthropical هم می گویند)، انسان دوستانه، نوع دوستانه، بشردوست philanthropic(al) نوع پرست، نوع پرستانه

philanthropic

philanthropical

<hr> معنی : خیرخواه بشر، ادم نیک اندیش، بشر دوست <hr> معانی دیگر : آدم خیر، آدم نوع دوست، نیکوکار

معنی : خیرخواه بشر، ادم نیک اندیش، بشر دوست معانی دیگر : آدم خیر، آدم نوع دوست، نیکوکار

philanthropist

<hr> معنی : خیر، بشر دوستی، نوع پرستی <hr> معانی دیگر : انسان دوستی، خیرخواهی، نیکوکاری، بشر دوستانه (در برابر: انسان بیزاری misanthropy)، سازمان نیکوکاری، موسسه ی خیریه

معنی : خیر، بشر دوستی، نوع پرستی معانی دیگر : انسان دوستی، خیرخواهی، نیکوکاری، بشر دوستانه (در برابر: انسان بیزاری misanthropy)، سازمان نیکوکاری، موسسه ی خیریه

philanthropy

<hr> معنی : مربوط به تمبر شناسی <hr> معانی دیگر : مربوط به تمبر شناسی

معنی : مربوط به تمبر شناسی معانی دیگر : مربوط به تمبر شناسی

philatelic

<hr> معنی : تمبر شناس <hr> معانی دیگر : تمبر شناس

معنی : تمبر شناس معانی دیگر : تمبر شناس

philatelist

<hr> معنی : تمبر شناسی، جمع اوری تمبر، تمبر جمع کنی <hr> معانی دیگر : گردآوری تمبر پست

معنی : تمبر شناسی، جمع اوری تمبر، تمبر جمع کنی معانی دیگر : گردآوری تمبر پست

philately

<hr> معنی : عاشق موسیقی، ارکستر سمفونی، فیل هارمونیک <hr> معانی دیگر : (معمولا در عنوان ارکسترهای سمفونی و سازمان های مربوط به آن ذکر می شود) موسیقی دوست، نغمه دوست، سازمان ترویج موسیقی (که هزینه ی ارکستر سمفونی را می دهد)

معنی : عاشق موسیقی، ارکستر سمفونی، فیل هارمونیک معانی دیگر : (معمولا در عنوان ارکسترهای سمفونی و سازمان های مربوط به آن ذکر می شود) موسیقی دوست، نغمه دوست، سازمان ترویج موسیقی (که هزینه ی ارکستر سمفونی را می دهد)

philharmonic

<hr> معنی : دوست یونان، هواخواه یونان <hr> معانی دیگر : دوستار یونان و یونانی ها، دوست دار فرهنگ یونان، یونان دوست، philhellenic هواخواه استقلال یونان

معنی : دوست یونان، هواخواه یونان معانی دیگر : دوستار یونان و یونانی ها، دوست دار فرهنگ یونان، یونان دوست، philhellenic هواخواه استقلال یونان

philhellene

<hr> معنی : هواخواه یونان، دوست یونان <hr> معانی دیگر : philhellene هواخواه استقلال یونان

معنی : هواخواه یونان، دوست یونان معانی دیگر : philhellene هواخواه استقلال یونان

philhellenic

<hr> معنی : سخنرانی تند وانتقادی <hr> معانی دیگر : هر یک از خطابه های دموستن (demosthenes) بر علیه فیلیپ پادشاه مقدونیه

معنی : سخنرانی تند وانتقادی معانی دیگر : هر یک از خطابه های دموستن (demosthenes) بر علیه فیلیپ پادشاه مقدونیه

philippic

<hr> معنی : ادم هرزه، ادم بی فرهنگ و بی ذوق و مادی <hr> معانی دیگر : (عهد باستان) فیلیسطینی (با: فلسطینی palestinian فرق دارد)، فیلیسطینی، وابسته به سرزمین philistia (که بخشی از فلسطین باستان بود)، (p کوچک) بی معرفت، بی فرهنگ، نا فرهیخته، هنر ستیز، philistia ادم هرزه

معنی : ادم هرزه، ادم بی فرهنگ و بی ذوق و مادی معانی دیگر : (عهد باستان) فیلیسطینی (با: فلسطینی palestinian فرق دارد)، فیلیسطینی، وابسته به سرزمین philistia (که بخشی از فلسطین باستان بود)، (p کوچک) بی معرفت، بی فرهنگ، نا فرهیخته، هنر ستیز، philistia ادم هرزه

philistine

<hr> معنی : گل شیپوری پیچی امریکا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دار دوست، فیلودندرون (جنس philodendron از خانواده ی arum که برگ های قلبی شکل و چرم سان دارد و از درخت بالا می رود)

معنی : گل شیپوری پیچی امریکا معانی دیگر : (گیاه شناسی) دار دوست، فیلودندرون (جنس philodendron از خانواده ی arum که برگ های قلبی شکل و چرم سان دارد و از درخت بالا می رود)

philodendron

<hr> معنی : واژه شناس <hr> معانی دیگر : ویژه گر در زبانشناسی تاریخی وتطبیقی

معنی : واژه شناس معانی دیگر : ویژه گر در زبانشناسی تاریخی وتطبیقی

philologist

<hr> معنی : علم زبان <hr> معانی دیگر : (در اصل) دانش دوستی، علم طلبی، (بررسی متون به ویژه متون ادبی برای ارزیابی اصالت یا معانی و نکات دستوری و غیره) متن شناسی، (قدیمی) زبان شناسی (به ویژه زبان شناسی تاریخی و زبان شناسی تطبیقی) (امروزه بیشتر می گویند: linguistics)، زبان شناسی تاریخی وتطبیقی واژه شناسی

معنی : علم زبان معانی دیگر : (در اصل) دانش دوستی، علم طلبی، (بررسی متون به ویژه متون ادبی برای ارزیابی اصالت یا معانی و نکات دستوری و غیره) متن شناسی، (قدیمی) زبان شناسی (به ویژه زبان شناسی تاریخی و زبان شناسی تطبیقی) (امروزه بیشتر می گویند: linguistics)، زبان شناسی تاریخی وتطبیقی واژه شناسی

philology

<hr> معنی : بلبل <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) بلبل، nightingale : بلبل

معنی : بلبل معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) بلبل، nightingale : بلبل

philomel

<hr> معنی : فیلسوف، اندیشمند <hr> معانی دیگر : حکیم، آدم فرزانه، فهمیده

معنی : فیلسوف، اندیشمند معانی دیگر : حکیم، آدم فرزانه، فهمیده

philosopher

<hr> معنی : کیمیا، گوگرد سرخ <hr> معانی دیگر : (ماده یا سنگی که معتقد بودند فلزات را تبدیل به طلا یا نقره می کند) اکسیر، گوگرد سر&nbsp; کیمیا

معنی : کیمیا، گوگرد سرخ معانی دیگر : (ماده یا سنگی که معتقد بودند فلزات را تبدیل به طلا یا نقره می کند) اکسیر، گوگرد سر کیمیا

philosophers' stone

<hr> معنی : فلسفی <hr> معانی دیگر : وابسته به فلسفه و فیلسوف ها، فلسفی (philosophical هم می گویند)، فیلسوف مانند، حکیمانه، فیلسوفانه، (در مقابل مصائب) متین، خونسرد، آرام

معنی : فلسفی معانی دیگر : وابسته به فلسفه و فیلسوف ها، فلسفی (philosophical هم می گویند)، فیلسوف مانند، حکیمانه، فیلسوفانه، (در مقابل مصائب) متین، خونسرد، آرام

philosophic

<hr> معنی : فیلسوفانه دلیل اوردن، فلسفی کردن <hr> معانی دیگر : (فیلسوفانه) اندیشیدن، فلسفه پردازی کردن

معنی : فیلسوفانه دلیل اوردن، فلسفی کردن معانی دیگر : (فیلسوفانه) اندیشیدن، فلسفه پردازی کردن

philosophize

<hr> معنی : تجرد، بردباری، حکمت، فلسفه، وارستگی <hr> معانی دیگر : (در زمینه های مختلف دانش) اصول کلی، نظریه ها، فرزانش، زیر اندیشه(ها)، زیر بنلاد(ها)، روش کار، نگرش، منظور اصلی، (در اصل) عشق به دانش و عقل، رجوع شود به: ethics

معنی : تجرد، بردباری، حکمت، فلسفه، وارستگی معانی دیگر : (در زمینه های مختلف دانش) اصول کلی، نظریه ها، فرزانش، زیر اندیشه(ها)، زیر بنلاد(ها)، روش کار، نگرش، منظور اصلی، (در اصل) عشق به دانش و عقل، رجوع شود به: ethics

philosophy

<hr> معنی : طلسم عشق، مهر دارو <hr> معانی دیگر : معجون عشق، مهر دارو دادن به، معجون عشق خوراندن، چیز خور کردن

معنی : طلسم عشق، مهر دارو معانی دیگر : معجون عشق، مهر دارو دادن به، معجون عشق خوراندن، چیز خور کردن

philter

<hr> معنی : طلسم عشق، مهر دارو <hr> معانی دیگر : philter مهر دارو

معنی : طلسم عشق، مهر دارو معانی دیگر : philter مهر دارو

philtre

<hr> معنی : صفیرگلوله تفنگ <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) صورت و چهره، قیافه، دک و پوز

معنی : صفیرگلوله تفنگ معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) صورت و چهره، قیافه، دک و پوز

phiz

<hr> معنی : التهاب وریدها <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سیاهرگ تبسی، رگ افروختگی، التهاب ورید، طب التهاب وریدها

معنی : التهاب وریدها معانی دیگر : (پزشکی) سیاهرگ تبسی، رگ افروختگی، التهاب ورید، طب التهاب وریدها

phlebitis

<hr> معنی : خون گرفتن، خون گرفتن از، رگ زدن، حجامت کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) حجامت کردن، خونگیری کردن، طب حجامت کردن

معنی : خون گرفتن، خون گرفتن از، رگ زدن، حجامت کردن معانی دیگر : (پزشکی) حجامت کردن، خونگیری کردن، طب حجامت کردن

phlebotomize

<hr> معنی : حجامت، خون گیری، فصد، رگ زنی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) حجامت، ورید بری، سیاهرگ بری، طب رگ زنی، نیشتر

معنی : حجامت، خون گیری، فصد، رگ زنی معانی دیگر : (پزشکی) حجامت، ورید بری، سیاهرگ بری، طب رگ زنی، نیشتر

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد